ترس‌ها و اضطراب‌های خانواده، محور چند قصه در هم تنیده/هزارتوی تاریک و روشن خاطرات که دست از سر ما برنمی‌دارد

ترس‌ها و اضطراب‌های خانواده، محور چند قصه در هم تنیده/هزارتوی تاریک و روشن خاطرات که دست از سر ما برنمی‌دارد
خبر آنلاین

مرجان صادقی: داستان‌های مجموعه‌ی داستان «این‌جا هیچ‌کس نگاهم نمی‌کند» روی محور کارآمدی خانواده حرکت می‌کند. ترسیم نمایش رفتار یک خانواده‌ی ناکارامد یا در حال فروپاشی، یک نسخه‌ی خسته‌کننده از خانواده‌های تیپیکال نیست. بازنگری بر روابط خانوادگی در این مجموعه داستان ساخته می‌شود و گاه بر لبه‌ی حقیقت و خیال به حیاتش ادامه می‌دهد. شخصیت داستان‌ها عموماً در صحنه‌های داستان که گاه شبیه به رزمگاه است، با «گذشته» در حال مبارزه‌اند؛ تفکیک حقیقت و خیال مثل گلوله‌ی درهم تنیده‌ی کاموایی‌ست که مدام به دست‌ و پای شخصیت می‌پیچد. این درهم‌تنیدگی با نشانه‌گذاری‌هایی ظریف از طرف نویسنده نشان داده می‌شود که مخاطب به سرعت بتواند سرِ نخ را در دست بگیرد. در داستان«این‌جا هیچ‌کس نگاهم نمی‌کند» و داستان «کا» شخصیت واگویی‌های درونی دارد یا دیدن چیزی از امروز او را به گذشته‌ای ناخوشایند که از آن فراری، یا بیزار است پرتاب می‌کند. داستان«این‌جا هیچ‌کس نگاهم نمی‌کند» داستان زنی‌ست که در کودکی مورد آزار جنسی قرار گرفته، این آزار از زبان شخصیت بیان نمی‌شود بلکه نویسنده با ارجاعاتی به آن اشاره می‌کند. او که تازه به خانه‌ای اسباب‌کشی کرده، دختربچه‌ای را می‌بیند که در محوطه مشغول دوچرخه‌بازی‌ست، دختربچه دوشادوش کودکی راوی حرکت می‌کند تا جایی که او را با هولناکی صحنه‌ای روبرو می‌کند که در نمای بیرونی بسیار معمولی‌ست: پیرمردی به دختر نزدیک شده تا از او برای چیزی که راوی نمی‌داند دلجویی کند.

پیرمرد دستش را می‌گیرد و می‌خواهد او را توی خانه ببرد. دستگیره‌ی پنجره را می‌چرخانم تا باز شود امّا گیر کرده، داد می‌زنم:«بکش دستت رو» ص۱۲

پیرمرد می‌نشیند روی زمین، نزدیک دخترک؛ ریزنقش است. شاید کمی درشت‌تر از بچه‌ای ده، دوازده ساله. پرده را چنگ زده‌ام. آن‌قدر محکم فشارش می‌دهم که یکی از قرقره‌ها از چوب‌پرده جدا می‌شود. ص ۱۳

راوی با خشم به رویداد آسیب‌زایی در گذشته واکنش نشان می‌دهد. نویسنده در این داستان به نزدیک‌ترین تعریف از «تروما» دست پیدا کرده. پاسخی به یک رویداد پریشان‌کننده یا نگران‌کننده که توانایی فرد در مقابله را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد و در درک طیفی از احساسات و تجربیات اختلال ایجاد می‌کند.

رکسانا ایور نویسنده‌ی این مجموعه داستان درمورد استفاده و یا اشاره‌ی تلویحی خود از این مفهوم در داستان اول مجموعه می‌گوید: احساسات و خاطرات ناشی از رویدادهای سهمگین، در ذهن ما، بارها و بارها بازآفرینی می شوند. شاید تکرار این فرآیند، ترفند ذهن باشد برای تسکین احساس عمیق فقدان برای نتیجه ای که روزگاری مطلوب بوده اما به دست نیامده. یا شاید، ابزاری باشد برای آفرینش احساس امنیت در موقعیتی که بر اثر تکرار، دیگر ناشناخته و ترس آور نیست. اما مسلم است که این بازآفرینی، هرگز تابع دقیق روابط علی و معلولی دنیای واقعی نیست.

رگ جان داستانی برای زایش و زندگی

داستان «رگ جان» ناتوانی یک زوج جوان است در مقابل نوزادی که با بیماری نادری متولد شده؛ اگر نازایی و باروری کنایه‌هایی از ایستایی یا پویایی اجتماعی باشند، صاحب نوزاد بیمار شدن جرقه‌ی اصلی داستان است برای تعیین مرز و تصمیم‌گیری داشتن یا نداشتنش؛ پدر بچه به نقل از دکترهای معالج اشاره می‌کند:

اگر خوب مواظب باشید تا ۱۵-۲۰ سال هم ممکنه بمونه ص ۳۱

و این نقطه‌ی از پا افتادن شخصیت‌ها و حرکت داستان است. خشونت مرد در مقابل زن وقتی او را بخاطر گفتن این جمله توبیخ می‌کند، خشونتی‌ست که او را رنج می‌دهد و اتفاقاً از نقطه‌ی رنج خود سر زده. آن‌ها نمی‌توانند خود را با شرایط گیج‌کننده‌ای که باید در آن تصمیم بگیرند که نوزاد را نگه دارند یا نه، وفق بدهند. داستان بیشتر از هرچیز بر بهم‌خوردن تعادل زندگی تاکید دارد. نویسنده با تمرکز بر از پاافتادگی و فلج شدن شخصیت‌ها آن‌ها را بدبخت نشان می‌دهد. از طرفی زوج دیگری که برای پیدا کردن راه‌حل میزبانشان هستند هم این استیصال «فرزندآوری» را دارند، امّا به شکلی متفاوت.

با اینکه زوج اول با نوزادی با بیماری پروانه‌ای یا اپیدرمولیز بولوزا شخصیت‌های مرکزی داستانند، امّا زوج دوم هم در بیهودگی و ترس زندگی‌ دست و پا می‌زنند. زن، پنهانی بچه‌ای را سقط کرده و شوهر ظاهراً از بچه‌دار شدن‌شان می‌ترسد. تنش دراماتیک داستان از دیالوگ‌های بین زوجین ساخته می‌شود:

-تو اون‌شب گفتی که دکتر بهم قرص داده.

-مگه من دروغ دارم به تو بگم؟

احمد نگاهش را دوخت به شهلا.

-شهلا؟

شهلا رویش را برنگرداند. می‌ترسید احمد توی چشم‌هایش بخواند.

-وقتش الان نیست.

از جایش بلند شد و لیوان دست‌نخورده‌ی چای را گذاشت توی ظرفشویی.

-حالا حالاها وقتش نیست.

از آشپزخانه بیرون رفت. موقع رفتن پایش خورد به صندلی بچگانه‌ی پلاستیکی کنار دیوار. ص ۴۰

پایه‌های زندگی هر دو زوج بخاطر «بچه» متزلزل شده است و در گفتگویی که بین دو زن اتفاق می‌افتد شاهد آن هستیم که زن از سقط پنهانی‌اش احساس گناه می‌کند؛ هر دو می‌دانند راه بازگشتی برایشان وجود ندارد. نویسنده از حضور و غیاب «فرزند» برای نشان دادن زندگی عادی و بی‌هیجان به جای یک زندگی ایده‌آل استفاده کرده. او در مقابل در داستان «نوستالژی» به پویایی زندگی نگاه انداخته و عادت راوی به خیال‌بافی برای ملایم کردن تلخی‌های زندگی را محور قرار داده.

ولی من هنوز که هنوز است از هرکسی که خوشم می‌آید توی ذهنم دستش را می‌گیرم و می‌برمش تولد. ص۴۳

نویسنده ترس و غم و رنجی که در داستان رگ جان از آن استفاده کرده و جنس دیگری از ترس را داستان نوستالژی به تصویر می‌کشد. او در مورد تقابل این مفاهیم در دو داستان ذکرشده، اضافه کرد: تجربه ی ترس، غم و فقدان، واقعیت های گریزناپذیر زندگی هستند. فرقی ندارد کجا ایستاده ایم. زندگی فی الذاته این گونه است. خیال و رویا، ابزارهای موقتی اما به شدت ضروری برای تلطیف این حقیقت هستند.

بیشتر بخوانید:

روایت شخصیتی گرفتار زندگی بی‌رویا و فلج‌کننده/ مردی که در خواب‌هایش لک‌لکی بزرگ است

معما و جادو در شهری که عادی نیست/گاهی داستان‌ها نوشته می‌شوند تا کلمه‌ای را نجات دهند

رمانی از قلب تمدن عیلامی در چند هزار سال پیش تا تهران امروز / نی‌لبک زرین گم‌شده تاریخی و هویت چندپاره آدم‌های امروزی

قوانینی غریب در شهرکی عجیب

وجود داستان درخت ساره‌زیل یک‌دستی مجموعه داستان را از این جهت برهم می‌زند که دیگر در چهارچوب‌های خانوادگی و روابط زن و شوهری نیست بلکه گام بلندی برداشته تا اهداف بسیار ابتدایی زندگی را هولناک نشان بدهد. مخاطب داستان را با اهالی شهرک مربع شکلی با قوانین معمولی می‌شناسند. فضای سبز شهرک دایره‌ی بزرگ است و درخت ساره‌زیل در مرکز این محوطه در دید همه‌ی اهالی‌ست. ظاهراً همه‌چیز در این شهرک عادی زیر لوای شعار حفظ «آبروی» این درخت است و همه‌چیز بر مبنا و طبق قواعد و ضوابط است. تا روزی‌که شایعه‌ای به گوش اهالی می‌رسد:

تو شهرک پیچیده حبیب‌آقا باز داره پوست مرغ چرخ می‌کنه قاطی گوشت گوسفند ص ۲۵

اهالی بعد از مشورت کوتاه به دکان قصابی راهی می‌شوند تا از صحت و سقم شایعه باخبر شوند.

گفتیم: حرمت نون و ناموس تو شهرک یعنی همه‌چیز!

از زمین بلندش کردیم، دست‌هایش را تکان داد تا ولش کنیم، نفس عمیقی کشید:« خودم هم قبلاً همین‌ها رو به خیلی‌ها گفته‌م الان که این‌ور هستم می‌فهمم چه مسخره‌ست. ص ۲۷

اهالی بدون استفاده از قضات عادل از درخت ساره‌زیل برای انجام مناسکی برای مجرمین استفاده می‌کنند و درخت از این جهت برایشان مقدس است. ترکیبی از جرئت و بی‌ملاحظگی بر این داستان تمرکز دارند. مرز نایافتنی بین مرگ و زندگی در غیاب فکر؛ امّا این بدویت اشاره‌ی ضمنی به اهداف شکننده‌ی زندگی در مرز نامشخص بین فرد، قانون‌های ساخته‌ی انسان‌ و پیکره‌ی اجتماع است. اهالی چیزی را به عنوان اشد مجازات بکار می‌برند و برای آن از بدوی‌ترین ابزار استفاده می‌کنند. اجراگر و تماشاگر، قانون‌شکن و مجری قانون، زندگی و مرگ دستاویز اعمال آیینی بدوی در مواجهه‌ی با خطاست. چهره‌ی مکانیکی از اعمال قانون منجر به مرگِ مرتکبِ خطا می‌شود، و این تصویر ریختی از نابودی، مسخ شدگی فرد و مرگ فردیت را به نمایش می‌گذارد.

وی در مورد شکل‌گیری هسته‌ی مرکزی داستان و نقش منفعلانه‌ی تماشاگرها که خواستار توقف خشونت نبودند، در صحنه‌ی پایانی داستان افزود: انسان، از ابتدای تاریخ تا امروز، در هر جامعه و جغرافیایی، تماشاگر منفعل خشونت بوده است. گذر تاریخ و تمام آن چه که امروز، مصداق تمدن و خرد جمعی است هیچ تغییری در برآیند این انفعال ایجاد نکرده است.

ما در هزارتوی تاریک و روشن خاطرات

«موضوع» در مجموعه داستان«این‌جا هیچ‌کس نگاهم نمی‌کند» بیشتر از هرچیز زندگی‌ای‌ست که با حضور و درآمیختگی عامل خارجی از سطحی که دارد افت می‌کند. در داستان «باغ‌های معلق» این افت و خیز بیشتر از داستان‌های قبلی به چشم می‌آید؛ روابط و جایگاه مسلط درخور برای زنی که در راه بیمارستان است به شکلی‌ست که مخاطب را درگیر گذشته‌ی او می‌کند. گذشته‌ای که نویسنده عمداً از بازگویی آن خودداری می‌کند. درخت‌هایی که زن در انتهای داستان می‌بیند تجسم یک رویای محبوب امّا از دست‌رفته است. مردی که دارد او را به بیمارستان می‌رساند، خبر از مهاجرتش با زن و بچه‌هایش می‌دهد و زن که همسر اوّل مرد است مشایعت دوست‌داشتنی و کوتاه با محبوب خود را در چشم‌بهم‌زدنی از دست‌رفته می‌بیند. همراهی دود در اتوبان شلوغ این اندوه و رنج را دوچندان می‌کند. مخاطب نمی‌تواند این اندوه را از یاد ببرد، یا به سادگی آن را امری شخصی مربوط به زندگی راوی بداند، او خود را همراه زن و خود زن تصور می‌کند. حال و هوای داستان یاداور روز رو به اتمامی‌ست که در چشم‌انداز موقتی اتوبان پر از دود و شلوغی، مثل خود زن وارفته و رنجور است. همین سستی و تیرگی همه‌چیز در صحنه‌ی پایانی داستان احساس آشنایی طولانی‌مدت و متاثرکننده را در مخاطب زنده می‌کند؛ تاثر باقی‌مانده‌ی آن چیزی‌ست که در زندگی زن ناپدید شده و یا تغییر کرده. این گزاره در مورد سایر داستان‌های مجموعه نیز مصداق و نشان از نگاه جزئی‌نگر نویسنده در لحظه وقوع یا بازخوانی یک خاطره دارد. نویسنده پایان‌هایی را برای داستان‌هایش انتخاب می‌کند که گذرا و موقتی‌اند و حتمی نیستند. عشق در مواجهه با دقت و ابهام داستان‌ها در لایه‌ی پایین‌تری ساخته شده و مثلا در داستان «ردی از لاله» یا «میرکریم» کمی از این سطح بالاتر می‌آید.

رکسانا ایور درمورد ترکیب داستان‌ها که عموماً در گرداب خاطره‌ها و خواست‌های انسانی پدید آمده در مقابل پایان‌بندی‌های موقتی و ساده‌ی داستان‌ها می‌گوید: معتقدم پایان قطعی برای هیچ واقعه و رویدادی وجود ندارد. تجربیات، احساسات و درک ما از وقایع، همواره در ذهن ما، بازتولید می شوند. ما در هزارتوی تاریک و روشن خاطرات، افتان و خیزان، گام بر می داریم و تا روزی که زنده ایم از آن خارج نخواهیم شد.

۵۷۵۷

منبع خبر: خبر آنلاین

اخبار مرتبط: ترس‌ها و اضطراب‌های خانواده، محور چند قصه در هم تنیده/هزارتوی تاریک و روشن خاطرات که دست از سر ما برنمی‌دارد