جنازه دزدی؛ یک پدیده عجیب دیگر در جمهوری اسلامی

 جنازه‌دزدی؛ یک پدیده عجیب دیگر در جمهوری اسلامی

   پیکر بی‌جان پیچیده در یخ «کیان پیرفلک»، کودک ۱۰ ساله اهل ایذه که در ۲۵آبان‌، در حالی‌که در ماشین همراه پدر و مادرش در حال بازگشت به منزل بود، هدف گلوله‌های سرکوبگران قرار گرفت و جان باخت، از آن تصاویری است که از خاطره جمعی یک ملت هرگز پاک نخواهد شد.    خانواده داغداری که از ترس دزدیده شدن بدن بی‌جان کودک عزیزشان، در خانه همسایه‌ها را زدند تا یخ بگیرند و او را در خانه نگه‌دارند تا جسم او، آخرین چیز باقی‌مانده از آن جان عزیز، مصادره نشود.   در ده هفته گذشته، جمهوری اسلامی بارها «جنازه‌دزدی» کرده است؛ از ربودن پیکر «نیکا شاکرمی»، دختر ۱۷ ساله لر که در تجمعات تهران کشته شد، تا دزدیدن جسم بی‌جان و خسته از سرطان «رضا حقیقت‌نژاد»، روزنامه‌نگاری که در تبعید جان باخت و وقتی جسدش به شیراز منتقل شد، سپاه آن را دزدید.    اما جنازه‌دزدی در جمهوری اسلامی پدیده تازه‌ای نیست و مسبوق به سابقه است. این گزارش شرح برخی از جنازه‌دزدی‌های نظام جمهوری اسلامی است:   ***   نیکا شاکرمی   «نیکا شاکرمی»، دختر ۱۷ ساله‌ای بود که در اعتراضات اواخر شهریورماه در تهران، زیر ضربه‌های باتوم سرکوبگران جان باخت. جسدش را ده روز بعد، بعد از تهدید و بازداشت خویشاوندانش و گرفتن اعتراف اجباری از آن‌ها ربودند و به‌جای قبرستان «صالحین» خرم آباد، در روستایی که قرار نبود آن‌جا دفن شود، دفن کردند.   البته مراسم چهلم نیکا با وجود دورافتاده بودن محل آرامگاهش، به یکی از بزرگ‌ترین مراسم سوگواری کشته‌شدگان خیزش کنونی مردم ایران تبدیل شد.   سپهر مقصودی   همان‌روز که کیان پیرفلک به ضرب گلوله‌های سرکوبگران جان باخت، یک کودک دیگر هم در ایذه کشته شد؛ «سپهر مقصودی»، ۱۴ ساله! جسم بی جان او اما ربوده شد و ماموران به خانواده‌اش گفتند: «جنازه را الان تحویل نمی‌دهیم، چون خانواده داغدار است و ممکن است کاری دست مردم بدهد.»   همزمان رسانه‌های وابسته به سپاه نیز با انتشار فیلم پدربزرگ سپهر مقصودی که در آن می‌گوید نوه‌اش «شهید» شده، خواستار محاکمه و رساندن این افراد «کثیف» که نوه‌اش را کشته‌اند به سزای اعمال‌شان شده است.    دستگاه پروپاگاندای جمهوری اسلامی پیش‌تر با انتشار بیلبوردهایی از کیان در تهران،‌ با عنوان «رفیق شهیدم» سعی کرده بود کشته‌شدن کیان و کودکان دیگر را به سناریویی که قبلا منتشر شده بود، یعنی حمله نیروهای داعش به مردم در شهر ایذه ربط دهد. این در حالی‌ست که بعدا مشخص شد کانالی که رسانه‌های وابسته به حکومت از آن به‌عنوان کانال داعش نام برده و نوشته بودند که گروه دولت اسلامی مسوولیت حمله به مردم را در ایذه برعهده گرفته، جعلی است و وابستگی به این گروه ندارد.   رضا حقیقت‌نژاد   «رضا حقیقت‌نژاد»، روزنامه‌نگاری در تبعید بود که در همان تبعید پس از ماه‌ها مجادله با بیماری سرطان، در ۲۵مهر ۱۴۰۱ جان باخت.    پیکر او در روز ۴آبان به ایران رسید تا مادرش که شش سال تمام فرزندش را ندیده بود، برای آخرین بار با او وداع کند، ولی نیروهای سپاه پاسداران جسم رنجور و بی‌جان او که از آلمان تا ایران را طی کرده بود تا در سرزمین مادری و پدری‌اش آرام بگیرد، از فرودگاه شیراز ربودند.    نیروهای امنیتی، خانواده حقیقت‌نژاد را تحت فشار قرار داده بودند تا پیکر او را فورا به خارج از شیراز منتقل و تا ساعت چهار عصر چهارشنبه، در قبرستان دیگری دفن کنند. جسم بی‌جان حقیقت‌نژاد در حالی ربوده شد که پیش از آن در سفارت جمهوری اسلامی در برلین، برای انتقال او به ایران و تدفین‌اش در زادگاهش «دژکرد» در استان فارس، مجوز صادر شده بود.    با این وجود، چند روز تلاش خانواده رضا حقیقت‌نژاد برای پس‌گرفتن پیکر او از ماموران امنیتی به نتیجه نرسید و آن‌ها روز یکشنبه۸آبان مطلع شدند که ماموران سپاه پاسداران، آنان را از آخرین وداع با فرزند خود نیز محروم کرده و پیکر او را در منطقه‌ای دور از زادگاهش دفن کرده‌اند.   ریحانه جباری   «ریحانه جباری»، زن جوانی بود که در آبان سال ۱۳۹۳، بعد از ۸ سال انتظار در ردیف اعدام، اعدام شد. او با اتهام قتل عمدی «مرتضی سربندی»، مامور وزارت اطلاعات که خود بارها اعلام کرده بود از سوی او در نوجوانی مورد تجاوز قرار گرفته، از ۱۹سالگی تا ۲۷سالگی در زندان بود.   ریحانه را با وجود کمپین‌ بین‌المللی قوی برای توقف حکم اعدامش و با فریب خانواده و افکار عمومی، در بامداد ۳آبان۱۳۹۳، بدون حضور خانواده و بدون داشتن آخرین دیدار با وکیل، مادر و پدرش اعدام کردند.    پیکر او نیز بعد از اجرای حکم اعدام، در حالی‌که حتی خانواده درجه اول، یعنی مادرش «شعله پاکروان» بر سر مزار مادربزرگش که قرار بود در آن دفن شود، نیز حضور نداشتند، داخل گور قرار دادند.    مادر ریحانه در دقایق آخر رسید و توانست برای آخرین بار صورت فرزندش را ببیند و با او وداع کند. او بعدا در صفحه فیسبوک خود نوشته بود که ریحانه بیمار و تب‌دار بود که بالای دار فرستادنش.   نویسنده این گزارش که در آن زمان در خبرگزاری «ایسکا»، وابسته به دانشگاه آزاد اسلامی کار می‌کرد، خود پس از دفن ریحانه بر سر مزار او رسید. با وجود این‌که ریحانه دفن شده بود، تعداد نیروهای امنیتی حاضر بر سر مزار او قابل توجه بود. ماموران از نزدیک شدن حاضران که برای تسلی به مادر و پدر ریحانه آمده بود، به این والدین سوگوار جلوگیری می‌کردند.    در نهایت نیز تنها گزارشی که از مراسم خاکسپاری اجباری ریحانه جباری در بهشت زهرای تهران تهیه شده بود، با تماس نیروهای امنیتی به دفتر خبرگزاری ایسکا، از وب‌سایت این خبرگزاری حذف شد. ولی همان زمان، اسکرین‌شات‌هایی از این گزارش در شبکه‌های اجتماعی منتشر شد که واقعیت حاکم بر مراسم تدفین ریحانه جباری را ثبت کرد.   فرزاد، شیرین، علی، فرهاد و مهدی   «فرزاد کمانگر»، «شیرین علم هولی»، «علی حیدریان»، «فرهاد وکیلی»، «مهدی اسلامیان»، پنج زندانی سیاسی کرد بودند که در سحرگاه ۱۹اردیبهشت ۱۳۸۹ در زندان اوین، به‌طور دسته‌جمعی اعدام شدند.    این روزها که خیابان‌های ایران طنین‌انداز یک شعار پیشرو مبارزان کرد، یعنی «زن زندگی آزادی» است، بیش‌تر از همیشه نام این ۵ شهروند کرد که بعد از ۱۲ سال هنوز محل دفن آن‌ها برای خانواده‌هایشان نیز مشخص نیست، مطرح می‌شود.    اتهام این ۵ شهروند کرد، «بمب‌گذاری در مراکز دولتی» عنوان شده بود، اما هرگز هیچ یک از آن‌ها، آن را نپذیرفتند. فرزاد کمانگر که معلم بود و قلم زیبایی داشت، در چندین نامه یا به قول خودش «رنج‌نامه» از شرایط شکنجه خود و همرزمانش در حین بازجویی‌ها خبر داده بود.    طنین صدای او که خطاب به دانش‌آموزانش از زندان می‌گفت «به شعر، به آواز، به لیلاهایتان، به رویاهایتان پشت نکنید»، امروز یکی از پرتکرارترین جملاتی است که در شبکه‌های اجتماعی فارسی‌زبان در مدح مقاومت جوانان علیه استبداد، مطرح می‌شود.   هاله سحابی   تاریخ ۴۳ ساله نظام جمهوری اسلامی پر است از مواردی که این نظام، پیکر کشته‌شدگان و مردگان را برای مصارف سیاسی خود مصادره کرده، یا برای جلوگیری از سوگواری به شیوه‌ای که مردم و خانواده داغدار می‌خواهند، ربوده است.   «هاله سحابی»، قرآن‌پژوه، فعال ملی مذهبی و فرزند «عزت‌الله سحابی»، از آن افرادی بود که هم خود قربانی جنازه دزدی شد و هم به‌گواه شاهدان عینی، دلیل مرگ او مقاومتش برای جلوگیری از دزدیده شدن پیکر پدرش بود. هاله سحابی که در جریان اعتراضات به انتخابات ریاست جمهوری سال۱۳۸۸، موسوم به «جنبش سبز»، در زندان بود، بعد از فوت پدرش برای شرکت در مراسم خاکسپاری او به مرخصی اعزام شد.    روز ۱۱خرداد۱۳۹۰، در حالی‌که قرار بود پیکر مهندس عزت‌الله سحابی، در مقابل منزلش در «لواسان» تهران تشییع شود و هاله و چند زن دیگر زیر تابوت او را گرفته بودند، تلاش ماموران امنیتی برای ربودن پیکر آقای سحابی، منجر به مرگ هاله، فرزند او شد.    یک شاهد عینی در همان زمان، به «رادیو فردا» گفته بود: «حتی اجازه ندادند که پیکر مهندس سحابی ۱۰ قدم هم تشييع شود. ماموران امنیتی تمام شب را در خانه مانده بودند و هاله از ترس ربودن پيکر پدرش تا صبح بيدار مانده بود و قرآن می خواند. ماموران امنیتی قرار گذاشته بودند که تا سر کوچه گلستان، پيکر آقای سحابی تشييع شود، اما صبح آمبولانس را آورده بودند درست جلوی در… من، هاله و چند زن دیگر جلو راه می‌رفتیم تا راه برای جسد باز شود. يک‌باره يک نيروی امنيتی به سمت هاله آمد که عکس پدرش را در دست داشت. عکس را از دست هاله کشيد. فرياد كشيدم که : صاحب عزاست، چیکار داری؟ که هاله بر روی زمين افتاد.»   در ادامه این روایت، این شاهد عینی می‌گوید که به زمین افتادن خانم سحابی همان و جان باختن او همان. بعد از آن بود که سایت «جرس»، نزدیک به «میرحسین موسوی»، از رهبران جنبش سبز نوشته بود که «خانواده هاله سحابی ناچار شده‌اند که بر خلاف ميلشان و با توجه به فشار ماموران امنیتی، پيکر او را در گورستان "بهشت فاطميه" لواسان به خاک بسپارند.»   ماموران نگذاشته بودند که مراسم خاکسپاری هاله به صورت عمومی اعلام شود و او را «شبانه» و تنها، با حضور اعضای نزدیک خانواده خود در این گورستان به خاک سپرده شد.   چرا جمهوری اسلامی جنازه می‌دزد؟   بررسی شماری از جنازه دزدی‌ها نشان می‌دهد که ماموران امنیتی اهداف متفاوت و متغیری از این‌کار دارند.    گاه برای انتقام‌گیری از خانواده فرد کشته شده، گاهی برای جلوگیری از برگزاری تجمعات مراسم خاکسپاری که به اعتراضات حکومتی منجر می‌شود و گاهی نیز برای گروگیری و وادار کردن خانواده‌ها به اعتراف اجباری.    هدف از جنازه‌دزدی در این موارد، معمولا این است که خانواده ها وادار شوند هویت عزیز کشته شده‌شان را مطابق نظر حکومت، بسیجی یا نیروی نظامی حکومت عنوان کنند. به این صورت حکومت نه تنها مسوولیت کشتن این فرد را لازم نیست به عهده بگیرد، بلکه مخالفان را متهم به کشتن نیروی حکومتی می‌کند.   جدا از انگیزه دستگاه سرکوب و پروپاگاندای نظام جمهوری اسلامی، ربودن جسم بی‌جان فعالان سیاسی و مدنی، معترضان و قربانیان سیاست اعدام در ایران، این روزها بیش‌تر از قبل دیده می‌شود.    شاید این، به‌دلیل شدت گرفتن اعتراضات ضد حکومتی و حضور هر روزه مردم در خیابان‌های چهارگوشه ایران، باشد. جنازه‌دزدی نشانه‌ای از استیصالی است که شاید چاره کار حاکمان مستبد ایران در برابر سیل اعتراضات نباشد، ولی رنج خانواده‌های کشته شدگان و خشم مردم جان به‌لب‌رسیده را افزون‌تر می‌کند.   رقیه رضایی / غایران وایر
 
فیلمها و خبرهای بیشتر در کانال تلگرام پیک ایران

منبع خبر: پیک ایران

اخبار مرتبط: جنازه دزدی؛ یک پدیده عجیب دیگر در جمهوری اسلامی