کلمات توخالی، سیاست بی‌مایه

پیش از اتمام آنتیگونۀ سوفوکل، دختران و همین‌طور پسران اودیپوس از یوکاسته مرده‌اند، تراژدی‌ آنان آشکارا در حکم این یادآوری شوم است که انسان‌ها در دست خدایان چیزی نیستند مگر ذرات گردوغبار و ممکن است خدایان چنان بلاهایی نازل کنند که راه فراری نباشد. (۱) اما آنتیگونه نمایشی درباره سیاست هم هست. شاه کرئون انگیزۀ سیاسی دارد. به قدری که می‌خواهد کشورش تحت حاکمیت او بپاید، به خدایان اهمیتی نمی‌دهد. یعنی دشمنش باید مجازات و بی‌آبرو شود، حتی اگر خواهرزاده‌اش باشد.

امروزه دیگر اعتقادی به نزول بلا نداریم، اما احتمالاً بسیاری از ماها هنوز هم به خود خدا و لذا به پایداری مفاهیمی همچون درست و نادرست اعتقاد داریم. متعقدیم گوشه گوشۀ زندگی‌مان و تک‌تک کارهای بشری در ملأ موشکافی الهی است، و لذا سیاست هم از این موشکافی مستثنا نیست. اما سیاست تنها کار بشری است که حتی اسم خدا را خط زده است (مگر احتمالاً در کلیشه‌ای‌ترین شکل ممکن).

آنتیگونه کشمکش بین این واقعیات و قوانین فرابشری است، و آنان که صرفاً می‌کوشند حافظ سعادت جامعه باشند. این کشمکش تراژیک نقطۀ ثقل نمایشنامه است. منازعه‌های سیاسی معاصر در مقام مقایسه با درام سوفوکل کمابیش بی‌عمق به نظر می‌رسند. فقدان بنیادین «لایۀ متافیزیکی» در سیاست قرن بیست‌ویک زبانی بی‌وزن به جا می‌گذارد؛ کلماتْ بی‌حساب و کتاب شناورند. این بی‌وزنی زبان سیاسی یعنی هر کسی می‌تواند معنای کلمات را به دلخواه خودش بپیچاند، می‌تواند کلماتی را پاک یا اضافه کند، معانی قدیمی را دفن کند و معناهای جدیدی به کلمات بدهد که قصد فریب و سردرگمی دارند.

در دنیای داستانی ۱۹۸۴ جورج اورول، مردم وادار می‌شوند معنای قدیمی کلمات را فراموش کنند و معانی جدیدی بیاموزند. کسانی که مقاومت می‌کنند به‌راحتی سربه‌نیست می‌شوند. این معانی جدید کلمات را گروه کوچکی از کسانی معین می‌کنند که اختیار کامل بقیه را در دست دارند. در دنیای واقعی آمریکای امروز که متمم اول قانون این سرزمین است، وقوع رویدادهایی به این وضوح ممکن نیست، اما باز هم راه‌هایی هست تا مردم وادار شوند تفاسیر جدید را بپذیرند و لذا انتخاب‌های سیاسی شهروندان محدود شود. اکنون در هر دو زبان ژورنالیستی و دانشگاهی، انتظار می‌رود مجموعۀ مشخصی از واژه‌ها در تشریح امور اجتماعی و بین‌المللی به کار روند. در میان این مجموعۀ فعلی، واژه‌های مثبتی هستند مانند «دموکراسی»، «حق باروری»، «تنوع»، «چندگانگی فرهنگی»، «برابری»، «عدالت اجتماعی»، «ال.جی.بی.تی.کیو.+» و «جان سیاه‌پوستان مهم است». (۲) مجموعۀ واژگان منفی درازدامن‌تر است با کلماتی مانند «فاشیسم»، «ناسیونالیسم»، «پوپولیسم»، «نابرابری»، «راسیسم»، «استبداد»، «امتیاز پوست سفید»، «تبعیض» و آخرین اما نه کم‌اهمیت‌ترین‌ها «نفرت‌پراکنی» و «جنایت از سر نفرت» که این آخری بوی گند «جنایات فکری» اورول را می‌دهد.

از میان چهره‌های عمومی انگشت‌شمارند کسانی که با مفاهیم گروه «منفی» اعلام همفکری کنند، مبادا موقعیت حرفه‌ای خوب‌شان را از دست بدهند. بنابراین، از هر دولتی که اولین گروه واژگانی را مشتاقانه در جامعه نمی‌پذیرد یا نمایش نمی‌دهد، با عنوان «فاشیست»، «راسیست» یا «منفور» یاد می‌شود. در گفتمان عمومی، اقدامات عملی و ایدئولوژی‌های مروج گروه اول و رویگردان از گروه دوم در ردۀ «خوب» طبقه‌بندی می‌شوند، حال آنکه متضادشان به قول اورول، «ناخوب» هستند. حالا به ندرت از کلماتی مانند «میهن‌پرستی» و «رهایی» استفاده می‌شود، گو اینکه هیتلر و ویکتور اوربان به یک اندازه «فاشیست» نامیده می‌شوند، هرچند هیتلر سوسیالیست ملی بوده و حزب نازی‌اش به هیچ وجه المثنای فاشیسم ژنرال فراسیسکو فرانکو یا نخست‌وزیری اوربان مجارستانی نبود. همان‌طور که تی.اس. الیوت زمانی از «مردان بی‌مایه» نوشت، می‌شود از «کلمات بی‌مایه» هم حرف زد، کلماتی که معانی «به‌روز»شان ربط دیرینه‌شان را به هر گونه ماندگاری از دست داده‌اند و اکنون به جای تلاش برای توصیفی دقیق، در خدمت هدفی ایدئولوژیک درآمده‌اند.

«دموکراسی» در زمرۀ ضایع‌ترین کلمات گفتمان معاصر پیرامون سیاست است. الکسی دوتوکویل در دموکراسی در آمریکا (۱۸۴۰) شکل‌پذیری این کلمه را پیش‌بینی کرد، با این هشدار که «ملل دموکراتیک بیشتر دوست‌دار پروپاقرص و سرسخت برابری هستند تا رهایی». او می‌ترسید برابری‌خواهی بتواند ابعاد غول‌آسایی بگیرد و در نهایت هم دموکراسی و هم رهایی را نابود کند. در زمانۀ او، «دموکراسی» معنای پایداری داشت، چون هنوز لنگر گفتمان عمومی در امور ماندگار بود. اما دوتوکویل این احتمال را پیش‌بینی کرد که پیوند زبان از فراروندگی (transcendence) بگسلد و به‌درستی خاطرنشان کرد که «دموکراسی» از جمله قربانیان این قطع پیوند باشد. نمونۀ سردستی‌اش خی ورهوفستات، یکی از ایدئولوگ‌های اصلی چپ افراطی اروپا که در اوت ۲۰۲۰ اتحادیۀ اروپا را «دموکراسی تمام و کمال» نامید. اما اتحادیۀ اروپا را کمسیون اروپا اداره می‌کند، جمعی که با رأی‌گیری انتخاب نشده، پس چطور می‌توان چنین آرایشی را دموکراتیک نامید؟

آنتیگونۀ سوفوکل یکی از تابلوهای راهنمای تمدنی است که ادعا می‌کنیم به آن تعلق داریم. کلماتی که شخصیت‌های این نمایشنامه به زبان می‌آورند مملو از معانی پایدار هستند، تلاش نمی‌کنند طرف صحبت را با وادار ساختنش به اِبراز معنایی بفریبند که گوینده اختراع کرده. از مقایسۀ زبان پرمغز آنتیگونه با زبان سیاست امروز، درمی‌یابیم درجاتی از آشتی با ارزش‌های ترافرازنده برای بازیابی حیثیت و حق‌گویی سیاست ضروری است. آنتیگونه یادمان می‌آورد از آنچه نظام‌های سیاسی غربی را هزاران سال دوام بخشید چقدر فاصله گرفته‌ایم: اعتماد به این که منظور از این کلمات معانی پایداری است و اینکه گفتمان، به جای سردرگم ساختن با کاربردهای جدید، خواهان شفافیت ارتباطی است.

معناشناسی «دموکراسی» چنان وارفته که برای ابراز دیدگاه‌های گوناگون از نومارکسیستی گرفته تا محافظه‌کار استفاده می‌شود. بیش از همه، از زبان ایدئولوگ‌هایی که درون‌مایۀ جدید خودشان را در این کلمه می‌ریزند و امیدوارند خواننده‌ها و شنونده‌ها متوجه نشوند. «دموکراسی» کنونی از این‌رو سرکوب ملیت و مسیحیت، و ترویج اقلیت‌های جنسی و تنوع اجتماعی را در ذهن تداعی می‌کند. دو مثال شاخص می‌زنم.

در اوت ۲۰۲۰، مردم بلاروس، ملتی کوچک که بین روسیه و لهستان گیر افتاده‌، بر سر انتخابات ریاست‌جمهوری مورد مناقشه دست به اعتصاب زدند. بلاروس آخرین سنگر انسان شورایی[1]و آخرین شاهد بازماندۀ انقیاد مخرب اروپای شرقی و مرکزی به دست مسکوست. طولی نکشید که این اعتصاب عملاً تبدیل به تظاهرات عظیم در تمام شهرها شد، اما رفته‌رفته روشن‌تر شد که انتخابات دستکاری شده بهانه‌ای بیش نیست؛ در واقع، بلاروسی‌ها خواهان خلاصی از سلطۀ مسکو بودند.

پس رسانه‌های بین‌المللی و سیاستمداران چه واکنشی به این رویداد نشان دادند؟ رسانه‌ها اعلام کردند که بلاروسی‌ها برای «دموکراسی» تظاهرات می‌کنند. در ۵ اوت ۲۰۲۰، شورای آتلانتیک مقاله‌ای با عنوان «از دیکتاتوری تا دموکراسی» منتشر کرد که از آن دستگیرمان می‌شود رئیس‌جمهور کنونی، الکساندر لوکاشنکو، «قلدر» سلطه‌جویی است مخالف با «بیداری دموکراتیکی» که در این کشور روی می‌دهد. مقاله این را هم می‌گفت که سوِتلانا تیخانوسکایا، رهبر اصلی حزب مخالف، و حامیان او خواهان «گذار مسالمت‌آمیز به دموکراسی» هستند و اینکه تجمعات او «نقطۀ کانونی مخالفت دموکراتیک این کشور» شده‌اند. به همین ترتیب، شبکۀ سی.بی.اس. نیوز برنامه‌ای به این شرح پخش کرد «بعد از انتخابات مناقشه‌برانگیز، اعتراضات طرفدار دموکراسی در بلاروس قد علم می‌کند»، در حالی که رسانه‌های جمعی ویدئوهایی نشان می‌دادند با عنوان «دیدار با زنانی که رهبر مبارزه در راه دموکراسی بلاروس هستند». مقالۀ آسوشیتدپرس (که در ۱۹ اوت ۲۰۲ در نیویورک تایمز تجدید چاپ شد) اعلام کرد «اتحادیۀ‌ اروپا به طرفداری از تظاهرات طرفدار دموکراسی بلاروس، نتایج انتخابات را رد می‌کند». در این اثنا، کارل بیلت، از رؤسای شورای اروپایی روابط خارجی در اعلامیه‌اش به مطبوعات گفت: «تعداد شرکت‌کنندگان تظاهرات مینسک در راه دموکراسی امروز خیلی زیاد به نظر می‌رسد».

اما بلاروسی‌ها خواهان «دموکراسی» نبودند، آنها «آزادی» می‌خواستند. توسل به «دموکراسی» هیچ اشاره‌ای نمی‌کند به چیزی که اظهر من الشمس است: اشغال نظامی بلاروس به دست روسیه. «بلاروس آزاد خواهد بود» این را فرانک ویاچورکا، ژورنالیست بلاروسی سرشناس گفت، همان طور که دالیا گریبائوسکایته، رئیس‌جمهور لیتوانی، از «آزادی برای بلاروس» سخن گفت. در ۱۲ اکتبر ۲۰۲۰، تظاهرات بازنشستگان بلاروسی خواستار «آزادی برای فرزندان‌مان!» شد، در شعارهای اعتراضی قبلی زنان بلاروسی هم کلمات «آزادی» و «رهایی» برجسته بود نه دموکراسی. همۀ این‌ها دلیلش این نیست که بلاروسی‌ها ضددموکراتیک هستند، بلکه هدف اصلی‌شان آزادی ملت‌ از قیمومت مسکو است. به نظر آنها هر چیز دیگری، از جمله دموکراسی، به دنبال آزادی می‌آید. از زمان انقیاد اروپای شرقی به دست اتحاد جماهیر شوروی، ژورنالیست‌ها و سیاستمداران غربی وانمود کرده‌اند این زبان را نمی‌شنوند، آنان ترجیح می‌دهند کلمۀ «آزادی» را نشنوند. «دموکراسی» کلمۀ بی‌خطرتری است، واژه‌ای که می‌توان فراخور جهان‌بینی (Weltanschauung) گوینده معنایش را پیچاند.

چهل سال قبل، وقتی اتحادیۀ همبستگی لهستان به جنبش آزادی از کمونیسم تحمیلی شوروی تغییر یافت، شرایط مشابهی وجود داشت. در آن زمان، آدام میخنیک، نومارکسیست برجسته، تلاش کرد جامعۀ لهستان و غرب را مجاب کند که اتحادیۀ همبستگی خواهان تنوع و تغییر اجتماعی است، نه آزادی و اخلاقیات مسیحی. کتاب‌ها و مقالات او مروج «دموکراسی»خواهی ادعایی اتحادیۀ کارگران و میخنیک یکی از لهستانی‌های انگشت‌شماری بود که به نیویورک‌تایمز دسترسی داشتند، دیدگاه‌های او (که به عنوان دیدگاه‌های جنبش همبستگی عرضه می‌شد) بین روشنفکران چپ‌گرا در آمریکا رواج فراوانی یافت. در مقالۀ منتشر شده در ۲۵ مارس ۲۰۰۷، میخنیک اولویت‌های آن زمان جنبش همبستگی را به این ترتیب شرح داد:

دموکراسی به جای دیکتاتوری، کثرت‌گرایی به جای انحصار، قانون به جای بی‌قانونی، آزادی مطبوعات به جای سانسور، تنوع به جای همرنگی، مرزهای باز به جای سیم‌خاردار، مدارا به جای ایدئولوژی حاکم.

به همین دلیل است که اتحادیۀ همبستگی ابتدا با تأئید همدلانۀ رسانه‌های آمریکایی و دم‌ودستگاه روشنفکری مواجه شد. اما وقتی روشن شد که مردم لهستان به کلیسای کاتولیک و رهایی بیش از تغییر اجتماعی اهمیت می‌دهند، آنان به انتقاد از وارثان همبستگی برخاستند، تا اینکه بالاخره اعلام کردند غیرقابل‌قبول و حتی «در راه فاشیسم» است. تلاش‌های میخنیک نمونۀ نوعی آسمان ریسمان بافتن و به اشتباه انداختن خواننده است. به محض این که معلوم شد ائتلاف حاکم در لهستان آن زمان دیدگاه‌های محافظه‌کارانۀ مشابه با دیدگاه‌های مورد حمایت اتحادیۀ همبستگی در دهۀ ۱۹۸۰ دارد، میخنیک سریعاً آن را «پوپولیست» نامید و گفت که حتی «پوپولیسم می‌تواند شکل پساکمونیسم نوستالژیک یا ضدکمونیسم با نمایی بولشویکی بگیرد».

نومارکسیست‌ها در زمرۀ اولین کسانی بودند که به سراغ دست‌کاری زبان سیاست رفتند، ناسزاهایی مانند «پوپولیست»، «فاشیست» و «بولشویک» نثار محافظه‌کارهایی کردند که پایبندی‌شان را به سنت تحقیر می‌کردند، و کلمۀ «دموکراسی» را در حق نهادهای سیاسی مروج تغییرات اجتماعی، تنوع و توجه مفرط به تمایلات جنسی به کار بردند. بسیاری از متون غربی، کل روند آزادسازی اروپای مرکزی شرقی از کمونیسم را به‌دروغ نمونۀ خواست نومارکسیست‌ها جا می‌زدند. بعد، وقتی روشن شد خواستۀ مردم رهایی شخصی و آزادی ملل متبوع‌شان است، نومارکسیست‌ها سراغ این ادعا رفتند که مردم و رهبران‌شان «دموکراتیک» نیستند بلکه از پوپولیسم و ​​فاشیسم استقبال می‌کنند. در کنار اتحادیۀ همبستگی لهستان، برخورد با حزب فیدِز مجارستان نمونه‌ای است که مجارهای آزادی‌دوست را ابتدا برای تلاش‌ در راه شکست کمونیسم تشویق کردند، و سپس به خاطر اینکه ادعا می‌شد به فاشیسم پایبندند سرزنش کردند. اکنون در پارلمان اروپا و دستگاه اتحادیۀ اروپا در بروکسل، همچنان این نزاع ادامه دارد.

اختصاص کلمۀ «دموکراسی» به ترویج اهداف نومارکسیسم اهمیت دارد، چون عملاً همه مردمی که بانتیجه یا بی‌نتیجه تلاش کرده‌اند خود را از اشغال نظامی کشوری دیگر آزاد کنند، خودشان را مبارز راه آزادی و رهایی می‌دانند. برای آنها، دموکراسی خصلتی از آزادی است، خصلت خودشناختۀ جامعه‌ای که در آن همه حق دارند در انتخابات بدون تقلب رأی دهند. آزادی هدف است؛ دموکراسی محصول جانبی. اما روشنفکران چپ‌گرا مدت‌هاست واژۀ «دموکراسی» را از تعریف توکویلی آن جدا کرده‌اند. زورگویان و دولتمردان، آزادگان و بردگان به این کلمۀ معلق متوسل شده‌اند. بعد از جنگ جهانی دوم، تقریباً هر کشوری تصمیم گرفته خود را دموکراتیک توصیف کند. یکی از بیدادگرترین کشورهای اروپا «جمهوری دموکراتیک آلمان» نام داشت.

تخلیۀ کلمۀ «دموکراسی» از معنا همدست کاربرد معاصر کلمۀ «فاشیسم» است. نومارکسیست‌ها و پیروان غیرمارکسیست‌شان مروج تغییرات اجتماعی هستند، اما پرولتاریا دیگر موتور این تغییر تلقی نمی‌شود. اکنون اقلیت‌های جنسی و نژادی جای پرولتاریا را گرفته‌اند. کارگران اکنون «خودبرترپنداران سفیدپوست» یقه آبی هستند. هر کس با این معنای جدید «دموکراسی» مخالف باشد (ساختاری که مشخصۀ‌ مهم آن اقلیت‌های جنسی و نژادی است)، «فاشیست» یا «ناسیونالیست» است. پریاموادا گوپال، استاد کمبریج، از این رو محافظه‌کاران انگلیسی را که پیروزی بر نازیسم آلمان را جشن می‌گیرند «جناح راستی» و «فاشیست» نامید، هرچند فاشیسم را محکوم کنند.[3] در جریان شورش‌های پورتلند در اوت 2020، بعد از اینکه مردی کشته شد، سخنران زن گفت: «ما از مرگ فاشیست ناراحت نیستیم». لزومی ندارد بگوییم استفاده از این کلمه ارتباط چندانی با پدیدۀ فاشیسم در ایتالیا یا اسپانیا قبل از جنگ جهانی دوم ندارد.[4]

به همین منوال، رسانه‌های نومارکسیست تلاش‌های کاتولیک لهستانی برای مخالفت با عرضۀ زودهنگام دروس جنسی در مدارس ابتدایی را «ناسیونالیستی» توصیف می‌کنند. درست همان روز که پروفسور گوپال هم‌وطنان انگلیسی را متهم به فاشیستی کرد، یاهونیوز اعلام کرد که «ناسیونالیست‌های لهستانی و فعالان دگرباش جنسی در ورشو روبرو می‌شوند». به نظر می‌رسد که از نظر مفسران نومارکسیست، مخالفت با جنسی‌سازی زودرس کودکان به معنای ناسیونالیستی است.

استفاده از کلماتی مانند «نفرت‌پراکنی» و «جنایت از سر نفرت» در مراودات سیاسی و اجتماعی امروزی همدست پوکی کلمات فوق‌الذکر است. جالب توجه است که مرجع بسیاری از اصطلاحات گفتمان عمومی ما 1984 اورول است: «پلیس فکری»، «جنایت از سر نفرت»، «جنایت فکری»، «نوزبانی»، «بی‌حافظگی»، «آزادی باروری». در 1984، صاحبان قدرت مرتباً «هفته‌های نفرت» ترتیب می‌دهند که طی آن به شهروندان دستور می‌دهند از دشمنان کشورشان ابراز نفرت کنند. ایدئولوگ‌های چپ‌گرا این روال را معکوس کرده‌اند و کسانی را که مخالف دستورکار آنها هستند به «جنایت از سر نفرت» متهم کرده‌اند. این روال حتی به قانونگذاری آمریکا راه یافته که اکنون حاوی مقولۀ قبلاً ناشناختۀ «جنایت از سر نفرت» است. فرض این که می‌توان انگیزۀ اقدامی را بی‌بروبرگرد مشخص کرد، نمی‌تواند نتیجه‌ای جز برانگیختن خشم افراد ذی‌نفع داشته باشد، و لذا صرف اشاره به «جنایت از سر نفرت» معمولاً نفرت برمی‌انگیزد نه اینکه نفرت را فروبنشناند.

بستن معانی جدید به برخی واژه‌ها به روند نادیده‌انگاری کلمات دیگر مربوط می‌شود، نه به شیوۀ رادیکال ۱۹۸۴، بلکه به این ترتیب که کلمات مزبور کمتر و کمتر چاپ شوند. یعنی حذف بطئی. کلمات و عباراتی مانند «میهن‌پرستی»، «کشتار» نازاده‌ها، «وفاداری» زناشویی، «مشیت الهی»، پایبندی به «سیرت» مسیحی اکنون ندرتاً در متون دانشگاهی و ژورنالیستی چاپ می‌شود (وقتی هم می‌شود، اغلب ته‌رنگ طعنه‌آمیزی می‌گیرد، گویی میهن‌پرستی یا وفاداری به همسر چیزی بوده که انسان فکور و بالغ نباید به فکرشان باشد). از طرف دیگر، مکرراً کلماتی مانند «تراجنسیتی»، «دوجنسیتی» یا «حقوق باروری» را می‌شنویم و تخیل اجتماعی احتمالاً پیرو تلقین‌های چاپی و شفاهی است.

دیدگاه درصد قابلی از مردم در حال حاضر به جای مذهب، مطالعۀ فلسفه یا گفتگو با مادربزرگ‌ها و پدربزرگ‌های خردمند با رسانه‌ها پرورش می‌یابد. فی‌الواقع، رسانه‌ها بودند که برای اولین بار توانستند بسیاری را متقاعد کنند کسانی می‌توانند و باید معنای کلمات را تعیین کنند که برای رسانه‌ها می‌نویسند.

اما گاهی متون کهن را می‌خوانیم، و آنتیگونۀ سوفوکل یکی از تابلوهای راهنمای تمدنی است که ادعا می‌کنیم به آن تعلق داریم. کلماتی که شخصیت‌های این نمایشنامه به زبان می‌آورند مملو از معانی پایدار هستند، تلاش نمی‌کنند طرف صحبت را با وادار ساختنش به اِبراز معنایی بفریبند که گوینده اختراع کرده. از مقایسۀ زبان پرمغز آنتیگونه با زبان سیاست امروز، درمی‌یابیم درجاتی از آشتی با ارزش‌های ترافرازنده برای بازیابی حیثیت و حق‌گویی سیاست ضروری است. آنتیگونه یادمان می‌آورد از آنچه نظام‌های سیاسی غربی را هزاران سال دوام بخشید چقدر فاصله گرفته‌ایم: اعتماد به این که منظور از این کلمات معانی پایداری است و اینکه گفتمان، به جای سردرگم ساختن با کاربردهای جدید، خواهان شفافیت ارتباطی است.

معنای کلمات عادتاً به‌تدریج انباشته می‌شد، آکندگی‌شان بستگی داشت به اینکه چه مدت و به زبان چه کسی بیایند. همۀ کلمات هم لایه‌ای متافیزیکی داشتند. تصفیۀ این لایه از سیاست منجر به زوال گفتمان عمومی شده است. اکنون کلماتی را که معنای ویژه‌ای دارند کسانی می‌پرانند که فاشیسم را از نازیسم، دموکراسی را از آزادی یا پایبندی به ده فرمان را از نفرت تشخیص نمی‌دهند. مسألۀ تصاحب همۀ تفاسیر و اظهارنظرها به دست ایدئولوژی خاصی در میان نیست. بی‌اعتنایی به واقعیتی ورای نظم سیاسی و بیزاری از دستیابی به نوعی سازش با آن واقعیت موجب نوزبانی است و جدیت والای زبان سیاست را می‌رباید.

اوا تامپسون، بازنشستۀ افتخاری مطالعات اسلاو (و رئیس سابق گروه مطالعات آلمانی و اسلاویک) در دانشگاه رایس است. او نویسندۀ کتاب دانش امپراطوری: ادبیات روسی و استعمار (۲۰۰۰) و درک روسیه: ابله مقدس در فرهنگ روسیه (۱۹۸۷) است.

  • این ایده را از فیلسوف لهستانی داریوش کاروویچ گرفتم که آنتیگونه نقطه عزیمت بحثم درباره سیاست باشد.
  • البته که شعار «جان سیاه‌پوستان مهم است» پذیرفتنی است، اما نه در حکم بنگاهی جهانی که هدفش «بنای قدرت محلی» و مبارزه با «تفوق سفید» باشد.
  • پریاموادا گوپال در توییتر، ۱۶ اوت ۲۰۲۰: «راست‌گرایان انگلیسی، هر چقدر پیروزی‌های جنگ را جشن بگیرند، ضد فاشیست نیستند. فاشیست هستند.»
  • پل گاتفرید، فاشیسم: حرفۀ یک عقیده (انتشارات دانشگاه ایلینوی شمالی، ۲۰۱۷).

[1]. homo sovieticus: لفظی تحقیرآمیز در توصیف کانفورمیستی که در اتحاد شوروی و دیگر کشورهای بلوک شرق زندگی می‌کرد.

منبع خبر: رادیو زمانه

اخبار مرتبط: کلمات توخالی، سیاست بی‌مایه