سلاخخانه شماره ۳۲ / «برعکس ما ۶ نفر، او برای کُشتن آمده بود»
خبرگزاری مهر؛ گروه مجله _ زینب رجایی: هروقت قرار بود در خانه گوشت تکه کنیم، مادرم میگفت چاقوی دسته نارنجی را تیز کنم و برایش ببرم. از ابتداییترین خاطراتی که در آشپزخانه دارم این چاقو را یادم میآید. تیغه بلند و محکم و دسته نارنجی کمحالی دارد.
به روایت زنان خانهدار، یکی از بهترین انتخابها برای تکه کردن و بُریدن گوشت، همین چاقوی قدیمی است. یک نفر میگفت: «پدربزرگ من قصاب است، ما خانوادگی کار قصابی میکنیم، این چاقو را فقط مخصوص ذبح استفاده میکنند، چون باید ناگهانی چاقو بزنی، ضربه باید سریع اما عمیق و کاری باشد.»
میگویند این چاقو مرگ ندارد. هر وقت صیقل داده شود، مثل روز اول میبُرَد؛ حتی بهتر و تیزتر. «نماینده دادستان» یکی از همین چاقوها را در دست دارد، دو سانت از نوکش خم شده است.
چاقویی که نماینده دادستان در دست دارد روی پهلوی چپ «شماره شش»، شش بخیه به جا گذاشته است. او در دادگاه اعلام میکند که متهم و صاحب چاقو، سابقهدار است و به علت شرکت در نزاع دسته جمعی و چاقوکشی، یک پرونده باز دارد و برایش صد میلیون دیه بریدهاند.
«شماره شش» آخرین مضروب ماجرا است و تقریباً همه چیز را از نزدیک دیده. او در دادگاه با کلاه و ماسک حاضر شد و هیچجا نام و نشانی نداشت. پیدا کردنش کار سختی بود. سختتر از دسترسی به یک نیروی امنیتی، بعد از یک حادثه امنیتی، راضی کردن او برای گفتگو بود. سختتر از راضی کردن خودش، راضی کردن بالادستیهایش.
سختتر از همه اینها، روایت ماجرایی است که شاید جای بخیههایش بر تن «شماره شش» قدری بهتر شده باشد، اما با گذشت حدود چهل روز داغش برای راوی هنوز تازگی دارد. داغ، آنقدر تازه است که او هرچه بیشتر میخواهد بغضهایش را پنهان کند، بیشتر مغلوب غمش میشود. صدایش میلرزد؛ نظم و ریتم کلمات را گم میکند، دستها را بیشتر به هم میفشارد و به زحمت از زیر بار جملهای که آغاز کرده و در میانه راه به یاد رفقایش افتاده، جان سالم به در میبرد.
روی فرشهای نمازخانه پایگاه بسیج یکی از محلههای مشهد، چند صندلی پلاستیکی گذاشتهاند و برای بار ناشمارُم، یادآوری میکنند که عکس و تصویری نگیرم. «شماره شش» درست مقابلم مینشیند، در تمام دو ساعت مصاحبه چشمش را از فرش نمازخانه جدا نمیکند. فکر میکنم فارغ از اعتقادات، حتماً اینطور راحتتر بغضهایش را مخفی میکند.
قرار است از ۲۶ آبان بگوید، روزی که چاقوی «دسته نارنجی» صیقل داده شده، یک نفر را تا آن دنیا میبَرد و برمیگرداند، سه نفر را از ناحیه ریه و پهلو زخمی میکند؛ جان دو جوان دهه هفتادی را میگیرد، نوعروسی را بیوه میکند و دست آخر هم رشته نفسهای خودش را به چوبه دار میبافد.
داشتیم میرفتیم که قاتل آمد
او آخرین نفری است که چاقو میخورد؛ روز حادثه به همراه چند نیروی امنیتی دیگر برای گشتزنی به کوچه عامل ۳۲ میرود. «حر عاملی» یک راسته تجاری در مشهد است؛ مثل خیابان سپاه اصفهان، سپهسالار تهران، مشیر فاطمی شیراز، پر از مغازهها و انبارهای کیف و کفش. چهارراه شلوغی است و مردم زیاد رفت و آمد میکنند. چند نفر سر چهارراه روغن سوخته میریزند، آسفالت لغزنده میشود: «ما شش نفر بودیم؛ من، حسین، دانیال و سه نفر دیگر. میخواستیم مردم عادی از صحنه دور بمانند؛ تجمع نشود، مواظب بودیم کسی کوکتل مولوتوف نزند؛ ساعتهای قبل این اتفاق افتاده بود، نارنجک دستی زده بودند و سنگ پرتاب میکردند.»
تیم شش نفره با سه موتور در محل گشتزنی میکنند؛ درگیری خاصی اتفاق نیفتاده و میخواهند منطقه را ترک کنند: «خبری نبود و میخواستیم از محل خارج شویم، قاتل دم در خانه آمده بود؛ سرک میکشید و با اضطراب چپ و راست را نگاه میکرد.»
تصمیم به رفتن میگیرند. حسین باید تماس بگیرد و اطلاع بدهد که میخواهند محل را ترک کنند. برای تماس از موتور پیاده میشود. همانطور که تلفن میزند متوجه «مجیدرضا رهنورد» میشود. رهنورد با صدای بلند به حسین میگوید «چه خبر شده؟ چه میخواهید؟». حسین جواب میدهد «چیزی نشده آقا جان» و از او میخواهد به خانه برگردد. «آقا جان» تکیه کلام حسین است.
لفظ رکیکی رد و بدل نشده و درگیری کلامی یا بیاحترامی اتفاق نیفتاده است. «شماره دو» ترک موتور دیگری نشسته و عقبتر از موتور حسین و دانیال، سرش را به شانه راکب تکیه داده است. صدا را که میشنود سرش را بالا میآورد و رهنورد را میبیند که از خانه به سمت حسین زینال زاده راه میافتد. وقتی رهنورد از پشت ماشینی که پارک شده میگذرد، کامل در دید «شماره دو» قرار میگیرد. و او چاقو را در دستش میبیند، اما گمان میکند که برای تهدید، دعوا یا نهایتاً خط انداختن به خیابان آمده است.
حسین و دانیال، با خانهای که رهنورد از آن خارج شده بود کمترین فاصله را داشتند. بعد از آنکه حسین به رهنورد میگوید به خانه برگردد، رهنورد شروع به فحاشی میکند و به سمت «حسین زینالزاده» حملهور میشود. در اولین لحظه که به او میرسد، ضربات محکمی به سمت چپ قفسه سینه حسین وارد میکند، به قلب و اطرافش ضربه میزند. حسین، سالها پیش وقتی خودش نوجوان بوده و برادرش سه سال داشته، پدر را از دست داده است، حالا برادر حسین قد کشیده و چهارده سال دارد. در تمام این سالها، حسین برای برادر کوچکش پدری کرده است.
قتلهای کُلنگی
با همان چاقوی دسته نارنجی چند بار به قلب و ریه حسین ضربه میزند، سنگین و پر قوت. این نوع ضربه زدن را اصطلاحاً «کلنگی» میگویند. تصور کنید دست را تا جای ممکن بالا برده، با نهایت توان و شدت به صورت اُریب، ضربه وارد میکنید. البته این اولین ضربه به سینه حسین نیست. دو هفته قبل از روز حادثه در حر عاملی، در درگیریهای محله «راهنمایی» به سینه او آجر میکوبند. شاهدان صحنه میگویند آنقدر ضربه سنگین بوده که نفسش بالا نمیآمده. حالا ۲۶ آبان در خیابان حرعاملی، ضربات بی حساب و کتاب چاقوی رهنورد، کار نیمهتمام آجر را تمام میکند.
«شماره شش» وقتی درباره ضربات کلنگی توضیح میدهد، یک چاقوی خیالی را برعکس در دست میگیرد، طوری که سر چاقو به سمت داخل دستش قرار دارد. هرچه بیشتر برای توصیف ضربات تلاش میکند، کمتر میتواند لرزش صدا و دستش را پنهان کند. نمیشود مطمئن بود از خشم میلرزد یا از غم: «صفر تا صد آنچه برای حسین اتفاق افتاد را خودم به چشم دیدم. لحظهای که چاقو در بدن حسین فرو میرفت همین حالا مقابل من است. تصور کنید به راحتی یک چاقو را وارد یونولیت میکنید و پشت سر هم ضربه میزنید، قاتل همانطور سریع و راحت حسین را چاقو زد. بعد حسین لرزان لرزان توی پیادهرو رفت و نشست. بدنش خیلی میلرزید…» و باز صدایش میلرزد.
«شماره دو» هم لحظه حمله به حسین زینال زاده را از نزدیک دیده است: «رهنورد خودش را با چاقو به سمت حسین پرت کرد؛ چیزی که دیدم مثل فیلمها بود، فیلمهای جنایی بود که یک قاتل برای شکار مقتول خود چشمهایش را میبندد و حمله میکند.»
مردم هنوز نفهمیدند چه اتفاقی افتاده است. حتی خود تیم گشتزنی هم متوجه وخامت اوضاع نشدهاند. «شماره دو» سمت محل حادثه میرود: «اولین لحظه که حسین را دیدم، از دیدن آنچه برایش اتفاق افتاده بود کُپ کرده بودم. ما روزها با هم بودیم، باورم نمیشد رفیقم را غرق خون میبینم.»
دو دقیقه شهادت…
«شماره دو» در لحظه مواجهه با رهنورد که حالا دیگر مرتکب قتل شده است، دست چپش را برای دفاع از خود بالا میآورد، همین باعث میشود چاقوی افسارگسیخته رهنورد مستقیم به قلب او اصابت نکند، اما ضربه رها شده، بالای قلب، جایی که دست به بدن وصل میشود را عمیق و شدید میشکافد. یک نفر که احتمالاً چیزهایی از کمکهای اولیه میدانسته بالای سر «شماره دوم» میرود، یک پارچه حولهای را مچاله میکند و در محل شکافته شده میفشارد؛ دست چپ مضروب را از روی سینه به طرف مخالف نگه میدارد، همه اینها جلوی مرگ آنی از شدت خونریزی را میگیرد؛ اما نتیجهاش میشود ۲۵ بخیه و یک سر رفت و برگشت تا دیار باقی.
او همان کسی است که میمیرد و زنده میشود. یعنی چیزی نمانده بود که ۲۶ آبان ۳ شهید داشته باشد و رهنورد متهم به قتل ۳ نفر باشد. «شماره دو» پس از انتقال به بیمارستان، به کما میرود و برای دقایقی سری به آن دنیا میزند، حتی خبر شهادتش در برخی رسانهها منتشر میشود، اما در نهایت موفق به احیایش میشوند: «هیچچیز یادم نمیآید؛ فقط ناگهان حس کردم افتادم توی بدنم. نفس نفس میزدم. وقتی ماجرا را یادم آمد، میخواستم حال بقیه بچهها را بپرسم؛ احساس میکردم اتفاق بدی افتاده، اما سپرده بودند خبر شهادت حسین و دانیال را تا بهبودی نسبی به من ندهند.»
«شماره شش» بالا سر حسین و «شماره دو» میرسد؛ حسین در پیادهرو نشسته دستها را جلو آورده و به حالت جان دادن میلرزد: «حسین جا خورده بود. من در چهرهاش کُپ کردن را دیدم. اولین نفر بود و اصلاً انتظار چنین اتفاقی را نداشت. هیچکداممان انتظار حادثهای به این وخامت را نداشتیم؛ اصلاً فضا تا این حد ملتهب نبود. ناغافل حمله کرد و هیچکس نتوانست واکنشی نشان دهد.» حالا «شماره دو» و حسین هر دو غرق خون در پیادهرو افتادهاند.
«شماره سه» سوار بر موتور است، وقتی میبیند که قاتل با چاقو حمله کرده و بیمهابا ضربه میزند، تصمیم میگیرد با موتور به پای او ضربه بزند و متوقفش کند، اما قاتل جاخالی میدهد. بعد با چاقو به پشت پهلوی چپ «شماره سه» ضربه میزند و ریه او را هم به شدت مجروح میکند.منبع خبر: خبرگزاری مهر
اخبار مرتبط: سلاخخانه شماره ۳۲ / «برعکس ما ۶ نفر، او برای کُشتن آمده بود»
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران