آنها فقط مشتی برده سیاه بودند!
در همین دادگاه، موضوع قاچاق و به دریا ریختهشدن گروهی از سیاهپوستان متوجه یکی از تاجران برده میشود و این که چرا با به زنجیرکشیدن دستهجمعی آن سیاهان، موجب غرقشدن همگیشان را فراهم آورد. وی در پاسخ دادگاه یادشده فقط یک جمله میگوید: «آنها فقط مشتی برده سیاه بودند!» گویا این جملهای است که قرنها درون رفتار و اندیشه و مکتوبات غربیها علیه سیاهپوستان (و البته سایر رنگینپوستان و ملل و اقوام دیگر) وجود داشته که هر بار وقتی جنایت و شقاوتشان نسبت به آنها حتی با هیچ معیار حقوق بشری خودشان نیز سازگار نبود، ولی مورد اعتراض و انزجار هم قرار نگرفت، گویا همان جواب تاجر برده دادگاه آمیستاد در قرن۱۸ به گوش میرسد که: «آنها فقط مشتی برده سیاه بودند!»
نژادپرستی در عمق سینمای هالیوود
اما تاریخ سینمای هالیوود نشان میدهد که تفکرات نژادپرستانه، ریشهها و عمق تاریخی دیرینهای در سینمای غرب و بهخصوص آمریکا دارد. مثلا در فیلم «تولد یک ملت» که از ساختههای مهم دیوید وارک گریفیث (ملقب به پدر سینما) در سال ۱۹۱۹ به شمار میرود، شاهد نمایش تفکرات بهشدت نژادپرستانه هستیم. در فیلم مذکور که نگاهی به شکلگیری آمریکا دارد، قهرمانان فیلم، اعضای فرقهای نژادپرست به نام «کوکلوسکلان» هستند که در عادیترین روش خویش، سیاهپوستان را به آتش میکشیدند.
نژادپرستی کوکلوسکلانها در بسیاری از دیگر آثار هالیوود که بعضا به عنوان محبوبترین فیلمهای تاریخ سینمای آمریکا هم ثبت شدند، عملکردی مثبت و انسانی به حساب آمد؛ از جمله در فیلم معروف «برباد رفته» به کارگردانی ویکتور فلمینگ و ساخته دیوید سلزنیک که قهرمانهای اصلی و به اصطلاح مثبت داستان همچون اشلی ویلکز و رت باتلر و دوستانشان (که از قهرمانان جنگ هم به شمار میآمدند)، عضو فرقه نژادپرست کوکلوسکلانها بوده و به قتل و غارت سیاهپوستان میپرداختند.
در این فیلم که ۸ جایزه اسکار را در سال۱۹۳۹ به دست آورد، نژادپرستی و بردهداری امری شرافتمندانه و انسانی به شمار میآمد و مصداق سیاهپوست و برده خوب کسی بود که کاملا در خدمت ارباب سفیدپوستاش باشد، همچون «مامی» یعنی همان کلفت سیاهپوست خانواده اوهارا که هتی مکدانل نقشش را ایفا میکرد و به خاطر ایفای این نقش، نخستین جایزه اسکار را برای یک بازیگر سیاهپوست به همراه آورد.
حدود ۷۰ سال بعد و در فیلم خدمتکار (تیت تیلور-۲۰۱۱) نیز همان تفکر نژادپرستانه فیلم برباد رفته همچنان حاکم بود. در آن فیلم نیز بهرغم تمامی ادعای ضد نژادپرستی و نمایش ظلم و ستمی که از سوی برخی سفیدپوستان متوجه سیاهپوستان میشد، اما همه ماجرای افشای ظلم و ستم به سیاهپوستان، اولا از طرف یک دختر سفیدپوست صورت میگرفت و ثانیا سیاهپوست خوب در نهایت فردی بود که به ارباب سفیدپوست خود خدمت میکرد. این نوع نگاه نژادپرستانه در تمام این سالها و تا امروز همچنان بر فضای سینمای هالیوود و اسکار حاکم بوده است. به خصوص در فیلمهایی که ادعای ضد نژادپرستی داشتند مانند ۱۲ سال بردگی ساخته استیو مککوئین که سال ۲۰۱۳ اسکار بهترین فیلم را دریافت کرد، اما در واقع قهرمان سیاهپوست آن، یک آدم درجه ۲، بیعرضه و حقیر نشان داده میشد که نجاتبخش او همان منجی سفیدپوست موطلایی چشم آبی آمریکایی (با بازی براد پیت) بود. این در حالی است که در همان سال، فیلمهای قویتری مانند «باتلر»، لی دانیلز یا «بزرگترین مبارزه محمدعلی» ساخته استیون فریزر درباره قهرمانان سیاهپوست، محلی از اعراب پیدا نکردند.
رویکرد هالیوود نسبت به سیاهان
اما از دهه ۱۹۵۰ میلادی، تغییری ظاهری فقط در نوع ارائه همان نگرش نژادپرستانه در فیلمهای هالیوودی به وجود آمد که دیگر سیاهپوستان مانند آنچه در فیلمهایی همچون تولد یک ملت و بر باد رفته به تصویر کشیده میشدند، موجوداتی خبیث و رذل به نظر نیایند. بعضا ظلم و ستم نسبت به آنها تا حدودی نمایش داده شود، ولی همچنان این قهرمانان سفیدپوست باشند که آنان را نجات داده و در واقع منجیشان به شمار میروند. اما چرا چنین تغییری در رویکرد هالیوود نسبت به سیاهپوستان به وجود آمد؟ بنا به نوشته فرانسیس ساندرس، مورخ بریتانیایی و نویسنده و تحلیلگر معروف نیویورکتایمز در کتاب مشهورش به نام «جنگ سرد فرهنگی» در دوران جنگ سرد، آمریکاییها همواره از سوی شوروی و همپیمانانش تحقیر میشدند که نهتنها حقوق سیاهان را هنوز به رسمیت نشناخته بلکه حتی در آثار هنری و فیلمهایشان نیز با آنها برخورد نژادپرستانه دارند. از اینجا گروهی به سرکردگی "کارلتون آلسوپ" از کارشناسان سازمان CIA در هالیوود برنامه گستردهای را آغاز کردند که ادعاهای شوروی در مورد تبعیض نژادی، حقوق ناکافی، عدالت نابرابر و خشونت بر ضد آمریکاییهای آفریقاییتبار را ابطال کنند.
یک کارشناس اطلاعاتی که مسئول ارائه تمهای مخصوص برای هالیوود بود
فرانسیس ساندرس در همان کتاب «جنگ سرد فرهنگی» نوشته: «.. کارلتون آلسوپ که مخفیانه در استودیوهای طراز اول کار میکرد، در حقیقت یک تهیهکننده و عامل بود که در متروگلدوین مه یر اواسط دهه ۳۰ به فعالیت مشغول بود و بعد با جودی گارلند اواخر دهه ۴۰ و اوایل دهه ۵۰ در کارگاه جنگ روانی فرانک ویسنر همکاری کرد و اوایل دهه ۱۹۵۰، گزارش فیلم منظمی برای سازمان سیا و شورای برنامهریزی روانی آن تنظیم میکرد. او همچنین سرپرستی یک گروه فشارمخفی را بهعهده داشت که مسئول ارائه تم مخصوص در فیلمهای هالیوود بودند. آلسوپ در ژوئن ۱۹۵۳طی گزارشی بر مسأله کلیشه سیاهان در هالیوود متمرکز شد...»
ساندرس افزود: «.. کارشناسان جنگ روانی در حوزه هماهنگسازی عملیاتها (در همکاری نزدیک با وزارت خارجه آمریکا) یک کمیته مخفی نمایش فرهنگی را که فعالیت عمده آن، طرح و هماهنگی تورهای هنرمندان سیاه آمریکایی بود، ایجاد کردند. ظهور بر صحنه جهانی افرادی همچون لئونتین پرایس، دیزی گیلزپی، ماریان اندرسون، ویلیام وارفیلد، گروه رقص مارتا گراهام و گروه دیگری از افراد مستعد سیاه آمریکایی، که دارای چند نژاد بودند، بخشی از تلاشهای این برنامه مخفی سازمان داده شده صادراتی بودند...»
نتیجه تلاشهای برنامهریزی شده سازمان سیا برای پاک کردن ذهنیت نژادپرستانه در فیلمهای هالیوودی، ساخته شدن فیلمهایی مانند ستیزه جویان (استنلی کریمر) در سال ۱۹۵۹، در گرمای نیمه شب (نورمن جویسون) در سال ۱۹۶۸ که جایزه اسکار بهترین فیلم را گرفت و حدس بزن چه کسی برای شام میآید؟ (استنلی کریمر) بود که در آن فیلمها برای سیاهپوستان نیز همردیف سفیدپوستان، حق و حقوقی در نظر گرفته میشد، اما در اغلب این دسته آثار همچنان نگاه عمیق نژادپرستی باقی ماند. چنانچه در این فیلمها، سیاهپوستان بهرغم تصاویری که از ظلم و ستم و بیعدالتی درحقشان نمایش داده میشد، اما به لحاظ ماهیتی وخصوصیت ذاتی، در نهایت افرادی درجه ۲ بودند که همواره سفیدپوستان باعث نجات و رشد و حتی عملکردهای درست آنها میشدند.
اغلب سیاهپوستان در فیلمهایی که بعدا هم درباره آنها ساخته شد، بدون حضور سفیدپوستان هیچکاره، منفعل و بدون توانایی خاصی نشان داده شدند که تنها با حضور سفیدپوستان، میتوانستند در میادین مختلف حاضر شوند. در واقع در این نگرش جدید آمریکایی، حتی در فیلمیکه ظلم و ستم سفیدپوستان به سیاهان نمایش داده میشد نیز همواره نگاه و رژیم ارباب و برده وجود داشت و ارباب خوب، سفیدپوست برتری معرفی میشد که برده سیاه خویش را عادلانه استثمار میکرد و برده خوب هم سیاهپوست پاییندستی بود که نسبت به ارباب سفید خود حرفشنوی داشت.
سرخپوست خوب، سرخپوست مرده است!
اما ژانر وسترن که از دیرپاترین نوع فیلم در سینمای آمریکا به شمار آمده و بعضا به عنوان شاخصه سینمای غرب محسوب شده، نژادپرستانهترین گونه فیلم در سینمای هالیوود به نظر میآید. در وسترنهای کلاسیک یک کابوی با هفت تیری در یک غلاف کمربندی که کج به کمرش بسته شده و کفشهایی خاص که فرفرهای پشت آن میچرخید. به عنوان وسترنر همواره با یک اسب میآمد تا آدم بدها و بهخصوص سرخپوستها را از بین ببرد. نزدیک به یک قرن همین فیلمهای وسترن در ذهن مردم دنیا القاء کرد که سرخپوست خوب، سرخپوست مرده است. طرفه آنکه برخلاف تغییر ظاهری رویکردهالیوود نسبت به سیاهپوستان، اما گویا این نوع برخورد ولو در سطح و ظاهر نیز در مورد سرخپوستان یک تابو محسوب شد. چراکه تضاد فاتحان قاره نو با سرخپوستان یک تضاد آشتیناپذیر ایدئولوژیک بود. از همین روی هالیوود با سرخپوستان به شکل کاملا محافظهکارانه برخورد کرد و حتی در دوران تغییر رویکرد ظاهری نسبت به سیاهپوستان و تولید خیل فیلمهایی که در آنها ظلم و ستم به سیاهپوستان نمایش داده میشد، اما خبری از چنین آثاری درباره سرخپوستان در میان تولیدات هالیوود نبود. شاید بتوان گفت تنها فیلم در این مورد طی چند دهه اخیر، «رقصنده با گرگها» ساخته کوین کاستنر در سال۱۹۹۰ بود که در آن فیلم هم بهرغم حضور سرخپوستان وحشی و خبیث و شرور، اما تنها گروه کوچک سرخپوستان ظاهرا متعادلتر را بالاخره یک افسر سفیدپوست از سوارهنظام آمریکا به نام سروان جان دنبار با تمدن و آدمیت و زندگی انسانی آشنا کرد و آنها را از دست دشمنانشان نجات بخشید. همین تنها فیلم نیمبند که اگرچه سرخپوستان را محتاج سفیدپوستان نشان میداد، اما باعث شد کوین کاستنر برای همیشه از عرصه نویسندگی و کارگردانی کنار زده شود و یکی دو اثر بعدیاش مثل «دشت باز» (۲۰۰۳) با بایکوت و شکست تمامعیار مواجه شد.
منبع خبر: جام جم
اخبار مرتبط: آنها فقط مشتی برده سیاه بودند!
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران