زن و زندگی

تقدیم به: زنان و دختران افغانستان

 مقدمه

شکی وجود ندارد که در اسلام معاصر «زن» یک موضوع جنجالی و مشکلِ سزاوار بحث است. اینکه بخشی از انسان‌ها برای بخشی دیگر تبدیل به مشکل می‌شود، خود نشان جالبی است از وضعیت بحرانی مسلمانان در عصر حاضر، ولی بحران اسلام معاصر و نگاه آن به مسئله زن موضوع این گفتار نیست. موضوع این گفتار پیوند زن و زندگی در تاریخ اجتماعی مسلمانان و گسسته شدن این پیوند در برخی جوامع، و به طور خاص افغانستان، در عصر حاضر است. این یادداشت در حکم یادآوری از یک ساله شدن ممنوعیت تحصیل پنج میلیون دختری است که در سکوت و آرامش وجدان جامعه جهانی از رفتن به مکتب بازداشته شده‌اند، و ادای احترامی است به مبارزۀ زنان و دختران افغانستان که تلخ‌کامی‌ها را تحمل کردند ولی زبان حقیقت را در کام تلخ زندانی نکردند.

البته بایستی یادآوری کنیم که تاریخ اسلام را بر پایه معیارها و داده‌های تازه‌تر به گونۀ انتقادی‌تر و دگرگونه‌تر از این نیز می‌توان قرائت کرد. اما در یادداشت کنونی بنا را بر مسلمات و مفروضات جریان‌های اسلام گرا گذاشته و بر همین اساس کوشیده‌ایم گزارشی از تجربۀ زیستۀ مسلمانان، به خصوص زن مسلمان به دست دهیم.

من در طرح نسبت زن و زندگی در تاریخ اجتماعی جوامع اسلامی، در جستجوی الگوی در گذشته برای اکنون نیستم، اما از آنجا که تاریخ مکان تجلی حقیقت است، اشاره به واقعیت تاریخیِ «امر زنانه» در جامعه اسلامی، دست کم ما را در دیدن فاجعه‌های کنونی یاری خواهد کرد. به تاریخ باز می‌گردیم تا بگوییم که نیروهای اهریمنی و سرکوب‌گر، پدیده‌های تاریخی و حاصل انحطاط و پوسیدگی فرهنگی و اجتماعی هستند، اما تقدیر ازلی یک ملت نیستند. تاریخ شاید مایه افتخار نباشد ولی منبع آگاهی است و رهایی از اسارت تاریخ نیز با آگاهی از تاریخ ممکن است.

باری، در میان انتقادهای گوناگونی که امروزه متوجه دین اسلام است، ضدیت با حقوق زنان و تبعیض میان زن و مرد یکی از موارد جدی است. هم روشنفکران مسلمان به این موضوع به طور گسترده دامن زده و با ایجاد تقابل میان حقوق موضوعه و فقه سنتی رفع تبعیض از زنان را به عبور از شریعت یا دست‌کم روایت سنتی از آن منوط کرده‌اند، و هم منتقدان غربی اسلام تبعیض علیه زنان در جوامع اسلامی را به عنوان نمادی از بدویت و خشونت آیین اسلام برجسته کرده‌اند. در دیگر سو واکنش به این انتقادها نیز اغلب از سر انفعال و بنابراین غیر قانع کننده بوده‌اند. در حالی که پارۀ از مسلمانان کوشیده‌اند با تأکید مبهم و توأم با ریاکاری بر کرامت انسان و حفظ شأن و حقوق زن در اسلام به انتقادات یاد شده پاسخ‌های مبهم و کلی فراهم کنند، جریان‌های بنیادگرا غالبا انتقادها را نادیده گرفته و با تمسک به پاره‌ای از نصوص اسلامی بر تجرید و انزوای زنان تأکید کرده و در مواردی که فرصت پیدا کرده، موضع خود در خصوص زنان را عملی کرده‌اند.

اینک در افغانستان زن غایب است و از تمامی عرصه‌ها رانده شده است. در ذهنیت طالبانی زن با زندگی نسبتی ندارد، بلکه تنها لکه ننگی بر دامن زندگی است. تحمیل این ذهنیت بدوی با عنف و شکنجه بر زنان و راندن آنان از تمامی عرصه‌هایی زندگی، در کنار فقر و خشونت و کشتارهای خودسرانه و اهانت و تحقیر و سرکوب و توحش، یکی از مهمترین دست‌آوردهای گروه طالبان در این یک سال است.

آشکارترین مورد از بحرانی شدن مسئله زنان و تبدیل کردن زن به موضوع عمل سیاسی، رفتار گروه طالبان در افغانستان با زنان این کشور است. نمونۀ افغانستان شاید مورد منحصر به فردی باشد از اینکه یک کشور به زندانی برای زنان آن بدل می‌شود و حقوق اولیه مانند حق کار، آموزش و سفر از آنان سلب می‌گردد. در سایر موارد نیز وضع کما بیش مشابه حاکم است و مورد افغانستان تنها از لحاظ شدتِ خشونت و سرکوب و انزوا نمونۀ برجسته است. هم خشونت همگانی است و هم بحران و چنانکه یادکردیم در گفتمان اسلامی معاصر اعم از بنیادگرا و تجددگرا و سنت‌گرا نحوۀ حضور زن در جامعه یک معضل اساسی است. تبدیل شدن زن به یک مسئله هم نشان بحران اسلام است زیرا که در طول تاریخ اسلام این برای اولین بار است که در عصر جدید زن به یکی از مسایل اساسی در اسلام بدل می‌شود، هم نشان جدیت موضوع زن در جوامع جدید اسلامی است و هم نشان ضعف فکری و انحطاط معنوی و اخلاقی نخبه‌گان مسلمان در برخورد با این مسئله.

از آنجا که امروزه برخوردهای خشونت‌باری که در گوشه گوشۀ جهان اسلام در حق زنان روا داشته می‌شود رو به فزونی است و از قراین و شواهد پیداست که به این زودی‌ها نه متوقف خواهد شد و نه کاستی خواهد گرفت، بایستی این موضوع را بیش‌تر از آنچه که در بادی نظر به چشم می‌آید جدی بگیریم. اما این جدی گرفتن بر خلاف بحث‌های نظری و روشنفکرانه که یا به بن‌بست می‌رسد یا از پوچی و انتزاع سر در می‌آورد، بایستی به بازخوانی تجربه زیسته زن در جامعه اسلامی باز گردد و شیوه‌های حضور و گونه‌های فعالیت زن را در زندگی عملی باز نماید. اسلام پیش از آنکه مجموعۀ نظریات و روایات باشد، یک تاریخ و تجربۀ عملی زیسته است. در آشفته بازار کنونی که هر گروهی با خشونت تمام در صدد تحمیل دیدگاه‌های خود بر زنان هستند، شاید بتوان از یک نگاه گذرا به پشت سر نیز درس‌هایی گرفت. این نگاه کوتاه به پشت سر شاید هم به زنان جرأت زندگی و غوطه خوردن در آن را بدهد و هم کجراهه‌ای را که گروه‌های خشونت طلب اسلامی معاصر بر پیمودن آن اصرار دارد، بیش از پیش گوشزد همگان کند. بایستی یادآوری شود که اصطلاح «کجراهه» که در وصف خشونت‌طلبان اسلامی به کار رفته است ناظر بر کلیشه رایج کنونی مبنی بر انحراف خشونت طلبان و زن ستیزان معاصر از «تعالیم اصیل اسلامی» نیست که موضعی است یکسره ایدئولوژیک و مشحون از منافقت و ریاکاری، بلکه وصف «کجراهه» به دلیل بیرون رفتن از زندگی و گسستن نسبت زن و زندگی است. اینکه خشونت طلبان معاصر از معیارهای شرعی بیرون رفته یا نرفته‌اند موضوع این یادداشت نیست و برای ما اهمیت ندارد، بلکه غرض اشاره به این مطلب است که خشونت‌طلبان اسلامی از الگوی زندگی عملی بیرون رفته و حقیقت را فدای توهم و عینیت را فدای ذهنیت کرده‌اند. در زندگی عملی و به معنای دقیق‌تر کلمه در تصویر وضعیت واقعی زن در متن زندگی زیسته مسلمانی، به گمان راقم این سطور درس‌ها و عبرت‌هایی وجود دارد و، همین گمان تحریر این سطور را برای محرر هذا الزام کرده است.

 زن و علم دین

اسلام در یک جامعه بدوی و غیر علمی تولد یافت. زنان مسلمان نیز مانند مردان نقش علمی نداشت، اما در تجارت و سیاست در حد توان و شوق خود دخیل بودند. تصویری را که قرآن از هسته‌ای اولیه جامعه اسلامی به دست می‌دهد هرگز یک جامعه مذکر نیست، بلکه یک جامعه طبیعی با الزامات محیطی خاص خود است.

به تدریج که جامعه اسلامی رشد می‌کرد، زنان نقش طبیعی خود را بازی می‌کردند. زنان هم به عنوان اپوزیسیون اسلام و هم در جریان تکوین و شکل‌گیری دعوت اسلامی، در حد اقتضائات و الزامات اجتماعی آن عصر، دخالت چشم‌گیر داشتند. درست است که در جامعه اسلامی اولیه، مانند هرجامعۀ دیگری، نقش زن و مرد تا حدودی زیادی ناشی از ساختار اجتماعی بوده است ولی شغل‌هایی که در جامعه اسلامی برای زنان به صراحت منع شرعی داشته‌اند، از تعداد انگشتان یک دست تجاوز نمی‌کردند. اسلام در تعدیل خشونت در حق زنان که لابد ناشی از قحط وشقا بادیه و زندگی بدوی عرب جاهلی بود، سهم روشن و غیر قابل انکار داشت. زنان در جنگ و صلح و تجارت و آموزش مشارکت فعال داشتند. امامت زنان در نماز منع شرعی داشت جز این در سایر موارد و در امامت سیاسی، زنان همواره در تلاش کسب موقعیت بوده‌اند. به همان میزان که خدیجه همسر ثروتمند پیامبر دارایی خود را در خدمت برنامه شوی خود قرار می‌داد، هند همسر متشخص ابوسفیان در سیاست و اقتصاد و حتی فعالیت نظامی علیه جریان جدید به رهبری محمد فعال بود. عایشه همسر محبوب پیامبر به خصوص بعد از پیامبر نقش سیاسی و اجتماعی برجسته بازی کرد. او هم در جریان جمل برای کسب قدرت جنگید و هم بعدها در امر افتا و علم شریعت به یک مرجع معتبر در جامعه رو به رشد دینی تبدیل شد. بعد از وفات پیامبر، چندین تن مدعیان پیامبری در حجاز و یمن سر بلند کردند که در میان شان زنان نیز وجود داشتند. هم ابوریحان بیرونی در «آثار الباقیه» و هم ابوالمعالی نعمت بن علوی بلخی در «بیان الادیان» از این زنان مدعی پیامبری یاد کرده‌اند.

با رشد و شکل گیری جامعه دینی زنان در علم دین به تدریج نقش برجسته یافتند و در فقه و تفسیر و علم شریعت دست باز پیدا کردند. جز عایشه همسر پیامبر که تا آخر عمر پیوسته در کار سیاست و دین دخیل بود، سیمای زنانه در این عصر کم نیست. زینب دختر ابی سلمه یکی از این زنان است که به «فقیه‌ترین زن مدینه» شهرت دارد و مردان بسیاری از او علم شریعت آموخته است و یکی از منابع حدیثی بخاری و مسلم، دو محدث نامدار اهل سنت، است. در تعلیم و تعلم هیچ گونه حد و مرزی وجود نداشت وآموختن و آموزاندن زنان و مردان به همدیگر پدیدۀ شایع و رایج بودند. آی ملک بعلبکی از زنان محدثه و عالم به تفسیر قرآن و حدیث در قرن هفتم همه دانش شرعی خود را از مردان فراگرفته بود. از مجموعۀ استادان او که تا هشت نفر از امامان حدیث و علم شریعیت ذکر شده است، تنها یک نفر زن (زینب بنت قاسم) وجود دارد و در جمع شاگردان او اسم هیچ زنی دیده نمی‌شود. اسما دختر زید از تابعین بود و در حدیث و شریعت دست داشت و همه علم خود را از مردان گرفته و به مردان آموزش می‌داد. زینب دختر سلیمان اسعردی نیز یکی از نان عالم به شریعت بود که مردان بسیاری از او علم شریعت آموخته‌اند و در تدریس صحیح بخاری ید طولا داشت. او نه علم خود را از زن آموخته بود و نه هیچ شاگرد زن داشت. زینب دختر عبدالله یافعی، زینب بنت عبدالرحمن گرگانی که مرجع بسیار معتبری درعلم دین در نیشابور بود و از رجال علم بسیار از جمله از زمخشری نیز کسب علم کرده بود، ساره دختر عمر که اهل حدیث بود و به مردان بسیاری اجازه روایت داده بود و اسما دختر شهاب صلیحی همسر حاکم یمن در قرن پنجم بر منبرها خطبه می‌خواند و موعظه می‌کرد و در کار ملک و سیاست نیز شریک همسرش بود، از دیگر سیماهای زنانه هستند که از میان صدها چهره به طور نمونه می‌توانند قابل ذکر باشند. ابن عربی، چهرۀ نامدار عرفان نظری در جهان اسلام نیز اجازۀ روایت صحیح ترمذی را از یک زن در مکه دریافت کرد: خواهر ابوشجاع اصفهانی.

در شهری مانند بغداد در قرن چهارم جز اینکه با زنان والی و فرمانده سپاه و قاضی به ندرت بر می‌خوریم، دیگر می‌توان زنان را در هر نقشی دید: از خواننده و نوازنده تا اهل شعر و ادب، از مالک و تاجر و سرای دار تا هرزه و روسپی و مدیر خانه‌های فساد تا صوفی و اهل نسک و زهد و علم شریعت و حدیث. به طور کل اما نقش زنان در علم دین همواره جدی بوده است و دشوار است که بتوان این فصل را بدون حضور زنان نوشت. در کار خیر و ایجاد بناهای خیریه و مدارس و مساجد و دارالایتام نقش زنان بارز و برجسته است و این می‌تواند گونۀ تبارز ایمان دینی آنان به صورت امر اجتماعی باشد. از جمله باید از ست الشام دختر ایوب دمشقی در مغرب اسلامی یاد می‌کنیم که در کار خیر و ایجاد بناها و به خصوص مدارس شوق بسیار داشت و رجال عصر و ملوک و اُمرا با او با احترام برخورد داشتند. تعداد مدارس و مساجد و بناهای خیری که به دست زنان در شرق و غرب جهان اسلام ساخته شده است پرشمار و سزاوار یک پژوهش مستقل است. نام و عشق و خاطره زنان نیز به پدیداری بناها و یادگارهای شگفت منجر شده است. فقط کافی است به یاد بیاوریم که هم تاج محل در آگره به یادبود یک زن ساخته شده و هم الازهر در قاهره یادآور گرامی داشت خاطرۀ یک بانو است.

زن و فرهنگ و ادب

به موازات وفور و کثرت زنانِ دخیل در کار تفسیر و حدیث و فتوا و روایت و در کل امر شریعت، نقش زنان در شعر و ادب و موسیقی و غنا نیز برجسته و قابل توجه است. این جریان نیز یک جریان فرعی و در حاشیه تاریخ اسلام نیست، بلکه به اقتضای زندگی و به اندازۀ خود زندگی متنوع، غنی، رنگارنگ و پیچیده است. در قرن چهار و پنج که هنر ارج دارد و مغنیان و مطربان و خنیاگران در صدر مجلس خلفا و وزرا و اُمرا می‌نشینند، ورود زنان در عالم غنا و آوازخوانی و شعر و معاشقه و مغازله، یک تحفه فیمینستی نبود که نخبه‌گان فرهنگی یا دربارها به آن داده باشند. بلکه نقشی بود که جامعه به اقتضای دینامیزم زندگی به آنان بخشیده بود و در زمانۀ سرشار از کین و رقابت، تصدی چنین نقش‌هایی زحمت و همت بسیار کار داشت.

باری، از خانواده شخص پیامبر جز خدیجه و عایشه زنان دیگری که نقش‌شان به لحاظ تاریخی در خور ذکر باشد، به چشم نمی‌آید. زینب دختر علی (نواسه پیامبر) که در ماجرای کربلا اسیر شد و در مجلس خلیفه خطبۀ اعتراضی خواند، نیز از منظر ادب و هنر در خور ذکر نیست. از خاندان پیامبر سکینه دختر حسین بن علی که اهل شعر و ادب و موسیقی بود، به عنوان یک سیمای برجسته زنانه در بخش ادب و هنر و موسیقی سزاوار یادآوری است. داستان برگزاری بزم آواز خوانی (به اصطلاح امروزی کنسرت) حنین موسیقی دان معروف عراقی در خانۀ او بسیار مشهور است که از اثر ازدحام جمعیت خانه بر سر خوانندۀ شوربخت ویران و موجب مرگ او شد و شادمانی مردم به طعم تلخ اندوه آمیخته گردید. با گذر زمان زنان اهل ذوق بسیاری در این عرصه ورود کردند و کتاب الاغانی ابوالفرج اصفهانی نیمرخ شاهواری از نقش و اشتیاق بانوان را در این عرصه نمایش می‌دهد. نقش زنان در شعر و ادب و موسیقی به طور خاص اهمیت دارد. این نقش متضاد و دارای وجوه منفی و مثبت ولی روی هم رفته غنی و پیچیده است. ادبیات و به طور خاص قصه در گوهر خود عنصر زنانه است و شهرزاد و هزار و یک شب، برغم اصرار در شهرت دادن آن «شب‌های عربی» در عصر کنونی و برغم پیوند آن با بغداد و هارون رشید و زبیده خاتون، یکی از دست‌آوردهای فرهنگ فارسی و نمونۀ از نقش‌آفرینی عنصر زنانه در ادبیات است. شهرزاد زن را تنها در مقام قصه گو معرفی نمی‌کند بلکه او را در مسند یک نجات دهنده و رهایی بخش قرار می‌دهد. با قصه گویی شهرزاد نه تنها هزار و یک دختر از مرگ می‌رهند بلکه رسم مرگ دختران (هرشب یک دختر بنا به فرمان پادشاه) بر می‌افتد. زنان در ادبیات از جمله در همین هزار و یک شب در نقش‌های منفی مانند مکار و فریبکار و بدکار نیز بسیار ظاهر می‌شوند که نمایانگر رویکرد ریالیستیک نسبت به زن در جامعه است، اما روی هم رفته نقش شان متعالی و سزاوار ستایش است. نه تنها تاریخ اسلام پر است از زنان نویسنده و شاعر و ادیب و اهل نغمه و نوا، بلکه در بافت فرهنگی جامعه در سطوح بسیار عالی این حضور خود را نمایش می‌دهد. اصلا در قرن‌های چهار و پنج عنصر زنانه بیش از همه خود را در کلام و صدا و آواز نشان می‌دهد و این هرگز اختصاص به یک قشر اجتماعی خاص ندارد، بلکه در میان تمام اقشار خود را نشان می‌دهد. بنت‌المرضتی دختر سیدمرتضی عالم مشهور شیعی، شاعر و ادیب و یکی از روایان نهج البلاغه عمویش شریف رضی بود و از خاندان بسیاری از رجال شریعت زنان ادیب و اهل هنر برخاستند. قرن‌های سوم، چهارم و پنجم هجری را باید عصر سیطرۀ عنصر زنانه بر فرهنگ و ادب و زندگی عمومی مسلمانان دانست. تجارت کنیز در این دوران به کمال رونق خود رسیده بود و مایه اصلی این تجارت پر سود را عیش و شهوت و شادخواری و زیبایی‌های تنانه تشکیل می‌داد. ادبیات را زیبایی شناسی زنانه تسخیر کرده بود و منزل سلمی و لیلا و بیت عاتکه و چشمان سیاه و غارت‌گر و گیسوان بلند کمندآسا به عناصر اصلی زیبایی‌شناختی ادب اسلامی بدل شد که بعدها پس از استحاله به نوعی سمبولیسم راه خود را در ادبیات صوفیانه نیز گشود. نام‌های زنان در این عصرها کاملا رنگ و بوی زیبایی‌شناختی دارد مانند ستاره (مادر ابن‌سینا) زرین گیس (دختر شمس المعالی که ابن سینا یک کتاب برای او نوشت) ریحانه (دختری از خوارزم که دوست بیرونی بود)، شیرین (همسر فخرالدولة آل بویه)، گوهرشاد (همسر شاهرخ میرزای تیموری)، نورجهان (ملکه مقتدر مغولی هند)، ساقی بیگم (دختر سلطان محمد خدا بنده) و زنان متشخص کمتر به نام بانوان مذهبی مانند خدیجه و عایشه و فاطمه و زینب نام می‌نهادند.

عنصر زنانه در ساختار تصوف اسلامی به طور خاص واجد نقش برجسته است. ابن‌عربی مشهورترین چهرۀ عرفان نظری در جهان اسلام برخی از مکاشفات و سلوک معنوی خود را در صحبت و معاشرت دو تا زن (یکی دوشیزه و جوان و دیگری پیر و سالخورده) انجام داد و منظومه «ترجمان الاشواق» را خطاب به یکی از این زنان پدید آورد؛ بعد از مرگ بانوی سالخورده همدمی ابن عربی با دختر چهارده سالۀ برادر او به نام نظام و ملقب به عین الشمس دوام یافت و در این مصاحبت و منادمت شور عاطفی و تجارب معنوی توأمان نهفته است. در صحبت جمال و کمال این دوشیزه بود که شیخِ اکبر دیوانش را به عنوان «ذخایر الاعلاق فی شرح ترجمان الاشواق» شرح کرد و این شرح چیزی جز شرح و بیان زیبایی و کمال و فصاحت و خوبی این دوشیزۀ اصفهانی نیست. ابن عربی می‌گوید که اگر زبان درازی بد خواهان و ملامت ملامتگران نبودی، دامن سخن را در وصف این دوشیزه گسترده‌تر می‌گرفت و داد سخن را در پیرامون او می‌داد. رابعه بلخی دختر کعب خضدار، اهل شعر و موسیقی و عشق بود و در نهایت جانش را بر سر عشق غلامش بکتاش داد، و رابعۀ عدویه در میان رجال اهل تصوف سری در میان سران بود. او عنصر زنانۀ مهر و عشق را وارد عرفان و تصوف کرد و عبدالرحمن بدوی کتابی در عربی در بارۀ او نوشته و عنوان آن را «الشهیدة العشق الالهی» گذاشته است. فاطمه دختر شیخ احمد خضرویه بلخی شریک اذواق و مواجید معنوی بایزید بسطامی بود و چنانکه هجویری غزنوی در کشف‌المحجوب آورده است او به شوهرش می‌گفت اگر تو شریک من در طبیعت هستی او همسفر معنوی من در طریقت است. همسر اول ابوسعید ابوالخیر صوفی بود و خانقاه زنانه را مدیریت می‌کرد و به زنان خرقه می‌پوشاند. شمس تبریزی با کیمیا خاتون دختر خواندۀ مولانا ازدواج کرد ولی از آنجا که پسر دوم مولانا گوشه چشمی به این دختر رومی داشت، کینه شمس را به دل گرفت و در غیبت اسرارآمیز شمس، یکی از احتمالاتی که مورخان داده اند، کشتن او به دست همین پسر بر سر همین دختر است. کراخاتون مادر این کیمیا خاتون همسر دوم مولانا بود و از نامه‌های مولانا پیداست که زنان در زندگی او حضور پر رنگ داشته و گاه به ارباب سیاست، به خصوص معین الدین پروانه، سفارش برخی دختران و بانون را نیز می‌کرده است. تأکید بر سر عنصر مؤنث در تصوف و نقش زنانگی در سیر و سلوک، خود قصه‌ای است که اگر هم دلکش و فریبا نباشد، دست کم حکایت از حضور زنان در همه جای زندگی دارد. روایت تاریخ اسلام مردانه است ولی واقعیت آن مردانه نیست، زنان نیز در شکل دهی آن نقش بازی کرده‌اند. تفصیل موضوع را باید از آثار متعددی مربوط به زنان به دست آورد. از بلاغات النسا در قرن دوم گرفته تا الاعلام خیرالدین زرکلی در 14 مجلد و اعلام النساء عمر رضا کحاله در چندین مجلد در عصر جدید و صدها منبع و مأخذ دیگر. در این منابع زن را می‌توان در نقش‌های گوناگون دید.

به هرحال، نقش فرهنگی و هنری زنان سابقۀ دیرینه دارد. از سکینه دختر حسین بن علی گرفته تا زبیده بانوی اول جهان اسلام و همسر خلیفه محبوب بنیادگرایان معاصر و رابعه بلخی و زیب النساء بدخشی و مستورۀ غوری و عایشۀ درانی رشتۀ طولانی است که مجال محدود کنونی حکایت مفصل آن را گنجایی ندارد. و فقط از باب مناسبت یادآوری می‌کنیم که در کانون منظومه عشقی «شکرباغ» سرودۀ ناطق نیلی در قرن سیزدهم نیز یک دوشیزه قرار داد: گلنسا خواهر ناصر بیگ ورس.

این نکته هم بایستی یادآوری شود که نقش عنصر زنانه در تصوف، ساخته و پرداخته مردان صوفی است و به تناسب رجال اهل تصوف حضور زنان کم رنگ است. و حضور رنگین زنان در کار شریعت و حدیث و شعر و ادب و موسیقی و آواز نشان آن است که زنان حضور جدی تری در زندگی دارند تا زهد و پرهیز از زندگی. در علوم محضه نیز نقش زنان کم است. من به هیچ ریاضی دان، منجم و مهندس زن برجسته در تاریخ اسلام بر نخورده ام. درست است که ابن‌سینا یکی از آثار علمی خود در ارصاد فلکی را به درخواست زرین گیس دختر شمس المعالی قابوس زیاری نوشت؛ و درست است که ابوریحان بیرونی کتاب التفهیم را برای ریحانه بنت الحسین یک دختر خوارزمی نوشت و این را می‌توان نشان علاقه زنان به دانش‌های همچون ریاضیات و نجوم انگاشت ولی روی هم حضور زنان در حوزۀ‌های فنی و علمی قابل مقایسه باحضور ایشان در هنر و آواز و علم شریعت نیست. و این نکته گرچه سزاوار بررسی بیشتر است ولی قدر مسلم این است که استغراق در ادب و شعر و موسیقی و شریعت زنان را بیشتر با زندگی پیوند می‌داد و علوم محضه آنان را به تأمل در سرشت اشیا می‌راند؛ گویی زنان بیشتر اهل زندگی بودند تا اهل تأمل در سرشت زندگی.

زن و سیاست

از عایشه و زینب و چند چهرۀ معدود دیگر در اسلام صدر که در گذریم، در عهد اموی با چهرۀ زنانۀ جدی در سیاست روبه رو نمی‌شویم. سیاست در این دوره بیشتر مردانه است. ولی در دوران عباسیان، زبیده همسر هارون به عنوان بانوی اول جهان اسلام علاوه بر نقش سیاسی و مشارکت در جنگ قدرت، حامی و مشوق علم و ادب و هنر بود و خدمات اجتماعی و عمرانی او مانند احداث نهر طایف جهت رفاه حجاج و آبادی وادی مکه در تاریخ مشهور است. با مرور زمان نقش سیاسی و اجتماعی زنان به طور طبیعی رشد می‌کند. اما گویا فرهنگ‌های مختلف در جهان اسلام در ایجاد سهولت و موانع در ایفای نقش سیاس و اجتماعی زنان بی تأثیر نیست. زنان در سیاست، به خصوص در حوزۀ فرهنگی بلخ نقش بیشتری داشته‌اند. مقارن ظهور اسلام در بخارا از دولت‌شهرهای حوزۀ بلخ یک بانو تصدی زمامداری شهر را بر عهده داشت که در برابر سپاه عرب جنگید. سلطان راضیه نخستین زمامدار زن از غور برخاست و کفایت و درایت سیاسی داشت و مشوق و حامی علم و ادب و هنر بود؛ گوهرشاد بگم نمونۀ از بانوان متشخص و دارای علایق گسترده است. نقش او از سیاست تا مذهب و از معماری و ساختن بناهای با شکوه تا موسیقی و خوشنوسی جالب توجه است. شیرین بانو همسر فخرالدوله بویهی در نقش ملکه مادر که یک قلمرو وسیع را اداره می‌کرد، هم اهل نیرنگ و سیاست بود، هم قساوت و خشونت داشت و در کار اداره و آرایش سپاه فعال بود و هم کم و بیش از روابط عاشقانه او سخن رفته و از جمله از توجه عاشقانه او به ابن سینا، اشاراتی وجود دارد.

در عهد غزنویان نیز عنصر زنانه در سیاست پررنگ است. به موجب تاریخ بیهقی حره ختلی خواهر سلطان محمود اهل رای و تدبیر بود در جدال جانشینی مسعود و محمد پسران سلطان نقش اساسی بازی کرد. برخی از روابط سیاسی را سلطان محمود از طریق ازدواج‌های سیاسی با خانات در آسیای میانه تحکیم می‌کرد و همین الگو را پسر او مسعود در رابطه با قابوس بن وشمگیر زیاری در گرگان انجام داد که بیهقی گزارش شورانگیزی از جهاز عروسی آن به دست داده است. دختران و زنانی که به چنین ازدواج‌های سیاسی تن می‌دادند به میزان زیادی از هوشیاری و ذکاوت و مصلحت سنجی سیاسی برخوردار بودند. تنها یک وجه المصالحه ساده به شمار نبودند، بلکه در حکم کارگزاران سیاسی بودند و عمل و رفتارشان موجب تقویت سیاست و روابط سیاسی می‌شد.

در عهد سلجوقیان نیز وضع به همین منوال است. یعنی سیاست از تدبیر و مشارکت زن و نیز مداخله و نفرت حسادت و کینه و شرارت و فتنه‌انگیزی آنان هرگز خالی نیست. نفوذ و جاه‌طلبی زنان ملکشاه سلجوقی، ترکان خاتون و زبیده خاتون، در حدی است که هم غزالی فقیه و عالم در مدرسه‌ای که در سایه سلطان بر قرار است دچار نفس تنگی سیاسی می‌شود و هم وزیر مانند نظام الملک جان خود را در این فتنه‌ها و مکرهای زنانه از دست می‌دهد. در کانون این دسیسه‌ها و جاه‌طلبی‌ها ترکان خاتون همسر اول ملکشاه قرار داشت. سرنوشت نظام الملک بعدها بر سر فرزند او مؤیدالمک در دستگاه برکیارق توسط زبیده خاتون، تا حدودی، تکرار می‌شود. قساوت و بیرحمی و حیله و دستانی که این دو زن در کار می‌کنند که البته خالی از هوشمندی و لیاقت هم نیست، در واقع بخشی از تاریخ سلاجقه به خصوص دوران سلطنت دراز آهنگ ملکشاه را تشکیل می‌دهد. عهد ایلخانان بیشتر با گسترش تصوف و نسک و زهد و انسداد فرهنگی همراه است مع ذلک با سیمای چون ساقی بیگم دختر سلطان محمد خدا بنده از ایلخانان روبه رو می‌شویم که به سلطنت رسید، به نامش خطبه خوانده شد و سکه‌ها ضرب شد و از حسن رأی و تدبیر و لیاقت او در تواریخ ذکری بسیار هست.

در امپراطوری مغولی هند هم زنان نقش متفاوت داشتند. اگر ممتاز محل نمونۀ از یک همسر محبوب و وفادار و مثل اعلای معشوقه بود، نورجهان بیگم همزمان زن بزم و رزم و سیاست و سپاهیگری بود. نور جهان و شاه جهان در سفری به کابل در خلال یک بزم شکار، در خانۀ شاه اسماعیل هزاره مهمان شد و به خانوادۀ او جواهرات و هدایای فاخر داد. شاه جهان بیگم و سکندر بیگم نیز از زنان اهل اداره وسیاست در هند مغولی بود. شاه جهان بیگم بعد از مرگ مادرش سکندر بیگم حکمروایی بهوپال را داشت و در حسن تدبیر و کفایت و لیاقت مهارت او در امور حکمروایی و اهتمام به امور مردم و ارباب رجوع حکایت‌ها بسیار است.

همین دوران، دوران اوج و رونق حرم‌سراها است که از سده‌های پیش شکل‌گیری آن شروع شده بود. حرم سراها تنها سرای عشرت و شهوت شاهان و خلیفگان نبودند، بلکه باشگاه سیاست ورزی و رقابت زنان نیز بودند و زنان متشخص و جاه طلب از این رهگذر همواره نقش‌های مهم بازی کرده‌اند. همان اندازه که شهوت خلیفه یا امیر و سلطان در توسعه حرم‌سرا نقش داشته است، اشتیاق زنان متشخص و جاه طلب برای ورود به دربار و بازی کردن نقش سیاسی در توسعه نهاد حرم سرا نیز دخیل بوده و ورود به آن گاه کوشش‌های پیچیده و طولانی مدت را الزام می‌کرده است. تلاش برخی زنان برای ورود به حرمسرای امیر یا سلطان و بعد توطئه و رقابت برای جانشینی فرزند شان، نقش سیاسی زنان را ضمن پیچیدگی و بلندپروازی، گاه مشحون از قساوت و بیرحمی به نمایش در می‌آورد.

زن و زندگی تنانه

باید از تنانگی زن در اسلام و تاریخ اجتماعی مسلمانان نیز یاد کنیم. اسلام در مقایسه با مسیحیت و یهودیت دین نسبتا دنیاگرا و اروتیک است. در اسلام نه مانند برخی فرقه‌های ارتدکس یهودی آمیزش جنسی بخشی از مناسک عبادی قرار گرفت و نه مانند مسیحیت شی مذموم و پلید تعریف شد که مایه دوری از خداوند و منافی زهد و سلوک باشد. بلکه به عنوان امر مستحب و مستحسن مورد تشویق و ترغیب قرار گرفت. مشهور است که پیامبر اسلام گفته است که از دنیا سه چیز را بیشتر دوست دارد: زن، بوی خوش و نماز. در اصول کافی از این سومی (نماز) ذکری نرفته و از قول نبی آمده است که جز زن و بوی خوش به چیز دیگری از دنیای تان علاقه ندارم. منتقدان با توجه به کثرت زنان و کنیزان رسول (نه زن و هیجده کنیز) این گفته را به علاقه مندی شخصی او به زنان حمل کرده اند، اما شواهد و قراین بسیار وجود دارد که رفتار پیامبر با زنان برخوردار از چاشنی عاطفی و احترام و ملایمت بوده و در عهد رسالت با آوازخوانان و مغنیان زن با تحمل و مدارا برخورد کرده است. در عروسی دختر او فاطمه به اشاره خود او زنان دف و دایره نواختند و بزم را آکنده از سرود و سرور نمودند و اهل حرم او نیز دخیل بودند.

نکتۀ جالب توجه در سیرت پیامبر در مورد زنان، نبود هر گونه تابو و طرح صریح تمامی مسایل مربوط به زنان است. زنان عصر پیامبر به طور جالب توجهی عریان و برهنه در مورد مسایل شان صحبت می‌کرده و آن را با همگان از جمله با پیامبر در میان گذاشته و رأی و نظر و مشورت او را خواستار می‌شده‌اند. شواهدی بسیاری وجود دارد که هیچ تابویی در مورد زنان وجود نداشته و پیامبر و یارانش در تمامی مسایل از جمله سکس و جنسیت و روابط بیرون از ازدواج رسمی با صراحت صحبت می‌کرده است. بعد از فتح مکه عدۀ از زنان به پیامبر بیعت کردند و به موجب آیه 12 سورۀ ممتحنه پیامبر در جملۀ مواد بیعت از آنان خواست که دزدی نکنند و عمل زنا (روابط جنسی بیرون از ازدواج) را انجام ندهند و فرزندان شان را به قتل نرسانند. حتی گاه جزئیات روابط زناشویی با پیامبر مورد بحث قرار گرفته است. امام غزالی در اثر اخلاقی خود «کیمای سعادت» چندین روایت آورده است که پیامبر بر معاشقه و مغازله و به طور خاص «بوسیدن» زن و مرد همدیگر را پیش از شروع آمیزش جنسی تأکید و سفارش کرده است. این امور امروزه خیلی پیش پا افتاده است ولی از این حیث که نشان دهندۀ این است که در اسلامِ صدر هیچ تابوی در مورد زنان وجود نداشته و همه چیز مورد بحث و گفتگو بوده و تمام مسایل از جمله امور مربوط به تن و بدن زن و روابط جنسی او به صراحت مورد بحث قرار گرفته است، می‌تواند سزاوار توجه باشد و نیز در شرایطی که زنان از تمامی عرصه‌های زندگی کاملا حذف است، می‌تواند نشان گسست جدی در نسبت میان زن و زندگی از جمله در جامعۀ مثل افغانستان باشد.

کتاب‌های مفصلی که در باب آداب همخوابگی زن و مرد توسط اهل شرع و از چشم‌انداز شرعی نگاشته شده است، خود یک کتابخانه است. این خود می‌تواند حکایت از حضور نوعی اروتیسم در آیین اسلام باشد. در تمامی کتب فقهی بخشی به تطهیر و نظافت بدن اختصاص یافته است. یکی از اسلام شناسان معاصر به نام زهوی مگین در کتابی (به انگلیسی) به نام «حکمت‌های تن» این بخش یعنی مطهرات در اسلام را از منظر اروتیسم و لذت‌های تنانه مورد بررسی قرار داده و به نتایج جالب و قابل توجه هم رسیده است. اما صرف نظر از رگه‌های نیرومند اروتیک در مناسک وساختار شریعت اسلامی، بخشی از تاریخ زنان در جامعۀ اسلامی با روسپیگری و تن فروشی پیوند دارد که صرف نظر از هنجارشکنی‌ها و عدول از موازین شرعی، خود نشان دیگری از پیوند زن و زندگی در جامعه اسلامی است.

باری، روسپی‌گری و تن‌فروشی یک واقعیت شناخته شده در تاریخ اسلام است. البته که ایده آل اسلامی آن را تأیید نکرده است ولی زندگی عملی مسلمانان آن را تحمل کرده است. در کنار زندگی رسمی و روابط تعریف شدۀ مبتنی بر «ازدواج» که آداب و رسوم و مناسک و الزمات حقوقی بسیار دارد، روابط جنسی غیر رسمی نیز همواره بخشی از تاریخ زنانگی در جامعه اسلامی بوده است. نه تنها در جنگ‌های داخلی مسلمان علیه همدیگر تجازو به عنف و زور و خشونت علیه زنان پدیدۀ رایج بود، چنانکه در واقعه حره سپاه شام به زنان مدینه شهر پیامبر، به گونه سازمان یافته و گسترده تجاوز جنسی کردند که در اثر آن هزاران کودک نامشروع به دنیا آمدند، بلکه در زندگی عملی و در جریان عادی زندگی، سکس و شهوت یک سویه انکارناپذیر زندگی مسلمانی بوده است. ریشه «خرابات» به عنوان خانه بدنامان و بدکارگان نیز در همین واقعیت زندگی ریشه دارد و از همان جا برخاسته و البته بعدها در شعر و ادب به خصوص شعر حافظ دچار تحول شده است. آنجا که حافظ می‌گوید: «مقام اصلی ما گوشۀ خرابات است/ خداش خیر دهاد آنکه این عمارت کرد» نوعی طنز رندانه در کار کرده است که به هرحال حاکی از نفوذ و رسوخ این دست مراکز است. در میان اعراب جاهلی زنان بدکاره بر بام خانه‌های شان پرچم می‌افراشتند و ابوالفتوح رازی در تفسیر خود گفته است که این خانه‌ها را خرابات می‌نامیده‌اند. در صدر اسلام به دلیل حدود و تعذیرات و سخت‌گیری‌های شحنه و محتسب که مانع نسبی فحشا می‌شد، روسپی‌گری از خانه‌ها و خرابات به کاخ‌های خلفا و سلاطین و باغ و سرای ثروتمندان و اشراف منتقل شد ولی به زودی به عنوان ناگزیری زندگی عملی و سویه‌های تاریک و غیر رسمی حیات اجتماعی در برابر وجهه رسمی و سرشار از نفاق و ریاکاری در متن جامعه ظاهر شد و جای خود را باز کرد. زنان تنها ابژه جنسی یا ابژۀ زیبایی شناسانه نبودند، بلکه سوژه و فاعل بودند و با فعل خود نقشی از زنانگی بر جبین این عصر زده‌اند. روسپی‌گری و زنان کارکن امور جنسی به طور خاص در این زمان‌ها بروز و ظهور اجتماعی داشت و زنان حتی آن سیمای غیر رسمی خود را نیز بر تاریخ تحمیل می‌کردند. عضدالدوله دیلمی به زنان ارایه کننده خدمات جنسی جواز رسمی داد و ظاهرا از آنان مالیات نیز می‌گرفت و از اشارات مقریزی در کتاب الخطط پیداست که در مصر نیز وضع مشابه حاکم بوده و از این حیث میان دیلمان شیعه در ری و همدان و مملوکان سنی در مصر و شمال افریقا تفاوتی نبوده است. این مراکز عیش در مصر و شام بیشتر خانات خوانده می‌شدند چنانکه در عراق و سرزمین‌های شرقی به خرابات مشهور بودند. این مراکز هر گز محدود و معدود نبوده است و قصص و حکایات گونگونی که از قرن پنجم به بعد در باب خانات و خرابات در تواریخ و شعر و ادب در دست است، حکایت از گستردگی و وسعت دامنۀ آن دارد. از پارۀ اشارات رساله قشیریه نوشته امام ابوالقاسم قشیری بر می‌آید که برای برخی از مردان در آن روزگاران مراوده با اهل خرابات نوع سبک زندگی بوده است و نیز البته راهی برای کتمان ریاکاری و تظاهر به بدنامی. اینکه در تواریخ در مورد پارۀ مردان عصر می‌خوانیم که: «شبانگاه در دکان بست و به خرابات رفت و سبوی می‌بخرید و زن زانیه را آن شب به مزد بگرفت…» (رساله قشیریه/163) حکایت از شیوع و شهرت بسیار چنین مراکز دارد. به تدریج خانات و خرابات به نوعی نهاد اجتماعی تبدیل شدند و در عهد ممالیک در مصر و در زمان ایلخانان در ایران و تا حدودی آسیای میانه به یک تجارت مردانه بدل شد. خرابات دیگر جایی برای تن فروشی زنان نبود، بلکه تجارت مردانه بود که به مشتریان گوناگون خدمات جنسی ارایه می‌داد. دست در کاران خرابات به گونۀ گسترده در کار خرید کنیزکان و کار کنان جنسی بودند و گاه قیمت مناسب تر از دیگر مشتریان می‌پرداختند و از یک حکم غازان خان بنابر «تاریخ مبارک غازانی» پیداست که پادشاه اجبار و اکراه کنیزان به روسپی‌گری را منع کرده و این کار را به اختیار آنان گذاشته است. تیمور با اینکه در بر انداختن خرابات و مصطبه شهرت داشت، مبلغ قابل توجهی از خانه‌های عیش و فساد از بغداد گرفته تا شیراز و تبریز و کرمان به خزانه دولت او عاید می‌شد. از عهد تیموریه به بعد به تدریج عنوان «بیت اللطف» به این مراکز اطلاق شد که خود می‌تواند نشان تحول معنادار در این کار باشد. اگر درست باشد این عنوان‌ها را جامعه با توجه به کارکرد این مراکز بدان‌ها می‌داده است، عنوان «بیت اللطف» به مراکز شهوت و گناه ضمن مطایبه و طنز می‌تواند نشان رویکرد مثبت جامعه نیز به چنین مراکزی باشد. به طور خاص در دوران صفویه بیت اللطف جانشین خرابات شد و هیچ شهری نبود که از این بیوت خالی باشد و برابر گزارش شاردن در سفرنامه اش تنها در اصفهان 14 هزار روسپی در محلات خاص بیت اللطف‌ها را رونق می‌داده و در عهد شاه عباس ثانی مالیات قابل توجهی از این مدرک عاید دولت می‌شده است. این واقعیت‌ها نه نشان ظلم مردان بر زنان بود و نه نشان آزادگی و اختیار زنان. بلکه اقتضای زندگی اجتماعی بود که در آن هم فقر و ناگزیری وجود دارد و هم بی بند و باری و تنوع طلبی و شهوترانی و میل به گناه و هم سودجویی و تاجر منشی و استثمار و بهره‌کشی که البته همواره علنی نبود ولی همواره وجود داشت. هم مردان تنوع‌طلب فراونند و هم زنانی که می‌خواهند پیمانۀ لذت‌هایی جنسی را تا ته بنوشند و مردان را، حتی مردان متشخص مانند سعدی را، بردۀ جنسی خود کنند، بسیارند. سعدی که در ایام جنگ‌های صلیبی در شام بود، بعد از رهایی از اسارت با یک دختر شامی ازدواج کرد و از یک حکایت گلستان پیداست که این دختر به او زور می‌گفته است. سعدی از او به «دختر بدخوی و ستیزه روی» یاد کرده که «عیش» او را «منغّص» می‌داشته است. و مردان نیز هیچگاه و در هیچ مقامی از دام وسوسۀ زیبارویان نرهیده و از زاویه عبادت و کنج خانقاه و کرسی تدریس و منبر موعظه و مسند قدرت و حتی سنگر مبارزه همواره دل در گرو یک «کمان ابروی کافرکیش» داشته‌اند. فی‌المثل سیدجمال‌الدین افغانی با آن همه ماجراجویی و بیقراری که داشت و در چند لژ فراماسونری از جمله لژ کوکب در قاهره عضو بود و تقاضای عضویت به لژهای بزرگتر و مؤثرتر اروپایی را نیز داشت، به دوست دختر فرانسوی اش کارت پستال می‌فرستاد و آن را با عبارت «فدایت شوم…» مخاطب می‌ساخت (نامه سید، کارت پستال و عکس این معشوقه در کتاب اسناد منتشر نشده سیدجمال آمده است). البته که مسلمانان پارسا این وضعیت را تأیید نمی‌کردند ولی آن را به عنوان ناگزیری زندگی عملی تحمل می‌کردند. زنان نیز یکسره از سر فقر و ناچاری به این بیت اللطف‌ها نمی‌رفتند، شادخواری و تنوع جویی و سرخوردگی از زندگی رسمی و میل به گناه نیز در کار آنان دخیل بود. جای گناه و لذت نیز تنها در خرابات و بیت اللطف‌ها منحصر نبود، بلکه چنانکه از هزار و یک شب و نیز پارۀ داستان‌های مثنوی مولانا بر می‌آید حضور این گناه لذت‌بخش را در همه جا از قصر و باغ تا سرای اشراف و طاق و رواق مدرسه و مسجد و خانقاه، می‌توان دید. البته در خانقاه‌ها و در حلقۀ ادبا، چنانکه از گلستان سعدی و از تذکره احوال مشایخ تصوف بر می‌آید امرد بازی بیشتر رایج بود، مع الوصف برخی از ادبیات اروتیک اسلامی را صوفیان پدید آورده است که نسبت به مکتوبات اهل شریعت لطف و حلاوت بسیار هم دارد. و این همه بدان معنا بود که زن با زندگی پیوند داشت و هرجا که نشانی از زندگی بود حضور زن، حضور توأم با میل و شهوت و تمنا و لذت و گناه زن نیز به اقتضای سرشت زندگی در آنجا قابل دید بوده است.

از این سویه‌های غیر رسمی و غیر مؤید به تأییدات شرعی که در گذریم، در بخش رسمی تر جامعه جنسیت و شهوت بخشی از حیات فرهنگی طبقات اشراف بوده است. ادبیات اروتیکی که در این باب تولید شده است غنی و سرشار از حضور فعال عنصر زنانه است. نعمت الله جزایری در کتاب زهر الربیع از گونه‌های متنوع روابط جنسی زن و مرد سخن گفته و موقعیت‌های فزیکی متفاوت را شرح داده است، ابن حزم اندلسی کتاب در عشق و زیبایی نوشته و در آن عشق زمینی، عشق به همجنس را تجویز و توجیه کرده است. نه تنها از این حیث که ابن حزم یک رجل دینی و اهل شرع است، موضع او مهم است، بلکه از آنجا که اثر او نشان دهندۀ تعالی جنسیت و به رسمیت شناخته شدن سویه‌های شهوانی وجود انسانی در یک فرهنگ دینی است، اهمیت بسیار دارد. نام کتاب او طوق الحمامه (گردن بند کبوتر) است و در ابواب مختلف آن مراودات عاشق و معشوق را در اشکال مختلف از جمله با جزییات چون چشمک زدن و غمزه و اشاره به شرح و تفصیل باز گفته و عشق را لطیفه الهی دانسته که خلفا و امامان دین نیز داغ آن را در قلب خود داشته‌اند. زمانی که من در آرشیف ملی افغانستان روی آثار ملافیض محمد کاتب هزاره تحقیق می‌کردم، مدیر نسخ خطی ارشیف کتابی به نام «لذت النساء» به من نشان داد که مؤلف آن کسی به نام ضیاء نخشبی بوده است. کتاب اقتباس آزاد از کوماسوترای هندی بود که با نقاشی‌های رنگی از شیوه‌های آمیزش زن و مرد و تفصیلات و توضیحات بسیار آراسته شده است. و از این دست کتاب‌ها کم نیستند و این همه حکایت از آن دارد که جنسیت و زنانگی بخشی از فرهنگ و بخشی از زندگی در جامعه اسلامی بوده است. حضور زن در هر آنچه که مربوط به زندگی است ملموس است و هرگز موجود یکسره منفعل و سوژۀ تسخیر و تصرف نبوده است. بلکه زنان همزمان اهل ابتکار و پیشگامی و شرارت و نفرت و عصمت و مهربانی و کینه بوده است؛ یعنی همۀ آن چیزی که به نحوی به زندگی واقعی انسانی می‌توانست مربوط باشد.

اینک پای زن، دست‌کم زنان افغانستان، از تمام عرصه‌های زندگی برچیده شده است. یک سال و اندی است که دیگر زن در افغانستان با زندگی نسبتی ندارد، بلکه، بنا بر نظر گروه حاکم، لکه ننگی است بر دامن زندگی. در گزارش فشردۀ که به دست دادیم زن اگر ظالم بود اگر مظلوم، اگر ستمکاره بود و اگر بیچاره، در همه جا حضور داشت. اینک زن غایب است و از تمامی عرصه‌ها رانده شده است. در ذهنیت طالبانی زن با زندگی نسبتی ندارد، بلکه تنها لکه ننگی بر دامن زندگی است. تحمیل این ذهنیت بدوی با عنف و شکنجه بر زنان و راندن آنان از تمامی عرصه‌هایی زندگی، در کنار فقر و خشونت و کشتارهای خودسرانه و اهانت و تحقیر و سرکوب و توحش، یکی از مهمترین دست‌آوردهای گروه طالبان در این یک سال است.

Ad placeholder

منبع خبر: رادیو زمانه

اخبار مرتبط: زن و زندگی