قسمت یازده یقه خاکی

   سریال یقه خاکی قسمت یازده 11Tozluyaka Serial Part 11

در یقه خاکی قسمت ۱۱ چه شد؟ قایقی چوبی روی آب می‌رود. دختری روی آب می‌دود. لب ساحل. جنازه‌ای روی ساحل افتاده. سریال شروع می‌شود. جمره به محله آمده. نگاه وفا در محله دنبال اوست. همان‌طور که رو به برادرِ خود، بلال است. زینو و علی در مدرسه موبایل را به کسی می‌دهند. برک تنهاست اما در کنار دوستانش. مردی که ساعت را گرفت آن را در اختیار کنان گذاشته. کنان در ماشین در حال گوش دادن به آن صحبت‌های وفا در پشت‌بام است. صدای وفا را می‌شنویم که علی و عرب و زینب را صدا می‌کند اما کسی صدایش را نشنیده. تا این‌که می‌گوید من بالا هستم بیا و می‌افتد. کنان آزاد شده است. میخواهد پسرش را ببیند. جمره سر مزار وفا است و عذرخواهی می‌کند. علی هم همان حوالی است. با زینب و عرب سر می‌رسند. جمره به خاطر این به اینجا آمده که صدای وفا را شنیده است. زینب به او طعنه می‌زند. عرب از جمره می‌خواهد برود که بقیه تنها خودشان عزاداری کنند. چاعری و برک بگو مگو می‌کنند. چاعری از برک جواب دروغ‌هایی که تا الان گفته است را می‌پرسد. و می‌گوید مگر آدم باباش رو می‌فروشه؟ برک می‌گه من آدمی هستم که سعی داره اشتباهاتش را جبران کنه. آدمی هستم که از همه شما تک به تک عذرخواهی می‌کنم. فکر می‌کردم کار بابام بوده. هازال سعی می‌کند ماجرا را به سمت جمره ببرد. می‌پرسد چرا این دختر این قدر ترسید پس؟ در خانه دریا، اوندر به حرف‌های او گوش می‌دهد. می‌ترسد از این‌که کنان را متهم کرده و حالا فهمیده که بی‌جهت بوده است. اوندر دست او را می‌گیرد و می‌گوید بی‌خود به او اتهام نزدیم. اعترافات برک، جاکلیدی وفا و همه چیز باعث شد. دست او را می‌گیرد و به او پیشنهاد همراهی می‌دهد. کنان دم در است و آن‌ها را می‌بیند. اوندر می‌گوید ما هم با شرمندگی می‌خواستیم سراغ تو بیاییم. کنان دنبال پسرش است. اما منظور او برک نیست، علی است. بهش یک تشکر بدهکارم. می‌خواهم از او تشکر کنم اگر مادرش اجازه بدهد. دریا از او می‌خواهد که چون عصبانی است تصمیم نگیرد همه چیز را برود به علی بگوید. به اوندر هم که در ۳ روز این قدر صمیمی شده با دریا طعنه می‌زند. علی وارد می‌شود. اوندر می‌رود. کنان به او می‌گوید پسرم من از تو خیلی متشکرم. اگر پیدا نمی‌کردی نمی‌توانستم بیرون بیایم. آن‌ها را برای شام فردا دعوت می‌کند.و از علی می‌خواهد یک شانس به او بدهد. برک و سگش خانه را حاضر کرده‌اند. بار بسته‌اند و جایی می‌روند. در را که باز می‌کند پدر وارد می‌شود. برک به کنان می‌گوید اشتباه بزرگی کردم. هر مجازاتی که می‌خوای بگو. کنان او را در آغوش می‌گیرد می‌گوید بخشیدمت. و توضیح می‌دهد که به جمره هم گفته بوده که پشیمانم. جمره در خانه است که کارگر آن‌ها وارد می‌شود می‌گوید بسته‌ای برای شما آمده است. در جعبه را که باز می‌کند چیزی می‌بیند که از ترس پرت می‌کند. کسی حالا مشغول بازی با جمره است. نوشته‌ای درون آن است که می‌گوید می‌دانم با وفا چه کار کرده‌ای. کنان به دنبال به هم زدن رابطه فعلی‌اش با مادر جمره است. درباره دریا هم با او صحبت می‌کند. برک در حال چک کردن جی‌پی‌اس جمره است. عثمان با حال خراب سراغ همسایه‌ها رفته. در این میان عرب از او برای این‌که سراغ مادرش به زندان نمی‌رود تا با او ملاقات داشته گلایه می‌کند. عثمان به علی می‌گوید باید وفا را ببینم. جمره به مدرسه رفته و می‌خواهد دوربین‌های صبح را ببیند. بهانه می‌کند از کمدم چیزی دزدیده شده و همین حالا باید ببیند. مامور مدرسه به کنان خبر می‌دهد. جمره فکر می‌کند برک پشت ماجراست اما برک نیست. یا وانمود می‌کند که نیست. دوربین وفا را عرب و علی می‌بینند. به روزی می‌رویم که وفا در حال فیلمبرداری از بچه‌های مدرسه بوده. با جمره با هم فیلم ضبط می‌کنند و در آن جمره وفا را باهوش‌ترین دانش‌آموز مدرسه می‌نامد. در نهایت برک به جمره اطمینان می‌‌دهد که هنوز دوستش دارد و نمی‌تواند او را پشت سر بگذارد. کنان در حال مانیتورکردن فایلهای مدرسه است. همزمان برک وارد می‌شود و از فایل‌هایی که در حال پاک شد ناست تعجب می‌کند. مامور می‌گوید که بابای تو این را خواسته است. دریا به سراغ اوندر رفته است. اوندر می‌گوید کنان مساله خانوادگی دارد. دریا می‌گوید نه. کنان بابای علی است اما من به خودم هم نمی‌توانم بگویم او چطور به علی می‌خواهد بگوید؟ اوندر می‌گوید من فکر می‌کنم تو مادر فوق‌العاده‌ای هستی. کمی بعد همسر سابق اوندر، نسرین، می‌آید و آن‌ها را می‌بیند. دریا می‌گوید تو بمان من می‌روم. با رفتن دریا آن‌ها با همدعوایشان می‌شود. چاعری هم می‌رسد. می‌گوید من با مادرم می‌روم. در فیلم‌ها علی را می‌بینیم که به سراغ کمدی رفته است. کنان از علی جواب می‌خواهد. می‌بینیم که علی بوده که در کمد آن هدیه‌ای که برای جمره ارسال شد را گذاشته است. کنان به جمره شک کرده. درباره دعوای قدیمی او با ماوی یک دختری که قبلا آن‌جا بوده حرف می‌زند. می‌فهمیم که علی پشت ماجرای اذیت کردن جمره است تا او اعتراف کند. هازال با بچه‌ها در ویلا است. جمره وارد می‌شود و او را متهم می‌کند. ولی در نهایت می‌فهمند که کار او هم نیست. بعد از او به چاعری شک می‌کنند اما برک می‌گوید چاعری نیست. علی زنگ می‌زند به جمره تا او را ببیند. جمره می‌گوید علی بگذاریم فردا. عرب از دخترهای همکلاسی‌اش پیگیر ماجرای ماوی است. نسرین و به سراغ دریا می‌روند. می‌گوید چیزهایی که قبلا درباره اوندر حرف زدم در مغازه پیش خودمان بماند. دریا می‌گوید به اوندر هم نمی‌گویم. اصولا بعد از اون قضایا یک فاصله‌ای بین خودمان ایجاد می‌کنیم. خیال نسرین راحت می‌شود. کادر و بلال روی آب برای یک صبحانه عاشقانه آماده‌اند. بلال می‌گوید به زینب بگوییم. عرب می‌شنود. در کلاس درس، جمره می‌بیند در کتاب‌هایش چیزهایی گذاشته‌اند که وحشت‌زده می‌شود. عکس وفا در تشییع جنازه. علی می‌گوید لابد خودت گذاشته‌ای. جمره می‌گوید من که به تشییع جنازه وفا نرفتم. علی او را بیرون می‌برد. جمره که به دستشویی می‌رود فیلمی که مشترک با وفا گرفته‌اند و قبلا دیدیم را روی گوشی خود می‌بیند. اوندر به سراغ دریا می‌رود. دریا از او دوری می‌کند. اوندر می‌گوید ما سالها با نسرین طلاق گرفتیم. یک نفر به جمره زنگ می‌زند ولی حرف نمی‌زند. علی است. ککنان در حیاط نشسته و دریا وارد می‌شود او را می‌بیند. کنان می‌گوید من نمی‌خواهم پسرم با پدر ناتنی بزرگ شود. من ازدواج نکردم چون نمی‌خواستم پسرم با یک مادر ناتنی بزرگ بشود. می‌گوید انتخابت را بکن یا اوندر یا علی. و تهدید می‌کند که امشب سر میز شام همه چیز را به علی می‌گویم. دریا می‌گوید من می‌روم برای علی تعریف می‌کنم که بابایش ما را رها کرد و رفت و بعدش هم می‌گویم این بابای تو است. وقتی دریا می‌خواهد کنان را بیرون کند کنان او را به زور سوار ماشین می‌کند. بلال سر می‌رسد تا او را نجات بدهد. کنان دریا را می‌دزدد. جمره فیلم را به برک نشان می‌دهد. برک به علی و دوستانش مشکوک شده. بسته جدیدی می‌رسد. در آن کاغذی قرار دارد که آن‌ها را مبهوت می‌کند. روبان آبی (ماوی) آن‌ها را به مسیری می‌برد. عکسی سه نفره از وفا، ماوی و جمره در دست اوست. ماوی روبرویش. به ابتدای سریال باز می‌گردیم. دختری که در ساحل می‌دوید و به یک جنازه رسید. چاقویی خونی می‌بینیم در گوشه‌ای افتاده و دختری که افتاده جمره است و دختری که می‌دوید، به آن‌ها می‌رسد. حالا همه، برک، عرب، علی و زینب و چاعری و هازال بالای سر جنازه‌اند. دوباره به مدرسه می‌رویم. دختری که می‌دوید، به جمره می‌گوید سلام. من دوباره برگشتم!


برای آن‌که از قافله پندار (خبر و سرگرمی) عقب نمانید کلیک کنید و به تلگرام بیایید.
قسمت بعدی - سریال یقه خاکی قسمت دوازده 12 قسمت قبلی - سریال یقه خاکی قسمت ده 10 Next Episode - Tozluyaka Serial Part 12 Previous Episode - Tozluyaka Serial Part 10

منبع خبر: پندار

اخبار مرتبط: قسمت یازده یقه خاکی