نیست باد (در اعتراض به اعدامِ جوانانِ آزاده)، مهران رفیعی - Gooya News

با تو هستم ای ففیهِ خود پسند
خود بسانِ قاتلان افتی به بند
نیست خُردی از خِرد در خویِ تو
هر کمانگر زه کِشد در سوی ِ تو
زان که کَردی فتنه‌ها در هر سرا
سیلِ خون ویران کند بیتِ ترا
بیش از این سنگین مکن آلامِ ما
خون نبینی می‌چکد از بامِ ما؟
در میان ابلهان گشتی اسیر
چون کِشاندی گِردِ خود جمعی حقیر
گر نداری وحشتی بیرون بیا
از درونِ دخمهِ رنگ و ریا
تا ببینی مردمِ بی تاب را
هم شتاب و بستر سیلاب را
بسته هر راهی بجز راهِ فرار
دل چرا بندی تو بر آونگِ دار؟
لحظه‌ای اندیشه کُن‌ای جان ستان
کس نبندد کورهِ آتشفشان
آتش است این بانگِ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد نیست باد
در سکوتِ نیمه شب پرواز کن
عُزلتی فارغ ز خون آغاز کن
گر بمانی بی گمان گردی زبون
می‌شوی با مشتِ دُختان سرنگون

منبع خبر: گویا

اخبار مرتبط: نیست باد (در اعتراض به اعدامِ جوانانِ آزاده)، مهران رفیعی - Gooya News