چادر سیاه، زن بلوچ و بازنمایی رسانه‌ای

برگرفته از تریبون زمانه *  

مطالب این بخش برگرفته از «تریبون زمانه» هستند. تریبون زمانه، آنچنان که در پیشانی آن آمده است، تریبونی است در اختیار شهروندان. همگان می‌توانند با رعایت اصول دموکراتیک درج شده در آیین‌نامه تریبون آثار خود را در آن انتشار دهند. زمانه مسئولیتی در قبال محتوای این مطلب ندارد.

چادر سیاه کمتر از چهار دهه است که در میان زنان بلوچ رواج پیدا کرده است. بنابر تاریخ شفاهی و خاطرات مادران و خواهرانمان، زن بلوچ پیش از انقلاب و حتی تا اواخر دهه شصت آشنایی چندانی با چادر سیاه نداشته و حتی پوشیدن جامه سیاه در میان زنان بدشگون تلقی می‌شده است. جامعه آن روزها به هیچ روی پذیرای چادر سیاه نبود. اما پس از انقلاب، حجاب زن بلوچ که در روزگار نه چندان دور چادرهای رنگی نازک و متناسب با لباس سنتی بلوچی بود، به گونه‌ای با چادر سیاه جایگزین شد که امروز در همان جوامع روستایی و سنتی که سیاهی رنگ چادر را به نیروهای ماوراء‌الطبیعه شوم نسبت می‌دادند، پوشیدن لباس سنتی بدون چادر سیاه غالبا نکوهیده می‌شود. در واقع مرور تاریخ استیلای چادر مشکی بر ساحت زندگی و زیست زنان بلوچ، مرور تاریخ به حاشیه راندن، حذف بیشتر زن بلوچ از زیست اجتماعی، استیلای مذهب در منطقه و پیوند نامقدس آن با مردسالاری طایفه‌مدار است.

مساله حجاب در منطقه سیستان و بلوچستان از دهه ۷۰ میلادی و با آغاز سعودیزه شدن پاکستان، دستخوش دگرگونی‌های بسیاری شد. در واقع از دهه ۷۰ و با روی کار آمدن ضیاءالحق در پاکستان، اسلامیزه کردن پاکستان در دستور کار قرار گرفت، تا جایی‌که در سال ۱۹۸۳، زنان فمینیست در پاکستان در اقدامی جمعی و در اعتراض به این هجوم همه‌جانبه بنیادگرایی بر ارکان زندگی خود، حجاب‌های خود را آتش زدند. اما زنان در پاکستان نتوانستند جلوی روندی را بگیرند که با یاری دست‌های پیدا و پنهان دول غربی و با صرف هزینه‌های کلان در مدارس مذهبی پاکستان تقویت می‌شد. هم‌چنین رشد آیین دیوبندی که آغاز دگردیسی مذهبی در بلوچستان ایران بود، کنار رفتن سرداران یا خوانین در نتیجه انقلاب اسلامی و افزایش نفوذ فارغ‌التحصیلان مکاتب دیوبندی، شکل بنیادگرایانه اسلامی را در میان مسلمانان اهل سنت در سیستان و بلوچستان رواج داد. در واقع انقلاب اسلامی همان فرصت طلایی برای تثبیت مذهبیون در منطقه بود. خلا قدرت ناشی از انقلاب، فرصتی استثنایی را برای نیروهای مرتجع فراهم کرد که شریعت زن‌ستیز خود را در این منطقه رواج دهند. به باور این نیروها، زن اساسا موجودی اهریمنی است، بطوری‌که بارها در گوش زنان و مردان خوانده‌اند که جهنم بیشتر از زنان تشکیل شده است. مردسالاری با قدرتی که از جانب طایفه، دولت و دین می‌گرفت به شدت در منطقه تقویت شد و قوانین سفت و سخت مذهبی جایگزین سنت تساهل مذهبی حاکم بر منطقه شد.

اما سرکوب زنان در بلوچستان را نمی‌توان تنها با اتکا به رشد بنیادگرایی مذهبی فهم کرد. اقتصاد سیاسی حاکم بر منطقه سیستان و بلوچستان و در پی آن کمرنگ شدن نقش زنان بلوچ در اقتصاد، استیلای اقتصاد غیررسمی قاچاق (انواع کالا و مواد مخدر) و روش‌های کسب درآمد سراسر مردانه از جمله عوامل دیگری هستند که باعث عقب راندن زنان از حوزه اقتصاد و سرکوب آنان شدند. با رشد مناسبات سرمایه‌دارانه و تولیدات کارخانه‌ای، اجتماعات زنان و کار خانگی آنان ارزش اقتصادی خود را از دست داد. زنان تا پیش از آن عضوی از چرخه تولید و اقتصاد خانواده بودند. محافل زنانه مانند تجمع زنان روستایی برای سوزن‌دوزی و آسیاب کردن گندم برای تهیه نان رنگ و بوی اقتصادی و کسب درآمد داشت. اما با مردانه شدن هرچه بیشتر چرخه اقتصاد، به تدریج زنان از اجتماع حذف و در نگاه جامعه مردسالار به موجوداتی مصرف‌کننده تبدیل شدند که برای حضور در اجتماع و هر مراوده‌ای خارج از خانه باید دلیلی قانع کننده می‌داشتند. هم‌چنین با رشد روز افزون بنیادگرایی و محافل دینی که توجیهات لازم برای حذف زنان را در اختیار می‌گذاشتند، جدا افتادگی زن از اجتماع و به حاشیه راندن او شدت بیشتری به خود گرفت. در نتیجه این روند، زنان به دلیل سهیم نبودن در اقتصاد خانواده به مرور استقلال فکری و اجتماعی خود را از دست دادند و این موضوع خود زمینه‌ساز بی‌قدرتی و تابعیت آنان در مسائلی همچون ازدواج اجباری، کودک همسری، تحمیل پوشش و سبک زندگی، چند همسری و ستم‌هایی از این دست شد.

البته که دولت مرکزی از مهم‌ترین نیروهایی است که از چنین روندهایی بهره برده است. دولت با اعمال سیاست‌های تبعیض‌آمیز و غارت‌گرایانه در سیستان و بلوچستان بیشترین سود را از به حاشیه راندگی زنان برده است. دولت در همبستگی و همدستی با ملایان و سنن مردسالارانه طوایف و به بهانه‌های فرهنگی و سنت‌های مذهبی زنان را از دایره خدمات آموزشی، بهداشتی و رفاهی خارج کرد. مشارکت دولت در حذف زنان تا جایی پیش رفت که زنان بسیاری به دلیل ازدواج با اتباع افغانستانی لغو تابعیت شده‌اند که متاسفانه آمار دقیقی از آنان موجود نیست. اگر بگوییم فقر، بیسوادی و بیکاری در استان سیستان و بلوچستان اموری به غایت زنانه هستند، اغراق نکرده‌ایم.

https://www.instagram.com/p/ClolT-jtpbt/

مجموع این عوامل با همراهی سرکوب و حذف هر جریان آزاداندیش و دگراندیش بعد از انقلاب به تثبیت پوششی برای زن بلوچ ختم شد که با تحمیل چادر سیاه به اوج خود رسید. این در حالی است که خواهران ما در بلوچستان شرقی (پاکستان) به دلیل نقش تعیین کننده‌ای که در مبارزات ملی علیه آپارتاید نژادی رژیم پاکستان دارند، توانسته‌اند از نفوذ بنیادگرایی کم کنند. به همین دلیل است که نوع پوشش زن‌های بلوچستان شرقی متفاوت و آزادتر است.

با همه این اوصاف و تلاش‌های نیروهای بنیادگرا علیه زنان در سیستان و بلوچستان، همواره اشکالی از مقاومت‌های روزمره از سوی زنان وجود داشته است. زنان بلوچ به مانند سایر خواهران خود در این جغرافیا هرگز ناظران و ستم‌پذیرانِ محضِ تحمیلِ باورهای افراطی بر سبک زندگی خود نبوده‌اند. دختران بسیاری برای نپوشیدن چادر در مقابل خواست اعضای خانواده و طایفه مقاومت کرده‌اند. این مقاومت‌ها گاها بسیار فرسایشی و همراه با بار روانی زیادی بوده است، چرا که سرباز زدن از چادر با توجه به فشار صاحبان دکان دین برای اعضای خانواده سخت بوده است. در بسیاری از روستاها، دختران از هشت سالگی موظف به پوشیدن چادر هستند و حتی جایگزین‌های محتاطانه‌ای مانند مانتو هم برای بعضی بدون هزینه نیست. تحقیر، تمسخر، تهدید، آزار کلامی و حتی خشونت فیزیکی از پیامدهای این ایستادگی هاست. حتی امروز و در میانه جنبش زن زندگی آزادی، شاهد واکنش‌های ناخوشایندی از سوی مردان بلوچ علیه زنان بلوچ در شبکه‌های اجتماعی هستیم که چرا زنان بلوچ آزادی پوشش را در میان خواست دادخواهی و عدالت طلبی مطرح می‌کنند؟ از سوی دیگر، در روزهای اخیر زنان بلوچ با سیلی از اتهامات در شبکه‌های اجتماعی مواجه می‌شوند. بسیاری از مرکزنشینان حضور و نوع پوشش زنان بلوچ را به دیده انتقاد و تحقیر، رسانه‌ای کردند. چنین رویکردی در جنبشی که رهایی زن را ملاک جامعه قرار می‌دهد، از نظر ما ناشی از ناآگاهی، عدم توجه به زیست اجتماعی روزمره و تاریخ منطقه است و ما را بسیار متاسف می‌کند.

در دو ماه گذشته، به تناوب شهرهای بلوچستان مملو از جمعیت معترض بوده‌اند، اما در این میان زنان بلوچ به خاطر نبودن در تجمعات و اعتراضات به شکل مداوم در شبکه‌های اجتماعی به چالش کشیده شده‌اند. دسگوهاران تاکنون کوشیده است به سهم خود به پرسش‌ها و چالش‌هایی از این دست پاسخ دهد. ما در حد توان کوشیدیم از مختصات جامعه خود بگوییم و سابقه تاریخی، سیاسی و مذهبی آن را که غالبا شفاهی است، بازگو کنیم. در شرایطی که زنان در بلوچستان از هر فرصتی برای حضور در جنبش زن زندگی آزادی استفاده می‌کنند، در روزهایی که زنان در زاهدان و چابهار به خیابان‌ها آمدند، ما مدام با این پرسش تکراری روبرو می‌شویم که زنان بلوچ کجا هستند؟ گویا یک الگوی مرکزگرایانه و یکدست‌ساز مدام در حال پاییدن ماست. در حالی‌که جامعه ما در حال خلق و کشف شیوه‌ها و امکانات جدید مشارکت مدنی است، تحلیلگران از آن چهارچوب‌های صلبی که برای ما تراشیده‌اند بیرون نمی‌آیند.

فائزه براهویی، زن بلوچ مبارز جوانی که به دادخواهی خواهری کیلومترها دورتر برخاست، در شرایطی به دلیل پوشش خود مورد بازخواست قرار می‌گیرد که تا مدت‌ها در بازداشت و محروم از انتخاب وکیل و امکانات حقوقی بود.

سمیه محمودی نژاد زن بلوچ دیگری از قلعه گنج کرمان بود که با شلیک شش گلوله در مقابل فرزندش کشته شد. در گزارشی که تلویزیون بی‌بی‌سی فارسی منتشر کرد نشان داده شد که سمیه از کارش در گشت ارشاد به دلیل شیوه کار و خشونت گشت ارشاد استعفا داده بود. سمیه هر روز با تهدید جانی روبرو بود و یک ماه پیش به ضرب گلوله کشته شد.

فائزه و سمیه تنها دو نمونه از زنان بلوچی هستند که مقاومت کرده‌اند ولی مدام از گفتمان مرکزگرا حذف می‌شوند. زن بلوچ اگر در خدمت بازتولید آن‌چه ما به شکل فست‌فودی از او می‌دانیم نباشد، هرگونه عاملیتش بر زندگی انکار می‌شود. مرکز به انسانیت‌زدایی از او عادت کرده و او هم‌چنان موظف است توضیح بدهد که کجاست؟ چه می‌کند؟ چرا حضور ندارد؟ و کی و کجا به صحنه خواهد آمد؟ این پرسش و پاسخ‌ها برای ما آشنا هستند؛ گویا پدرها و برادرهایمان همه جا هستند! آیا مرکز با طرح چنین سوالاتی در پی کسب هویت و قرار دادن خود در جایگاهی والا نیست؟ در واقع توجه به زن بلوچ نه برای فهم او و پیچیدگی‌های زندگی، چالش‌ها و مبارزاتش، که دیدن او به مثابه آیینه‌ای است که مرکز با نگریستن در آن در پی فهم خود است. زن بلوچ آن «دیگری» است که مرکز باید شبیه او نشود ولی او باید با حفظ فاصله بکوشد تا شبیه مرکز شود.

امروز اشکال تازه‌ای از مقاومت در میان زنان و دختران بلوچ در حال شکل‌گیری است. آن‌ها دیوارنویسی می‌کنند، ویدئوهای اعتراضی پخش می‌کنند و آرام‌آرام در حال پیوستن به تظاهرات هستند. اما آن‌چه شاید کمتر در شبکه‌های اجتماعی قابل رصد باشد مبارزه واقعی آنان در برابر سنت‌های جامعه مردسالار است. آن‌ها چادر سیاه خود را، یعنی همان پوششی که نقش پررنگی در بی‌چهره کردن زنان بلوچ در دهه‌های اخیر داشته است، کنار می‌گذارند. مقاومت‌های خرد آنان حتی در روستاهای دور افتاده و دور از محدوده رسانه‌های مرکز ادامه دارد. زنان بلوچ مانند سایر زنان کشور در تلاش برای بازپس‌گیری خیابان و حق انتخاب پوشش خویش هستند. نیروهای سرکوب‌کننده‌ای که در این سال‌ها مدام در حال تقویت یکدیگر بودند و ساختارهای غیردموکراتیک و متصلب جامعه امروز حاصل اتحاد آن‌هاست، حالا به دست زنان به چالش کشیده شده‌اند و این دستاورد اندکی نیست.

اما زن بلوچ همزمان در حال بازپس‌گیری عرصه دیگری نیز است. او می‌خواهد سخن بگوید، اما در ارائه تصویر خود، گاه بازتاب همان تصویری می‌شود که بر او افتاده است. مدام هر متن و کنشی از سوی او می‌تواند به ضد خود تبدیل شود. مدام باید حواسش باشد که گفتن از معضلات، نابرابری‌ها، غارت و چپاول تاریخی به ویژگی ذاتی و فرهنگی جامعه سیستان و بلوچستان تعبیر نشود. مدام باید یادآور شود که حذف او از گفتمان‌های تاریخی و سیاسی به معنی سکوت او نبوده است. او اگرچه به یکباره مورد توجه قرار گرفته‌ ولی به یکباره و در این دوماه متولد نشده‌ است. سیستان و بلوچستان پهناور اشکال متنوعی از زیست‌بوم، فرهنگ‌ها و مذاهب را در خود جای داده است. به تبع آن، الگوهای مقاومت، مبارزه سیاسی و تحول‌خواهی زنان آن (چه بلوچ و چه غیربلوچ) متنوع است. بی‌توجهی به چنین تکثر و تاریخی می‌تواند صدای زندگی و مبارزات زنان بلوچ را خاموش کند. تحمیل چادر سیاه و پیچیدگی‌های مبارزه علیه آن فقط نمونه‌ای از مسائل زنان بلوچ هستند که باید در نسبت مستقیم با همان جغرافیا فهم شوند.

نوشته‌‌ی دسگوهاراں

 * دسگوهاری یک سنت دیرینه اجتماعی رفیقانه میان زنان بلوچ است برای همدلی،همراهی، یاری و خواهرانگی.

لینک در تریبون زمانه

منبع خبر: رادیو زمانه

اخبار مرتبط: چادر سیاه، زن بلوچ و بازنمایی رسانه‌ای