خفته در آغوش ملکوت/ جمعه بود که دستش به خدا رسید

اقتدارش در مقابل هیبت دشمنان، سنگ را هم آب میکرد اما مهربانی اش، چنان بود که قلب های دوستان را حیران و سرگشته تبسم نشسته بر گوشه چشمانش میکرد.

چشمانش اما، دنیای دیگری بود؛ برای دوستان پر از عشق و برای عدو پر از خشم...

اسمش را فرمانده گذاشته بودند اما، در مناطق عملیاتی به او عموقاسم هم می گفتند؛ در میان تمام القاب بر دل نشسته اش، جگرسوز ترین آنها بر لب های فرزندان شهدا جاری بود. او خود را پدر تمام فرزندان شهدا می دانست و برای آنان، هم پدر بود و هم پناه؛ هم دست و بود و هم تکیه گاه. 

چشم در چشم دشمن روی خاکریز قدم میزد و کجا بود جراتی که بتواند به مرزهای غیرت او تجاوز کند؟ قدم هایش بر دل دشمنان، خنجر می کوفت اما دل و جان رزمندگان جبهه خودی را محکم تر میکرد! همه میدانستند که تا فرمانده هست، حتی سایه دشمنان نیز بر خاکریز نخواهد افتاد چه رسد به تاخت و تاز و هتک حرمت به آن خاک مقدس؛ آری فرمانده هست، امید هست!

آغوش فرمانده هنوز هم محل امن سرودن قافیه های دلتنگی است، دلتنگی برای یاران رفته و جا ماندن های طولانی...

وقتیکه بوسه هایش را روی پیشانی سربازانش می کاشت و دستش را دور گردن آنان حلقه میکرد، لاله ای در قلب آنان به بلوغ می رسید و بر جسم و جان سربازانش پروانه می کشید.

کنار او، طریق معرفت را یک شبه طی میکردی و وجودش، شفای تمام دردهای جانت بود...

جمعه ای که غبارگرفته از راه دور رسید!

جمعه بود و سیاهی نشسته بر او، قامت دشوارش را زمین گیر کرده بود. انگار تقدیر نامورت، آن جمعه را از همان ابتدا با شکستن گره زده بود و رخت عزا برتنش اندازه میکرد.

آشیانه زمین در اضطراب آتشی بزرگ، نفس می کشید و آسمانی که تاریکی اش بر سر و روی ساعت، سایه انداخته بود. دقایق برای طی کردن مسیر تردید می کردند و عقربه ها روزه سکوت گرفته و روضه ندامت سر میدادند. 

بالاخره رسید! وقت نفس گیر تمام هست و نیست، رسید...

ساعت ۱:۲۰ جمعه ۱۳ دی ماه ۱۳۹۸ فرودگاه بغداد؛ تاریخ یخ کرد و هر آنچه در زمین و آسمان بود، نفس هایشان را برای برنتابیدن در آن لحظه هزینه کردند اما دیگر دیر شده بود، فرمانده انگار به قصد سفری طولانی و دور و دراز بر خاک عراق قدم نهاده بود.

حاج قاسم و رفیق همیشه همراهش ابو مهدی المهندس، دوباره با پیمانی عمیق تر پله های آسمان را برای رسیدن به خدا یک به یک طی کردند؛ آنجا دیگر خدا بود و کمال ابدی و استراحتی چند، پس از نبردی طولانی... 

نام سردار بزرگ اسلام حاج قاسم سلیمانی در آن شب پرغصه، تبدیل به تاریخ قطور معاصر شد! تاریخی که از دستی بر زمین افتاده و نگین یک انگشتر حکایت داشت. همان تاریخی که اینبار چه سخت اما عاشقانه عاشورا را در آغوش یک پیکر صحنه سازی کرد. پیکری اربا اربا از فرمانده ای که حالا آغوشش برای یاران، پر از عطر خاک کربلاست.

به هر طرف نگاه می کردی دود بود و آتش و آشیانه ای که وحشیانه با سه موشک نقطه زن از پشت خنجر خورد و تا ابد درهم ریخت!

اشک، دیده های تار و تن های بی اثر ترکیب دردناک به جامانده از خاطرات آن شب در ذهن راویان است. هنوز هم پس از گذشت سه سال از آن شب هولناک، هیچ چیز برای راویان ماجرا، آسان نشده؛ انگار دردی عمیق و بدون دوا بر روح آنان تار می تند و هرگاه در خود فرو رفته و دوباره داغ دلشان تازه می شود.

شهادت فرمانده به همراه ابو مهدی و یارانشان، زخم روی زخم آورد؛ درد روی درد آورد و آنچنان ناگهانی این خبر به دست عالم رسید که جهانی در شوک یک فاجعه عظیم فرو رفت. هیچکس باور نداشت و همه فکر میکردند بازی رسانه است. اما کاش تاریخ لال میشد برای ثبت این واقعه تلخ و جانسوز و روزگار خجالت می کشید از ماتم قلب دوست داران حاج قاسم...

وداع با جانِ خدا 

آن روزها همه جا غوغا بود! هرکجای عالم را نگاه میکردی، جز رنگ عزا چیز دیگری نمیدیدی؛ تا چشم کار میکرد عکس ها و بنرهای فرمانده بود. همه از مجاهدت  و شجاعت او نقل می‌کردند و داستان سنگین نبودنش، نبض نفس هارا میگرفت.

جایی از عالم به اندازه یک جهان، گم شده بود و همه به دنبال آن گمشده می‌گشتند؛ شهرها غم زده و خانه ها غرق در عزای آن نور بودند. پای صحبت های هرکسی که می‌نشستی تا اسم حاج قاسم به میان می آمد، به پهنای صورت می‌گریست. آنچنان که صدایش از بند دلش رها شده و حسرت وجودش را به عرش خدا می‌رساند.

پیکر شهدا آماده تشییع شد. از همان عراق کار تشییع را آغاز کردند؛ اصلا شور مردم عراق توصیف کردنی نبود و حتی بر زبان نیز آسان نمی آمد. همه آمده بودند و بر سر و صورت خود می‌کوفتند به همان شیوه خاص عزاداری هایشان، ارادت خود را شهدای خود نشان می‌دادند، انگار می‌خواستند غم دل خود را همراه آن تابوت ها بدرقه کنند. 

غم سنگین و باور نکردنی بود! عراقی ها چیزی برای فرمانده ها و یارانشان کم نگذاشتند، از جان و دل و با آغوش باز پیکر هارا برای طواف سوی حرم ها روانه می کردند و ناله های سوزناکشان نیز عالمی را می‌لرزاند.

بالاخره حاج قاسم پس از وداعی شیرین و به یادماندنی از یاران عراقی اش، به دیار خودش بازگشت. بالاخره فرمانده با کوله باری از تجربه هایش قدم های استوارش را بر خاک ایران نشاند. اما اینبار قامت او در ردای پرچمش، خفته بود. پرچم سه رنگی که الله وسط آن چه زیبا جان عزیز یک ملت را در آغوش گرفته بود.

تشییع از اهواز شروع شد؛ روز یک‌شنبه ۱۵ دی ماه ۱۳۹۸ ساعت هشت صبح، هزاران نفر از مردم ولایتمدار خوزستان یک ساعت زودتر از ساعت مقرر یعنی ساعت ۷ صبح در میدان مولوی اهواز تجمع کردند تا با پیکر مطهر فرمانده وداع کنند. خیابان های منتهی به میدان مولوی اهواز، مملو از جمعیتی بود که برای تشییع پیکر شهید سپهبد قاسم سلیمانی حضور یافته بودند.

مردم شریف اهواز، همه جوره آمده بودند تا به استقبال فرمانده جان ها بروند، هرکسی را نگاه می‌کردی قطره اشکی سمج بر گوشه چشمانش نور می نواخت و جمعیت عظیمی برای بدرقه و تسکین درد قلب خود آمده بودند.

بیشتر بخوانید

  • دو رکعت نماز به وقت تشرف، قربة الی الله +فیلم

فرمانده به زیارت امام رضا(ع) رسید

مقصد بعدی بهشت ضامن آهو بود. شهر شهادت و ایثار، شهر جان های بیدار و قلب های آگاه...

برنامه تشییع در مشهد نیز برای همان روز یک‌شنبه ۱۵ دی ماه تدارک دیده شده بود و قرار عاشقانه مردم خراسان ساعت ۱۲ در میدان ۱۵ خرداد مشهد بود، مشهدی ها و خراسانی ها مثل همیشه پای کار آمده بودند. جمعیت به جمعیت اضافه میشد و دل ها لحظه به لحظه تاب و قرار از کف می‌دادند؛ فرقی نداشت از راه دور آمده ای یا خانه ات در همان خیابان امام رضا(ع) است. همه با عشق و پای جان خود آمده بودند.

حتی خیلی ها زودتر از ساعت مقرر خود را به مقصد رسانده بودند، داغ، داغ بدی بود و مردم برای تسلی دل خود آرام و قرار نداشتند؛ آسمان تکه ای از خودش را به آغوش مشهد سپرده بود و حالا مردم برای بدرقه آن هدیه تا بهشت، با یکدیگر هم نفس شده بودند.

حال و هوای مشهد آن روز حتی از قاب دوربین ها نیز قابل توصیف نبود. زن و مرد، پیر و جوان با تمام وجود منتظر بودند. تمام خیابان های منتهی پر از جمعیت بود. تصاویر هوایی هم گاهی برای به تصویر کشیدن آن جمعیت، کم می آورد.

یکی تسبیح به دست داشت و صلوات می‌فرستاد، دیگری فرزندش را در آغوش گرفته بود و برایش از حاج قاسم میگفت! یکی هم غرق در خود، ذکر مصیبت می‌خواند و با قلبش اشک می‌ریخت! کمی آن طرف تر مادر شهیدی عکس فرزند شهید خود را در کنار عکس حاج قاسم در آغوش گرفته بود و انگار آمده بود تا عقده از بغض چندین ساله اش باز کند...

فضا هر لحظه ملکوتی تر میشد و غوغای عجیبی تمام فضا را پر کرده بود. 

لحظاتی که در فرودگاه مشهد گذشت

یکی از راویان که در زمان ورود پیکر حاج قاسم در فرودگاه شهید هاشمی نژاد مشهد حضور داشت از حال و هوای آنجا چنین گفت: ساعت ۱ ظهر بود که هواپیمای مخصوص پیکر مطهر شهدا به مشهد رسید، جمعیت عجیبی در فرودگاه مشهد آمده بود به طوریکه واقعا نمیتوانم با زبانم این جمعیت را توصیف کنم و یا حد و اندازه ای برایش قائل شوم.

وی با بغضی که بر گلویشان چنگ میزد، افزود: لحظه ای که پرواز بر زمین نشست تمام جمعیت دور پرواز را گرفت. انگار مردم آنقدر دلتنگ و مشتاق برای دیدن حاج قاسم بودند که  حتی اجازه ندادند پیکر مطهر ایشان لحظه ای از پیش چشمانشان دور شود. مسئولین استانی، کشوری و لشگری نیز در آنجا حضور داشتند و حال و هوای عجیبی بر فضا حاکم بود. 

او تصریح کرد: جمعیت آنقدر زیاد بود که حتی در بلوار فرودگاه مشهد نیز میتوانستی به راحتی تعداد زیادی از مردم را که راه های دور و نزیک خود را به مشهد رسانده بودند، ببینی. این شور و این اشتیاق را حتی اگر چشم از نزدیک هم نمیدید، باز هم میتوانست باور کند. 

این راوی با حسرت و غم بسیار ادامه داد: من فکر میکنم یک تشییع کامل در فرودگاه مشهد توسط مردم شریف و ولایتمدار مشهد انجام شد. به جرات می توانم بگویم مردم در مراسم استقبال از پیکر ها در فرودگاه هیچ چیزی کم نگذاشتند و پیکر مطهر شهدا را به دستان همشهری های خود در مسیر تشییع اصلی سپردند.

بدرقه تا بهشت

برای ثانیه ای هوا غبار گرفت، نفس ها سنگین شد و قلب ها تند تر در سینه ها تپید! همه شواهد گواه بر رسیدن فرمانده بود، فرمانده به آغوش مردم مشهد رسیده بود و چه زیبا با بدرقه آنان در مسیر عاشقی، پیش میرفت.

همه گریه می کردند، هیچکس را نمیدیدی که چشمانش میزبان اشک نباشد؛ حتی کودکان نیز از هوای خوش بهشتی آن لحظات، بی‌تاب شده بودند. هیچ چیزی قابل مقایسه با احوال مردم نبود.

آخر مشهد مزین به قدوم سرداری شده بود که جهانی را از عشق خودش سرشار کرده بود، همه چون تشنگان بی حد و مرز، به منبع بی نظیر و بی سابقه ای رسیده بودند که عطش عشقشان را بیشتر و بیشتر میکرد. دستان همه بالا بود و شعارها یکی پس از دیگری از جان ها رها میشد. روضه خوان نمیدانست روضه چه کسی را بخواند.

اصلا حضور فرمانده خودش روضه بود و مردم بدون شنیدن هم حالشان مسافر کربلا شده بود درست از همان لحظه ای که پیکر ها به مردم رسیدند، کربلا شروع شد. 

حاج قاسم پای حرفش ماند و برای آخرین بار به زیارت امام رضا(ع) مشرف شد. خادم الرضا، آخرین وداع خودش را با حرم مطهر امام هشتم انجام داد و بر بال فرشتگان طوافی به طولانی یک عمر انجام داد و چه زیبا آخرین روز خدمتش در حرم، با آخرین وداعش یکی شد.

تشییع در مشهد تا شب به طول انجامید؛ آنهایی که صبح و ظهر نیامده بودند، شب آمدند و بعضی ها هم که دل کندن از فرمانده برایشان مشکل بود، ساعت ها در مسیر بودند و نمی‌توانستند این بدرقه را تمام کنند. حرم مطهر رضوی، مملو از جمعیت عاشقان و مشتاقان این شهید اربا اربا بود.

مردم از شهدای خود دل جدا نمی‌کردند اما چاره ای نبود. حاج قاسم باید میرفت، باید میرفت تا در جایی دیگر دلتنگی مردمی دیگر را رفع کند. هرچند که این دلتنگی، سه سال است که با هیچ دوایی درمان نشده است.

کهکشان راه سلیمانی در شهر نور

شب که شد، مردم نور تلفن همراه خود را در خیابان امام رضا(ع) معروف به خیابان بهشت، روشن کردند و تصویری زیبا و تکرار نشدنی در قلب مشهدالرضا و در قلب تاریخ خود ثبت کردند.

از آسمان که نگاه میکردی، خیابان بهشت سراسر نور های متحرک بود و تصویری از ارادت و اشتیاق میدیدی.

دور تا دور حرم مطهر رضوی پر از نور بود و انگار نمیخواست آن شب، به صبح برسد! الحق که چه خوش نشست بر جان ها نام این تصویر زیبا، کهکشان راه سلیمانی...

حاج قاسم برای همیشه مشهد را به مقصد آسمان ترک کرد!

احوال همه از دلتنگی درهم می‌خروشید و هنوز سنگینی داغ این وداع تلخ  بر جان و روح مردم مشهد، شلاق می‌شد. حاج قاسم یک دنیا را با خود به آسمان ها برد و یک جهان را تا ابد داغدار خود کرد.

فرمانده پس از مشهد به تهران و بعد هم قم و در نهایت به مقصد همیشگی و وطن خود کرمان رفت. کرمان مقصد آخر بود و جایی برای همیشه آرام گرفتن روح پاک حاج قاسم.

حاج قاسم تنها یک فرمانده نبود، او جلوه ای از خدا بود که برای مدتی زمین از وجودش زندگی میگرفت و اخلاص و معرفت واقعی را در این دنیای فانی از خودش به یادگار گذاشت؛ دشمنان بدانند اگر حاج قاسم را که عزیز جان یک ملت بود از ما گرفتند اما مکتب او هنوز ادامه دارد و حاج قاسم ها در پیش اند. 

آری جمعه بود که دست افتاده بر خاک حاج قاسم، به خدا رسید...

بماند در خاطر روزگار از سومین سالگرد شهادت سردار بزرگ اسلام شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی

باشگاه خبرنگاران جوان خراسان رضوی مشهد

منبع خبر: باشگاه خبرنگاران

اخبار مرتبط: خفته در آغوش ملکوت/ جمعه بود که دستش به خدا رسید