سوال از دختر جوان اوکراینی: در ایام سال نو ی میلادی، با وجود مصایب جنگی که مردم در اوکراین تحمل می کنند، آیا جشن برگزار می کنید؟؛ ف. م. سخن - Gooya News
شب یلدای امسال، سوالی که برای خیلی از ما پیش آمد این بود که آیا برگزار کردن جشن یلدا، در ایام سرکوب و کشتار مردم ایران کار درستی است یا خیر.
به لحاظ شخصی، و به خاطر تالمات روحی از حوادث تلخ ی که در کشورمان روی می دهد، و نیز اصولا به خاطر اهل جشن و پایکوبی نبودن و به افسردگی شدید دچار بودن، در بیست سال گذشته هرگز در جشن هایی مثل جشن یلدا نه حضور داشته ام، نه با دوستان در چنین روزهایی دور هم جمع شده ایم.
خاطره انگیزترینِ جشن هایی که برگزار کرده ایم و در آن ها حضور داشته ام، جشن های چهار شنبه سوری و نوروز سال ۱۳۶۲ و ۶۳ بود که در خط مقدم جبهه، به خاطر ضرب شست نشان دادن به سیاسی ایدئولوژی و بچه های حزب اللهیِ واحدمان برگزار می کردیم.
در چهارشنبه سوری سال ۶۲، در خط مقدم، به فاصله ی کمتر از صد متر با خط عراقی ها، در جایی که همه ی خودروها با گل و لای استتار شده بودند و با چراغ خاموش یا چراغ رنگ شده به رنگ آبی جا به جا می شدند و در سنگر دیدبانی، حتی کشیدن یک سیگار به صورت غیر پنهان و درخشش نور سرخ کوچک آن باعث می شد تا بلافاصله نفرات عراقی به سمت ما شلیک کنند و گلوله ها، صفیر کشان از بغل گوش ما بگذرند، باری در چنین شرایطی، با قطعات به روغن آغشته ی تراورس هایی که از زیر ریل های در هم کوبیده شده ی قطار اهواز خرمشهر به منطقه آورده بودیم، آتشی عظیم بر افروختیم که عراقی ها دقایقی -لابد از شدت عجیب بودن- از واکنش وا ماندند و بعد شروع به خمپاره باران کردن ما کردند که باز از تک و تا نیفتادیم و وسط انفجارها از روی آتش به این سو و آن سو پریدیم!
نوروز ۶۳، از بچه هایی که به اهواز برای مرخصی حمام می رفتند، خواستیم یکی دو جعبه شیرینی بخرند و به خط بیاورند، و در هنگام تحویل سال، ابتدا چند خشاب ژ۳ را خالی کردیم و چند آرپی جی ترکاندیم -در آن سال تانک های ما در خط دوم مستقر بودند- بعد در سنگرهایی که به صورت خم شده می شد داخل آن ها شد، روی پتوهای کف سنگر، چفیه های مان را پهن کردیم و با مقداری شیرینی و هفت سین سمبلیک و آبجو ی خانگی که یکی از بچه ها در اهواز درست کرده بود و قاچاقی به خط آورده بود، کنار سور و سات عید مان، تحویل سال را به امید این که زنده بمانیم و ناکار نشویم و کسی را هم ناکار نکنیم دیده بوسی کردیم و عید را به هم تبریک گفتیم و بعد شروع کردیم با آهنگ هایی که رادیو بغداد پخش می کرد و با رادیو جیبی آن را می گرفتیم، به شادی کردن، و برای دید و بازدید، از این سنگر به آن سنگر رفتیم، و این تنها جشن ی بود که برای من واقعا خاطره انگیز و دلچسب بود.
باز در دوران جوانی، دو سه جشن در خارج برگزار کردیم و برنامه هایی تدارک دیدیم برای دور هم جمع شدن هموطنان مان.
با بالا رفتن سن و کم شدن حال و حوصله، بالاخص در سال های شدت گرفتن سرکوب، برای من شخصا حال و حوصله ای باقی نماند که بخواهم در جشنی شرکت کنم یا دورهمی یی با دوستان داشته باشم.
امسال اما به این سوال فکر کردم که واقعا شاد بودن، حتی به صورت موقتی و ظاهری، در جایی که این همه خانواده ی عزادار در ایران بر سر خاک فرزندان شان به شیون نشسته اند، آیا باید از شادی، بخصوص در ایام جشن های ملی دست شست و زانوی غم در بغل گرفت؟
من همان طور که در مقابل چشمانِ کودک کارِ گرسنه، غذا از گلوی ام پایین نمی رود، توانایی شادی کردن در چنین فضایی را ندارم، هر چند جسما از آن دور باشم.
اما آیا همگان باید چنین کنند؟
منبع خبر: گویا
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران