انقلابیون بدون انقلاب
امروزه عصیان رادیکال را تنها در یک چهارچوب جهانی میتوان در نظر گرفت. اگر بخواهیم هر عصیانی را به تنهایی در نظر بگیریم، از همان ابتدا ماهیت آن را تحریف کردهایم.
هربرت مارکوزه / مسئله خشونت و عصیان رادیکال
تاریخِ نظریهی انقلاب همپای خود پدیده انقلاب شاهد تغییرات زیادی بوده است. آنچه در ایران و در تاریخ متأخر آن گذشته است، ردّ پایی ماندگار در نظریه انقلاب گذاشته است. انقلاب ۵٧ و جنبش سبز به طور مداوم مورد ارجاع نظریهپردازان بوده و از آن بسیار سخن گفتهاند. ادعای اصلی این مقاله آن است که انقلاب متأخر در ایران که در مقاله «انقلاب جاری و قهر اجتماعی[1]» بدان پرداختم، به دلیل خصلتهای مهمی که از خود بروز داده است نتایج بسیار مهمی در تئوری انقلاب خواهد داشت. در آن مقاله استدلال کردهام که چرا جامعه ایران درون یک جنبش اجتماعی انقلابی است که از چندی پیش آغاز شده و جنبش مهسا (ژینا امینی) لحظهای مهم از آشکار شدن این انقلاب است.
امروزه در میدان علوماجتماعی با موج پنجم نظریهپردازان انقلاب روبهروییم که پس از بهارعربی و طوفان انقلابهایی که در خاورمیانه و کشورهای اسلامی جهان را در حیرت فرو بردند، به وجود آمدند. بهارعربی که بسیاری سرآغازش را جنبش سبز ایران در سال ٢٠٠٩ میدانند، باعث شد نظریات انقلاب تغییرات مهمی داشته باشد. این انقلابهای متوالی بیست کشور را درنوردیدند، شش دیکتاتور را در تونس، مصر، لیبی، یمن، الجزایر و سودان سرنگون کردند، نخست وزیر لبنان ناگزیر به استعفا شد، در سوریه و بحرین به دلیل حمایتهای ایران و عربستان از حکومتهای مستقر منجر به تغییرات سیاسی نشدند و دولت عراق هم انقلابی را که در آن برخاسته بود، به شدت سرکوب کرد. بهارعربی در تونس و با خودسوزی دستفروش تونسی، محمد بوعزیزی، شروع شد و در مصر با قتل خالد سعید توسط پلیس در زندان اوج گرفت. با وجود پیروزی انقلاب در برخی کشورهای عربی میدانیم که نتایج مدنظر انقلابیون و مردم یعنی عدالت اجتماعی و دموکراسی بهطور رضایتمندانهای محقق نشد؛ هر چند تا حدی تونس در این امر کامیاب بود اما هنوز تا اکنون دستاوردهای انقلاب شکل باثباتی پیدا نکردهاند. این رویدادها چشماندازهای تازهای را برای نظریه انقلاب گشود که تحت عنوان موج پنجم از آن یاد میشود. ادعای این مقاله آن است که انقلاب جاری در ایران و بطور ویژه جنبش مهسا هرچند ذیل این موج قرار میگیرد، کاملاً بر آن منطبق نیست و میتواند تبصرهها و چشماندازهای تازهای را در تئوری انقلاب بگشاید.
نکته محوری در این بررسی آن است که تحلیلگران سیاسی در رسانهها و مطبوعات معمولاً به خصلت معاصر بودن جنبش جاری در ایران بیتوجه هستند و آن را به عنوان پدیدهای کاملاً ویژه و مجزا مورد بررسی قرار میدهند در حالی که آنچه ما از سر میگذرانیم همواره در ارتباطی وثیق با زمان (جهان موجود و خصلتهای آن) و بطور ویژهتر مکان (خاورمیانه و شرایط آن) است. تئوریها به ما کمک میکنند که شرایط انضمامیِ ملیمان را بهتر بتوانیم بشناسیم.
انقلاب در زمانه نولیبرال
نظریه انقلاب در شرایط معاصر گردِ این پرسش سامان مییابد که در زمانهای که ما درون یک نظام معنایی و تکنیکال با عناوین مختلفی چون «قفس آهنین لیبرالیسم» به تعبیر دانیل ریتر[2] یا «نولیبرالیسم» به تعبیر دیوید هاروی[3] هستیم، انقلابها چگونه به وقوع میپیوندند. از آن رو این مسئله اهمیت دارد که بنیان و اساس جهانی که در آن هستیم و سازوکارهای مسلط بر آن هم از حیث اقتصاد سیاسی در نظم بینالمللی و هم از حیث ذهنیت سوژههای مدرن، انقلاب را پس میزند. انقلاب در نظم نوین اساساً پدیدهای ناهمگون، منفی و حتی تقبیحشده است. مسئله محققان متأخر اجتماعی در این وضعیت این است که اگر انقلاب رخ دهد چه مختصاتی دارد و اساساً چگونه رخ میدهد؟ بهارعربی لحظهای مهم در تاریخ سیاسی بود که نظریهپردازان را به این سو کشاند که در مورد انقلاب و نسبت آن با جهان معاصر نولیبرال سخن بگویند. انقلابهای عربی در جهانی رخ داد که «انقلاب» در آن پدیدهای ناهمگون بود، و این رخداد تکاپوی تازهای به نظریه انقلاب بخشید.
محققان اجتماعی برای این موج جدید انقلاب خصلتهایی را برشمردهاند که به مهمترین آنها اشاره میکنیم:
یک) انقلابهای دوران معاصر انقلابهای مسالمتآمیزند، به این معنا که مبارزاتی مشروع شمرده میشوند که غیرمسلحانه باشند.
دو) انقلابها پدیدهای فرایندمَند که در یک بازهی زمانی طولانی رخ میدهند.
انقلاب همواره در حال تحول است: چیزی از گذشته و رویداد قبلی را میگیرد، عناصری جدید به آن اضافه میکند و به شکل تازهای متجلی میشود. این فرایندمندی معمولاً این توهّم را ایجاد میکند که با گسستی روبهروییم. مثلاً گسستی وجود دارد بین لحظه انقلابی ٨٨ و لحظهی انقلابی ٩٨، و بعد با لحظهی انقلابی ۴٠١. هر فهمی از جنبش اجتماعی که از طریق نفی اعتبار از جنبشهای اجتماعی و سیاسی قبلی بدنبال تحلیل امر سیاسی موجود است چیزی که نادیده میگیرد دقیقاً همین نیرویی است که باعث شده جامعه اکنونی طغیان کند: معاصر بودن جنبش اجتماعی. هر جنبشی، معاصر و در پاسخ به نیروهای مسلط در زمان خود است. سوژه مدرن همواره «وسوسه تأسیس» دارد. به این معنا که تاریخ را بر اساس زمان و کنش خود (اکنونیّتش) ارزیابی میکند. اکنون را لحظهای یگانه و نیز «معتبرترین» میفهمد و این حقیقت را نادیده میگیرد که واقعهی امروز نیز «تاریخی» است و نه ورای آن. قدرتِ اکنون در آن است که هم گذشته و هم آینده در آن شریکاند. باید توجه کرد که ما در فرآیند انقلاب با گسستی روبرو نیستیم بلکه در واقع تحولی را از سر گذراندهایم که در خود انقلاب رخ میدهد.
سه) در دوران متأخر، انقلابهای سیاسی در مقایسه با انقلابهای اجتماعی رشد بسیاری کردند. به تعبیر دیگر به سبب ساختارهای صُلب و جهانیشدهی اقتصادی و فرهنگی، انقلابهای اجتماعی بسیار کمیاب شدهاند. منظور از انقلابهای سیاسی بهطور خلاصه تغییر طبقه مسلط و منظور از انقلابهای اجتماعی تغییر در ارزشها و شیوههای مسلط است. در تمام انقلابهای عربی هرچند حاکمان تغییر کردند اما شیوههای حکمرانی تغییر چندانی نکردند، و دقیقاً همین موضوع بسیاری را به این داوری کشانده که آن را تحت عنوان «ناکامی بهارعربی» میشناسیم.
چهار) انقلابهای معاصر نوعی جدید از انترناسیونالیسم را ظاهر کردهاند. بدین معنا که این انقلابها محدود به دولت-ملتها نمیشوند بلکه ممکن است یک حوزه مدنی یا غیردولتی را دربرگیرند؛ و نوعی توالی ایجاد کنند؛ همان توالی که در بهارعربی دیدیم. از سال ۲۰۱۰ و با انقلاب تونس به صورت متوالی در باقی کشورها ما شاهد انقلابهایی بودیم که تاثیر خیزشها بر یکدیگر را نشان میدهند. فارغ از دولتها که در جلوگیری از انقلابها همهدف هستند، ملتها نیز ارتباط درهم تنیدهای با یکدیگر -در دستیابی به هدفی مشترک برای تغییر وضعیت حاکم بر حیاتشان- دارند.
Ad placeholder
انقلاب به مثابه جنبش
یکی از مهمترین کتابهایی که درون موج پنجم نظریهپردازی انقلاب نوشته شده از آصف بیات، جامعهشناس در دانشگاه ایلینوی، تحت عنوان “انقلاب بدون انقلابیون”[4] است. بیات در بسیاری از آثارش تلاش کرده است که با بررسی مورد بهارعربی و آن چیزی که تحت عنوان شکست این انقلابها میشناسیم، درباره پدیده جنبشهای اجتماعی و انقلاب در دوران نولیبرال صحبت کند. با مرور مختصر کتاب انقلاب بدون انقلابیون تلاش خواهم کرد که به جنبشی که در میانهاش در ایران هستیم، به عنوان بخشی از این موج جدید جهانی بپردازم.
انقلاب بدون جنبش، جنبش بدون انقلابانقلاب از نظر بیات آن تغییرات اجتماعی است که با تحولات سریع و رادیکال دولتِ سیاسی از طریق فشار جنبش مردمی از پایین به بالا آغاز میشود. از نظر وی در انقلابها با تحولات رادیکالی روبهروییم که قدرت دولتی و سیاسی را از طریق جنبش مردمی از پایین به بالا مورد هدف قرار میدهد. ازاین رو او به دو جنبه در انقلاب توجه ما را جلب میکند: یک جنبه، «انقلاب به مثابه تغییر» است، و مراد از آن خود رخداد انقلاب و لحظهی تحول انقلابی است که حکومتی را تغییر میدهد. مثلاً از نظر بیات در انقلاب سال ۵٧ در ایران (که هم انقلاب اجتماعی و هم انقلاب سیاسی بود یعنی هم رویکردهای جامعه را به طور جدی دگرگون کرد و هم باعث تغییر حکومت شد) ما شاهد انقلاب به مثابه تغییر بودیم. اما جنبه دیگر «انقلاب به مثابه جنبش» است. انقلاب به مثابه جنبش به جنبشی اشاره دارد که این تحولات را ممکن میکند؛ به تعبیری دیگر، باعث این تحول سیاسی میشود.
تفاوت مهمی که بیات بر آن تأکید دارد، تفاوت میان «وضعیت انقلابی» و «انقلاب به مثابه جنبش» است. در ادبیات کلاسیک نظریهی انقلاب، نظریهپردازان مختلف همچون لنین از وضعیت انقلابی سخن گفتهاند. منظور از وضعیت انقلابی وضعیتی است که دو نیرو را در تقابل با هم قرار میدهد: نیروی طبقهی حاکم و نیروی مردم. این وضعیت ممکن است به شکست یکی از این دو سو منجر شود. یا انقلابیون از طبقه حاکم شکست بخورند و یا با شکست حاکمان شاهد انقلاب باشیم. این وضعیت میتواند دربردارندهی مذاکره یا سازش احتمالی بین دو طرف و شکلهای دیگری از ارتباط بین این دو سو باشد. منظور از انقلاب به مثابه جنبش، وضعیت انقلابی نیست. بیات در مفهوم انقلاب به مثابه جنبش یک مفهوم جامعهشناسانه را مد نظر دارد و نه مفهومی صرفاً سیاسی. در این مفهوم جامعهشناسانه سخن از نیرویی است که همراه با دیگر بازیگران داخلی یا بینالمللی یک «موقعیت انقلابی» را ایجاد میکند. این موقعیت انقلابی نزدیک به همان ایدهای است که آلن بدیو دربارهی «رخداد» مد نظر دارد. موقعیت انقلابی آن گسستی است که در روال عادی زندگی روزمره هم از حیث ذهنی و هم عینی ایجاد میشود. آنچه در موقعیت انقلابی مورد توجه است آن معنایی از سیاست است که سازندهی تغییرات بنیادین اجتماعی است، هرچند که نظام سیاسی تغییر پیدا نکند. در واقع در انقلاب به مثابه جنبش تمرکز بر انقلابهای اجتماعی فارغ از دستاوردهای عینی سیاسی در تغییر حاکمان یا انقلاب به مثابه تغییر است.
یکی از متأخرترین مثالها در این باره را در جنبش سبز ایران دیدیم؛ جنبشی که هرچند به تغییرات سیاسی خاصی منجر نشد اما از حیث اجتماعی و اندیشه سیاسی تأثیرات ماندگاری در افکار عمومی داشت. پیشتر تلاش کردم، نشان دهم که چگونه جنبش سیاسی ناموفق سبز از حیث اجتماعی توانست زمینههای تغییر در پارادیم سیاسی در ایران امروز را پیریزی کند.[5] در آن رویداد معنای فراموششدهای از سیاست به افکار عمومی بازگشت؛ معنایی که در دوران اصلاحات به کلی کنار گذاشته شده بود: سیاست تنها محدود به انتخابات و روشهای پارلمانتاریستی از طریق مکانیسم نمایندگی نیست بلکه میتواند اشکال وسیعتری چون حضور گسترده در خیابان و نافرمانی مدنی را دربرگیرد. این یادآوری در حافظه جمعی نتایجی به همراه داشت که آن را در جنبشهای بعدی شاهد بودیم. خیابان در ایران پس از سال ٢٠٠٩ به میدان سیاست بازگشت و به تعبیری احیا شد. به همین دلیل است که از حیث جامعهشناختی نسبت اکنونی افراد با آن رویداد دیگر چندان اهمیتی ندارد، مهم تغییرات واقعی وقایع در جامعه است که در ناخودآگاه جمعی ذخیره میشوند. به همین معنا نتایج فوقالعاده مهم اجتماعی (انقلاب به مثابه جنبش) که خیزش جاری باقی خواهد گذاشت حیثیت کاملاً مجزایی از نتایج سیاسی آن (انقلاب به مثابه تغییر) خواهد داشت و دست حکومت مستقر بدان نخواهد رسید.
آصف بیات در کتاب انقلاب بدون انقلابیون این بحث را پیش میکشد که در خلال انقلاب به مثابه جنبش، پدیدار «مردم» ساخته میشود. بر خلاف جنبشهای اصلاحی، در جنبش انقلابی ما با مفهوم سیاسی مردم روبرو هستیم. در قبال شنیدن کلمهی مردم، معمولاً پرسیده میشود: کدام مردم؟ چرا که مردم متکثر و متنوعند. در گفتمان تئوری انتقادی منظور از مردم، عینیت ابژکتیوِ انسانهای یک جامعه نیست. وقتی از واژهی مردم در ادبیات انتقادی استفاده میشود، مراد آن است که «مردم» لحظهای است که افراد مختلف جامعه تعلّقات شغلی، طبقاتی، هویتی و جنسیتی خود را در تعلیق و پرانتز میگذارند و کلیت واحد و منسجمی را برای یک هدف مشخص سیاسی میسازند. در این لحظه ما با مردم روبرو میشویم. جنبش انقلابی فرایند ساخته شدن مردم است، بدین معنا که گروههای هویتی مختلف میکوشند فارغ از آنچه هستند، نوعی همبستگی خلق کنند. لحظهی ساخته شدن اتحاد و همبستگیِ ناشی از معلق کردن هویتها را برای یک هدف مشترک سیاسی، لحظهی مردم مینامند. انقلاب ۵٧ یکی از بزرگترین تجربیات ساخته شدن مردم است. این لحظه تاریخی چنان قدرتمند بود که حکومت انقلابی کوشید آن را پس از انقلاب نیز نگاه دارد و از منافع معلق شدن هویتها به نفع خود بهره ببرد. حکومت پس از انقلاب تا به امروز تلاش کرده تا حد ممکن اجازه ندهد تکثر موجود در ماهیت جامعه بروز یابد. نام بردن مدام از مردم نیز به همین دلیل است. اما از طلیعه پیروزی انقلاب ۵٧ افراد جامعه فرآیند بازگشت به هویتهای خود را آغاز کردند. نخستین گروهی که این بازگشت را کلید زد، زنان بودند. آنان در راهپیمایی ضدحجاب اجباری به یک معنا پایان مردم را اعلام کردند و حقوق جنسیتی خود را طلب نمودند.
نمونه بهار عربی
در دیدگاه آصف بیات، بهارعربی تغییر پارادایمی موثر در نظریهپردازی موج پنجم انقلاب بود. او این اثرگذاری را در چندین حوزه مشخص توصیف میکند:
یک) تغییر پارادایم از انقلابهای مسلح به غیرمسلح. از نظر بیات بهار عربی تأییدی بود بر یکی از ویژگیهای انقلاب در دوران متأخر که پیشتر بدان اشاره شد[6]. پس از جنگ جهانی دوم چه در سطح نهادهای بینالمللی و قوانین جاری و چه در سطح ذهنی و ارزشهای پذیرفتهشده شاهد تغییراتی در میدان سیاسی بودیم که بهطور خلاصه میتوان آن را «استقرار رژیمهای بینالمللی حقوق بشر» نامید. حقوق بشر به عنوان یک فراروایت در جهان پساجنگ تاسیس شد و در ذهن هر فردی شکلی از تقدّس یافت. در دیدگاه بسیاری از فیلسوفان مدرن سیاسی، حقوق بشر در عصر جدید همان تقدسی را دارد که مسیحیت در قرون وسطی داشت. استقرار رژیمهای بینالمللی حقوق بشر و به طور مشخص پس از پیمان هلسینکی در سال ١٩٧۵ باعث شد که دیدگاهی در میدان سیاست تقویت شود که آن را تحت عنوان دیدگاه لیبرال میشناسیم. با مسلط شدن این دیدگاه، نیروهای اپوزیسیونی نیز به بخشی از آن تبدیل شدند، بدین معنا که نه تنها در دستورالعملها و ایدئولوژی دولتهای مستقر بلکه دیدگاه لیبرال به ایدئولوژی نیروهای مخالف حکومتها نیز تبدیل شد. اپوزیسیون لیبرال، اپوزیسیون مشروع شد. این فرایند پس از پایان جنگ سرد و فروپاشی شوروی نیز شدت گرفت و موجب شد به طور کلی آرمان انقلاب، چیزی کمارزش و در برخی موارد احمقانه جلوه کند. بهطور خلاصه، بعد از جنگ جهانی و سپس شکست بلوک شرق و فروپاشی شوروری اعتبار انقلاب از بین رفت و بطور قابل ملاحظهای بیارزش شد. درون همین فرایند و ایدئولوژی بود که مبارزه مسلحانه و خشونت انقلابی نیز نامشروع گردید[7].
روش سیاسیای که در عصر جدید اهمیت یافت، چیزی بود که تحت عنوان «اصلاحات» میشناسیم؛ یعنی همان پروژه سیاسیای که شیوه عقلانی برای بهبود وضعیت را در تغییرات جزیی از طریق نهادهای رسمی میداند. مبنای نظرگاه اصلاحات این است که انقلابها باعث سیهروزی جوامع شدهاند. در عصر جدید و با تضعیف اردوگاه چپ، وجدان عمومی به این سو گرایش یافت که انقلابها منجر به بدبختی بیشتر میشوند. اگر تاریخ تحول نیروهای سیاسی در ایران بعد از انقلاب را نیز مورد توجه قرار دهیم این فرایند تغییر را به وضوح میبینیم. آن نیرویی که تحت عنوان اصلاحطلبان از داخل ساختار سیاسی ایران بیرون آمد، غالباً انقلابیونی بودند که از سالهای پایانی دههی شصت ضد پدیده انقلاب شدند. آنها هرچند ارتباط خود را با انقلاب ۵٧ به سبب علقههای عاطفی حفظ کردند، اما با پیوستن به جبهه لیبرال، به شدت انقلاب را نفی کردند. این تغییرات همپوشانی قابل تأملی داشت با ترجمهی آثار برخی از نظریهپردازان نسل نخست نظریهی انقلاب (بهطور مشخص ترجمه کتاب کالبدشکافی چهار انقلاب اثر کرین برینتون[8]) که در واقع در نقد دیدگاه انقلاب صورتبندی شده است.
دو) دومین خصلت بهارعربی بیرهبر بودن آن بود. در آن انقلابها هرچند رهبران میانی، خُرد و محلی زیادی وجود داشت اما آنان رهبر کاریزماتیکی چون لخوالسا، واسلاوهاول یا خمینی نداشتند. این مسئله باعث شد که در انقلابهای بهارعربی امکان مذاکره با حکومت از اساس بسیار محدود شود. بین انقلابیون و طبقه حاکم مذاکرهای صورت نگرفت چون انقلابیون رهبر مشخصی نداشتند. انقلابیون آنقدر در خیابانها ماندند تا حاکم سقوط کرد؛ آنها ابزاری جز ماندن در خیابان نداشتند. از سویی دیگر انقلابیون به ندرت توانستند سازمان مستحکمی به عنوان ساختار فرماندهی واحد شکل دهند. و تکثری قابل ملاحظه در نیروهای مبارزه وجود داشت.
سه) آصف بیات معتقد است یکی از مهمترین ویژگیهای بهار عربی «افقگرایی» بود. منظور از افقگرایی تمام ایدهها و صداهای متعدد و متنوعی است که در یک شبکه گسترده فنآوری دیجیتال فراهم شده و باعث میشود این صداها بدون محدودیت گسترش یابند. اتکای بهار عربی به شبکههای اجتماعی اینترنتی موضوع بسیار مهمی در درک و فهم انقلابها در دوران معاصر است.
چهار) خصلت بعدی، فقدان گفتمان ایدئولوژیک مشخص در بهار عربی است. بهار عربی نه متکی به ایدئولوژی ناسیونالیسم ضداستعماری بود، نه مارکسیسم، نه اسلامگرایی، و نه حتی لیبرالیسم. در بهار عربی با فقدان ایدئولوژی روبهرو بودیم، و هیچ دیدگاه فکری برای بیان تحول انقلابی و یا حمایت از آن وجود نداشت. در انقلاب ۵۷ به عنوان مثال مارکسیسم و اسلامگرایی به عنوان دو بال انقلاب، آینده را تصویر کرده، ارزشهایی را ساخته و فرم اجراییای را مطرح میکردند. در عصر نولیبرال ما در دوران پساایدئولوژیک هستیم و این خصلت به انقلابهای این دوره نیز سرایت کردهاست. بیراه نیست که جوانان و نوجوانان فعال در خیابان را مایلیم رهبران انقلاب بدانیم زیرا که با افول ایدئولوژیها روشنفکران نیز نه تنها اهمیت خود را از کف دادهاند که حتی گاهی تقبیح میشوند. نکته مهم و جالب این است که به سبب ناارزش شدن انقلاب در عصر پساایدئولوژیک، کمتر کسی تا پیش از وقوع انقلاب نام آن را میبَرد و خواستار آن است. بهعنوان نمونه تا یک روز قبل از جنبش مهسا کسی از عبارت انقلاب استفاده نمیکرد و واژهی «براندازی» رایج بود.
Ad placeholder
اصقلاب
بهار عربی باعث گسست اندکی از نظم قدیم شد. نهادهای باسابقه در آن کشورها و حتی طبقهی حاکم بدون تغییر و دستنخورده باقی ماندند و هیچ خلأ قدرتی به وجود نیامد. از سوی دیگر، انقلابیون پس از پیروزی انقلاب نیز همچنان در حاشیهی نظام سیاسی نگه داشته شدند و کسانی بعد از انقلابها حکومت را بر عهده گرفتند که غالباً در انقلاب چندان مؤثر نبودند. آصف بیات دلیل اصلی این موضوع را این میداند که انقلابیون در فرایند انقلاب برنامهای برای کسب قدرت نداشتند. در میان آنها سازماندهی، استراتژی و رهبری وجود نداشت. تنها برنامهی آنها خلاصی از دست نظام حاکم بود. به همین دلیل انقلابْ گسست اندکی از نظم قدیم را سبب شد. بیات نتیجه میگیرد: بهار عربی نمایانگر نسل جدیدی از انقلابهای عصر بیستویکم است که از حیث جنبشی بسیار غنی بودند، خیل عظیمی از مردم را به خیابانها آوردند، فراگیر بودند، ارتباط گستردهای بین افراد ایجاد کردند و همبستگی اجتماعیای قوی بین سوژهها ساختند اما از جهت ایجاد تغییرات سیاسی ضعیف بودند. به تعبیر دیگری میتوان گفت آنها انقلاب کامل نبودند؛ و از همین رو، بیات معتقد است ما با نوعی انقلابهای اصلاحی یا اصقلاب (Refolution) روبرو هستیم. این نوع خیزشها جنبشهای انقلابیایاند که جامعه برای مجبور کردن حکومت به اصلاح میسازد و هدفش این است که از طریق روشهای انقلابی حکومت را مجبور به اصلاح کند؛ هر چند بهار عربی چندان در این کار موفق نبود.
رشد اصقلابها محصول تضعیف ایدهی انقلاب است. به تعبیری دیگر میتوان گفت اصقلابها انقلابهای دوران نولیبرال است. در جهان معاصر آرمانهای پیشین مثل برابری، دولت رفاه و خود پدیدهی انقلاب جای خود را به فردگرایی، حقوق بشر، جامعهی مدنی، اصلاح، بازار آزاد و غیره دادهاند. در واقع در ایدئولوژی نولیبرال شاهد نوعی رادیکالزدایی از سیاست هستیم، و آن میدانی که به نحو رادیکال عمل میکند میدان اقتصاد است. سیاست ذیل اقتصاد رفته است و طبقهی حاکم سیاسی همان طبقهی حاکم اقتصادیاند. به تعبیر دیگر، طبقه حاکم اقتصادی است که مناسبات کلان سیاسی را در اختیار دارد پس میتواند بعد از یک انقلاب سیاسی نیز همچنان اداره جامعه را در دست داشته باشد. اصقلابها از سوی دیگر انقلابهای عصر پساایدئولوژیکاند؛ عصر پساسوسیالیسم، پسااسلامگرایی و پسالیبرالیسم. به همین دلیل است که حتی در وضعیت انقلابی، تحول بنیادین در مناسبات حاکم سیاسی و طبقهی حاکم تضعیف شده است. اصقلاب در واقع وضعیتی است که انقلابیون ابزار کافی برای تغییر شیوهها و طبقه مسلط حکمرانی را ندارند اما بدان میل دارند: ترکیبی بین فقدان ابزار و میل به تغییر. اگر بپذیریم که به تعبیر کارل مارکس در مقدمه فلسفه حق هگل، «قدرت مادی باید با نیروی مادی سرنگون شود»[9] میتوان فهمید که چگونه اصقلابها ممکن است منجر به تغییر بنیادین سیاسی نشوند هرچند پتانسیل بسیار قویای برای تغییرات اجتماعی و ساختن یک سیاست کثرتگرا و دموکسیخواه را در خود ذخیره دارند. اصقلابها را میتوان انقلاب به مثابه جنبشی دانست که فاقد انقلاب به مثابه تغییرند.
در این وضعیت سرمایهسالارانه و پساایدئولوژیک است که رسانههای اجتماعی جدید نقش بسیار مهمی بر عهده گرفتهاند. آنها در فقدان ایده انقلاب و ایدئولوژی، نقش بسیج عمومی را به عهده میگیرند. وقتی ایدئولوژیها، اتحادیهها یا سیاستمداران توانایی بسیج عمومی را ندارند شبکههای اجتماعی جای آنها را میگیرند و به همین جهت است که در انقلابهای عربی تا این حد اهمیت یافتند. در خلال این تغییرات، فعالان رسانهای جای روشنفکران را اشغال میکنند. در خلال بهار عربی دیدیم که رسانهها به فعالان امکانی داد تا شاهد نتایجی فراتر از حد انتظارشان باشند. در آن انقلابها هیچیک از فعالان رسانهای چنان جمعیتی را تصور نمیکردند. جمعیتی به خیابانها آمد که فراتر از انتظار و توان آنها بود. آنان نمیدانستند با این جمعیت چه کار باید کنند و برای همین به خیابان آمدن مردم تنها شیوه مبارزاتی آنها شد. به دلیل فقدان برنامه مشخص سیاسی آنها مجبور بودند که مدام بگویند ما پشت سر مردم و پیروی آنان هستیم. در واقع شاهد وضعیت متناقضی بودیم: شبکههای اجتماعی، بسیج مردمی را از یک سو تسهیل کردند اما این کار را در وضعیتی انجام دادند که ایدهی انقلاب به مثابه تغییر بنیادین از میان رفته بود. و لذا به تعبیر بیات، در بهار عربی با انقلابهایی بدون ایدهی انقلاب مواجه شدیم، انقلابهایی که انقلابیون برنامهای برای به دستگرفتن قدرت سیاسی نداشتند؛ یا به تعبیری دیگر انقلاب بدون انقلابیون[10].
نمونه ایران: انقلابیون بدون انقلاب
جنبشی که فاقد رهبر کاریزماتیک است، از پتانسیل بیشتری برای پذیرش تکثر و دستیابی به دموکراسی برخوردار است زیرا که تمامی نیروهای متنوع و مختلف در جامعه را ذیل یک شخصیت فرهمند که «مقدس» شده است پنهان و حذف نمیکند. به همین میزان، اما جنبش فاقد رهبر توان کمتری برای پیروزی در انقلابی سیاسی دارد؛ زیرا انقلاب به مثابه تغییر نیازمند تمرکز نیروها از حیث ایدئولوژیک و استراتژیک است که با رهبری کاریزماتیک شانس تحقق آن بیشتر میشود. بنابراین بهگونهی متناقضنمایی، آنچه یک جنبش انقلابی را به اهداف دموکراتیک و تکثرگرایانهی خود نزدیکتر میکند، از شانس کمتری برای پیروزی برخوردار میشود.
این مسئله را در نمونه ایران به خوبی میتوان ردّیابی کرد. جامعهی ایران به عنوان یکی از مدرنترین جوامع منطقه پیوند بسیار زیادی با ارزشها و روشهای حاکم بر جهان معاصر دارد. بدنهی غالب شهروندان و فعالان مدنی – سیاسی ایران حامی حقوقبشر، خشونتپرهیز، تکثرگرا و به زبان تخصصی «لیبرال» هستند. علاوه بر آن، به سبب تجربه تاریخی انقلاب ۵٧ در ناخودآگاه عمومی جامعه ایران آنها نسبت به رهبری کاریزماتیک بدبیناند. از دیگر سو، انقلاب جاری در ایران نیز برگرفته از جهان پساایدئولوژیک است. هیچیک از ایدئولوژیها و گروههای روشنفکری راهبری فکری آن را در اختیار ندارند و به همین دلیل مسئولیت بسیج عمومی در آن بر عهده شبکههای اجتماعی مجازی و فعالان رسانهای است. توییتر، اینستاگرام، تلگرام و برخی رسانههای تصویری نقش مهمی را در شکلدادن به افکار و متشکل کردن اعتراضات بر عهده دارند، اما بر خلاف بهارعربی کمتر توانستهاند به بسیج واقعی مردم در خیابانها منجر شوند. به معنایی دیگر، در جنبش انقلابی ایران جمعیت معترضی که به خیابان میآید، متناسب و به اندازهی یک انقلاب نیست. شبکههای مجازی در رشد معترضان و اطلاعرسانی بسیار مؤثر بودهاند. همچنین آنها توانستهاند مخالفان را در خود این فضاها بسیج کنند، به عنوان مثال هشتگ مهسا امینی توانست در سطح رسانهها رکورد قابلتوجهی بدست آورد. بطور کل شبکههای اجتماعی مجازی در انقلاب به مثابه جنبش (یا انقلاب اجتماعی ایران) تأثیرات فوقالعادهای دارند اما همه این تأثیرات به بسیج انقلابیون در خیابان به آن میزان که برای یک انقلاب سیاسی و تغییر حکومت لازم است، منجر نشده است.
اما با این همه وضعیت انقلابی در ایران که خود را در جنبش مهسا به منصه ظهور رسانده است، امکانات تازهای را در موج پنجم نظریه انقلاب و در زمانه نولیبرال میگشاید که با وجود پیوندهای آن به دیگر جنبشهای معاصر انقلابی، چشماندازهای جدیدی را نیز برای شناخت پدیده انقلاب فراهم میکند. حتی یکی از تصاویر و لحظهها در جنبش مهسا کافی است تا تأیید کنیم که در ایران معاصر، انقلاب اجتماعی رخ داده است. قدرت تغییرات فرهنگی در باورهای عمومی و گسترش ناراضیان از وضعیت موجود که نارضایتیشان را هریک به نوعی نشان میدهند، چنان چشمگیر بوده است که قطعاً انقلاب جاری در ایران میتواند با نمادها و کنشهایش نمونه ویژهای از مقاومت عمومی در برابر دولتهای غیر دموکراتیک در قرن حاضر باشد. انقلاب اجتماعی اما با خیل عظیم انقلابیونش برای انقلاب سیاسی نیازمند چیزهایی است که نمیتوان فقدان آن را تنها به قدرت ماشین سرکوب حکومت و ضعف نیروهای اپوزیسیون تقلیل داد. هرچند حکومت مستقر از همه تواناش برای سرکوب انقلابیون و سازمانهایشان استفاده میکند و مخالفان حکومت نیز کژکارکرد دارند اما به جز آن، پیوند جامعه ایران به خصلتهای معرفتی و ارزشی جهان معاصر باعث شده امکانات انقلاب به اندازه گسترش انقلابیون رشد نکند. در اینجا به طور خلاصه برخی از مواردی را که در نسبت دیالکتیکی بین انقلاب و انقلابیون در جنبش حاضر دارای اهمیت است بر میشماریم:
یک) بسیج معترضان در خیابان خصلت و اندازه انقلابی ندارد. میزان جمعیت بالاخص در شهرهای بزرگ به اندازهای نیست که یک انقلاب بدان نیاز دارد. از دیگر سو رفتار انقلابیون در خیابان معمولاً رفتار انقلابی نیست: مثلاً آنها در قبال سرکوبی که میشوند، به تسخیر مراکز و نهادهای دولتی و ماندن در آنها چندان رغبتی نشان نمیدهند. آنان غالباً خشم خود را در قالب اشکال نمادین اعتراضی بروز میدهند و از خشونت متقابل اجتناب میکنند.
دو) از اختلافنظرها به نفع یک هدف واحد سیاسی کاسته نشده است. در میانه وضعیت انقلابی نیز نیروهای مختلف سیاسی و اجتماعیِ مخالف جدال سختی با یکدیگر دارند، در حالیکه میدانیم انقلابهای سیاسی محصول کم شدن اختلاف نیروها و ساخته شدن «مردم» در راستای یک هدف مشترک است.
سه) فقدان رهبری، نیروی سازماندهی هماهنگ، استراتژی و برنامه مشخص در مراحل مختلف باعث شده است که اولاً هیچ برنامه دقیقی جز حضور در خیابان (به عنوان مثال اعتصاب و غیره) بهطور جدی شکل نگیرد و دوماً معترضان ندانند که بعد از ساعتی حضور در خیابان، باید چهکاری انجام دهند؟ این وضعیت در درازمدت به گونهی طبیعی منجر به فرسایش معترضان میشود. فقدان نیرویی که بتواند توانِ بروز یافته معترضان را به مابهازایی سیاسی تبدیل کند باعث میشود که بخش زیادی از عاملیّت اعتراضها به حکومت انتقال داده شود، بدین معنا که ادامه اعتراضات بیش از هر چیز وابسته به خشمی شود که ماشین سرکوب با خشونتش تولید میکند و نه استراتژی یا تاکتیک مبارزاتی مردم.
تضعیف و تقبیح انقلاب در عصر نولیبرال وضعیت بغرنجی را برای جامعهای که میل به تغییر بنیادین وضعیتش دارد، میسازد. بیراه نیست که هرچند این جامعه خواستار انقلاب و سرنگونی نظام حاکم است اما در واقعیت به نوعی «اصقلاب» گرایش پیدا میکند. به تعبیر دیگر، هر چند اصلاحات را این جامعه به سبب تجربههایش پس میزند اما در رفتار و کنش خود مدام بدان بازمیگردد. در هر حال پیشبرد انقلابی که در میانهاش هستیم بدون شناخت جامعهشناسانهی وضعیت جامعه ایران و سوژههای مدرناش ناممکن است. در جهان مصرفی، متکثر، فردگرا و نسبیگرای معاصر که نه ایدئولوژیها که رها شدن از آنها ارزش است، خشونت سیاسی نفی میشود و از همه مهمتر بین طبقات اجتماعی مختلف به سبب هژمونی بازار تضاد عمیقی ایجاد شده است، انقلاب به مثابه تغییرْ پدیدار دیریاب و پیچیدهای است که حمایت چندانی را از سوی فضای غالب اپوزیسیونی و حتی بینالمللی همراه خود ندارد؛ هرچند همگان خواستار تغییر وضعیت باشند. طبیعی است از نیروهایی که حامی منطق حاکم بر حیات جهانی هستند و از مناسبات کلان آن پشتیبانی میکنند، نمیتوان انتظار «انقلاب» یا پیشبرد و راهبری آن را داشت. انقلاب جاری در ایران معاصر نیز همچون دیگر انقلابهای دوران معاصر پدیدهای است فرایندمحور، مسالمتجو و با محوریت اپوزیسیون لیبرال که شبکههای اجتماعی مجازی نقش بسیار مهمی در آن دارند، اما نسبت به بهارعربی تفاوتهای مهمی را از خود بروز داده است. خصلتهای تاریخی و فرهنگی ایران تفاوتهایی را بین انقلاب ایران و انقلابهای عربی باعث شده است که باید بدان توجه کرد.
علیرغم شباهتهایی که انقلاب جاری در ایران با بهارعربی و دیگر اصقلابهای عصر حاضر دارد، جنبش اعتراضی مردم ایران خصلتهایی متفاوت نیز از خود بروز داده است که همانطور که پیشتر گفته شد میتواند به موج پنجم نظریه انقلاب تبصرههایی بیفزاید. جامعه ایران از حیث تاریخی جامعهای است که همواره در حیات مدرن خویش حامل ایده انقلاب بوده است. به تعبیر نیکی آر.کدی، نه تنها در خاورمیانه که در کل دنیا جامعهای را نمیبینیم که در فاصلهای کمتر از صد سال دو انقلاب را از سر گذرانده باشد. ایده انقلاب در ناخودآگاه جامعه ایران وجود دارد و با وجود تغییرات و موانع نظری و عینی در جهان جدید به حیات خود ادامه داده است. این نکته ازین حیث قابل توجه است که اگر چنانچه امکانات انقلاب سیاسی یعنی تحول حکومتها مسدود بوده است، این جامعه در انقلاب اجتماعی یا انقلاب به مثابه جنبش به حرکت خود ادامه داده است. شعار «زن، زندگی، آزادی» به روشنی میتواند این خصلت را در خود انعکاس دهد.
چنانچه خواست آزادی قدر مشترک انقلابهای عربی و انقلاب ایران بوده است، مسئله زن و زندگی به خوبی میتواند تفاوتها را برجسته سازد. تمرکز بر مسئله زن و خواست زندگی به تعبیری دیگر گویای انقلاب مداوم و پیوستهای است که خود را معطل تحول سیاسی نکرده است. جامعه ایران انقلاب اجتماعی را منوط به انقلاب سیاسی نکرده است. به عبارت دیگر، در قبال مسدود بودن امکان انقلاب سیاسی، انقلاب اجتماعی را تا سرحدّات خودش تداوم داده است. و این نکتهای مهم در فهم تفاوت میان انقلابهای عربی و انقلاب جاری در ایران است. انقلاب سیاسیِ پیش رو در ایران به سبب همین انقلاب اجتماعی رادیکال موجود، بر خلاف نمونه بهارعربی، این توان را بیشتر خواهد داشت که تغییراتی واقعی در نظم مسلط را منجر شود.
اگر چنانچه در عصر نولیبرال امکان انقلاب اجتماعی در مقایسه با انقلاب سیاسی کمتر شده است، اما در انقلاب جاری در ایران این نسبت بهطور قابل ملاحظهای معکوس بهنظر میرسد[11]. در ایران معاصر با انقلابیون بسیاری روبرو هستیم که جنبشی انقلابی را پیش میبرند. بدین معنا که بخش قابلتوجهی از ایرانیان خواستار تغییرات بنیادین هستند. جنبشهای فعال زنان، کارگران، معلمان، تهیدستان شهری، دانشجویان و غیره در همه این سالها همواره حاملان این میل و خواست بودهاند. اما با وجود گستردگی انقلابیون و رشد انقلاب به مثابه جنبش، به دلایل چندی که غالباً برخاسته از خصلتهای مدرن جامعه ایران است، از خود پدیده انقلاب دور هستیم. به یک معنا هرچند میل به تغییر حکومت به سبب آشنایی ایرانیان با مدرنیته و ناهماهنگی این میل با حکومت مستقر بسیار رشد کرده است و سازندهی انقلابیون بسیاری بوده اما به سبب همین خصلتهای مدرن و تأثیراتی که ارزشهای لیبرال بر ذهن جمعی و سبک زندگی روزمره گذاشتهاند، دسترسی به انقلاب نزدیک به نظر نمیرسد.
در ایران معاصر برخلاف بسیاری کشورهای عربی هر چه گذشته است، و بهطور خاص بعد از تجربه ناموفق اصلاحات سیاسی پسااسلامگراها، ایده انقلاب رشد کرده است اما به اندازه رشد این ایده، امکانات آن رشد پیدا نکرده است. به تعبیری دیگر هرچند انقلابیون بسیاری در ایران معاصر در خلال پانزده سال اخیر به وجود آمدهاند، اپوزیسیون گستردهای ساخته شده که بهطور مداوم آلترناتیوهایی را برای حکومت فعلی معرفی کرده و درباره حکومت بعدی سخن گفته و حتی مکانیزمهای جایگزینی با حکومت موجود را در قالب بیانیهها و انجمنها و گروهها طرحریزی کردهاند، اما خود پدیده انقلاب (به سبب فقدانهایی در امکانات تحقق آن) در دسترس نیست. به این معنا در اکنونِ ایران ما با وضعیتی روبرو هستیم که میتوان نام آن را «انقلابیون بدون انقلاب» نامید: انقلابی رادیکال (به مثابه جنبش) در فقدان انقلاب (به مثابه تغییر سیاسی).
نکته نهایی اینکه، انقلاب جاری در ایران نیز مثل هر انقلاب دیگری میتواند فرضیهها و نظریهها را دستخوش تغییر قرار دهد و چیزهایی را بدان بیفزاید. تلاش نگارنده، حرکت در مسیر شناخت آموزههایی بوده که جنبش مهسا برای نظریه انقلاب داشته است. طبیعتاً این راه گشوده است و چون این جنبش میتواند در مراحل بعدی چیزهای نو و تازهای را بیافریند، همواره میتوان به تحلیلها بازگشت و آنها را بازخوانی کرد؛ این اتفاق ناشی از قدرت خود پدیده انقلاب و بخشی از نیروی مردم است که همیشه این امکان را در خود ذخیره دارد که ورای چهارچوبها بروز یابد، زیرا که به تعبیر میخاییل باختین: «کلام آخر جهان و کلام آخر درباره جهان هنوز بر زبان نیامده است. جهان در آینده است و همیشه در آینده باقی میماند. جهانْ گشوده و آزاد است.»[12]
––––––––––––––
پانویسها
[1] نگاه کنید به مقاله: انقلاب جاری و قهر اجتماعی در سایت نقد اقتصاد سیاسی.
[2] Ritter Daniel P, The Iron Cage of Liberalism, Oxford University press, 2015
[3] هاروی دیوید، تاریخ مختصر نئولیبرالیسم، ترجمه محمود عبداللهزاده، نشر اختران، ١٣٨۶
[4] Bayat Asef, Revolution without Revolutionaries, Stanford University Press, 2017
[5] بزرگیان امین، رستگاری در خیابان: وقایعنگاری جنبش سبز، نشر مشر، ١٣٩٩
[6] در سوریه به محض مسلح شدن برخی انقلابیون، اعتبار انقلاب دستخوش آسیب شد و در نهایت به پدیدهای دیگر تبدیل گردید.
[7] برای مطالعه درباره نسبت میان خیزشهای خاورمیانه و سرمایهداری معاصر نگاه کنید به: هنیه آدام، تبار خیزش: مسایل سرمایهداری معاصر در خاورمیانه، ترجمه لادن احمدیان هروی، پژوهشگاه فرهنگ و هنر و ارتباطات، ۱۳۹۹
[8] برینتون کرین، کالبد شکافی چهار انقلاب، ترجمه محسن ثلاثی، نشر نو، ١٣۶٢
[9] مارکس کارل، نقد فلسفه حق هگل، ترجمه مرتضی محیط، نشر سنبله هامبورگ، ١٣٨٠، ص:۴۴
[10] از نظر بیات اصقلاب به بهار عربی محدود نمیشود بلکه اکثر قیامهای سیاسی را از سال ۲۰۱۰ به بعد مثلاً در هاییتی، هنگکنگ، بورکینافاسو، گامبیا، عراق، لبنان و الجزایر را میتواند توصیف کند.
[11] در واقع شاید بتوان این جمله مارکس (نقد فلسفه حق هگل، همان: ۴٢) درباره جامعه آلمانِ اواسط قرن نوزدهم را در معنایی دیگر برای ایران امروز تکرار کرد که: «ما همعصران فلسفی عصر حاضریم، بیآنکه [کاملاً] همعصران تاریخی آن باشیم».
[12] Bakhtin Mikhail, Problems of Dostoyevsky’s poetics, University of Minnesota press, 1984, p:170
Ad placeholder
منبع خبر: رادیو زمانه
اخبار مرتبط: انقلابیون بدون انقلاب
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران