ماجرای نجات ۸۰‌ سرباز توسط حاج‌ قاسم از دست اشرار

سردار حسین فتاحی آن روزها فرمانده یکی از گردان‌های لشکر ۴۱ثارا... بود. لشکری که در کربلای۵ بسیاری از فرماندهان خود را ازدست داد. فتاحی از زمان جنگ تحمیلی در کنار حاج قاسم بود و پس از پایان جنگ و در مقابله با اشرار جنوب‌شرق ایران نیز پا به پای حاج قاسم حضور داشت.

دی‌ماه ۶۵ عملیات کربلای ۵ آغاز شد. مدت کمی قبل از آن عملیات کربلای ۴ با عدم الفتح روبه‌رو بود. اوضاع لشکر ثارا... در آن دوران چگونه بود؟

خب ما از زمان شروع جنگ با حاج‌قاسم بزرگ شده بودیم. حاجی نه فرمانده بلکه مانند یک پدر برای ما بود. در کربلای۴ گردان ۴۱۷ یامهدی زیر نظر فرمانده تیپ امام حسین(ع) [یکی از تیپ‌های زیرمجموعه لشکر ثارا...] قرار داشت. فرمانده تیپ هم آقای محمدحسین پودینه بود. در این عملیات ما وارد عمل نشدیم. البته ما آماده عملیات بودیم حتی چند گردان هم به سمت خط‌مقدم حرکت کرده بودند که در همین حین یک پیکی از خرمشهر رسید و اخباری داد که وضع خراب است و خیلی از نیروها شهید شدند و عملیات موفق نبوده است. البته عوامل مختلفی در این زمینه دست داشتند؛ مانند اطلاعاتی که آمریکایی‌ها به رژیم بعث دادند یا کمک‌هایی که گروهک‌های منافقین به صدام کرده بود. چند روزی که گذشت و نیروها کاملا به عقب برگشتند، جلسه‌ای در ستاد لشکر و با حضور حاج‌قاسم و دیگر فرماندهان گردان‌ها برگزار‌شد. آقای شمخانی هم برای دادن روحیه به فرماندهان در این جلسه حاضر شدند. او سخنرانی کرد و به فرماندهان دلداری داد، فکر کرده بودند که فرماندهان گردان‌ها روحیه خود را از دست داده‌اند اما در عمل این‌گونه نبود و نیروها خیلی روحیه داشتند. دو یا سه روز بعد حاج‌قاسم گفت نیروها را آماده نگه‌دارید تا ببینیم چه می‌شود. مدتی بعد در جلسه‌ای ما را توجیه کردند که می‌خواهیم سریع عملیات کربلای۵ را شروع کنیم. حاج‌قاسم مأموریت گردان‌ها را مشخص کرد تا فرماندهان توجیه شوند. ۲۴ ساعت قبل از عملیات گردان‌ها حرکت کردند و نیروها در منطقه عملیاتی کربلای ۵ و در دژی که قبلا آماده کرده بودند، مستقر شدند. عملیات کربلای ۵ هم واقعا سخت بود. دو گردان غواص داشتیم که باید چهار کیلومتر در آب حرکت می‌کردند. شب عملیات هم مهتاب شده و نور ماه بیشتر شده بود. بچه‌های غواص که به آب زدند، حاج‌قاسم زیر لب ذکر یا فاطمه زهرا گفته بود و از ایشان کمک می‌خواست تا برای نیروهای غواص اتفاق خاصی نیفتد. گردان ما چهارمین یا پنجمین گردانی بود که به سمت کانال زوجی می‌رفت. اینجا کانالی بود که آب دجله به این منطقه می‌آمد و در آنجا حوضچه‌هایی درست کرده بودند که برای پرورش ماهی و میگو قابل استفاده بود. به همین دلیل کانالی در آن منطقه وجود داشت که معروف به کانال ماهی بود.

قرار بر این بود که گردان شهید طیاری روی پرورش ماهی عمل کند و تا ابتدای کانال زوجی جلو برود. گردان شهید طیاری وقتی به کانال پرورش ماهی رسید، نیروهای بعثی به آنها خیلی فشار وارد کردند و آنها مجبور به عقب‌نشینی شدند. حاج‌قاسم با من تماس گرفت و گفت به همراه نیروهایم سریع به منطقه بروم. به‌سختی و زیر آتش دشمن به گردان شهید طیاری رسیدیم و از آنها هم عبور کردیم. تعقیب نیروهای دشمن به جلو رفتیم. عراقی‌ها از روی پل اول کانال زوجی رد شدند. پاکسازی اینجا باید توسط گردان بهرام سعیدی صورت می‌گرفت. قرار بر این بود منطقه پاکسازی و پل نیز تخریب شود و نیروهای ما از داخل آب به پشت کانال برسند و آنجا پدافند کنند تا از پیشروی نیروهای عراقی جلوگیری کنیم. سمت چپ ما لشکر ۲۵ کربلا باید جلو می‌آمد و همراه ما روی پل اول حاضر می‌شد اما آنها در انجام ماموریت خود موفق نبودند و بعد از کانال ماهی دیگر نتوانستند جلوتر بیایند. پل اول که منفجر شد، ما به این طرف آمدیم اما دو پل دیگر منفجر نشد چون عراقی‌ها از همان طرف فشار آوردند. نیروهای ثارا... حدود ۱۵روز با هر مشکلی که بود مقاومت کردند. زمین هم کاملا گِلی بود. دیگر تقریبا مستاصل شده بودیم، نه اسلحه‌ای، نه لباسی، نه بی‌سیمی، هیچ چیز نبود. تا این‌که یک‌شب چند نفر از نیروها را با فاصله زمانی متفاوت به عقب فرستادم تا از حاج‌قاسم کسب تکلیف کنیم. حاج‌قاسم هم چون برخی از فرماندهان لشکر ثارا... در این عملیات شهید شده بودند، خیلی ناراحت بود. آقای معروفی برایم روایت کرد که آن شب هر چه برای حاج‌قاسم تعریف کردیم، حاجی هیچ چیزی نمی‌گفت و ساکت بود. یک ساعتی که می‌گذرد حاج‌قاسم می‌آید کنار آقای معروفی می‌نشیند و می‌گوید: «می‌دانم وضعیت گردان شما چطور است، من بعدازظهری آنجا بودم اما اگر الان گردان‌های تازه‌نفس را به خط بفرستم و آنها وضعیت نیروهای شما را ببینند، روحیه خود را از دست می‌دهند. اگر مقداری صبر کنید، گردان شما را هم به عقب برمی‌گردانم.» حدود ساعت‌۱۲ با من تماس گرفتند و دستور عقب‌نشینی برای گردان ما صادر شد. چند روزی برای بازسازی گردان عقب بودیم تا بحث نهر جاسم پیش آمد. ماجرای پنج ضلعی و سنگرهای نونی شکل. شب که به منطقه رفتیم، از بس روی سرمان آتش می‌ریختند حاج‌قاسم عملیات را لغو کرد. به همراه دو فرمانده گردان دیگر به سنگر فرماندهی رفتیم، حاجی گفت: «نیروهای‌تان را داخل سنگرها نگه دارید و مواظب باشید تلفات ندهید.» واقعا اوضاع بدی بود و از زمین و آسمان آتش روی سرمان می‌ریختند. 

سبک و فرماندهی حاج‌قاسم در عملیات‌ها عمدتا چگونه بود؟

حاج‌قاسم با تمام وجود با فرماندهان گردان‌ها صحبت می‌کرد. در حین عملیات صدایش بلند بود و آرام و یک جا نمی‌توانست بنشیند. او با قاطعیت خاصی کار را جلو می‌برد. رابطه حاجی با دیگر فرماندهان لشکر ثارا... مانند رابطه پدر و پسر بود. یادم هست در همین عملیات کربلای ۵، ما در نهر جاسم بودیم و پشت سرمان یک تپه خاکی بود. حاج‌قاسم از پشت تپه ما را با دوربین نگاه می‌کرد. نفربرها و تانک‌‌ها که از جلوی ما رد می‌شدند، هر چه گلوله آرپی‌جی شلیک می‌کردیم به آنها اصابت نمی‌کرد. حاج‌قاسم از پشت بی‌سیم گفت: «فتاحی داری چی کار می‌کنی؟ » چهارتا آرپی‌جی‌زن را چیدم لب خاکریز و با حاجی تماس گرفتم و گفتم حاجی حالا نگاه کن. هر چهار گلوله به نفربری که در حال عبور بود اصابت کرد. از پشت بی‌سیم گفتم: حاجی دیدی؟ گفت: «آره دیدم. علویان (معاون گردان) را بگذار بالای سر گردان و خودت بیا پیش من.» رفتن عقب هم خودش یک عملیاتی بود. فاصله من و حاجی حدود یک کیلومتر بود. با هر دردسری بود و با دویدن خودم را به حاج‌قاسم رساندم. آن‌قدر سر و صورتم خاکی بود که همیشه احساس می‌کردم در دهانم پر از گِل است. مثلا وقتی از چشم‌هایم اشک سرازیر می‌شد، صورتم خود به خود گل آلود می‌شد و به مرور زمان این گل‌ها خشک می‌شد. وقتی به حاج‌قاسم رسیدم، حاجی ابتدا سرم را بوسید و گِل‌ها را از روی صورتم پاک کرد. بعد گفت: «وضع گردان چطور است؟» گفتم: «وا... بچه‌ها مشغول کار هستند اما فشار خیلی روی‌شان زیاد است. نیروی زیادی هم برای‌مان نمانده اما همین‌ها دارند کار می‌کنند.» بعد با اشاره گفت: «عراقی‌ها آنجا هستند و از آن نقطه به سمت شما شلیک می‌کنند، مواظب باشید.» 
 
در عملیات کربلای ۵، یک‌سری از فرماندهان لشکر ثارا... به شهادت می‌رسند، خاطره‌ای در این زمینه دارید؟

در همین عملیات کربلای ۵، حاج‌قاسم در سنگر فرماندهی نشسته بود و فرمانده یکی از گردان‌ها به نام ماشاءا... رشیدی را هم نمی‌گذاشت از سنگر خارج شود. دلیل هم داشت. معاون آقای رشیدی که نامش مسعود‌زکی‌زاده بود به شهادت رسیده بود. این دونفر با هم قرار گذاشته بودند که هر کسی زودتر شهید شد وارد بهشت نشود تا آن دوست دیگر هم به شهادت برسد. آقای رشیدی شب قبلش خواب آقای زکی‌زاده را دیده بود که به او گفته بود: من منتظر شما هستم، پس چرا نمی‌آیی؟ رشیدی این خواب را برای حاج‌قاسم تعریف کرده بود. حاجی هم نمی‌گذاشت رشیدی از کنارش تکان بخورد. تا این‌که آن‌قدر عراق در کربلای ۵ فشار را زیاد کرد که حاجی مجبور شد ماشاءا... را به گردان بفرستد که بعد از چند روز خبر شهادت او را هم به حاج‌قاسم می‌رسانند.

ابتکار خاصی از سردار سلیمانی در عملیات کربلای ۵ به یاد دارید؟

حاج‌قاسم یکی از فرمانده لشکرهایی بود که خودش را به آب و آتش می‌زد. هیچ‌وقت نمی‌گفت فلان کار مأموریت این لشکر یا مأموریت آن لشکر است، هرکاری می‌توانست انجام می‌داد و گره‌ها را باز می‌کرد. مثلا در کربلای۵، فکر می‌کنید چرا ما نهر جاسم رفتیم؟ اصلا آنجا مأموریت ما نبود ولی وقتی لشکر کناری ما موفق نشد، ناچار شدیم در آن منطقه هم وارد عمل شویم. یا مثلا کانال زوجی را وقتی منفجر کردیم، از روبه‌رو هم مورد حمله دشمن قرار ‌گرفتیم. درست است که جناح ما باید این طرف باشد اما جلو رفتیم و ۱۵روز با سخت‌ترین دفاع ایستادگی کردیم. باید از روی کانال رد می‌شدیم تا لب ساحل تانک‌های عراقی را می‌زدیم. هیچ نفربری نمی‌توانست رد شود، منتها حاج‌قاسم با هر وسیله‌ای شبانه مهمات می‌رساند. مجروح‌ها را جمع می‌کرد و بعد خودش هم با موتور به منطقه می‌آمد. 

بعد از اتمام جنگ تحمیلی، ناامنی‌هایی در جنوب شرق کشور رخ می‌دهد. لطفا در مورد این اتفاقات و نقش حاج‌قاسم در خنثی‌سازی آن برای‌مان بفرمایید.

بعد از جنگ و زمانی که لشکر ثارا... به کرمان برگشته بود، یک روز حاج‌قاسم ما را صدا کرد برای جلسه‌ای با حضور آقای محسن رضایی (فرمانده وقت سپاه). در آن جلسه ایشان پیغامی از طرف مقام معظم رهبری داشت که فرموده بودند: «لشکر ثارا... کرمان باشد و منطقه جنوب شرق کشور ناامن باشد؟ من قبول نمی‌کنم. این مسأله را زودتر باید حلش بکند.» حالا اوضاع چی بود؟ منطقه جنوب شرق کلا از دست رفته بود. از کرمان تا زاهدان حدود ۵۱۷ کیلومتر است، تا میرجاوه و از آنجا زابل و چابهار تا ایرانشهر؛ جنوب استان خراسان، شمال استان هرمزگان، جنوب استاد یزد و... همه این مناطق کاملا ناامن شده بود و ساعت ۸ شب ماشینی از کرمان با اطمینان نمی‌توانست خارج بشود. اشرار در منطقه مستقر بودند و از ترانزیت مواد مخدر تا قتل، غارت و آدم‌ربایی، همه کار می‌کردند.حاج‌قاسم که فرمانده لشکر ثارا... بود و هم فرماندهی قرارگاه قدس در شرق کشور را به‌عهده داشت، ماموریت پیدا کرد تا منطقه را امن کند. در ابتدا حاجی با تعدادی از فرماندهان به زاهدان رفتند. البته با اسکورت نیروهای نظامی این مسیر را طی کردیم. این سفر حدود دو هفته طول کشید و تمامی مناطق را حاجی رصد کرد. حاج‌قاسم از زمان جنگ یک خصوصیت داشت، تا منطقه را عین کف دستش نمی‌شناخت در آنجا عمل نمی‌کرد.

این شناسایی از مناطق چقدر طول کشید؟ آیا حاج‌قاسم هم خودشان شرکت داشتند؟

این شناسایی‌ها حدود شش ماه طول کشید و در اکثر این شناسایی‌ها حضور داشت. کم‌کم طرح‌های عملیاتی آماده شد. یادم هست در یکی از این سفرها با حاج‌قاسم به بیرجند رسیدیم و مجبور شدیم شب در پاسگاه بمانیم. بیشتر از ۲۰نفر بودیم. داخل آسایشگاه سربازها شدیم و یک گوشه آن تخت بود. من خیلی خسته شده بودم و رفتم روی تخت که تنها یک پتو روی آن بود، دراز کشیدم. از خستگی هیچ‌کس به فکر غذا، چای و... نبود. یک لامپ ضعیفی هم در اتاق روشن بود. حاج‌قاسم هم برخلاف تصور ما که فکر می‌کردیم به اتاق فرماندهی پاسگاه برود، داخل آسایشگاه شد. من از روی تخت بلند شدم و به حاجی بفرما زدم تا ایشان روی تخت دراز بکشند. حاج‌قاسم نپذیرفت. هر چه اصرار کردم ایشان قبول نکرد. من گفتم: «غلط بکنیم فرمانده لشکر روی زمین بخوابد و ما روی تخت بخوابیم». حاجی گفت: «بهت می‌گم برو بخواب، مگر من فرمانده تو نیستم.» گفتم: بله. گفت: «پس باید از فرمانم اطاعت کنی.» من روی تخت خوابیدم و حاجی هم روی زمین دراز کشید.

مهم‌ترین عملیاتی که در شرق کشور انجام شد را به یاد دارید؟ 

آزادی۸۰ نفر از سربازان نیروی انتظامی بود که توسط اشرار به گروگان گرفته شده بودند. این سربازها در زابل آموزش می‌دیدند و با دو اتوبوس در حال حرکت به سمت زاهدان بودند. وقتی اینها دشتک را رد می‌کنند در ارتفاعات پاسگاه کوله سنگی، ۷۰نفر از نیروهای حمید نهتانی و نورمحمد نارویی کمین می‌زنند و ساعت ۳ بعدازظهر این سربازها را گروگان می‌گیرند. آن روزها من در بم بودم و حاج‌قاسم در کرمان حضور داشت. هر دو به همراه نیروهای‌مان به سمت پاسگاه کوله سنگی حرکت کردیم. صبح روز بعد به زاهدان رسیدیم و کار جست‌وجو به فرماندهی حاج‌قاسم آغاز شد. این کار تا مرز پاکستان و افغانستان ادامه داشت و حاج‌قاسم با هلی‌کوپتر به گشت‌زنی ادامه داد. روز دوم یکی از سربازها که گروگان گرفته شده بود را پیدا کردند. این سرباز توانسته بود از دست اشرار فرار کند. وقتی با او صحبت کردیم، فهمیدیم گروگان‌ها را به روستای رباط افغانستان منتقل کرده‌اند. موضوع را به حاج‌قاسم گزارش دادیم. حاجی دستور داد به همراه تیپ سلمان داخل خاک افغانستان شویم و روستا را محاصره کنیم. غروب اینها از پشت سر به ما حمله کردند اما با مقاومتی که توانستیم انجام دهیم، بسیاری از نیروهای آنها کشته شده یا فرار کردند. متاسفانه شب برخی از نیروهای دشمن توانسته بودند از مقابل ما عبور کنند و ما متوجه این کار نشده بودیم. فردا حدود ساعت۱۱ یکی از اشرار که جا مانده بود و اورکت سرباز نیروی انتظامی را پوشیده بود، بازداشت کردیم. مقداری از او بازجویی کردیم، به حرف آمد و گفت دیشب نیروهای‌شان از اینجا عبور کرده‌اند. حالا باید چه کار کنیم؟ یک ریسک بسیار بزرگی باید انجام می‌شد. سردار حامد از طرف حاج‌قاسم دستوری برای من آورد. حاجی گفته که نیروهای ما ۸۰کیلومتر داخل خاک افغانستان بروند و روستا را دور بزنیم که اشرار نتوانند گروگان‌ها را خارج کنند. من مخالف این کار بودم. رفتم پیش حاج‌قاسم و منطقه را برای‌شان تشریح کردم. حاج‌قاسم هم کل کار را به خودم سپرد. در نهایت با فرماندهی حاج‌قاسم توانستیم سربازهای نیروی انتظامی را از دست اشرار نجات دهیم. حاج‌قاسم ۲۰ دقیقه به اشرار فرصت داد تا گروگان‌ها را آزاد کنند که اگر این کار نمی‌کردند، اعلام کرده بود تمام روستا را روی سر اشرار خراب خواهد کرد. 
 
دی‌ماه ۱۳۸۲، زلزله ویران‌کننده‌ای در بم آمد. با توجه به این‌که آن سال‌ها حاج‌قاسم به عنوان فرمانده سپاه قدس در تهران حضور داشتند. آیا ایشان هم به منطقه آمدند؟

با سردار معروفی تماس گرفتم و اوضاع منطقه را پرسیدم. اوضاع خیلی بدی بود و شهر به‌هم ریخته بود. سردار رئوفی (فرمانده وقت سپاه کرمان) آن روزها در استان حضور نداشتند. ناخودآگاه به حاج‌قاسم زنگ زدم تا حداقل ایشان پیگیر کمک از تهران برای ما باشند. حاج‌قاسم با سرعت به همراه شهید احمد کاظمی که آن زمان فرمانده نیروی هوایی سپاه بودند و سردار عزیز جعفری که فرمانده نیروی زمینی سپاه بودند به کرمان آمدند و با هلی‌کوپتر خودشان را به بم رساندند.

منبع خبر: جام جم

اخبار مرتبط: ماجرای نجات ۸۰‌ سرباز توسط حاج‌ قاسم از دست اشرار