حاج قاسم؛ از روایت تا حقیقت
اخیرا که یکی از دوستان رسانهای صاحب دغدغه فرمودند در یادنامه در حال تهیه سالگرد شهادت حاجقاسم، سهم کوچکی داشته باشم، به نظرم آمد همان یادداشت را که هنوز موضوعیت دارد با اندک اصلاحاتی تقدیم کنم. شاید پیشدرآمدی باشد برای گفتوگوهای جدیتر در این باب؛ خصوصا که اتفاقات اخیر هم برخی از جنبههای این مسأله را برجسته کرده است.
موضوع برنامه ۱۵ دی زاویه۱، حاجقاسم بود و قرار بود توسط دو صاحبنظر علوماجتماعی، ذیل عنوان «ازنوستالژی تا مکتب»، مورد بررسی قرار گیرد. بحث اما از همان ابتدا، به جانب دیگری رفت تا این را بگوید که حاجقاسم به مثابه یک متفکر، صاحب فهم و باور «متمایزی» بوده و معرف اصلی آن نیز «عمومیت» (Publicity) بوده است. مهمترین درس و آورده شهیدسلیمانی و مهمترین عامل جلب توجهات و ابراز عواطف شدید نسبت به ایشان هم، به زعم مهمان برنامه، همین عنصر بوده است.
در طرح و دفاع از این مدعا که خلاف سرمقاله هم ازآبدرآمد (در سرمقاله گفته شد که حاجقاسم، مکتب نویی نداشت)، نکته ظریفی وجود داشت که به آن اذعان نفرمودند یا مجال پرداختن به آن را نیافتند و چنانچه مغفول و ناگفته بماند، ممکن است موجب برخی بدفهمیها شود. چیزی که شاید از اساس در نیت و مقصود اساتید محترم حاضر در نشست هم نبوده باشد.
در تایید و تقویت آن فرض و مدعا چنین عنوان شد که حضرت امام نیز با اتخاذ همین مبنا و موضع، یعنی با عمومیت بود که توانستند توجهات مردم را بهسوی خویش جلب کنند و انقلاب ایران را بهپیشببرند. امری که گویا در جمهوری اسلامی مفقود است و هرچه به پیش آمده، تضعیف شده است. نتیجه ضمنی آن برداشت هم این است که نباید آن اقبال باشکوه را خیلی به حساب نظام و گفتمان جمهوری اسلامی گذارد.
آنچه انتظار میرفت که ضمن بحثها و قبل از هر سخن و نتیجهگیری سادهای روشن میکردند و ابهامزدایی میشد، منظورشان از تعبیر «عمومیت» بود. موضوع و محمل عمومیت چیست و حد و مرز آن کجاست و مبنا و ملاک تشخیص آن چه است؟ منظور، عمومیتِ در مسائل است؛ عمومیتِ در تئوری است؛ عمومیتِ در منطق و استدلال است؛ عمومیت در راهبردهاست؛ عمومیت در مخاطبان است یا عمومیت در رویکرد و گفتمان بوده است؟ تا وقتی که این جنبه از مسأله روشن نشود، نه میتوان با آن مخالفت کرد و نه آن را پذیرفت؛ چون فرض و قبول عمومیت در هریک از این ساحات، منطق خاص خود را دارد و مقتضیات خود را میطلبد.
سوءتفاهمی که احتمال دادهایم، از ابهامی برمیخاست که در بیان مهمان برنامه وجود داشت. زیرا در مثالها و اشارات ایشان، همه این معانی به نحوی حضور داشتند و به «نظام باورهای» شهید سلیمانی نیز نسبت داده شدند. همین آخری است که بحث را مسألهآفرین میکند؛ درحالیکه هیچ مصداق و مستندی هم برای آن بیاننشد. ابهام در معنای عمومیت علاوه بر سوءتفاهم، موجب سوءاستفادههای احتمالی نیز هست؛ زیرا اجازه میدهد که هرکس آن را به جانبی ببرد و به نفع خویش مصادره کند. تحسین عمومیت و توصیه به آن بدون رفع ابهام، نهتنها از تفارقات موجود و دوگانهسازیهای نابجا نمیکاهد و نهتنها ما را بر تکثر رو به رشد جاری در جهان چیره نخواهد کرد، بلکه محمل و مستمسکی خواهد شد برای کسانی که معتقد به پایان هرگونه معرفت و مرامی هستند و انسانها را به عملگرایی محض و همگراییهای سیال و بلاتعین و فاقد جهت میخوانند. مخاطبان این سخن حتما با نظریات مدعی پایان تاریخ، پایان ایدئولوژی، پایان فلسفه و اخیرا پایان جامعه آشنا هستند و میدانند که در پس پشت «انگاره پایان»، کدام جریان و قدرت مسلط جهانی نشسته است و با طرح این بهاصطلاح نظریات علمی، چگونه به سرکوب نرم پدیدههای خلاف جریان مبادرتمیکند.
به دلیل همین ابهام است که معلوم نمیشود چرا تأکید و ابرام بر «اسلام» از نظر آن استاد، خلاف عمومیت محسوب میشود و تاکید بر «ایران»، عین عمومیت؟ یا چگونه است که تعریض شهید سلیمانی بر سوزاندن پرچم جمهوری اسلامی به نفع ایرانیت بوده است؛ درحالیکه در وصیتنامهشان به تصریح فرموده بود: «... جمهوری اسلامی حرم است ... قرارگاه حسینبنعلی است ...»؟
باید توجه داشت که عامگرایی امام و شهید سلیمانی در مسائل، در منطق، در راهبرد و در مخاطبان، نه یک انتخاب شخصی مبتنی بر موقعیت و مصلحتسنجیهای سیاسی، بلکه برخاسته از آموزهها و باورهای دینی ایشان بوده است. آن نیز بیش از هرچیز بهدلیل متکیبودن این دین بر «فطرت بشری» و بر «منطق عام عقلی» است که هر مسلمانی را با مسائل و راهبردهای عمومی و مخاطبان عام درگیر میسازد. پس، از این مبانی و رویکرد امام و حاجقاسم، نمیتوان و نباید نتیجهای به نفع عدول یا تعدیل اعتقادی ایشان گرفت و آن را به حساب تنازل از نظام اندیشه و باورهای جمهوری اسلامی گذارد. ویژهسازی و متمایزنماییهای استاد محترم از حاجقاسم شاید از محبت و ارادتی برخاسته باشد که به ایشان داشتهاند اما چه لزومی دارد که آن را بر چنین فرض سستی بنا کنند که مغایرت با گفتمان حاکم بر جمهوری اسلامی از آن نتیجه شود. ایشان در معرفی نظام باور وصیتنامه میفرمایند که شهید سلیمانی، عناصر بهظاهر متعارض را سازگار کرده و از این حیث واجد توان پابلیکسازی بالایی بودهاند اما نمیفرمایند که چه تعارض و تغایری از این حیث با گفتمان جمهوری اسلامی دارد یا کجا جمهوری اسلامی از این مبنای دینی و اعتقادی خود عدول کرده است؟
سؤالات بعدی این است که:
همین عمومیتگرایی نسبتدادهشده به شهیدسلیمانی آیا بیشتر جنبه ملی و داخلی داشته است یا امتی و منطقهای؟
آیا ناظر و مبتنی بر قبول منطق مدرن و اقتضائات پستمدرن بوده است یا منبعث از آموزهها و انگیزههایدینی؟
دالهای گفتمانی شهید سلیمانی آیا عموما سیال و میانتهی هستند تا بتوانند بیشترین توجهات را بهسوی خود جلب کنند یا واجد فحوا و جهتگیریهای روشنیاند برای نجات و رهایی بیشترین انسانها؟
مساله شهید سلیمانی اساسا چه بوده است؟ ایران بوده، ایرانیت بوده یا ایران اسلامی؟ آیا نمیشود گفت که مساله وی جمهوری اسلامی ایران بوده است؟
آیا ما-آنچنان که با استناد به وصیتنامه و جاهای دیگر مطرح شد-با تلاشهایی از سوی ایشان برای جمع میان ایرانیت و اسلامیت مواجهیم؟
چه اصراری بر همسنخشماری این دو و بلکه همکفوشماری این دو وجود دارد؟
آیا اساتید محترم به لوازم آن هم واقف و پایبندند؟ آنهم با این استدلال سطحی که شهید سلیمانی در وصیتش به مسئولان، بر مسئولیتهای دوگانه ایشان در قبال «ملت» و «اسلام» تأکید کرده است. این چه منطقی است که برای اثبات عمومیت و دوگانهگرایی حاجقاسم، امر دینی را در «عبادت» محصور میسازد و «خدمت به مردم» را خارج از آن و افزوده بر آن میشمرد؟
این چه نوع عمومیتی است که شهید سلیمانی نماد آن بوده و آنرا نمایندگی میکرده است؟
این کدام عمومیت برخاسته از جهاننگری ویژه شهیدسلیمانی است که «باور شیعی» را با «باور جهانی» تلفیق کرده است؟ این باور جهانی چیست و چه منشأ و مشخصاتی دارد؟ آیا جز این است که باور امام و جمهوری اسلامی و شهیدسلیمانی همه مولود باور اسلامی هستند؟
آیا جز این است که اشک بر مظلومین عالم و حمایت از ایشان، محصول و پیامد همان اشکی است که بر امامحسین(ع) ریخته شده است و میشود؟ چرا بایداین دو را از هم جدا سازیم و سپس در مقام تجلیل از شهیدسلیمانی و ویژهسازی، او را صاحب گفتمان عمومیت و بههمآورنده این دو معرفی کنیم؟
عمومیتخواهی آیا مفهوم و مبادره بدیعی بوده است که با امام و شهید سلیمانی و به تبع اقتضائات ناشی از تکثر مدرن و پستمدرن به آن واقف شدهایم یا از آموزههای بنیادی و مورد توصیه دین بوده است؟
رد و ریشه آن را آیا نمیتوان در نامه حضرتعلی(ع) به مالک اشتر درباره مردم مصر یافت که میفرمایند: اخ لک فیالدین او نظیر لک فیالخلق؟
اینکه در فرآیند انقلابی، بسیاری از جریانات متفاوت و متخالف، به جریان عمومی مردم پیوستند و به رهبری حضرت امام تمکین کردند، آیا صرفا به دلیل پررنگ کردن پابلیسیته از سوی ایشان بوده است؟
مقصود استاد محترم از پابلیسیته امام چیست؟ آیا بهمعنی کنار گذاردن مرزبندیهای ایدئولوژیک و وجود سیالیت در نظام باورهای ایشان بوده است یا مربوط به عامگرایی ایشان در مسائل و در مخاطبان و در روش اقناع و راهبردهایی که اتخاذ کردند و امکانی که برای مشارکت بیشترین آحاد مردم فراهم آوردند؟
و بالاخره توصیه ایشان برای آینده نظام که باید پابلیسیته را در نظام باورها تسری دهد دقیقا به چه معنی است؟ آیا به این معنی است که از خاصگرایی دینی به مثابه بنیانهای ایدئولوژیک این حکومت دست بردارد و به یک دولت خنثی و بلاتعین بدل شود؟ چیزی که در هیچجای عالم حتی یک مصداق هم ندارد.
با شناختی که از اساتید نشست دارم، غالب این موارد را ناشی از سهواللسان میدانم و شرایط ناگزیر حاکم بر یک نشست زنده شفاهی. اگر غیر از این است و برخاسته از آرای فکرشده ایشان، بهتر و پسندیدهتر بود که با مسئولیت و شفافیت بیشتری مطرح میشد و اصراری بر انتساب آن به امام و شهید سلیمانی به خرج نمیدادند. ما با سرمایههای بسیار ارزشمند و ماندگاری مواجه هستیم که در مصرف بیمحابای آنها خیلی باید دقت و خست به خرج داد.
منبع خبر: جام جم
اخبار مرتبط: حاج قاسم؛ از روایت تا حقیقت
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران