آن انقلاب، این انقلاب

بیش از سه سال است که ایران در شرایط انقلابی است. دست‌کم از آبان ۱۳۹۸، طبقات و گروه‌های مختلف مردم با صدایی رسا اعلام کرده‌اند که جمهوری اسلامی را نمی‌خواهند. روند فرسایشی این اعتراضات از سویی به توان حکومت برای سرکوب برمی‌گردد و از سوی دیگر به فقدان نیرو و برنامه سیاسی آلترناتیو. دهه‌ها سرکوب شدید توان تشکل‌یابی را از جامعه سلب کرده و در غیاب تشکل‌ها و سازمان‌های مردمی مطالبات صورت‌بندی‌ نمی‌یابند.

ایران در سال‌های ۵۶ و ۵۷ در شرایط مشابهی قرار داشت. دهه‌ها سرکوب شدید امکان فعالیت سیاسی دموکراتیک را از جامعه ایران سلب کرده بود و هیچ گروهی برای نمایندگی مطالبات و نارضایتی‌های عمیق و گسترده مردم وجود نداشت. در چنین شرایطی بود که گفتمان خمینی که به‌صورت نوار کاست به ایران می‌رسید توسط شبکه مساجد که تنها نهاد متشکل آن دوران بودند همه‌گیر شد. چنین امکانی برای سایر گروه‌های اپوزیسیون از جمله کانون نویسندگان و نهضت آزادی و گروه‌های چپ وجود نداشت. صورت‌بندی نارضایتی‌ها از جانب خمینی با بیانی دینی درآمیخته بود. افق انقلابی رنگ و بویی دینی گرفت و ایده جمهوری اسلامی به‌عنوان آلترناتیوی رهایی‌بخش برای استبداد سلطنت مشروعیت یافت. پایان یافتن این توهم زیاد طول نکشید، اما دیگر دیر شده بود.

انقلاب ۱۳۵۷، بدون فرصت تأمل

ایران هرگز فرصت مواجهه با لحظه انقلاب ۵۷ را نیافت. از لحظه خروج شاه از کشور تا ورود خمینی و سقوط رژیم در ۲۲ بهمن و اعدام‌های مدرسه رفاه گرفته تا یک ماه پس از انقلاب که زمزمه‌های اجباری شدن حجاب گروه‌های مختلف زنان را وحشت‌زده به کاخ دادگستری کشاند تا رفراندوم تهی از معنای دوازده فروردین و حمله به کردستان و گنبد کاووس تا سلب آزادی‌های مطبوعات و احزاب، جنگ هشت ساله و قتل عام زندانیان سیاسی، سرعت و شدت وقایع جایی برای تامل باقی نگذاشت. لازمه تامل حداقلی از فراغت است که گروه‌های اجتماعی و سیاسی که یکی پس از دیگری هدف حملات بی‌رحمانه و بی‌امان حکومت قرار می‌گرفتند فرصتش را نداشتند.

انقلاب ۵۷ نقطه آغاز کابوسی بود که ایرانیان هنوز از آن رهایی نیافته‌اند. سرکوب خاطره ترومای ۵۷ یکی از عمده‌ترین سازوکارهای دفاعی مردم برای جلوگیری از فروپاشی روانی در برابر سیل فجایعی بود که بر سرشان آوار می‌شد، به‌ویژه آن‌که یادآور مشارکت آن‌ها در فرایندی بود که منجر به روی کار آمدن رژیمی شده بود که در برابر جنایاتش اختناق سیاسی زمان شاه در حال رنگ باختن بود. اقرار فعالان چپ به اشتباه بودن موضعشان در قبال حجاب از معدود موارد تامل بر خود در میان انقلابیون است.

روایت ساده و تحریف‌کننده از انقلاب ۵۷

در برابر این میل جمعی به فراموشی، تاریخی که حکومت در مقام فاتح برای انقلاب روایت می‌کرد ساده بود: شاه ستم کرد، خمینی ایستاد، مردم گرد این «نگین انگشتری»[1] حلقه زدند و رژیم شاه ساقط شد. آن‌چه از این روایت غایب بود، تلاش‌ها و مبارزات دلاورانه زنان و مردان بی‌شماری بود که عمر و جان خود را صرف مبارزه با استبداد شاه کرده بودند. این تاریخ با روایت دیگری هم‌خوانی داشت که انقلاب را حاصل طغیان اقشار سنتی ایران علیه فرآیند مدرنیزاسیون و آزادی‌های اجتماعی زمان شاه می‌دید؛ انقلابیون نماینده سنت و خواهان بازگشت به فرهنگ اصیل اسلامی-ایرانی بودند و نقش دربار در ترویج «فرهنگ ایرانی-اسلامی» به سرعت فراموش شد چون قرار بود رژیم پهلوی مظهر مدرنیزاسیونی باشد که ملت عقب‌مانده تاب تحمل آن را نداشت. بیان دیگری از همین دیدگاه «معنویت» انقلاب را طغیانی علیه مادی‌گرایی تحمیل‌شده از جانب غرب می‌دید، نظریه‌ای که هم با ایدئولوژی جمهوری اسلامی سازگار بود هم با تعبیر فوکو از ایران به روح جهان بی‌روح هم‌خوانی داشت. وجه مشترک این دیدگاه‌ها در عین فرهنگی دانستن انقلاب، یک‌دست دیدن انقلابیون و یک‌سان دانستن خواسته‌های آن‌ها بود.

Ad placeholder

شباهت‌های ساختاری نظام ولایی با فاشیسم

در طول سال‌ها تحلیل‌های تقلیل‌گرایانه و تفسیرهای ایدئالیستی مبتنی بر جدی گرفتن دعاوی الهیاتی جمهوری اسلامی توجه‌ها را از سازوکار سیاسی قبضه قدرت از جانب جمهوری اسلامی منحرف کرد. تصویر افسون‌زده از جمهوری اسلامی مانع از فهم شباهت‌های ساختاری آن با فاشیسم[2] شد: به قدرت رسیدن از طریق بسیج مردمی به رهبری فردی کاریزماتیک با تکیه بر خشونت در خدمت ایدئولوژی‌ای روان‌شناسانه‌ که موفقیت خود را مدیون بیان بخشیدن به کین‌توزی و استیصال و نفرت از دیگری و خودشیفتگی بود تا اقناع عقلانی مخاطب و تبلیغ برنامه‌های مشخص سیاسی، استقرار دولت دوگانه و استفاده از میلیشیا برای سرکوب مخالفان در خیابان. تاکید بر این شباهت‌ها به‌معنای نادیده گرفتن تفاوت‌های عظیم بین فاشیسم دهه‌های ۱۹۲۰ و ۳۰ در اروپا و وقایع پس از ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ در ایران نیست. فاشیسم در اروپا از طریق انتخابات و با بسیج مردمی بر سر کار آمد و پیروزی خود را مدیون خلائی بود که ناتوانی سایر احزاب از حل بحران‌های عمیق اقتصادی و اجتماعی ایجاد کرده بود.

در ایران فاشیست‌های اسلامی پیروزی خود در انقلاب را مدیون خلا قدرتی بودند که شاه با سرکوب شدید همه گروه‌ها و احزاب سیاسی ایجاد کرده بود. فاشیسم اروپایی بر ایده‌های برتری نژادی استوار بود و ایدئولوژی جمهوری اسلامی بر برتری تشیع به‌عنوان الگوی حیات جمعی و فردی. به‌رغم این تفاوت‌ها اما شباهت‌های ساختاری فراوانی میان جمهوری اسلامی و فاشیسم وجود دارد.

برای نشان دادن این شباهت‌ها می‌توان به فهرستی نگاه کرد که جیسون استنلی[3] از استراتژی‌های سیاست فاشیستی ارائه داده: گذشته اسطوره‌ای، پروپاگاندا، ضدیت با روشنفکری، رابطه وهمی با واقعیت که بر مبنای دیدگاه‌های رهبر یا حزب استوار است نه امور واقع ، سلسله‌مراتب، خودقربانی‌پنداری، اضطراب جنسی، قلع و قمع مردم به‌بهانه حفظ نظم و قانون، بومی‌گرایی، و تبعیض علیه غیرخودی‌ها در ارائه خدمات رفاهی.[4]

هر دو ایدئولوژی کین‌توزانه و بر دوگانه درون‌گروه (خودی) و برون‌گروه (غیرخودی) استوار بودند که بنیان سیاست روان‌شناختی است؛ «ما» مظهر خوبی و پاکی و شجاعت و کفایت هستیم و «آن‌ها» مظهر فساد و هر آن‌چه مورد نفرت است و از این رو خشونت برای مقابله با آن‌ها کاملا مشروع است. آدورنو به تبعیت از فروید این دوگانه را برسازنده ایدئولوژی فاشیستی می‌دید و تاکید داشت که این دوگانه در هر متن اجتماعی می‌تواند محتوایی متفاوت بیابد.

از جمله عناصر محوری ایدئولوژی جمهوری اسلامی دوگانه بومی/غرب‌زده بود. غرب‌زده مقوله وسیعی بود که هم شلوار جین و موسیقی پاپ را دربرمی‌گرفت هم روشنفکران و گاهی هم هر کسی را که ظاهری آراسته و مرتب داشت. نگاه کین‌توزانه به سبک زندگی طبقه متوسط مدرن نقش عمده‌ای در بسیج نیروهایی بازی می‌کرد که حالا می‌توانستند سلاح به دست هر لحظه هر کسی را که با ظاهرش حال نمی‌کردند در خیابان متوقف، ماشینش را بازرسی، و به انواع گوناگون تحقیرش کنند. گشت ارشاد نسخه دیگری از همین سازوکار است؛ کنترل شدید فضای عمومی و هم‌چنین خصوصی از مهم‌ترین حربه‌های فاشیست‌های اسلامی بوده تا به مردم نشان دهند رئیس کیست. برای طبقه متوسط مدرن و سکولار که طی سال‌ها کوشیده بود خاطره حضور خود در فرایند انقلاب را سرکوب کند، جنبش سبز لحظه یادآوری بود؛ بسیاری از عناصر ۵۷ احیا شدند. با بازشناسی خود در مقام شرکت‌کننده در انقلابی که به‌سرعت به مسلخش تبدیل شده بود، این طبقه حال بر همان اندک حقوق محدودی که نظام برایش باقی گذاشته بود پای می‌فشرد. سرکوب خشن تظاهرات مسالمت‌آمیز مردم بار دیگر اثبات کرد شکاف میان دست کم بخش قابل توجهی از مردمی که انقلاب کرده بودند و نظامی که از پی انقلاب حاکم شده بود پرشدنی نیست.

شدت‌گیری تحریف انگیزه‌های انقلاب ۵۷

با شروع به کار شبکه‌هایی مثل منوتو و ایران اینترنشنال، شرکت در انقلاب بدل به خبطی غیرقابل بخشش شد. اپوزیسیونی که این شبکه‌ها بلندگویش شدند حتی از واژه انقلاب گریزان بود و به‌جایش از لفظ من‌درآوردی برانداز استفاده می‌کرد. دعوت به انقلاب برای سرنگونی ممکن بود انقلاب ۵۷ علیه شاه را تداعی کند درحالی که در روایت این شبکه‌ها در آن سال اساسا دلیلی برای انقلاب وجود نداشت و مردم گوسفندانی بودند که سرمست همه نعماتی که شاه در اختیارشان گذاشته بود، با تحریک چپ‌ها و روشنفکران بی‌جهت به خیابان‌ها ریخته بودند.

به‌تدریج گویی برای همگان جا افتاد که مردم از روی دل‌خوشی و شکم‌سیری انقلاب کرده بودند و حال منوتو به آن‌ها امکان می‌داد به پیشگاه شهبانو عذر تقصیر ببرند و از روح پرفتوح شاهنشاه طلب بخشش کنند. این امر بدیهی که انقلاب فرآیندی پرهزینه است و کسی از روی دلخوشی به انقلاب نمی‌پیوندد به‌سادگی فراموش شد، همان‌طور که شرکت گسترده گروه‌های مختلف مردمی که در پی عزل شاه بودند اما قرابتی با جمهوری اسلامی نداشتند به فراموشی سپرده شد. انقلاب فروکاسته شد به جنون مردمی که تصویر خمینی را در ماه می‌دیدند و همگان سرسپردگان او بودند.

به‌رغم سرکوب شدید خاطرات انقلاب از جانب کسانی که خود را در پیشگاه تاریخ و فرزندانشان بابت جایگزین کردن استبداد شاه با فاشیسم خمینی سرافکنده‌ می‌دیدند، اسناد زیادی در دست است که مخدوش بودن چنین روایت‌هایی را آشکار می‌کنند. از جمله آن‌ها مستندی است که بی‌بی‌سی در سال ۱۹۸۴ ساخت و دهشت از پی انقلاب را به نمایش می‌کشید. «ایران؛ انقلابی که به آن خیانت شد» راوی داستان حذف خونین است، شاهدی بر مردمی بودن انقلابی که نتیجه‌اش حمام خون همان مردم شد. مستند به یادمان می‌آورد که در زمانی که مهم‌ترین مسئله‌ سلطنت‌طلبانی که الان پرچم مبارزه برداشته‌اند دلتنگی برای خانه و زندگی و اطرافیانشان در ایران بود، چگونه روشنفکران سکولار و بسیاری از گروه‌های چپ که جزو نخستین قربانیان انقلاب بودند، ایستادند و مبارزه کردند و زندانی و کشته شدند. فراموشی چنین وقایعی است که جا را برای روایات کین‌توزانه و مخدوش سلطنت‌طلبان از مخالفان شاه و به‌ویژه روشنفکران باز می‌کند؛ و البته روشنفکرستیزی که از مهم‌ترین عناصر هر ایدئولوژی فاشیستی است صرفا یکی از نقاط اشتراک سلطنت‌طلبان و فاشیست‌های اسلامی است.

Ad placeholder

رها شدن از تروما

تکرار یکی از مهم‌ترین نشانگان تروما (زخم روان) است. آن‌گاه که دهشت فاجعه امکان پردازش وقایع را از روان‌ زخم‌خورده می‌گیرد سرکوب از جمله معدود گزینه‌ها برای حفظ انسجام اگو است. بااین‌حال سرکوب راه‌حل دائمی نیست. ناخودآگاه در مواجهه با رویدادهایی که کوچک‌ترین قرابتی -ولو ذهنی- با واقعه تروماتیک دارند، به الگوهایی رفتاری تکرارشونده‌ای روی می‌آورد تا مانع از بروز مجدد اضطراب و حس بی‌پناهی‌ای شود که در تروما بر او غلبه یافته.

خودداری از واکاوی[5] ترومای ۵۷ و ارائه تصاویر مخدوش از آن ما را به تکرار محکوم خواهد کرد. آن‌چه می‌تواند ما را از تکرار کابوس ۵۷ برهاند اندیشیدن به جمهوری اسلامی نه از بعد ایدئولوژی ارتجاعی یا سبعیت محضش که در مقام نیرویی سیاسی است که در لحظه‌ سرریز نارضایتی اقشار گوناگون جامعه و به‌لطف خلا قدرت حاصل از سال‌ها سرکوب مطلق هر نوع فعالیت سیاسی از جانب رژیم شاه، توانست رهبری مخالفان را در دست گیرد و نظام حاکم را سرنگون کند. تامل بر انقلاب به ما یادآوری می‌کند که تعویق طرح مطالبات از جانب گروه‌های مختلف اجتماعی به‌‌بهانه حفظ وحدت جنبش برای سرنگونی نظام حاکم پایانی نخواهد داشت، که نمی‌توان به کسی که سودای رهبری مخالفان را دارد اما مدعی است در پی قدرت سیاسی نیست یا به شورای انقلابی که اعضایش طی روندهای ناشفاف انتخاب شده‌اند اعتماد کرد؛ که صرف توافق بر سر نفی نظام حاکم به آزادی و دموکراسی منجر نخواهد شد.

اگر نفی انتزاعی رژیم شاه – یا به بیان عقل سلیمی «ما اون موقع می‌دونستیم چی نمی‌خوایم، ولی نمی‌دونستیم چی می‌خوایم» – جا را برای خمینی باز کرد، نفی متعین جمهوری اسلامی می‌تواند بنیان قرارداد اجتماعی جدید ما قرار گیرد. جدایی دین از سیاست و تضمین آزادی‌های فردی از جمله آزادی پوشش وجوهی از این نفی متعین هستند. این فهرست را می‌توان در فرآیندی دموکراتیک و با حضور نمایندگانی از تشکل‌هایی تکمیل کرد که به‌رغم سرکوب شدید و همه هزینه‌های تحمیل‌شده در ایران به فعالیت ادامه دادند، از سندیکاهای کارگری و انجمن صنفی معلمان و کانون نویسندگان گرفته تا کانون وکلا و سازمان نظام پزشکی. در شرایطی که احزاب سیاسی داخل و خارج از کشور هیچ بدنه‌ای در میان مردم ندارند، مشارکت این اتحادیه‌ها و کانون‌ها می‌تواند به برابری صرفا صوری در برابر قوانینی که ضامن آزادی‌های فردی هستند معنایی انضمامی ببخشد. با توجه به موج مهاجرت گسترده در سال‌های گذشته، بسیاری از این گروه‌ها اعضایی در خارج از کشور دارند که می‌توانند طی سازوکارهایی شفاف، امن و دموکراتیک نمایندگی اعضا در داخل را به عهده گیرند. اینترنت امکان‌های بی‌‌سابقه‌ای برای تحقق بخشیدن به ایده انتزاعی قرارداد اجتماعی در اختیار ما قرار می‌دهد. می‌توان به جای چشم دوختن به افراد برای رهبری انقلاب به خطوط کلی نظام جایگزینی اندیشید که ضمن تضمین آزادی‌های فردی و سیاسی و صنفی، مطالبات سال‌های اخیر این گروها از جمله حق آموزش و بهداشت رایگان و به رسمیت شناختن شوراهای کارگری را دربرگیرد.

تفاوت امروز با دیروز

ما محکوم به تکرار تجربه تلخ ۵۷ نیستیم. جنبش انقلابی کنونی ایران تفاوت‌های عظیم و انکارناپذیری با انقلاب ۵۷ دارد. «زن، زندگی، آزادی» که ما را به تاریخ دهه‌ها مبارزات کرد‌های منطقه برای عدالت و آزادی پیوند می‌زند، شعاری در ستایش زندگی‌ است، زندگی‌ای که لایق زیستن باشد.

زن زندگی آزادی برای زندگی‌ای مبارزه می‌کند که هنوز محقق نشده و برخلاف نسخه ارتجاعی‌اش #زندگی نرمال افق گشوده‌ای دارد که امکان تخیل نظمی جایگزین را فراهم می‌کند. در لحظه‌ای از تاریخ که مردم خود را در زخم‌های یک‌دیگر بازمی‌یابند و زخم‌های یک‌دیگر را باز‌می‌شناسند، می‌توان امید داشت که انقلاب زنانه ما با به رسمیت شناختن پیوند میان آزادی‌های فردی با نفی تبعیض و سرکوب در همه انواع سیاسی، قومی، دینی، طبقاتی، جنسیتی و جغرافیایی‌اش، جهان آزاد و برابری خلق کند.

–––––––––––––––––––

پانویس‌ها

[1] این عبارت بی‌معنا از کتاب‌های تاریخ مدرسه به یادم مانده که مثل سایر متون تبلیغی رژیم جمهوری اسلامی چیزی جز روایات شاعرانه مبتذل نبود. ابتذال شاعرانه البته مدت‌هاست که جزو عناصر برسازنده بخش بزرگی از ادبیات اپوزیسیون ایران هم هست.

[2]  سعید امیرارجمند از معدود پژوهشگرانی است که در کتاب خود عمامه به‌جای تاج به قرابت جمهوری اسلامی و فاشیسم اشاره می‌کند.

[3]  جیسون استنلی فیلسوف تحلیلی و استاد دانشگاه ییل است که از نیمه دوم دهه گذشته تمرکز خود را بر پروپاگاندا و فاشیسم گذاشته است.

[4] Stanley, Jason. How Propaganda Works. Princeton University Press, 2016. P.11

[5]  واکاوی را برابر working through گذاشته‌ام که در روان‌کاوی به‌معنای فرایند مواجهه و فهم و رهایی از خاطره‌ای دردناک است که به‌سبب سرکوب منجر به شکل‌گیری الگویی شده که مدام در رفتار فرد تکرار می‌شود. 

Ad placeholder

منبع خبر: رادیو زمانه

اخبار مرتبط: آن انقلاب، این انقلاب