ریشههای جباریت در جامعهی ایران، عزت مصلینژاد - Gooya News
جامعه ی ایرانی ازدیربازتاکنون ازنوعی جبٌاریت ریشه ای رنج برده است. تا به امروز نه تغییرحکومت ها این جبٌاریت را ازبین برده است ونه حتی دگرگونی کل نظام سیاسی. مردم ستمدیده ی ایران همواره اسیر چنگال خونین مستبدین خون آشام، تک سالار، خود محور بین و بی مرام بوده اند: چه شاه و چه خمینی (و دنبال چه هایش). اینکه کدام کمترمستبد بوده اند درکل موضوع ازاهمیت چندانی برخوردارنیست. مسئله ی مهم این است که در هیچ یک از این رژیم ها، قدرت سیاسی از پائین به بالا تفویض نشده ودرنیتجه مردم نه قدرت داشته اند ونه تقریبا صدائی. تحت شرایط کنونی فرهنگی ـ سیاسی، واژگونی نظام جمهوری اسلامی نخستین گام ضروری در مسیر پر پیچ و خم تحقق یک جامعه ی آزاد، دموکراتیک و عادلانه در ایران است. هدف از این نوشتار بررسی اجمالی ریشه های شقاوت واستبداد درجامعه ی ایرانی وارائه راهکارهایی برای آینده است.
شیوه ی تولید آسیایی و استبداد شرقی
ازاوایل دهه ۱۸۵۰ کارل مارکس ازشیوه ی تولید ویژه ای سخن گفت که علاوه برشیوه های برده داری و فئودالی، و متمایز از آنها، بر بخش های بسیاری از جامعه ی بشری (هند، مصر، ایران٬، چین و نظایر آنها) حاکم بوده است. خصوصیات جوامعی که شیوه ی تولید آسیایی برآنها حاکم بوده به قرارذیل ترسیم شده است:
۱ـ این جوامع با کم آبی مشخص شده اند. مشکل آب و تقسیم آن همواره ضرورت دوام وبقای جامعه را تشکیل داده است.
۲ـ مالکیت خصوصی زمین وجود نداشته وزمین کلاً به دولت تعلق داشته است.
۳ـ طرح های بزرگ زیربنایی مانند راهسازی وشبکه های آبیاری توسط دولت انجام می پذیرفته است.
۴ـ دراین جوامع نظام برده داری دررابطه با کشت وسیع زمین بوجود نیامده ویا حداقل نقش مسلط نداشته است.
۵ـ کشاورزان اغلب به صورت اشتراکی درجوامع روستایی زندگی می کرده وبه شکل جمعی به دولت بهره ی مالکانه ومالیات می پرداخته اند.
۶ـ دولت با کنترل زمین، منابع آب، تقسیم آب و اجرای طرح های عظیم به عنوان کارفرمای کل درجامعه قد علم می کند وقدرت مطلق می یابد.
۶ـ برخلاف جوامع غربی که طیقه ی مسلط دولت را کنترل می کرده است، دراین جوامع این دولت است که نقش مستقل وفراطبقاتی پیدا می کند و طبقات مسلط را کنترل می کند.
۷ـ دولت به عنوان ارباب بلامنازع طبیعت، نقش خدای گونه پیدا می کند به نوعی که یا خدا می شود ویا نماینده ی خدا برروی زمین. خدا درجوامع شرقی تجسمی است ازیک دولت مستبد که همه جا حضوردارد وازقدرت مطلق برخورداراست. چنین دولتی توسط گروهی ازروحانیون ونظامیون سرسپرده حمایت می شود. دادن لقب «خداوند» به شاه وضرب المثل «شاه سایه ی خداست» نمودارنقش آسمانی دولت است، همچنین شعرمعروف فردوسی:
چه فرمان یزدان چه فرمان شاه
که یزدان خدا هست و شه پادشاه.
۸ـ جوامع شرقی محکوم به سکون اند ومردم محلی ازاعراب ندارند.
مارکس هرگزتحلیل عمیق وهمه جانبه ای ازجوامع شرقی ارائه نداد. اودرنامه ای که به انقلابی روسی میخائیلوفسکی می نویسد اعلام می دارد که تحقیقات او فقط درمورد شرق است. او با رشد جنبش های انقلابی در روسیه، درسال های واپسین عمرخود تغییراتی درنظرات خود بوجود می آورد ودرنامه ای به یکی ازمردم گرایان روسیه خاطرنشان می سازد که روسیه که زمانی سنگرارتجاع دراروپا محسوب می شده است، امروز به صورت سنگر انقلاب درآمده است. درزمان استالین، برخی از محققین روس تحقیق درمورد جوامع آسیایی و استبداد شرقی را از سر می گیرند که متاسفانه کارشان فارغ از فضل فروشی ولفاظی نیست. طی سالیان بعد محققین غیرمارکسیست نیزدراین رابطه دست به یک رشته تحقیق می زنند که هیچ کدام ازآنها جامع ومانع نیست. ازآنجا نظریه ی شیوه تولید آسیایی به تنوع جوامع آسیایی وغیرآسیایی که با مشکل کم آبی واقتدارهمه جانبه ی دولت روبرو بوده اند پاسخ نمی گوید، این دیدگاه امروزچندان طرفدارندارد. تاکید بیش از حد بر استبداد شرقی می تواند به نژاد پرستی وبدبینی نسبت به جوامع شرق منجرشود وبه این نظردامن زند که شرق ازنظرساختاری استبداد زده است وهرگونه تلاش برای دست یابی به آزادی و استفراردموکراسی دراین جوامع مانند کوبیدن آب درهاون است.
امپراطوری و امپراطور
مشهوراست که امپراطوری را نخستین بار ایرانیان بوجود آورده اند. اصطلاح امپراطوری برای بیان یک دولت مقتدربکارمی رود که اقوام وملیت های متعددی را به زور (واغلب بدنبال لشکرکشی های متعدد جهانگشایانه) به زیرپرچم خود درآورده است. درامپراطوری ها معمولاً یک قوم است که بردیگراقوام تسلط دارد. عدم تجانس اقوام وملیت های تشکیل دهنده ی امپراطوری، منافع متضاد آنان وتمایل شان به گریزازمرکزمستلزم ایجاد نظام دقیق جاسوسی، ایجاد رعب و وحشت، ترس از امپراطور، تفتیش عقاید و سرکوب وحشیانه است.
اگربه تاریخ ایران نظری حتی کوتاه بیفکنیم به آسانی درمی یابیم که امپراطوری ها درایران نقش مهمی را دردوام وبقای جبٌاریت ایفا کرده ند. ایرانیان همواره توسط امپراطوری های خودی وغیرخودی سرکوب شده اند و صدایشان خفه شده است. ازلوحه ی «حقوق بشر» کورش که بگذریم (که آنهم به درستی نمی دانیم آیا سندی مخلصانه برای ترویج حداقل موازین انسانی بوده است و یا ابزاری دیپلماتیک برای ادامه ی تسلط بر دیگر اقوام)، امپراطوری هخامنشی یک امپراطوری نظامی است که به سبب خصلت سرکوب گرایانه اش کمترین اهمیتی برای رشد علم وفلسفه قائل نیست. می گویند داریوش جاسوسانی به ساتراپ های تحت سیطره اش می فرستاد که آنان را چشم و گوش پادشاه می خواندند. او که خود با تقلب به امپراطوری رسیده بود، دستور داد پوست یکی از قضات، که مخالف میلش قضاوت کرده بود، بکنند و سپس پسر قاضی معدوم را مجبور ساخت که بر پوست پدر بنشیند و به قضاوت بپردازد. این درزمانی بودکه دریونان اندیشه های فلسفی تکوین می یافت. متاسفانه به سبب خصلت نظامی گری امپراطوری هخامنشی درایران چیزی مشابه شهرـ دولت یونانی پدیدارنشد واگرشد ما خبرنداریم چراکه تاریخ مارا دیگران نوشته اند. تاریخ نویسانی که برای تحول ونطورتمدن بشری دل سوزانیده اند ازاینکه خشایارشا درجنگ با یونان شکست خورد ابرازشادی می کنند وبرآنند که پیروزی وی رشد دانش، هنر و فلسفه را متوقف می ساخت.
عدم ارتباط با مردم، جباریت مطلقه، سرکوبگری و فساد باعث شکست ایرانیان ازاسکندرمقدونی ورفتن زیرسلطه یک امپراطوری بیگانه شد. اسکندروجانشینانش هزاران برده ازایران و مناطق تحت سلطه به یونان فرستادند وسیاست سرکوب را ادامه دادند. دراین دوران اگرچه فرهنگ یونانی ـ رومی با فرهنگ شرق پیوند خورد وازدوج زنان شرقی با سربازان یونانی مجاز شناخته شد، لیکن امپراطوری جدید (سلوکیان) کمترتوجهی به رشد علم و فرهنگ نشان داد. می گویند اشکانیان قومی عدالت پروربوده اند، لیکن متاسفانه از آنان آگاهی چندانی نداریم.
امپراطوری ساسانی با توطئه وخونریزی متولد شد ومفتضحانه توسط مسلمانان بادیه نشین منقرض گردید. ساسانیان نوعی جامعه ی بسته و نظام کاستی راایجاد کردند که حرکت ازکاستی به کاست دیگرمجازات مرگ داشت. مشهوراست که یکی ازکشاورزان که خدمت بزرگی برای خسرو انوشیروان انجام داده بود ازاوخواهش کرد که اجازه دهد فرزندش به تحصیل اشتغال ورزد. انوشیروان این درخواست را بخاطرآنکه نظام اجتماعی جامعه را بهم می زند، قاطعانه رد کرد. همین انوشیروان بود که به کمک روحانیون زرتشتی (متحدان اصلی دولت) ومطران های مسیحی بیش ازده هزارمزدکی را زنده به گورکرد. زمانی که یکی ازدبیران درجلسه ای همگانی ازاوخواست که ازبارمالیات رعیت اندکی بکاهد دستورداد آنقدردواتش را برسرش بکوبند که بمیرد. می گویند انوشیروان درسال های پایانی عمرخود زنجیری بزرک ازکاخ به بیرون کشید که هرکس شکایتی دارد آنرا به حرکت درآورد. بیدادگری های پی درپی جبٌارزمان چنان مردم را وحشت زده کرده بود که هیچ کس جرات نکرد به زنجیرنزدیک شود. سرانجام خرگازری که صاحبش آنرا رها ساخته بود، احتمالا برای خاراندن بدن، خودرا به زنجیرمی مالد. انوشیروان گازر را مجبور می کند که ازخرپیرنگهداری کند وازتاریخ رسمی لقب عادل می گیرد. احمد بیرشک دراین رابطه چه نیکوسروده است:
عدل نوشروانیش باورنبود
آن خربیچاره گرخود خرنبود
جبٌاریت وفساد امپراطوری های ایران ورم وجنگ های پیاپی وفرساینده بین این دو باعث انقراض هردو امپراطوری وسلطه ی مسلمانان می گردد. مسلمانان فاتح به تقلید ازایرانیان ورومیان خود به تشکیل امپراطوری دست می زنند که جبنه ی روحانی ومطلق دارد ودرآن امپراطور (خلیفه ی مسلمین) نماینده ی خداست. این تنها امویان نبودند که سیاست برتری عرب ازعجم وسرکوب شدید اقوام تحت سلطه را تعقیب می کردند، عباسیان نیز همواره سیاستی شدیداْ سرکوبگرایانه را تعقیب می کردند. مشهور است که سفّاح سرسلسله ی عباسیان کله منازه می ساخت، برفرازاجساد مرده ونیم زنده مخالفین فرشی می گسترد وبا لذت تمام می خورد و می نوشید.
طی سالیان بعد امپراطوری های غزنوی، سلجوقی، مغول و تیموری ایران را صحنه ی تاخت وتازوقتل وغارت خود قرارمی دهند که درباره ی هریک ازآنها کتاب ها نوشته شده است. دراینجا همین قدربسنده کنیم که به عنوان مثال لشکریان مغول شهرآباد وبا فرهنگ نیشابوررا با متجاوزازیک میلیون سکنه اش زیروروکردند. آنان چنان ازکشته پشته ساختند که تا دوازده روز اجساد را می شمردند. تیمورپس ازغلبه برشهرهایی که مقاومت می کردند، بردروازه های شهر کله منازه می ساخت. دراصفهان هشتاد هزارنفررا سربرید وبرسگ وگربه هم رحم نیاورد. برخی برآنند که به علت ستم تاریخی که برمردم اصفهان رفته است، آهنگ صدایشان بی شباهت به ضجه نیست.
می توان گفت که تنها امپراطوری ایرانی که پس از اسلام تشکیل شد، امپراطوری صفوی بود. ازبنیان گذاراین امپراطوری شاه اسماعیل صفوی بگوییم که دستورداد لشکریانش گوشت شیبک خان ازبک را که در جنگ کشته شده بود خام خام بخورند. اودرتلاش برای جا انداختن مذهب شیعه دستورداد دراردبیل بسیاری ازپیروان اهل سنت را زنده درآتش بسوزانند. شاه عباس اول پدر را از سلطنت خلع کرد و پسران و برادران خود را کشت . او حتی به اسرای جنگی رحم نمی کرد وگاه می شد که شخصاٌ آنان را گردن می زد. اودردربارخود پانصد جلاد داشت که دربین آنان دونفرچیگین (گوشت خام خوار) انجام وظیفه می کردند. شاه عباس درپاسخ به یک شورش مردمی در گیلان، رئیس جلادان احمد آقا میرغضب را به این منظقه فرستاد واو به مدت یک سال مردم را قتل عام کرد.
سنت قتل و غارت
می دانیم که تاریخ پرنشیب وفرازایران صحنه ی لشکرکشی های هولناکی است که هم ازجانب پادشاهان ایرانی علیه جنبش های مردمی ودیگراقوام صورت پذیرفته وهم توسط اقوام غیرایرانی علیه ایرانیان. این لشکرکشی های چه به پیروزی منجر می شده وچه شکست، نتیجه اش رشد نظامی گری، فقر عمومی، خفه کردن مردم وتقویت سنت های قتل وغارت بوده است.
شقاوت های هولناک دولتی دراغلب موارد درمتن جامعه به نمایش گذاشته می شد تا هم موجب «عبرت» همگان شود وهم قدرت بلامنازع شاهان وحکام را مورد تاکید قراردهد. آنگاه که کشتارتوجیه مذهبی پیدا می کرد مردم عادی نیزدرجنایت شرکت داده می شدند. قتل فجیع خواجه رشیدالدین فضل الله وزیر، مورخ وپزشک یهودی الاصل عصرمغول نمونه ی تاریخی این درگیری است. اورا درسال ۶۹۶ خورشیدی همراه با پسر۱۶ ساله اش بطرزفجیعی به دستورسلطان ابوسعید مغول به قتل رسانیدند وسپس تمام اعضای خانواده وحتی بستگان دورش را قتل عام کردند. مدت ها سراودرشهردست به دست می گشت و به عنوان کلٌه ی یهودی مورد طعن ولعن قرارمی گرفت. حدود صد سال بعد میرانشاه تیموری استخوان های خواجه را ازگوربیرون کشید ودرقبرستان یهودیان دفن کرد.
برخی ازاوقات خشونت ونامردمی به جایی می رسیده که برای دفع آن چاره ای جزاعمال خشونت وجود نداشته است. به عنوان مثال یکی ازپادشاهان صفوی بنام شاه صفی جنون آدم کشی داشته وبا کوچکترین بهانه ای بی گناهان به فجیع ترین شکل ممکن به قتل می رسانیده است. به دستور اوست که امیر وارسته، سخاوتمند، هنر پرور و حامی پرشور عمران و آبادی کشور امامقلی خان را همراه با هردوپسرش سرمی برند وخانواده اش را نابود می سازند. شاه صفی به دست خود وزیر خویش را با بی رحمی می کشد. او جنون آدم کشی را به جایی می کشاند که زنان حرمسرایش به اتفاق آرا تصمیم می گیرند اورا مسموم سازند. یکی ازکنیزان تازه وارد به شاه خبر می دهد. شاه صفی همان شب دستورمی دهد درباغ حرمسرا چاهی حفرکنند. آنگاه تمامی زنان را فرا می خواند، ازجمله مادر ولیعهدش (در حدود بیست زن) و همه را به چاه می اندازد وحکم می کند که چاه را ازخاک پرکنند. کارشقاوت درعصرصفوی بجایی می رسد که فرهنگ مرگ وسکون بربافت بافت جامعه مستولی می شود ومردم ازسایه خویش می ترسند. در این مورد صائب تبریز، که درآن دوران در اصفهان می زیسته، چه مناسب سروده است:
چوماه عید به انگشت می نمایندش
لبی به خنده اگر در جهان گشاده شود
کجاست فرصت و کو جرأت سخن صائب
گرفتم اینکه گره از زبان گشاده شود
نادرشاه افشاردرآغازیک جنبش رهایی بخش را سامان می دهد وتلاش می ورزد دین راازسیاست جدا کند، لیکن پس ازآنکه جای پای خودرا محکم می کند به منجلاب غارتگری، ستم و استبداد درمی غلطد. اوپس ازغلبه برهند دردهلی دستورقتل عام همگانی صادرمی کند، درایران فرزند خودرضا قلی میرزا را کوروخانه نشین می سازد وچنان نسبت به عارف وعامی بدبین می شود که کله مناره ها می سازد. جنون آدم کشی وی بجایی می رسد که سرداران نزدیکش اورا درنزدیکی قوچان به قتل می رسانند که پس ازآن این ضرب المثل رایج می گردد: «نادربه درک شد!»
آقا محمد شاه قاجار٬ که خود دست پرورده ی کریم خان زند است، به وحشیانه ترین شکل ممکن خاندان زندیه رابرمی اندازد. او درکرمان هزاران مردرا کورمی کند وهزاران زن را پستان می برد. معروف است که وی پانصد اسیررا گردن می زند ودویست وپنجاه اسیررا پیاده به سوی بم می فرستد، درحالی که هریک ازاسرا دوسربریده برگردن دارند. حاکم بم به محض رسیدن اسرا به دستورشاه همه را سرمی برد. آقا محمد خان که خود در جوانی توسط دشمنانش اخته شده بود، بسیاری از مخالفان خویش را اخته کرد. در چنین جٌوی سنگدلی و جهل دستگاه حاکم چون بختک روی جامعه می افتد و هیچ جایی برای شکوفایی علم وهنرباقی نمی گذارد. جانی خان قشقایی شعرذیل را درذمٌ آقامحمد خان سرود وبلای آوارگی تا پایان عمررا نصیب خویش ساخت:
نه فهم که وصف عالیت کنم
نه ذوق که شعرحالیت کنم
نه ریش که ریشخندت سازم
نه خایه که خایه مالیت کنم
فتحعلی شاه قاجار٬ جانشین آقامحمد خان٬ به نوعی دیگرجبٌاریت عموی خودکامه ی خودرا ادامه داد. به دستوراو (واحتمالاً بنا به وصیت آقا محمدخان) صدراعظم مملکت میرزا ابراهیم خان کلانتررا کشتند وخانواده اش را نابود ساختند.
ناصرالدین شاه به مدت پنجاه سال با خودکامگی تمام سلطنت کرد. اودراوایل سلطنت توسط امیرکبیرجنبش باب را به خاک و خون کشید و سپس مصلح متجدّد امیرکبیر را مقتول ساخت. اودرتمام مدت سلطنت سانسورشدید اندیشه را برقرارساخت وهرگونه نوآوری فکری را درنظفه خفه کرد. معروف است که اودستورداد زبان باغبانی که دررابطه با پرسش ملوکانه درباره ی زیبایی یک گل کلمه قانون از دهانش جاری شده بود را ببرند.
سوگمندانه جبٌاریت چنان ریشه های عمیقی درجامعه دارد که حتی جنبش مشروطیت نیزقادربه پایان بخشیدن به آن نیست. مستبد بی مرامی مانند عین الدوله، که دشمن قسم خورده ی مشروطه خواهان است، پس ازاستقرارمشروطه صدراعظم رژیم مشروطه می شود. محمدعلی شاه مجلس را به توپ می بندند و رضا شاه هرنوع جنبش روشنگرانه را زیرچکمه های نظامی خود سرکوب می کند. این سیاست درزمان محمدرضا شاه توسط ارتش، پلیس وساواک به شدت ادامه یابد ونظام جمهوری اسلامی گوی سبقت را درشکنجه وکشتاروستم ونامردمی از رژیم شاهنشاهی می رباید.
منبع خبر: گویا
اخبار مرتبط: ریشههای جباریت در جامعهی ایران، عزت مصلینژاد - Gooya News
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران