متن کامل مصاحبه تاریخ شفاهی ایران با دکتر محسن پزشکپور، بنیانگذار حزب پان ایرانیست
تاریخ پژوهشی ایران در دانشگاه هاروارد برای پژوهشگرانی که در پی مطالعه تاریخ سیاسی ایران هستند، در سالهای نخستین شورش ۵۷ خاطراتی را ضبط کرده است که متعلقاند به نخستوزیران سابق، اعضای کلیدی کابینهها، بخشهای قانونگذاری، قضایی، رسانهها و بخش خصوصی؛ رهبران قبائل، احزاب سیاسی، گروهها مخالف، فرماندهان نیروهای مسلح، افسران ارشد سازمان امنیت (ساواک) و دیپلماتهای خارجی که نقشی مهم در سیاست ایران داشتهاند.
محسن پزشکپور، سیاستمدار و حقوقدان و بنیانگذار حزب پان ایرانیست، از بنیانگذاران حزب ملت ایران و همچنین نماینده مجلس شورای ملی در دورههای بیست و دوم و بیست و چهارم بود که مصاحبه ای در روز یکشنبه ۵ فروردین ۱۳۶۳ برابر با ۲۵ مارس ۱۹۸۴ در شهر پاریس فرانسه با ضیاء صدقی یکی از طراحان این پروژه انجام داد.
س- آقای پزشکپور میخواهم از حضورتان خواهش کنم که برای ما توضیح بفرمایید که شما در کجا به دنیا آمدید؟ در چه سالی؟ و در کجا تحصیلاتتان را انجام دادید؟ و از چه زمانی وارد فعالیتهای سیاسی و اجتماعی شدید؟
ج- من در دوم اسفندماه سال ۱۳۰۶ خورشیدی در شهر تهران در منزل مسکونی خانواده ما که متعلق به خانوادۀ مادری من بود و در کوچه قلمستان خیابان امیرآباد واقع بود متولد شدم. البته چون پدر من در آنموقع مسئولیت ادارۀ مالیۀ آنموقع را در ولایات سلاس داشت که مرکز ولایت سلاس در آنموقع شهر ملایر بود بعد از اینکه من در تهران متولد شدم خوب به اتفاق مادر رفتیم به ملایر و درنتیجه شناسنامۀ من صادره از شهر ملایر است به شمار ۱۰۸۲۸ اما متولد تهران هستم همانطوریکه بیان کردم. تحصیلات ابتدایی را در دو مدرسۀ ابتدایی تهران یعنی دبستان علامه و دبستان امیرمعزی گذراندم. تا سال دوم ابتدایی را در دبستان علامه بودم زیرا پدر منتقل شده بودند به تهران و ما مجدداً در همان خانۀ متعلق به خانوادۀ مادر سکونت داشتیم و آنجا دبستان علامه که یکی از دبستانهای بسیار قدیمی و مشهور تهران بود برای آغاز تحصیلات ابتدایی رفتیم تا سال چهارم دبستان را در آنجا بودیم، بعد که به دلایلی خانوادۀ ما ناچار از فروش منزل مادرش شدند منتقل شدیم به یک خانۀ استیجاری در کوچه ظهیرالاسلام خیابان شاهآباد بنابراین مدرسهای هم که من میرفتم به اتفاق برادر بزرگم حسن پزشکپور و بعد برادر کوچکم که در این مدرسۀ دوم به ما پیوست تغییر کرد و رفتیم به دبستان امیرمعزی که دبستان امیرمعزی در خیابان برق واقع بود که بعد خیابان برق نامش تبدیل شد به خیابان امیرکبیر. بقیه تحصیلات ابتدایی را در دبستان امیرمعزی انجام دادم و در سال تحصیلی ۱۳۲۰ـ۱۳۱۹ تحصیلات ابتدایی من در دبستان امیرمعزی به پایان رسید و گواهینامه تحصیلات ابتدایی را از دبستان امیرمعزی گرفتم که ضمناً همین زمان مقارن بود با وقوع حادثه شوم سوم شهریور ۱۳۲۰ یعنی هجوم و یورش روسها و انگلیسها از مرزهای آبی و خاکی ایران به ایران اشغال ایران و درنتیجه آغاز مبارزات ما از آن تاریخ که درواقع سرآغاز مبارزات وسیعی بود که بعد از مدتی نام پانایرانیست به خود گرفت که آنموقع من ۱۴ سالم بود به اتفاق تنی چند دیگر از دوستانی که هممحل بودیم.
س- این دوستانتان را میتوانید لطفاً نام ببرید که چه کسانی بودند؟
ج- بله دیگر حالا نام میبرم به مرور. البته در این زمان که یادآور شدم باز منزل ما تغییر کرده بود چون دیگر برای پدر این امکان فراهم شده بود که در آن منطقه، منطقهای که نزدیک خیابان عشرتآباد هست که بعد نام خیابان سپاه به خود گرفت که حالا نمیدانم نامش را چه گذاشتند به اتفاق یکی از دوستان خیلی قدیمیاش که ما او را عمو خطاب میکردیم از بس با پدر صمیمیت و یکرنگی داشت و اهل کاشان بود مرحوم دکتر حسین احسان مشترکاً یک قطعه زمین وسیع خریدند و درنتیجه آنجا خانهای را برپا کرد پدر که ما از آن منزل استیجاری خیابان شاهآباد منتقل شدیم به منزل ملکی پدر که در آن منطقه واقع بود که در همان ایام یعنی شاید چندین ماه قبل از حدوث واقعۀ سوم شهریورماه بود که طرح امتداد خیابان شاهرضا را اجرا کردند، یعنی از سه راه شمیران به سمت میدان فوزیه که درنتیجه این طرح قسمتی از خانه مسکونی ما را دربر گرفت یعنی قسمتی از این خانه شد جزو خیابان شاهرضا و این خانهای بود بنابراین از یک سمت مشرف بر خیابان شاهرضا و از سمت دیگر نزدیک به خیابان عشرتآباد و درنتیجه نزدیک به چهارراه عشرتآباد و خیابان سپاه که معروف بود به چهارراه پل چوبی که چندین روز بعد از سوم شهریور اولین گروههایی از قوای اشغالگر که وارد تهران شدند قوای روسها بودند که به این منطقه رسیدند و من به اتفاق آن دوستان در آن هنگام با سنگهای خیابان به اینها، قوا، حمله کردیم و درواقع یک مقاومت و مبارزهای در برابر این نیروی مهاجم از طرف این نسل نوباوه شروع شد. اما این دوستانی که با یکدیگر همکلاس بودیم و هم محل معروفتر و نزدیکتر و مشخصتر از همه محمدرضا عاملی تهرانی بود، دکتر عاملی تهرانی که لابد عکس ایشان را در اینجا میبینید.
س- بله، راجع به ایشان بعداً مفصل صحبت میکنیم.
ج- بله که ایشان یکی از فرزانگان ایران و متفکران ایران و وارستگان ایران و از دانشمندان میهنپرست و پاکیزه ایران بود و متأسفانه همانطوری که میدانید بههرحال با نهایت بیانصافی و بیشرفی درواقع او را به مانند بسیاری از کسان دیگر کشتند و در راه ایران خوب به شهادت رسید. دکتر عاملی از نزدیکترین دوستان من بود یعنی دوستی از او نزدیکتر من نداشتم و تاکنون هم ندارم. از سال چهارم ابتدایی که من رفتم به دبستان امیرمعزی با او دوستی پیدا کردم، دوستی بسیار نزدیک. پس هم در یک کلاس کنار هم روی نیمکتهای چوبی مینشستیم و از سوی دیگر هم محل هم بودیم یعنی خانۀ عاملی که آن هم خانۀ ملکی پدر او نبود تا آنجایی که من به خاطر دارم خانهای بود متعلق به دایی دکتر عاملی نزدیک خانۀ ما بود. بنابراین ما غالب اوقات با هم بودیم و راه طولانی هم تا مدرسه داشتیم و آنموقع هم به این کیفیت هم نبود که بچهها بههرحال با استفاده از وسایل نقلیه و اینها به مدرسه بروند، ما راه خانه و مدرسه را به اتفاق یکدیگر پیاده طی میکردیم. خوب، چهار بار یعنی میرفتیم صبح ظهر برمیگشتیم. دوباره بعد از ناهار میرفتیم و عصر برمیگشتیم و بعد هم غالباً با هم بودیم. پس برتر و والاتر از همه دکتر عاملی بود. بعد در آن مدرسه و در آن محل کس دیگری که با ما بود و جزو این گروه از دوستان مهدی بهرهمند بود که بعد تحصیلاتش را در مراحل مختلف ادامه داد و بعد دکترای اقتصاد گرفت و از روزنامهنگاران بنام و زحمتکش و با استعداد بود که مدتی هم شد وابستۀ اقتصادی ایران در پاکستان و من به خاطرم هست که وقتی که سال چهارم یا پنجم دبستان بودیم او که هم سنش بسیار کم بود در آنموقع یعنی سیزده سالش بود چون بعد که تصدیق ششم را گرفتیم او هم چهارده سالش شد و گذشته از این از نظر جثه هم بسیار ضعیف بود ولی برای اینکه کمک بکند به ادارۀ خانواده و معیشت خانواده عصرها میرفت و در یک چاپخانهای به کار تصحیح میپرداخت در آن سنین و همان سبب شد که اصولاً به کار مطبوعات نزدیک بشود، آشنا بشود و بعد روزنامهنگاری برجسته شد و سردبیری اطلاعات را مدتی داشت و سردبیری روزنامههای مشهور دیگر شاید کیهان و بعد در این نوع فعالیتها بود. بعد در کلاس ما مدرسۀ ما کسانی که با آنها ما همکلاس بودیم تعداد دیگر بودند که از منزل تا مدرسه با هم میرفتیم ولی در فعالیتهای سیاسی و اجتماعی ما آنها خیلی مداخله نداشتند و مشارکتی پیدا نکردند چون محلشان غالباً شاید فرق داشت. مثلاً برادران زهره اینها همکلاس ما بودند که پسر فرزندان آن زهره مشهور، بازرگان مشهور سیگار و توتون و این قبیل کالاها درواقع بود در ایران. ولی سوای اینها چند تن دیگر که آنجا به سبب اینکه ما در یک محله زندگی میکردیم با ما بیشتر نزدیک بودند تا آنجایی که به خاطرم هست آقای فرید سیاح سپانلواست که ما در محلی که بودیم او هم نزدیک به آن محل یعنی در خیابان گرگان خانهاش بود و آنجا زندگی میکرد و تنی چند دیگر از بچههای محل که حالا اسامیشان به خاطرم نیست که اینها در آن حوادث بعد از سوم شهریور ماه با ما همدردی و همدلی داشتند تا اینکه رسید به روز هشتم شهریور ماه که درواقع آن مقاومت این نسل برابر اشغال ایران ارائه شد و آن عکسالعمل نشان داده شد که آن آغاز مبارزه این نهضت بود که حالا بعد در مورد دیگر آنوقت میپردازیم به نام کسانی که اصولاً در بنیانگذاری این نهضت و این حرکت حضور داشتند و شرکت داشتند. بنابراین تحصیلات ابتدایی من در دبستان امیرمعزی به پایان رسید. البته ضمن این سرگذشتی که بیان شد یک قسمتی را هم میبایست بیان بکنم که ضرور است از نظر اینکه هم در گذشته زندگی خانوادگی ما بود و هم شاید بههرحال عامل اصلی بود یا عامل شناسایی بود برای تشکیل زندگی خانوادگی من این بود که بعد از فروش آن منزل متعلق به مرحوم پدر و مادرم که خوب منزلی بود که دیگر متعلق به وراث او بود که آن وراث عبارت بودند از مادر من و دایی من که او فوت شده. بههرحال ناچار شدیم به دلایلی و ناچار شدند که آن منزل را بفروشند و اولین منزل استیجاری که ما رفتیم و آنجا سکونت اختیار کردیم منزلی بود واقع در کوچه انصاری خیابان امیرآباد، این منزل متعلق به آقای حاج سید محمود لاجوردی بود که پدر همسر من هستند. آن منزل را اجاره کردیم و در آنجا سکونت کردیم و خوب این الفت و آشنایی خانوادگی از آنجا شروع شد تا اینکه بعدها دیگر من با دختر ایشان که خانم کبرا اشرفالسادات لاجوردی هستند ازدواج کردم و زندگی خانوادگی شخصی من به این کیفیت شکل گرفت که بعد از اینکه آن منزل را ترک کردیم رفتیم به منزلی در خیابان شاهآباد و بعد به آن کیفیت تا گذراندن دوره تحصیلات ابتدایی و بعد مهرماه ۱۳۲۰ برای ادامه تحصیلات دبیرستانی رفتم به دبیرستان البرز که معروف بود به کالج البرز. تحصیلات دبیرستانی را در آنجا آغاز کردم ولی همینطور که لابد احساس میکنید دیگر تحصیلات و مبارزات سیاسی برای ما از یکدیگر جدایی نداشت و شاید یک نسلی ویژه از جامعه برای اصولاً آنموقع شکل گرفت. بنابراین بعد از آن روزی که آن مقاومت و عکسالعمل را ما برابر یورش قوای مهاجم به شهر تهران از خودمان نشان دادیم دیگر ادامه زندگی برای ما به مفهوم ایفای وظایف و مسئولیتهایی که برابر ملت ایران داشتیم نمودار شد و برای آن کسانی که در آن حرکت آنموقع شرکت داشتند و برای کسانی که بعد به آن حرکت پیوستند یکچنین برداشتی از زندگی دست داد و من به دبیرستان البرز رفتم، عاملی رفت به دبیرستان ایرانشهر که بعد نام دبیرستان قریب را بر آن گذاشتند که واقع بود در میدان مخبرالدوله، نزدیک میدان مخبرالدوله، نزدیک میدان مخبرالدوله ـ خیابان سعدی ـ بهرهمند هم به همان دبیرستان رفت ولی بعد از مدتی گویا رفت به دبیرستان دارالفنون و فرید سیاح سپانلو هم او هم یکی دو سال رفت به دبیرستان ایرانشهر بعد رفت به مدرسه تجارت و آن هستهای که آنجا حضور داشتند عناصری از آن هسته که در آن حرکت حضور داشتند و چند تن دیگر که بعد پیوستند به آن حرکت به دبیرستانهای مختلف که رفتند به صورت نمایندگان این هسته در این دبیرستانهای مختلف مبارزه را شروع کردند. خوب، من رفتم به دبیرستان البرز بنابراین در دبیرستان البرز ضمن اینکه تحصیلات را ادامه میدادم مبارزات و فعالیتها به شدت و به سختی آغاز شد و با گستردگی هرچه بیشتر. به سبب این مبارزات که حالا ضرور شد بعد جزئیات آن را بیان خواهم کرد که مربوط است به کل مسائل جامعۀ ایرانی پس از یک اعتصاب ناموفق یعنی شکست طرحی که برای اعتصابی از محصلین داشتیم در دبیرستان البرز و چند دبیرستان دیگر من ناچار شدم که دبیرستان البرز را ترک کنم، آنموقع سال دوم دبیرستان البرز بودم.
س- اینکه میفرمایید ناچار شدید یعنی شما را مجبور کردند که بروید بیرون؟
ج- بله دیگر برای اینکه…
س- بیرونتان کردند از دبیرستان البرز؟
ج- بله طوری بود که این وضع را پیدا کرد، آنموقع دکتر مجتهدی رئیس دبیرستان البرز بود. ناچار شدم دبیرستان البرز را ترک بکنم و چون نیمههای سال بود هیچ دبیرستانی دیگر مرا نمیپذیرفت. آنموقع غالب یعنی اکثریت قریب به اتفاق مدارس دولتی شده بود که درواقع به مفهوماً ملی واقعی شده بود، از جمله آخرین این مدارس که در اختیار دولت قرار گرفت همین دبیرستان البرز بود که این دبیرستان البرز به نام کالج آمریکایی مشهور بود و همینطور که میدانید مدیریت این دبیرستان با…
س- مستر جوردن.
ج- مستر جوردن بود. البته دبیرستان بسیار خوبی بود ولی درست مدتی کوتاه قبل از سوم شهریور ماه این دبیرستان را هم دیگر دولت در اختیار گرفته بود وزارت آموزش و پرورش که بعد وقتی من رفتم به آن دبیرستان یکی از فرهنگیان بسیار خوشنام به نام آقای ذوقی مدیر این دبیرستان بود بعد هم آقای محسن حداد آمد مدیر این دبیرستان شد، بعد هم دکتر مجتهدی که بههرحال مصادف شد با آن جریان که من ناچار شدم دیگر آن دبیرستان را ترک کنم. و تنها مدرسه پولی، آنوقتها این مدارس را میگفتند مدرسه پولی که باقی مانده بود یک دبیرستانی بود به نام دبیرستان روشن در خیابان سپه نزدیک آن باستیون محلی بود باستیون که بعد از اندکی که میرفتیم میرسیدیم به میدان حسنآباد، آن دبیرستان پولی بود که به آن کیفیت نامنظم و نامرتب بود که به مسخره و طنز میگفتند دانشکده روشن. من ناچار شدم که رفتم به آنجا. ولی آنجا نه از درس خبری بود و نه از بحث و فضل نه حتی از مبارزه. اصولاً کسانی که آنجا بودند غالباً فارغ از مسائل تحصیلی و اجتماعی و مبارزاتی و اینها بودند حالی مخصوص خودشان داشتند. البته هرچند یکی دو تن از کسانی را که بعدها سالهای متمادی در مسیر این مبارزات با نهضت پانایرانیست همکاری کردند من از میان آنها پیدا کردم ولی آنها هم غالباً کسانی بودند که درواقع از بد حادثه آنجا به پناه آمده بودند. که بههرحال این در روند کار تحصیلی من لطمه وارد آورد ولی من ادامه دادم بههرحال کوششهای خودم را. بعد برای سال پنجم دبیرستان که پنجم علمی گفته میشد چون بعد امتحانی داشت و دیپلم علمی میدادند بسیار امتحان مشکلی هم داشت. من رفتم به دبیرستان خاقانی، آن هم دبیرستان غریبوعجیبی بود. بههرحال دیپلم پنج متوسطه را که پنجم علمی بود من از دبیرستان خاقانی گرفتم. دیگر در این مدت مبارزات ما گسترش بسیار پیدا کرده بود چه از نظر تشکیلاتی چه از نظر فکر و اندیشه مبانی خودش را بالنسبه پیدا کرده بود، انسجام فکری را پیدا کرده بود، گروههای وسیعی را غالباً، یعنی غالباً که میگویم شاید اکثریت قریب به اتفاق از دانشآموزان دبیرستانها و برخی از دانشجویان دانشکدهها بودند، ما گرد آورده بودیم در نهضت و در نتیجه مابرزات وسعت و گسترش بسیار پیدا کرده بود. خوب، وقتی موفق شدم دیپلم پنجم علمی را بگیرم میبایست که با توجه به رشته تخصصی که میخواستم برای تحصیلات دانشگاهی ادامه بدهم تحصیلات سال ششم را بررسی کنم که آنوقت سه رشته بود بهاصطلاح ششم ادبی بود، ششم طبیعی بود و ششم علوم…
س- ریاضی.
ج- ریاضی یا علوم. درنتیجه هر دانشآموزی که برای تحصیلات دانشگاهی خودش طرح و برنامهای داشت میبایست با توجه به آن طرح یکی از این سه رشته را انتخاب میکرد. من گذشته از توجه و دلبستگی و اعتقادم به مسائل جامعه ایرانی، به مسائل اجتماعی که از ابتدا یعنی از همان زمانی که من سال اول دبستان بودم در خودم احساس میکردم اصولاً از همان هنگام هم آن شوق و یا موضع اشتغالی را که میبایست در جامعه پیدا میکردم برایم مشخص بود. یعنی از همان هنگام دوست میداشتم که وکیل دادگستری بشوم. بنابراین خوب رشتهای را که میبایست انتخاب میکردم رشتۀ ادبی بود برای اینکه با گذراندن رشتۀ ادبی میشد رفت به دانشکده حقوق و تحصیلات قضایی را آنموقع در ایران ادامه داد ولی شادروان پدرم عجیب اشتیاق داشت که من رشته طب را انتخاب کنم. گذشته از اینکه آنموقع بهخصوص این روحیه جامعه ایرانی را خیلی دربرگرفته بود که مایل بودند فرزندانشان یا دکتر بشوند یا مهندس. البته شاید این حوادث بعدی هم که رخ داد از نظر مصلحتسنجیهایی حالا نشان داده میشود که حق با آنها بوده یا بههرحال یک بررسی نادرستی نبوده وقتی این وقایع حالا رخ داد. ولی گذشته از این مطلب چون پدربزرگ من طبیب بود معاونالحکما، او از اطباء بلندپایۀ ایران بود و طبیب ناصرالدینشاه بود منتها وقتی که او فوت شد و ۹۰ سال داشت که فوت شد یا ۹۱ سال پدر من آنموقع ۷ سالش بود شاید هم کوچکتر. چند تن دیگر از فرزندان معاونالحکما هم طبیب بودند عموهای من که من آنها را البته ندیدم چون سنشان خیلی بیشتر بود یعنی برای اینکه بدانید به چه کیفیت بود من به خاطرم هست که برادرزادهای پدرم داشت به نام مؤیدالملک و وقتی پدر من حیات داشت که آنموقع شاید شصتوچند سالش بود ولی مؤیدالملک که برادرزادۀ او بود نزدیک صد سالش بود که آنوقت پدر من عموی او بود. بنابراین خوب من آن عموهای دیگرم را ندیدم. پس پدر علاقه داشت که به این سبب یا برادر بزرگ من که دو سال بزرگتر از من بود طبیب بشود و به قول ایشان بههرحال آن تابلوی طبابت خانوادگی را بالا ببرد و یا من. منتها برادر از سال دوم سوم دبیرستان بیشتر ذوق و شوق به کارهای کشاورزی نشان داد و میپرداخت به اموری که در املاک موروثی ما که در دماوند بود. پس تحصیل را دیگر ادامه نداد، شاید از نظر شخصی هم ضرری نکرد. ولی خوب من ادامه دادم تحصیل را. پس پدر نهایت علاقه را داشت برای اینکه من طبیب بشوم. من هم، هم بنا به دلایل اجتماعی چون دیگر مبارزات و کوششهای اجتماعی زندگی مرا ترسیم کرده بود و هم اصولاً همانطور که یادآور شدم علاقه من بود که ابتدا وکیل دادگستری بشوم و اصولاً از نفس این مدافعه، دفاع از حقوق کسانی احساس رضایت باطن میکردم. بنابراین به این دو جهت میخواستم که بروم به دانشکده حقوق. پس به ناچار میبایست میرفتم ششم ادبی. برای اولین بار بود آن ضربالمثل سعدی را بهیاد آوردم و بهناچار به آن عمل کردم در محیط خانواده که گفت: دروغ مصلحتآمیز / به از راست فتنهانگیز. زیرا کار به آنجا رسید که پدر به من گفت یا میبایست که بروی ششم طبیعی و یا اگر نمیخواهی بروی ششم طبیعی میبایستی خانه من را ترک کنی. البته شاید اولین بار بود چنین مکالمۀ سختی را با من پیدا کرد. آنموقع هم قدرت و نفوذ و طرز برخورد پدرها بهخصوص سختتر و خشنتر از حالا بود هرچند که من کمتر به یاد دارم که ایشان اینگونه برخورد با من میداشت قبل از آن. ولی بههرحال چنین مذاکرهای بین ما ردوبدل شد. بنابراین من به ایشان گفتم بسیار خوب من میروم به ششم طبیعی. ولی فردای آن روز رفتم به دبیرستان دارالفنون و در ششم ادبی ثبتنام کردم. گفت، «خوب، ثبتنام کردی؟» گفتم بله پدر رفتم ششم طبیعی در حالی که در ششم ادبی بودم. بههرحال مبارزات ادامه پیدا کرد گسترش بیشتری پیدا کرد. در اثر این مبارزات و حوادثی که در متن این مبارزات بود باز ناچار شدم که دبیرستان دارالفنون را ترک کنم. رفتم به دبیرستان حکیم نظامی در سال ششم ادبی دبیرستان حکیم نظامی آنجا بقیه سال تحصیلی را ادامه دادم. گواهینامه ششم ادبی را از دبیرستان حکیم نظامی گرفتم. البته حالا این هم داستان جالبی دارد که پدر چگونه اطلاع پیدا کرد از اینکه من به جای ششم طبیعی رفته بودم ششم ادبی. بعد رفتم به دانشکده حقوق و در دانشکده حقوق دانشگاه تهران در کنکور شرکت کردم و موفق شدم و وارد دانشکده حقوق شدم.
س- این چه سالی بود آقای پزشکپور؟
ج- سال ۲۶، ۲۷ تحصیلی.
س- سال ۱۳۲۶ـ۱۳۲۷.
ج- بله. وارد دانشکده حقوق شدم آنموقع طبق آییننامه و مقررات وقت دو سال رشته عمومی بود یعنی با هم دانشجویان تحصیل میکردند و سال سوم تبدیل میشد به سه رشته قضایی ـ سیاسی و اقتصادی. خوب، پس من چون میخواستم وکیل دادگستری بشوم رفتم به رشته قضایی که البته حالا چه از دبیرستان گرفته و چه تا دانشکده به مرور بسیار از کسانی که یا در مراحلی هماهنگ مبارزاتی با هم بودیم یا در مواردی تعارض مبارزاتی با یکدیگر پیدا کردیم یا معلمان من بودند یا استادان من. ولی در همان زمان که دانشآموز بودم و دانشجو بودم درواقع در مسیر مبارزات اجتماعی بودیم یا همانطوری که بیان کردم در مواردی کموبیش در کنار هم چه در موارد ؟؟؟ روبهروی هم. رفتم به سال سوم قضایی. در سال تحصیلی ۲۹ـ۳۰ موفق شدم که ؟؟؟نامه قضایی را از رشته قضایی دانشکده حقوق دانشگاه تهران اخذ کنم با گذراندن تز البته. که بعد به طور داوطلب رفتم برای گذراندن دورۀ خدمت وظیفه. البته این زمانی بود که دیگر حزب پانایرانیست کاملاً شکل گرفته بود و در پهنۀ مبارزات بود و من دبیر مسئول حزب بودم ولی اعتقاد داشتم برای اینکه میبایست بههرحال این برنامۀ خدمت وظیفه را درواقع انجام بدهم و معتقد بودم هر فرزند ایرانی میبایست که این دوره را بگذراند به همین جهت هم به تمام دوستان پانایرانیست همواره یادآور میشدم و اصرارم بر این بود که از گذراندن دوره خدمت وظیفه غافل نشوند چون گذشته از اینکه یک وظیفه اجتماعی بود به عقیدۀ من برای ساختن تن و روان انسان ارزشش کمتر از دورههای تحصیلی قبلی نمیبود و نیست کما اینکه تجربۀ من این است. به خود من قدرت بسیار داد یا من را به این مسئله آشنا کرد برای شناختن قدرتهایی که در وجود یک انسان هست که بتواند مشکلاتی را که چهبسا به طور معمول کسان دیگر را از پا دربیاورد پذیرا بشود. بعد از گذراندن دورۀ وظیفه که البته چون مواجه شد، دوره افسری ما با زمانی که حکومت آقای دکتر مصدق بود و دچار مشکلات و ضیق مالی بسیار بود افسران احتیاط را بهاصطلاح مرخص کردند هرچند ما همه یک دوره مشکل خدمت وظیفه را گذرانده بودیم که دوره شش ماهه دانشکده بود که آنموقع خیلی دشوار بود و خیلی جالب البته. بنابراین بعد از اینکه آن مرحله تمام شد که خوب مواجه شدیم دیگر با حادثه ۲۸ مردادماه و مشکلاتی که از آن باب پیش آمد.
س- من اینجا میخواهم از حضورتان تقاضا کنم که تا اینجا که شما صحبت فرمودید فقط راجع به این جنبه ضدخارجی این نهضت پانایرانیست شما توجه فرمودید ولی بقیه مطالب را راجع به مبانی ایدئولوژیک حزب پانایرانیست برای ما توضیح نفرمودید و در ضمن توضیح ندادید که چه کسانی در به وجود آوردن و در سازمان دادن این نهضت شرکت داشتند که بعد همانطوری که شما اشاره فرمودید به صورت حزب درآمد.
ج- البته حالا من یک نکته را خواستم یادآور بشوم و آن این است که شما سؤالی کردید که من دربارۀ درواقع زندگی خصوصی خودم و تحصیلات خودم. برای اینکه این مراحل را چگونه گذراندم برای شما توضیحی را بیان بکنم.
س- خواهش میکنم. دیگر الان به جایی رسیدیم که میتوانید به مسائل سیاسی و اجتماعی وارد شوید.
ج- همین. دو وضع میتوانیم داشته باشیم اگر توجه کرده باشید من به یکی دو مورد که رسیدم گفتم این را بعد توضیح خواهیم داد. یا اینکه شما ممکن است که آن نکات را یادداشت بفرمایید آنوقت بعد مطرح کنید. یا همانجا که میرسیم موردی را که به نظرتان میرسد همانجا سؤال کنید.
س- تمنا میکنم. من الان همین کار را کردم.
ج- بنابراین روشمان این باشد اصولاً برای اینکه آنوقت توالی حفظ بشود چون حالا بسیاری از موارد بود که خود من اشاره کردم که بعد دربارهاش صحبت میکنیم که اینها را میبایست قبلاً بررسی بکنیم تا به همین سؤال شما برسیم. درواقع من اندکی دربارۀ پانایرانیست گفتم بیشتر دربارۀ زندگی خود من بود یعنی آن سؤال نخستینی که جنابعالی مطرح کردید. پس قرارمان این باشد چون شما سؤال که بکنید یکوقت سؤال میکنید من فکر میکنم میبایست که پاسخ جامعی داده بشود. پس قرارمان این باشد حالا وقتی سؤالی مطرح شد هیچ مانعی ندارد به محض اینکه به نکتهای رسیدیم که شما لازم میدانستید توضیح داده بشود آنجا سؤال کنید چون آنوقت کل مطلب را بعد دنبال میکنیم، یادمان میماند یعنی یاد من هم میماند.
س- من معمولاً یادداشت میکنم.
ج- شما هم که یادداشت میکنید. یا این یا آنوقت ممکن است که مطالب که به نظرتان میرسد یادداشت کنید بعد دنبال کنید، بعد مطرح کنید. حالا نمیدانم روال چه بوده در مصاحبهها ولی شاید بهتر این باشد اگر مواردی را برخورد میکنیم ضمن ادای توضیحات همانجا مثلاً مهم باشد سؤال بشود که وابستگیاش چیز نشود از هم، پیوندش، روندش بههرحال قطع نشود. بنابراین این مسئله را بیان بکنم که از این نظر این دفتر اینجا در این قسمت البته بسته شود بعد ممکن است باز سخن پیش بیاید کما اینکه همینطور هم است جدا از هم نبوده مثلاً بههرحال دوره بیستوچند سال وکالت من، وکالت دادگستری من یا مسائلی که بوده جدا از مبارزاتی که داشتم، جدا از مسائل اجتماعی ایران و جدا از مسائل سیاسی ایران و جدا از کل جامعۀ ایرانی نبوده بسیار حائز اهمیت است. اصولاً مسئلۀ کانون وکلا.
س- میرسیم به آنجا.
ج- بله، خود کانون وکلا. اما بههرحال این حادثه ۲۸ مرداد که پیش آمد درنتیجه چندین ماهی من پنهان بودم بعد مدتی هم زندان و بعد رفتم به کانون وکلا و تقاضای پروانۀ کارآموزی کردم و بعد از گذراندن دوره کارآموزی که آن هم البته با مبارزاتی اینکار صورت گرفت کار وکالت را آغاز کردم. پس این شمهای بود درباره آن سؤالی که جنابعالی مطرح کردید که نامم چیست و زادگاهم کجاست، خصوصیات خانوادگی چیست، تحصیلاتم چگونه بوده و شغلم چه بود تا اینجا. حالا در این زمین یا موارد دیگر اگر سؤالی هست بفرمایید که به آن بپردازیم.
س- از آنجایی که شما فعالیتهای سیاسی خودتان را در حزب پانایرانیست شروع کردید من میخواستم از شما تقاضا بکنم که برای ما یک مقداری توضیح بفرمایید راجع به مبانی ایدئولوژیک حزب پانایرانیست و همچنین چه اشخاصی در تشکیل حزب پانایرانیست با شما همکاری داشتند؟
ج- من این سؤالتان را میخواهم با توجه به آگاهی که خود من از این مبارزات دارم و با توجه به نظری که دارم که حالا بیان میکنم میخواهم این سؤال را تکمیل بکنم یعنی این توضیح را بدهم که اصولاً احزاب به مفهوم واقعی عبارت هستند از نمودارهای سازمانی تشکل نیروهای اجتماعی که به یک اندیشه و فکر و ایدئولوژی معتقدند. بنابراین یک حرکت اجتماعی یک حرکت سیاسی و فلسفی و یک نهضت اجتماعی از حزب شروع نمیشود و به حزب هم ختم نمیشد بلکه حزب به مفهوم واقعی عبارت است از آن تشکل اجتماعی که متکی و مبتنی بر یک نهضت اجتماعی باشد چه بسا ممکن است در یک زمانی برههای از تاریخ بهاصطلاح یک حزبی را بیایند اصلاً ممنوعهاش کنند تشکیلاتی را هم به هم بزنند به فرض تمام عناصرش را هم بگیرند و از بین ببرند اما نهضت هست. البته این بحث اساسی بود که ما همواره در ایران داشتیم، با دولتها داشتیم، با رژیم داشتیم که آقا بین حزب به مفهوم واقعی و آنچه که یک سازمان دولتی است یا بنگاه کاریابی است اینها فرق هست. بنابراین دربارۀ یک حزبی مثل حزب پانایرانیست یا نه مثلاً درباره فرض کنید که شما دربارۀ حزب کمونیست در یک جامعهای میخواهید بررسی کنید این حزب جدا از خود این درواقع نهضت مارکسیستی یا کمونیستی نمیتواند باشد. یا دربارۀ هر نوع نهضت اجتماعی دیگری. به همین مناسبت است که اگر به خاطرتان باشد من چند بار یادآور شدم که…
روایتکننده: آقای محسن پزشکپور
تاریخ مصاحبه: ۲۵ مارس ۱۹۸۴
محلمصاحبه: پاریس ـ فرانسه
مصاحبهکننده: ضیاء صدقی
نوار شماره: ۲
یادآور شدم که این نهضت که پس از چندی زیر عنوان پانایرانیسم مطرح شد ولی دورانی که هنوز نام پانایرانیسم به خود نگرفته بود جدا از آن مرحلهای که نام پانایرانیسم به خودش گرفت نیست و حتی مدتها نام پانایرانیسم را داشت ولی به نام حزب نبود برای اینکه به نام مکتب پانایرانیسم بود چون هنوز شرایطی نبود که بتواند به اعتقاد ما ظرفیت حضور در صحنه مبارزات اجتماعی ایران را بهعنوان یک حزب داشته باشد به آن مفهومی که الان به آن اشاره کردم. پس پانایرانیسم درواقع این حرکت در این مرحله از تاریخ سه قسمت دارد: ۱) آن مرحلهای که هنوز نام پانایرانیسم به خود نگرفته بود. ۲) مرحلهای که نام پانایرانیسم به خود گرفت ولی به نام مکتب پانایرانیسم بود. ۳) مرحلهای که بهعنوان حزب پانایرانیست اعلام شد و تاکنون که ادامه دارد. این سه مرحله از هم جدایی ندارد همه اجرای این حرکت هستند به طور کلی. آنوقت بررسی این مراحل بهخصوص مرحلۀ اول مبانی و ریشههای ایدئولوژیکی و عقیدتی این نهضت را بیان میکند که حالا اگر دوست داشته باشید در این باره…
س- تمنا میکنم، بفرمایید.
ج- بررسی کنیم، من این را توضیح بدهم. ما بچههایی بودیم که آنموقع در دبستان با یک روحیۀ خاص ایرانپرستانه آشنا میشدیم یعنی تردید نیست در آن زمان یک تبلوری، یک نمودی از تمایلات و خواستههای میهنپرستانه مردم بروز کرده بود که البته به نظر من بههیچوجه دستگاههای حکومتی این تبلور احساسات و اندیشههای میهنپرستانه مردم که عمر صدها ساله داشت بهرهگیری لازم را نکردند چون جامعۀ ایرانی بعد از ۱۵۰ سال حکومت قاجاریه که دوران سیهروزی و تجزیه ایران بود فکر میکرد که دورۀ جدیدی که بهجود آمده بود یک دورانی است از شکوفایی ملی و مبارزه بر ضد ستمها و تجاوزاتی باشد که به حقوق ملت ایران و ملت ایران و جامعه بزرگ ایرانی شده بود و میشد.
س- منظور شما دوران رضاشاه بود.
ج- دوران رضاشاه. یعنی جامعه ایرانی چنین تفکری داشت یا چنین امیدی. نه او شاید اگر هرکس دیگر هم میآمد جامعه ایرانی چنین امیدی را برای خودش دنبال میکرد چون یکصدوپنجاه سال تاریخ گذشته ایران که بعد از آغامحمدخان. آغامحمدخان از دیدگاه من و به نظر من آخرین فرمانروای میهنپرست و با ارادۀ ایران بود. درست است که او ظلمهایی کرد این ظلمها معمول بود در آن زمان. ستمکاریهایی کرد خوب شاید این ظلمها به جهاتی ناشی از همان ظلمی بود که به خود او شد. چطور مقطوعالنسلش کردند. اما این آخرین فرمانروایی بود که ایران تجزیه شده را به هم پیوند داد، ایرانی را که قطعهقطعه شده بود یکجا جمع کرد رفت تا تفلیس و تفلیس میدانید وقتی شبهنگام ریختند که او را به قتل برسانند که به قتل رساندند دامن این قاتلینش را گرفت، یکی از قاتلین را، و به او گفت که تو آغامحمدخان را نمیکشی تو ایران را میکشی، و همینطور شد. بعد او نوادههای او در واقع هریک بخشی از ایران را بخشیدند و آنچه که ایران بزرگ و نیرومند بود این دچار تجزیه و ازهمپاشیدگی شد. حقوق سیاسی ایران، حقوق اقتصادی ایران، امتیازاتی را که دادند، قبول قراردادهای مثل قرارداد دارسی، قبول کاپیتالاسیون و انعقاد قرارداد هرات برای قبول تجزیۀ افغانستان، انعقاد قراردادهایی مثل قرارداد شوم ترکمنچای ازدستدادن تاجیکستان، از دست دادن بخشهای غربی، شمالی، شرقی و مناطق متعدد ایران و تبدیل ایران به یک ایران ذلیل و درمانده. پس جامعۀ ایرانی دنبال یک رهایی میگشت، به دنبال امیدها و آرمانهای خودش بود و این آرمانها را یک مقدار در آن زمان جستجو میکرد. دریغ که این چنین نبود کاملاً، نظر من است. زیرا اگر چنین بود دستبسته این ملت را دوباره سوم شهریور ماه تسلیم نمیکردند و مقاومت ارتش ایران فقط با دو اعلامیۀ ستاد مشترک پایان پیدا نمیکرد که دومین اعلامیه هم تسلیم بلا قید و شرط بود. ولی این روحیه نضج گرفته بود با پایان یافتن دوران ۱۵۰ سالۀ قاجاریه، این امید به وجود آمده بود و البته آن نظام و رژیمی هم یا آن خاندانی هم که آمد به جای خاندان قاجاریه این سعی میکرد برای حفظ خودش و ادامۀ قدرت خودش و سلطۀ خودش هرچه بیشتر از این روحیه بهرهگیری کند و یک نوع احساسات کاذب میهنپرستانه نشان میدادند که شاید آنموقع دریافت نمیشد که این احساسات کاذب باشد ولی حوادث گذشته و حوادث بعد و آخرینش آخرین تسلیم اینها نشان داد که اینها احساسات کاذب بوده و برای این بود که بتوانند که این امیدهای برانگیخته شده و این احساسات بهحق مردم را درواقع در خدمت فرمانروایی خودشان بگیرند. اما این روحیه بروز کرده بود و من به خاطرم هست که ما در دبستان که بودیم و ضمن مطالعۀ تاریخ و مسایل مربوط به ایران دانشآموزها کنار هم دور هم که جمع میشدیم بههرحال از این تجزیۀ سرزمینهای ایران سخن میگفتیم و حتی این امید را آنموقع داده بودند که ارتش ایران قادر خواهد بود و این مجدداً سرزمینهای ازدسترفته را بازپس خواهد گرفت به تجزیۀ اقوام ایرانی پایان خواهد داد و آن قدرت را دارد که بار دیگر ایران پراکنده و تجزیهشده و اسیر را تبدیل بکند به یک ایران یگانه و نیرومند و قوی. پس این، نمیدانم شما تا چه حد آگاه هستید یا نه این احساسات میهنپرستانه و ناسیونالیستی به صورت یک احساسات حاکمی درآمده بود که هیئت حاکمه برای ادامه حکومت سخت و خشن خودش از این احساسات خوب استفاده کرد، فقط تا همین حد استفاده کرد. و به همین مناسبت هست که مردم در بسیاری از موارد دندان رو جگر گذاشتند یعنی آنجاهایی که حق حاکمیت ملی نقض شد، آنجاهایی که دیگر مردم را از متن سرنوشتسازی سرنوشتهای خودشان خارج کردند، آنجایی که به مردم ظلم شد، اراضی مردم را گرفتند، خانههای مردم را گرفتند. ولی مردم، لااقل در اعماق دلشان، به این فکر میکردند که بههرحال این قدرت به وجود آمده، این ارتش به وجود آمده این نیرو[ی] به وجود آمده که توانایی داشته باشد یک روزی بسیاری از حقوق مهم سیاسی و تاریخی و سرزمینی ایران را که غارت شده، تجاوز شده و مورد تعدی قرار گرفته اینها را بازپس بگیرد و آن ایران نیرومند را شکل بدهد. پس در میان بهخصوص نسل نوباوۀ مملکت این امید خیلی قویتر بود و این روحیه حکومت میکرد ضمن اینکه دریافت ظلمها و ستمها میشد. ضمن اینکه دریافت مشکلات اجتماعی میشد، ضمن اینکه دریافت میشد که بههرحال به آن مفهومی که باید و شاید عدالت اجتماعی وجود ندارد حقوق فردی و اجتماعی تضییع میشود از طرف حکومت و عاملانش اما همه اینها دریافت میشد ولی ضمناً تحمیل میشد. خوب چنین جامعهای و چنین نسلی به ناگهان مواجه با چه حادثهای شدند؟ حادثه سوم شهریور ماه ۱۳۲۰. در آن بامداد شوم سوم شهریور ماه ۱۳۲۰ از چهار سمت حمله کردند. از شرق، از غرب، از شمال، از جنوب. اولین اعلامیۀ ستاد ارتش صبح چهارم شهریور ماه داده شد حاکی از اینکه به ایران که بیطرفی خودش را اعلام کرده بود بدون اعلام جنگ قبلی قوای روس و انگلیس حمله کردند. قوای روس و انگلیس یعنی قوای چه قدرتهایی؟ همان دو قدرت استعماری که طی ۱۵۰ سال گذشته مدام به سرزمینهای ما تاختند ایران را تجزیه کردند منابع ما را غارت کردند و بزرگترین جنایتها را در سرزمین ایران و میان ملت ایران و قومهای ایرانی اینها انجام دادند. انتظار مردم چه بود که این حکومتی و این حکامی و این عواملی که اینها چنین احساسات میهنپرستانه را مدام ابراز میکردند و مردم به خاطر ابراز این احساسات و توجه به این امیدها این ستمها را تحمل میکردند مقاومت کنند. ولی همانطوریکه برای شما بیان کردم اعلامیه دوم ستاد ارتش عبارت بود از اعلام تسلیم بلاقید و شرط. به ناگهان همهچیز از هم پاشید ظرف چند ساعت خوب، من به خاطرم هست که از عصر چهارم شهریور ۱۳۲۰ من و عاملی و بهرهمند و فرید سیاح سپانلو و یکی دو تن دیگر که حال نامشان به خاطرم نیست، از آن بچههایی که در آن محل بودیم دور هم جمع شدیم واقعاً با چشمهای اشکبار، غمزده، متأسف، متألم و خشمگین که پس چه شد؟ چرا همه دستهایشان را به تسلیم بالا بردند؟ پس چه شد این هواپیماها چه شد آن ارتشی که میگفتند؟ و چرا مقاومت نکردند؟ و چرا دوباره ملت ایران را دست بسته تسلیم کردند؟ ما کموبیش به تاریخ ایران آگاه بودیم، آشنا بودیم نه از طریق کتابهای کلاسیک چون در کتابهای کلاسیک کتابهای درسی ایران چه آنوقت و چه بعد هیچگاه بهخصوص حقایق مربوط به این یکصدوپنجاه سال اخیر درج نمیشد. شما لابد آن مراحل را در ایران گذراندید یا کتابهای درسی را دیدید. تقریباً معلوم نیست کسی نمیداند در کتابهای درسی هیچوقت نیامده بود که سیزده سال جنگهای ملت ایران، مردم ایران مردم قفقاز با روسیه تزاری چگونه بوده شاید در سیزده خط اینها خلاصه میشد. نمیدانند اصولاً چطور شد که ماوراءالنهر را از ما گرفتند. نمیدانستند که این قرارداد پاریس چه بود. چهجور شد که این قرارداد پاریس منعقد شد برای تجزیه و جدایی خراسان شرقی. نه از ما جدایی ما از آنها. مسئله ما و آنها نیست، جدایی ما از آنهاست همین جدایی که امروز سبب شده که افغانستان زیر چرخ تانکهای روسی دارد کوبیده میشود. و یک قسمتش آنجا در اسارت و بردگی در واقع امپراطوری جدید روس است یعنی امپراطور سرخ است بقیه ملت ایران هم در مناطق دیگر دچار این گرفتاری و ادبار هستند. تاریخ ما ساکت است نسبت به این مسائل یعنی تاریخهای درسی. اما آنموقع آن نسل تقریباً آن نسل نوباوه یک نسل پرکار و متجسسی بود هنوز یک مقدار زیادی از ادبیات ایران را میدانستند، در خانهها به آنها آموزش میدادند، علاقهمند به شناخت ایران بودند، به تاریخ ایران، به فرهنگ ایران. بنابراین اینها را میدانستند و ما وقتی این تاریخ را مطالعه میکردیم میدیدیم که در هیچیک از این مراحل فرض کنید هیچیک از این اقوام ایرانی، این بخشها اینها خودشان جدایی از آن پارۀ دیگر از ایران را نخواستند بلکه هیئت حاکمه ایران هرکجا رفت قرارداد تجزیه و اسارت را امضا کرد. افغانها نبودند که اینها میخواستند از سایر برادرانشان جدا شوند، این آن نخستوزیری خائنی که انگلیسها به زور آوردند گذاردند میرزا آغاخان نوری بود که آمد در همین پاریس که با هم نشستیم صد سال پیش از این اندکی بیشتر قراردادی را منعقد کرد به میل انگلیسها برای جدایی خراسان شرقی و ایجاد تأسیس دولتی به نام افغانستان. فتحعلیشاه بود که بعد از سیزده سال مقاومت ملت ایران قرارداد ترکمنچای را امضا کرد تمامی آن مناطق را داد فقط به یک شرط که روسها در قرارداد ترکمنچای قید کنند که ادامه سلطنت قاجاریه را تضمین میکنند. همینطور مراحل بعد، بعد، بعد، تا برسد به جنگ بینالملل اول. در تمامی این موارد هیئتهای حاکمه بودند که حاتمبخشی کردند حاکمیت ایران و سرزمینهای ایران و پراکندگی ملت ایران را آنها موجب شدند. خوب، و آنها عامل چه بودند؟ عامل سیاستهای استعماری. دو سیاست استعماری که طی ۱۵۰ سال البته حالا گذشته از آن سیاستهای استعماری قبلی اینها نهتنها روی حلقوم ملتهای دیگر بهخصوص روی حلقوم ملت ایران کارد گذاشتند و ایران را قطعهقطعه کردند. این دو سیاست چه سیاستهایی بودند؟ روس و انگلیس. به همین مناسبت هست که در یکصدوپنجاه سال گذشته هر مرد میهنپرست یا هر حرکت میهنپرست اینها برای رهایی از توطئههای این دو سیاست سعی کردند که یک قدرت ثالثی را بتوانند در ایران پیدا کنند که با او همکاری کنند به همین دلیل مدتها هم درمورد آمریکاییها اینطور فکر میشد. این شوستر و اینها را آوردند در ایران برای این بود که فکر کردند از یک محلی باشد و پایگاهی باشد و دولتی باشد که او مستقیماً دیگر در مسائل ایران اینطور مداخله نداشته باشد ولی البته متأسفانه از جنگ بینالملل اخیر به بعد آمریکا هم سیاست خودش را کاملاً کنار سیاست، از نظر جمعبندی کلی، انگلیسها قرارداد که بهناچار در واقع ما متوجه یک تقسیمبندی میتوانیم بشویم تقسیمبندی درنتیجه میشود غرب و شرق که این غرب محورش میشود آنگلوساکسون درواقع آنطرف هم روسها. خوب، پس به ناگهان در بامداد چهارم شهریور همۀ این امیدها فروریخت امیدهایی که نسبت به ادعاهای درواقع هیئتهای حاکمه بود. خوب، مواجه شدیم با چند چیز یعنی اینکه میگویم مواجه شدیم شاید اینطور این مسائل و مبانی آنموقع شناخته شده نبود ناپخته بود، به صورت احساس و اندیشههای مبهم بود ولی بعد شکل گرفت که یک سیاستهای قوی استعماری میخواهد در مجموع دشمنی دارند با حضور یک ایران نیرومند، یگانه و آزاد و آباد. که البته مسیر تاریخ هم اینطور نشان میدهد و در نتیجه اینها که میخواستند بهخصوص منطقه را غارت کنند یعنی آسیا را و جهان سوم را، جهان سوم یعنی آن جهانی که درواقع برابر کل سیاستهای غربی دارد که آنوقت کل سیاستهای استعماری غربی بعد تقسیمبندی شد به شرق و غرب ولی در مجموع با هم فرقی ندارند. آنوقت این جهان است که در برابر این سیاستهای استعماری قرار داشت و قرار دارد که این سیاستهای استعماری اخلاقشان یا در واقع راهنمایان اولیهشان پرتغالیها بودند و هلندیها و بعد تمام میراث و تجربیاتشان را منتقل کردند به اینها. در جهان سوم که حالا این یک اشتباه آنها است حالا بعد به آن میپردازیم یادتان باشد در این مورد بحث بکنیم این موضوع. در جهان سوم با چه قلب نیرومندی مواجه بودند؟ در جهان سوم برابر این تقسیمبندی که کردیم چه قلب نیرومندی وجود داشت؟ ملت ایران بود دیگر، از نظر ظرفیت فرهنگی، از نظر موقعیت جغرافیایی، از نظر موقعیت ژئوپولیتیکی، از نظر ظرفیت اقتصادی منابع گوناگون و جنبههای مختلف این ملت ایران بود و اصولاً به همین مناسبت هم هست که هر زمان که هر قدرتی از زمان هیاطله بگیرید تا به بعد یعنی از چند هزار سال پیش تاریخ تا حالا خواسته بر این منطقه مسلط بشود اولین مانعی را که در برابر خودش دیده چه بوده؟ ملت ایران بوده، ملت نیرومند و یگانه و قدرتمند ایران. بنابراین هدف این بوده که این ملت را بکوبند، پاره پاره کنند. این ملت حالا دیگر آن قدرت خود این ملت است که بعد درواقع دوباره از هر خاکستری برخاسته و دوباره بعد از هر مرحلهای خودش را در شکل دیگر زنده کرده و حیاتش را ادامه داده. پس ما متوجه این مسئله بودیم که عامل مهم، عامل مؤثر و خارجی برای درهم کوبیدن ایران، برای تجزیۀ ایران، برای پراکندگی ایران و برای غارت منابع ایران این سیاستهای خارجی بودند. عاملی که خواستِ این سیاستهای خارجی را به مورد اجرا گذاشته است طی یکصدوپنجاه سال اخیر هیئتهای حاکمه بودند. یعنی کاملاً این کافی نیست ما اعتقاد نداشتیم هرگز که، کما اینکه حالا هم این را صحیح نمیدانیم، حالا این جمله معترضه را بگویم که کل این عوامل و تبلیغات و یا عناصر وابسته به رژیمی که ساقط شد تمام سخنشان بر این است که خوب آمریکاییها مداخله کردند که شاه برود و آنها خواستند و بیگانگان خواستند و بیگانگان چنین خواستند، خیلی خوب بیگانگان چنین خواستند چرا برابر چنین خواستی تسلیم شد؟ چرا برابر چنین خواستی کسی میبایست تسلیم بشود و یا یک رژیمی تسلیم بشود؟ بنابراین هیئتهای حاکمۀ ایران غالباً، جز در موارد معدود، تا یکصدوپنجاه سال گذشته، این را حالا بحثمان تا کی هست؟ تا چهارم شهریورماه. هیئتهای حاکمه از نظر آن حرکت نقش و مسئولیت طراز اول را داشتند برای اجرا و اعمال و تمکین به این سیاستهای خارجی. خوب، چطور میتوانستند هیئتهای حاکمهای را اینطور تسلیم و برده داشته باشند؟ باز به این مسئله توجه مبهم بود که بعد به صورت اصلی درآمد. درواقع با نقض حاکمیت ملی با زیرپا گذاردن ارادۀ مردم برای دخالت در سرنوشت خودشان. در آن زمانهایی که هنوز مشروطیت شکل نگرفته بود و به اصطلاح حکومت قانون نبود هر مرد میهنپرستی را که به
منبع خبر: خبرنامه ملی ایرانیان
اخبار مرتبط: متن کامل مصاحبه تاریخ شفاهی ایران با دکتر محسن پزشکپور، بنیانگذار حزب پان ایرانیست
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران