حاج قاسم در سختترین شرایط خط مقدم بود
سردار ایرج مسجدی در همان روزها رئیس ستاد قرارگاه رمضان بود و با شکل گیری نیروی قدس سپاه به آن پیوست. همراهی و همکاری نزدیک به سه دهه در کنار شهید سلیمانی بهخصوص در کشور عراق باعث ایجاد تجربیاتی گرانبهایی برای او شد که در منصب سفیر جمهور اسلامی ایران در عراق نیز ادامه داشت.
باتوجه به مسئولیت شما در قرارگاه رمضان در سالهای دفاع مقدس، آیا آشنایی و تماسهایی با شهید سلیمانی در آن سالها داشتید؟
در دوره دفاع مقدس همانطور که اشاره کردید، شهید سلیمانی فرمانده لشکر ثارا... کرمان بودند و بنده هم در قرارگاه رمضان حضور داشتم. البته در آن مقطع من فرمانده قرارگاه نبودم، رئیس ستاد بودم و طبیعتا آنها بیشتر درگیر جنگ منظم و بهاصطلاح نظامیها، جنگ کلاسیک با رژیم بعث بودند اما فعالیتهای ما برونمرزی و در داخل خاک عراق بود. خیلی ارتباط ارگانیک و سازمانی بین ما و آن دوستان وجود نداشت. فرماندهی کل سپاه در زمان جنگ با فرمانده نیروی زمینی سپاه نیز جلسات زیادی برگزار میکرد که در آن جلسات، فرمانده لشکرها و قرارگاهها برای هماهنگی بیشتر، توجیهات، طراحی و بحثهای مختلف حضور داشتند. در آن جلسات با شهید سلیمانی و سایر فرماندهان سپاه ارتباط داشتیم؛ ولی چون حوزه کاریمان جدا از هم بود این ارتباط، ارتباط ارگانیک در دوره دفاعمقدس نبود.
علیالقاعده این ارتباط از اواخر سال ۷۶ که سردار سلیمانی به عنوان فرمانده نیروی قدس سپاه انتخاب شدند، گستردهتر شد. قبل از اینکه به ورود آقای سلیمانی به نیرو بپردازیم، کمی درباره وضعیت نیروی قدس قبل از حضور ایشان برایمان توضیح دهید؟
حضرت امام خمینی (ره) فرمان تشکیل سه نیرو را به فرماندهی کل سپاه دادند؛ نیروی زمینی، هوایی و دریایی که این سه نیرو تشکیل شد. بعد از دفاع مقدس، دو نیروی سازمان بسیج و قدس به دستور مقام معظم رهبری شکل گرفت. یعنی نیروی قدس با تدبیر حضرت آقا تشکیل شد و اولین فرماندهاش هم سردار احمد وحیدی بود. دوره فرماندهی آقای وحیدی حدود هفت سال طول کشید. بنابراین نیروی قدس هفتسال قبل از ورود شهید سلیمانی تشکیل شده بود وماموریتهای خودش را انجام میداد اما چرا نیروی قدس تشکیل شد؟ نظر من این است که تدبیر مقام معظم رهبری برای تشکیل یک نیروی استراتژیک به نام سازمان بسیج در جهت سازماندهی داخلی کشور از نیروهای مردمی و بسیجیها بود و نیروی قدس برای سازماندهی فعالیتهای خارج از کشور توسط سپاه پاسداران، که بسیار تدبیر جالب و نتیجهبخشی بود.
به چه دلیل این نکته را میگویید؟
اول اینکه یک سری قرارگاههایی داشتیم، مثلا در لبنان یا قرارگاه انصار که در افغانستان یا قرارگاه رمضان که در عراق ماموریت داشت و... . اینها مثل جزایر کوچکی بودند که با تشکیل نیروی قدس، مدیریت همه این بخشهای خارج از کشور به این نهاد سپرده شد. دوم؛ کار با گروهها و نهضتهای مقاومت و بخشهای دیگر که باعث ایجاد یک انسجام ساختاری و سازمانی برای مدیریت آنها شد. بنابراین فلسفه تشکیل نیروی قدس برای این بود که فعالیتهای برونمرزی و خارجی سپاه یک انسجام پیدا کند و همانطور که عرض کردم، آقای وحیدی فرماندهاش بود. بنده هم آنموقع مدت زیادی رئیس ستاد نیروی قدس بودم.
از ابتدای شکلگیری نیروی قدس تا زمان ورود سردار سلیمانی به عنوان فرمانده، آیا نیرو به بلوغ کافی رسیده بود؟
به نظر من، آقای وحیدی کار بزرگی که کرد و موفقیت بزرگی که داشت، تشکیل و راهاندازی نیرو بود. شما یکمرتبه تشکیلاتی را میخواهید راهاندازی کرده و بنا بگذارید، این خیلی کار سخت و مهمی است و آقای وحیدی در این کار واقعا موفق بود. حتی در مدیریت بخشهای مختلفی که باید با این مجموعه هماهنگ میشد، از ردههای مختلف و قرارگاههای مختلفی در اختیار نیروی قدس قرار داده شد. زمانی که شهید سلیمانی به نیروی قدس آمدند، نیرو هفت سال تجربه کار را پشتسر گذاشته بود. اقدامات بسیار زیادی را در حوزههای مختلف بهخصوص لبنان، فلسطین، عراق، افغانستان و جاهای دیگر انجام داده بود. در این دوره به اعتقاد من مدیریت و فرماندهی فرمانده وقت نیروی قدس (آقای وحیدی) بسیار قابلتوجه است اما دوره شهید سلیمانی در اصل اقدام موثر و بزرگی که انجام شد، توسعه نیروی قدس و جبههمقاومت بود که امروز به یک قدرت بزرگ و ارزشمند تبدیل شده است.
آیا سردار سلیمانی همان مسیر آقای وحیدی را ادامه دادند یا اینکه مسیر جدیدی را انتخاب کردند؟
یک سری اقدامات تقریبا ثابت و تعریفشدهای بود که آنها را ادامه داده و حتی تقویت کردند اما کارهای جدیدی را هم شروع کردند. چون سردار سلیمانی یک فرمانده عملیاتی و میدانی بود، تجربه دوران دفاعمقدس را به نوعی با خودش به نیروی قدس آورد و توانمندیهای عملیاتی، نظامی و گسترش توان رزمی در نهضتهای آزادیبخش را بهشدت تقویت کردند یا کاری که در زمینههای آموزش انجام گرفت. سردار سلیمانی روی موضوع آموزش بسیار جدی ورود کرد و این موضوع نقش بسیار بزرگی برای گروهها و جریانات مقاومت داشت. توانمندیهای مختلف و ایجاد این توان برای نیروهای مقاومت در دوره شهید سلیمانی نضج گرفت و توسعه پیدا کرد. از طرف دیگر کاملا همافزاییها ایجاد شد و هماهنگیهایی بین نیروی قدس و جریانات مقاومت به وجود آمد. درنهایت اگر بخواهم مقایسهای انجام دهم، در دوره آقای وحیدی نیروی قدس مراحل اولیه خودش را پشتسر گذاشته و به یک نوجوان تبدیل شده بود اما در دوره شهید سلیمانی به یک جوان برومند و باتجربه تبدیل شد. در اصل آقای سلیمانی مسیر نیروی قدس را ادامه داد اما ادامهای که باعث شد یک درخت بسیار تناور و قدرتمند شود. من با هر دو فرمانده همکاری داشتم اما آنچه مسلم است، نیروی قدس در دوره شهید سلیمانی، فعالیتهایش بسیار گسترش یافت و همین باعث شد که جریان مقاومت هم بسیار توسعه پیدا کند. بهگونهای که در معادلات منطقهای و بینالمللی تاثیر جدیای دارد.
در مطالعه برخی از خاطرات به این نکته برخورد کردم که حاجقاسم کاملا به صورت میدانی با برخی از فرماندهان جبههمقاومت ارتباطگیری میکرد. آیا این مطلب صحت دارد؟
شناختی که از شهید سلیمانی دارم این است که ایشان یک فرمانده کاملا میدانی و اجرایی بود. این نحوه مدیریت هم از دوره دفاعمقدس در وجودش شکل گرفته بود و مختص به زمان جنگ نبود. ایشان با فرماندههان در میدان، خطوط مقدم، بحثهایی که در آن دوره انجام شده و تجربه مدیریتی که با این شکل به دست آمده بود، به نیروی قدس آمدند و طبیعتا با همان کیفیت در فرماندهی نیروی قدس نیز ادامه پیدا کرد. درست است که ایشان در جزئیات هم وارد میشد و با فرماندهان میدانی و سطوح مختلف یا رهبران سیاسی هم نشست و برخاست و جلسه و... داشت اما برای هر بخشی یک تشکیلات ایجاد کرده بود. تشکیلات بسیار قدرتمند که آن تشکیلات در اصل منویات، تدابیر و تصمیمات سردارسلیمانی را ادامه میداد و اجرا میکرد. اما همانطور که شما هم اشاره کردید، شهید سلیمانی این گونه نبود که کار را به فلان تشکیلات یا فلان قرارگاه تحت امرش، واگذار کند و خودش دیگر از دور بخواهد فرماندهی کند. آقای سلیمانی فرماندهای نبود که در دفتر کارش بنشیند یا مثلا از دور هدایت کند. ایشان یک فرمانده میدانی- تاکتیکی و در عین حال استراتژیک بود. مثلا آقای سلیمانی با فرماندهان نهضتی و سیاسی یا دیگران مینشستند، بحثها و توافقاتی برای انجام گرفتن یکسری از اقدامات میکردند اما بعد از این مصوبات، توافقات پیگیری و اجرایی میشد. لذا نقش قرارگاهها، نیروها و فرماندهان تابعه شهید سلیمانی بسیار مهم بود و کارهای بسیار بزرگ و جدی به عهدهشان واگذار شده بود. به یک معنا شهید سلیمانی از ابزار، وسایل و امکانات سازمانی خودش در کمال واقعا مطلوب استفاده میکرد اما اخلاق مدیریتی خاص خودش را هم داشت.
باتوجه به همراهی طولانیمدتی که شما با شهید سلیمانی داشتید، اخلاق مدیریتی حاجقاسم چگونه بود؟
شاید یکی از نزدیکترین افرادی که با سردار سلیمانی همکاری داشت، بنده بودم. حاجقاسم در کار بسیار جدی بود. اینکه بعضیها میگویند کار کردن با او سخت بود، دلیلش این است که حاجآقا بسیار جدی و سختگیر بود و ملاحظه کسی را نمیکرد. برای نمونه فرض کنید ماموریتی را به من یا دیگری واگذار میکرد، بعد به طور جد پیگیر بود که این کار انجام شود. اگر احساس میکرد این کار انجام نشده یا به نحوی مثلا کوتاهی شده، ملاحظه کسی را نمیکرد و برخورد میکرد. ولی چرا نیروها ناراحت نمیشدند؟ چرا آقای سلیمانی را با همه این خصوصیات دوست داشتند؟ به خاطر اینکه میدانستند این اخلاق و این برخورد، نه جنبه شخصی دارد و نه خدای ناکرده جنبه نفسانی؛ بلکه به خاطر پیشرفت کار و دلسوزی در اجرای تصمیمات کشور است. به خاطر محقق کردن تدابیر و تصمیماتی است که باید انجام و اجرایی شود. درست است که آقای سلیمانی در زمان کار و ماموریت خیلی جدی بود اما موقعی که کار تمام میشد، اصلا به یک آدم دیگری تبدیل میشد و بسیار با نیروها منعطف و صمیمی بود. مثلا یادم هست جلسهای راجع به بحثهای عراق بود. آنجا یک موضوعاتی پیش آمد و سردار سلیمانی از من یک مقدار دلگیر شد. بعد از پایان کار، حاجقاسم احساس کرد که مقداری ناراحت شدهام. مرا خواست، کلی در آغوش گرفت و روبوسی کرد. بعد که نشستیم، حاجی گفت: «میدانید من چقدر شما را دوست دارم، چقدر شما کمک من هستید، برادر عزیز من هستید و... . از برخورد من یک دفعه شما ناراحت نشوید.» بعد ادامه داد: «من در کار این مدلی هستم و نمیتوانم غیر از این باشم.»
خب من و دیگر همکارانمان مشکلی با این قضیه نداشتیم، چون آقای سلیمانی بالاخره برادر عزیزمان بود. حاجی یک نامهای مکتوب برای من نوشت که الان موجود است. این نامه را هر فردی بخواند، واقعا عاشق آقای سلیمانی میشود. نامه در کمال تواضع، اخلاص و صمیمیت نوشته شده است. حالا در حین کار بالاخره بعضی مواقع پیش میآید که فرمانده از دست یکی از نیروهایش ناراحت شود و برخورد کند یا اوقات تلخی کند. این چیزها در مدیریت خیلی طبیعی است اما سردار سلیمانی نمیگذاشت در دل نیروها این قضیه بماند، بعدا از دلشان درمیآورد و برای نیرو ثابت میکرد این ناراحتی برای پیشرفت کارها بوده است.
لذا من این طور میتوانم بگویم که شهید عزیز شخصیتی واقعا چندوجهی از خصلتهای مختلف داشت. در کار بسیار جدی اما در عین حال بسیار منعطف بود. مدیر بسیار توانمند و قاطعی بود، در عین حال بسیار با محبت بود و به نیروها احترام میگذاشت. نکته بعدی اینکه شهید سلیمانی چون خودش در کار و اجرا بیشتر از همه وقت میگذاشت و زحمت میکشید، در سختترین شرایط همیشه خودش در خط مقدم جبهه بود، کمتر از همه میخوابید، بیشتر از همه کار میکرد و در سختترین شرایط خودش حضور داشت. نیروها میدانستند که بهاصطلاح یک فرماندهی دارند که اگر بحث زحمت، تلاش، فداکاری، خستگیناپذیری، ایثارگری، مواجهه با خطرات و... است؛ خودش پیش قدم میشود و جلوتر از همه خواهد بود. لذا علاقهمند به شهید سلیمانی میشدند.
با توجه به فعالیت شما در قرارگاه رمضان در سالهای دفاع مقدس، شناخت خوبی که نسبت به مسائل کردستان عراق و شخصیتهای موثر آن زمان در منطقه کردنشین مانند جلالطالبانی و مسعود بارزانی داشتید، نوع ارتباط شهیدسلیمانی با آنها چگونه بود؟
یکی از محورهای کارمان در نیروی قدس موضوع اقلیم کردستان و بهتبع آن رهبران کرد که شخصیتهای بارز آنها، مثل آقای جلال طالبانی که بعدها رئیسجمهور عراق شد و آقای بارزانی که رئیس حزب دموکرات کردستان عراق بود و بعدها رئیس اقلیم کردستان عراق شد، بود. شهید سلیمانی به «رهبران کرد» احترام بسیار زیادی میگذاشت. برخورد بسیار محبتآمیزی داشت و در عینحال در بحثها و مذاکرات با این آقایان بسیار جدی بود.
این بسیار جدی یعنی چی؟
یعنی اگر موضوع، پیشنهاد یا بحثی میخواست در ایجاد توافق با آنها مطرح شود، برای رسیدن به آن موضوع حاجقاسم بسیار مصمم بود. شهید سلیمانی اگر توافقی میکرد، در اجرایی کردنش بسیار جدی بود. یادم هست یک بار آقای بارزانی به بنده میگفت: «از آقای سلیمانی خیلی خوشم میآید و ایشان را واقعا دوست دارم.» گفتم: «چرا؟» گفت: «سردار سلیمانی هم آدم جدی، هم مخلص، هم آدم شجاع و هم صادق است. اگر قولی میدهد، آدم مطمئن است که به قولش عمل میکند. اگر موضوعی را قبول ندارد، هیچچیزی را نمیپذیرد و میگوید من این را قبول ندارم اما اگر چیزی را قبول کند، حتما انجام میدهد. در جمهوری اسلامی این شخصیت برای ما واقعا دوستداشتنی است.»
از سوی دیگر ارتباطی که حاجقاسم با آقای جلالطالبانی ایجاد کرده بود، ورای ارتباط کاری و مثلا یک مقام جمهوری اسلامی با یک مقام کردی آن هم در سطح آقای طالبانی بود. اولا بسیار احترام برای آقای طالبانی قائل بود. حاجقاسم هر بحثی که داشت، بسیار با منطق و استدلال بود. هیچ موقع خواسته و ارادهای نداشت که خارج از استدلال و منطق بخواهد به کسی دیکته یا به عبارتی تحمیل کند. حاجی برای کار وقت میگذاشت. بارها جلساتی بود مثلا با آقای طالبانی، ساعتها طول میکشید که روی یک موضوع به توافق برسد. طرف مقابل احساس میکرد آقای سلیمانی اهل منطق، بحث و استدلال است. نظراتش در جهت منافع طرف مقابل هم تعریف میشد. طبیعی بود که این رفتار علاقهمندی ایجاد کند.
نکته بعد برخوردهای عاطفی و اخلاقی بود که شهیدسلیمانی با این رهبران داشت. حاجقاسم هر موقع آقایان طالبانی و بارزانی را میدید با کمال احترام، ادب و عاطفه بغل میکرد و میبوسید. در مقابل این افراد واقعا تواضع میکرد. محبت قلبی خودش را خیلی صمیمانه به طرف مقابل منتقل میکرد. حتی به رهبران سیاسی، به رهبران دولتهایی که آقای سلیمانی با آنها کار میکرد، رهبران نهضتها و جریانات انقلابی محبت میکرد. همه این موارد دست به دست هم داده و شهید سلیمانی را در نگاه رهبران سیاسی و مقاومتی بسیار انسان محبوبی کرده بود.
به نظر من شهید سلیمانی با کردها پرونده بسیار درخشانی دارد و کارهای بزرگی کرده است. آقای طالبانی همانطور که شما اشاره کردید، واقعا آقای سلیمانی را دوست داشت. نه فقط خود آقای طالبانی؛ شاید این برای عزیزانی که صحبت بنده را مطالعه میکنند، جالب باشد که تمام تبار آقای طالبانی و خانواده ایشان از همسر و فرزندان طالبانی تا دفتر سیاسی، اعضای شورای سیاسی و پیشمرگها. در حزب دموکرات هم آقای بازرانی همینگونه بود. هم شخص آقای بارزانی، بستگانش، فرزندانش، عشیره بارزانی و مسئولان حزب دموکرات کردستان همه به آقایسلیمانی علاقهمند بودند. علاقهمندیشان به خاطر این بود که شهید سلیمانی را شخصیتی در جهت کمک به خودشان میدیدند. در شرایط سخت مثل جنگ با داعش، آقای سلیمانی را در کنار خودشان احساس میکردند که برای کمک به آنها آمده است. به شکل جدی با فداکاری، امکانات، نیروهایی که شهید سلیمانی به منطقه وارد کرد، حمایتهای لجستیک و عملیاتی و بحثهای دیگر. خب طبیعی است که این ارتباطات برای طرفهای مقابل علاقه ایجاد میکند.
یکی از مهمترین مسائلی که در کردستان عراق شکل میگیرد، حمله داعش به این منطقه است. شما یکی از شاهدان عینی این ماجرا بودید، لطفا در این زمینه برایمان توضیح دهید.
آن روزی که داعش به اقیلم کردستان عراق حمله کرد، یک بخشهایی از اقلیم به تصرف داعش درآمد. حاج قاسم به همراه گروهی که شهید ابومهدی هم حضور داشتند به اقلیم کردستان و مقر آقای بارزانی در منطقه مصیف صلاحالدین رفتند. بنده هم با این تیم همراه بودم. آنجا حدود ۲۰ کیلومتر تا اربیل فاصله دارد که با ماشین رفتیم. آقای بارزانی خیلی نگران بود. چرا؟ چون بعضی از مناطق اقلیم سقوط کرده بود. از آن طرف یک جو روانی و اجتماعی ایجاد شده بود که داعش در حال پیشروی است و مردم فرار میکردند. وضعیت سختی بود. تقریبا نزدیک غروب، جلسه با آقای بارزانی آغاز شد و شام هم دعوت ایشان بودیم. شهید سلیمانی به آقای بارزانی گفت: «نگران نباش، ما انشاءا... کمک میکنیم و مشکل حل میشود.» مسعود بارزانی خیلی خوشحال شد. واقعا حاجقاسم بهسرعت حاضر شد و کارها را جلو برد. حاجی به مسعود بارزانی گفت: «شما یکی از فرماندهان خودتان را جهت هماهنگی به ما معرفی کنید تا خیلی مزاحم خود شما نشویم.» آقای بارزانی دکتر رُژ را به عنوان نماینده تامالاختیار خودش معرفی کرد. شهید سلیمانی بعد از این جلسه و از همانجا بلافاصله تماس گرفت با سردار قاآنی و به ایشان گفتند که بهسرعت امکانات و نیروهای ادواتی، تجهیزات و مهمات به اربیل بفرستند. این اتفاق در همان شب تصمیمگیری شد و آقای سلیمانی به آقای بارزانی قول داد تا فردا صبح تمام امکانات به کردستان برسد. خاطرم هست هنوز هوا تاریک بود که امکانات در فرودگاه اربیل پیاده شد. طوری که کردها واقعا باور نمیکردند به این سرعت حاجقاسم تصمیم بگیرد و کار عملی شود. گروهی از نیروهای عملیاتی ما با تجهیزات کامل و مهمات به منطقه وارد شدند و صحنه جنگ بهسرعت عوض شد. اتفاق دیگری آن شب افتاد، بعد از جلسه قرار بود من با شهید سلیمانی برگردیم، چون کار دیگری داشتیم. آقایسلیمانی به مسعود بارزانی گفت: «آقای مسجدی اینجا میماند تا به شما کمک کند.» من یک نگاهی به حاجی کردم و گفتم: «حاجآقا همچین قراری قبلا نداشتیم!» حاجی گفت: «شما بمانید.» چون میدانست من از قبل با کردها آشنایی دارم. با این صحبت حاجقاسم، من ۴۵روز در اقلیم کردستان ماندگار شدم. آقای بارزانی مقری را در اختیارمان گذاشت، نیروهای ما در آنجا یک ستاد ایجاد کردند و همکاری با کردها ادامه پیدا کرد تا تمام مناطق اقلیم کردستان از دست داعش بازپس گرفته شد. یادم هست یک روز فردی از طرف آقای مسعود بارزانی به دیدن من آمد و گفت: «کاکمسعود با شما کار دارد.» با همان لباس کار رفتیم پیش آقای بارزانی. او گفت: «به من مرتب گزارش میدهند که شما چقدر کمک میکنید.» من گفتم: «کار خاصی داشتید؟» گفت: «بله. نمیدانم به چه زبانی و به چه شکلی از جمهوری اسلامی و آقای سلیمانی تشکر کنم. نمیدانم مصاحبه کنم؟ چی کار کنم؟ در دفتر سیاسی جلسهای گذاشتیم، تصمیممان این شد که یک نامه رسمی و کتبی برای جمهوری اسلامی بنویسیم و مراتب قدرشناسی و تشکر خودمان را اعلام کنیم.» من گفتم: «آقای بارزانی شما ما را میشناسید. همین که میگویید، کافی است. نیازی به تشکر ندارد. ما برادر و همسایه هستیم، مسلمانیم. داعش دارد منطقه را نابود میکند و ما کمک به شما را وظیفه خودمان میدانیم. دیدید آقای سلیمانی چطور عمل کرد، نگذاشت به صبح برسد. ما وظیفه خودمان را انجام دادیم.» آقای بارزانی گفت: «وظیفه ماست که از جمهوری اسلامی تشکر کنیم.» بعد دیدم یک نامهای که از قبل آماده کرده بودند و خطاب به رئیسجمهور (وقت) ایران بود را امضا کرد. او گفت: «درخواستم این است که این نامه تقدیر و تشکر رسمی ما را به دست رنیسجمهور ایران برسانید.»
قبل از اینکه آقای مسعود بارزانی از آقای سلیمانی درخواست کمک کند، آیا این درخواست را از آمریکاییها هم کرده بود؟
من کم و کیف آن را دقیقا نمیدانم. اما بعدا بحثهایی مطرح شد که چون آمریکاییها در منطقه حضور داشتند، شاید درخواست کمک از آنها هم کرده باشند. آمریکاییها یا جواب روشنی نداده بودند یا گفته بودند ما اگر بخواهیم کمک کنیم نیاز به زمان زیادی داریم. این بحثها بعدها مطرح شد اما اینکه من اطلاع دقیقی از خود بارزانیها داشته باشم که درخواست کمک از آمریکاییها کرده بودند، اطلاع دقیقی ندارم.
در جلسات مشترکی که آقایان بارزانی یا جلال طالبانی با حاجقاسم داشتند. آیا بحث جدایی اقلیم کردستان هم مطرح میشد؟
کردها یک ایدههایی از قبل داشتند. این ایدهها در رابطه با مسائل کردستان نه جدید است، نه بهاصطلاح مربوط به این دوره میشود اما اینکه بحثی را نسبت به جدایی داشته باشند، مطرح نمیشد. دلیلش هم این بود که میدانستند سیاست جمهوری اسلامی به هیچ وجه تجزیه عراق نیست. آنها میخواستند که این اتفاق بیفتد و به قول خودشان همهپرسی کنند اما قطعا جمهوری اسلامی با این کار موافق نبود و این را حاجقاسم در بحثهایی که با کردها داشتند، مطرح میکردند و میگفتند که این موضوع به ضرر شماست. امروز شما اقلیم کردستان را در اختیار دارید و در عینحال یک صدای قوی در بغداد دارید. ریاست جمهوری در اختیار شماست و روابط بین اقلیم و بغداد کمک به کردستان است. از طرفی این جدایی استقلال کردستان یعنیتجزیه عراق و ما این را به صلاح نمیدانیم. نمیتوانیم قبول کنیم. نه به صلاح کرد است، نه به صلاح عراق و نه به صلاح منطقه. کردها یک همچین ایدهای داشتند ولی به هیچوجه سردار سلیمانی موافق نبود.
در زمان شهادت سردار سلیمانی، شما به عنوان سفیر جمهوری اسلامی در بغداد حضور داشتید. اوضاع عراق آن روزها چگونه بود؟
در سطوح مختلف افکار عمومی جامعه عراق، واقعا نگاه مثبتی نسبت به شهید سلیمانی و جمهوری اسلامی وجود داشت. علت مهمش هم کمک بسیار موثری بود که جمهوری اسلامی و سردار سلیمانی در مبارزه با داعش و از بین بردن آن در این کشور با عراقیها داشتند. این موضوع را بهخصوص نیروهای نظامی، فرماندهان عالیرتبه عراق، مسئولان و مقامات عراقی بهخوبی میدانستند که وجود شهید سلیمانی در کنار آنها کمک بسیار موثر و جدی است. شهادت حاجقاسم که اتفاق افتاد و آمریکاییها مستقیما این اقدام را انجام دادند، بهخصوص همراهی شهید ابومهدی با سردار سلیمانی و شهادت ایشان، موج خشمگینانه و سنگینی در عراق علیه آمریکاییها در حمایت از این شهدا اتفاق افتاد. از بیانیهای که حضرت آیتا... سیستانی نسبت به شهادت شهید سلیمانی صادر کردند تا مصوبهای که پارلمان عراق - که نمایندگان همه طیفها از سنی و شیعه و اقلیتهای مذهبی و اکراد و شخصیتهای سیاسی- تصویب کردند که بلافاصله نیروهای خارجی و به طور مشخص آمریکاییها از عراق اخراج شوند. من آن روزها در بغداد بودم و واقعا تا بعد از چهلم شهیدسلیمانی و ابومهدی به ایران نیامدم. مراسم و برنامههای مختلف، تشییع پیکر و جلساتی که در عراق برگزار شد، اگر بزرگتر از ایران نبود، کوچکتر هم نبود. آنموقع هرجا که میرفتید، عکس شهید سلیمانی و شهید ابومهدی بر در و دیوار خانه، بازار، خیابانها و در مکانهای مختلف عراق دیده میشد. یک نکته دیگر بحث مهمان است. این موضوع در فرهنگ عراقیهاست، آنها به مهمان خیلی احترام میگذارند و تکریم مهمان جزو اصول فرهنگی کشور عراق است که نمونه آن در بحث اربعین قابل مشاهده است. عراقیها شهید سلیمانی را مهمان خودشان میدانستند. آنها معتقدند یک فرمانده جمهوری اسلامی برای کمک به ما آمده و واقعا با ایثار و فداکاری برای ما کار کرده است. از آن طرف آمریکاییها مهمان ما را شهید کردهاند. چه تصوری نسبت به ترامپ پیدا میکنند؟ چه نگاهی نسبت به آمریکاییها ایجاد میشود؟ حقیقتا اکثر عراقیها شهید سلیمانی را مظهر مبارزه با تروریست میدانستند.
آخرین مرتبه که آقای سلیمانی را ملاقات کردید یا با ایشان تماس تلفنی داشتید، یادتان هست؟
چند روز قبل از شهادتش بود که حاجقاسم به بغداد آمد. هر موقع هم که به عراق میآمدند، من میدیدمشان و خدمتشان بودم. البته محل استقرار حاجقاسم در عراق را شهید ابومهدی و برادران حشدالشعبی تعبین میکردند. بعضی مواقع آخر شبها که دیگر جلسات تمام میشد، به خاطر سابقه دوستی و همکاری طولانیمدتی که با سردار سلیمانی داشتم با هم مقداری خلوت میکردیم. به قول معروف صحبتهای خودمانی و شوخی. چون شهید سلیمانی اهل مزاح هم بود. در کنار آن جدیتهایی که داشت در خلوت خودش با دوستان و رفقا خیلی بهاصطلاح بامحبت بود و به دوستان روحیه میدادند. آخرین باری که من در خدمتشان بودم. دقیقا نمیدانم چند روز قبل از شهادت بود اما سفری به بغداد داشتند و آنجا در خدمتشان بودیم.
در آن شب خاص (۱۳ دی ۹۸) آیا شما از سفر ایشان به عراق مطلع بودید؟
مطلع بودم که آقای سلیمانی قرار است فردا یا نیمهشب به عراق بیایند. برنامهشان هم این بود که بروند محل اقامتشان استراحت کنند و صبح با آقای نخستوزیر (دکتر عادل عبدالمهدی) جلسه صبحانه کاری داشتهباشند.
به نظر شما چرا آمریکاییها در آن زمان خاص دست به شهادت حاجقاسم زدند؟
به دلیل تحرکات زیاد شهید سلیمانی. چون ایشان متوقف نمیشد. بارها هم دوستان مختلف و مسئولان حفاظتی با ایشان صحبت میکردند و تذکر میدادند اما سردار سلیمانی میگفت: «اگر بخواهم کارم را انجام دهم، نمیتوانم غیر از این باشم. نمیتوانم آرام و ساکت یک جا بنشینم و تحرک نداشته باشم.»
اما اینکه چرا در این زمان آمریکاییها این تصمیم را گرفتند، شاید به خاطر این بود که تمام بافتهها و تصمیمات خودشان را ناکام میدیدند و به نوعی یکی از مسببان آن را شهید سلیمانی میدانستند. آمریکاییها نمیخواستند تروریسم در منطقه از بین برود، اگر میخواستند اینقدر از آن حمایت نمیکردند. آمریکاییها به دنبال یک جنگ داخلی فرسایشی در کشورهای منطقه بودند تا روز به روز این کشورها ضعیفتر شوند و خودشان در یک امنیت پایدار باشند. به همین دلیل حاجقاسم سد راهشان بود. آنها آقای سلیمانی را کسی میدیدند که در مقابل اهدافشان ایستاده است.
بهترین دوست
آقای طالبانی نگاهش به شهید سلیمانی این گونه بود که میگفت: «حاجقاسم بهترین My Friend(دوست من) است. بهترین برادر من است.» چرا؟ چون بحثهایی که با آقای طالبانی داشت هم در جهت منافع اقلیمکردستان بود، هم در جهت منافع جمهوری اسلامی بود. شاخصه این علاقهمندی، منطقپذیر بودن شهیدسلیمانی بود.
منبع خبر: جام جم
اخبار مرتبط: حاج قاسم در سختترین شرایط خط مقدم بود
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران