ققنوس، «دوگین» و نواصولگراهای ایران؛ قسمت سوم: دیدگاههای دوگین
به عنوان نمونه های اخیر، در دوازدهم دی ماه جاری و در خبر ساعت چهارده که پر بیننده ترین برنامه است و همزمان از دو شبکه خبر و شبکه یک پخش می شود او یکی از چهار نفری بود که تلویزیون سخنانش را راجع به سردار سلیمانی پخش کرد، چهار روز بعد هم دوباره در برنامه ای با عنوان بازگشت نازیسم از شبکه پنج به دیدگاههای او استناد شد.
دوگین، پدیده ای پیچیده
امپراطوری روسیه دو بار در قرن بیستم فروپاشیده است: یکبار در سال ۱۹۱۷ با فروپاشی حکومت تزارها و در نتیجه شکست روسیه از ژاپن و یکبار در سال ۱۹۹۱ و پس از شکست شوروی در أفغانستان، یعنی به فاصله ۷۴ سال. اکنون جای این سوال است که آیا قرار است با شکست احتمالی روسیه در تصرف اوکراین، این ابرقدرت جهانی دوباره شاهد سقوط باشد؟ بخصوص این که تصرف اوکراین بر خلاف آن چه وعده داده شده بود نه تنها در طول یک هفته میسر نشد که اکنون نزدیک به یک سال گذشته است و با عقب نشینی های پی در پی از یک طرف و افزایش موج مخالفت ها در میان سران روسیه از طرف دیگر این تصمیم با چالش جدی مواجه شده است. بی تردید اگر روسیه به اهداف تعریف شده خود در این تهاجم نرسد دوگین و کسانی که فلسفه پرداز این تهاجم بودند باید خود را برای پاسخگویی به افکار عمومی روسیه و حتی جهان آمده کنند زیرا این اتفاق نه تنها اقتصاد روسیه را که خودبخود هم دچار مشکل بود دهها سال به عقب برگردانده است بلکه توازن قدرتهای نظامی دنیا را نیز به نفع امریکا تغییر داده است، پدیده ای که به هژمونی سلطه گری و کدخداگری امریکا کمک کرده است. این به هم خوردن توازن قوا به نفع امریکا در عرصه بین الملل، تاکنون با منافع ملتها نیز در تضاد بوده است و حتی باعث کاهش اقتدار اتحادیه اروپا نیز شده است زیرا نشان داده که این اتحادیه نه تنها از موضعی یکنواخت بی بهره است که در حمایت نظامی از اوکراین دارای ضعف های مشهودی است.
از این منظر ممکن است روزی به جای آن که دوگین را در نقش راسپوتین برای پوتین بشود تصور کرد شاید بتوان برای او نقشی در حد کرنسکی پس از دوران نیکلای دوم، آخرین تزار روسیه قائل شد. چه این که تاریخ روسیه شاهد ظهور و اثرگذاری عناصر پیچیده بسیاری بوده است که بعضی از آن ها آگاهانه و بعضی نیز ناآگاهانه در زمین غرب بازی کرده و باعث افول یک امپراطوری شده اند.
تلاش عده ای که عموما آبشخور فکری آن ها غربی است به پیچیدگی این معما دامن می زند، آن هایی که سعی دارند نقش دوگین را کم اهمیت جلوه دهند تا شاید مسئولیت ها بر دوش او قرار نگیرد و نقدها و پرسشگری ها به سمت دوگین نباشد اما خود بهتر از بقیه می دانند که تصمیم پوتین در جنگ با گرجستان و سپس تهاجم به اوکراین همراستا و شاید تا حدود بسیاری متاثر از فلسفه بافی های دوگین بوده است. این عده مدعی هستند که دوگین نه تنها مغز متفکر پوتین نیست که أصلا این دو ارتباط چندانی ندارند و در اثبات این ادعا شاهد می آورند که تاکنون هیچ عکس دو نفره ای این دو با هم نگرفته اند و بنابر این أصلا همدیگر را ملاقات هم نکرده اند! هر چند این شاهد خودش مخدوش است اما به فرض درست بودن هم دلیل خوبی برای انکار ارتباط این دو نبود. دوگین خودش هم در مصاحبه با اشپیگل در سال 2014 ادعا کرده بود که پوتین را "نمیشناسد" و هیچ تاثیری بر او ندارد اما اکنون شواهد بی شمار حاکی از آن است که او در جهت دادن به تصمیم گیری های کرملین موثر بوده و طبیعتا نمی تواند از بار مسئولیت خطیر نقش خود شانه خالی کند.
نظریه چهارم سیاسی دوگین
دوگین را با جریان موسوم به اوراسیائیسم می شناسند اما او را باید با کتاب نظریه چهارم سیاسی اش شناخت. دوگین در این کتاب لیبرالیسم، سوسیالیسم و فاشیسم را سه ایدئولوژی حاکم بر قرن بیستم می داند، و شدیدا با ایده پیروزی لیبرالیسم مخالف است. او ایدئولوژی چهارمی را پیشنهاد می کند و مدعی است که به کمک آن تک قطبی در نظام جهانی به چند قطبی تبدیل خواهد شد.
در شناخت این نظریه دوگین باید نگاهی به سیر تاریخی شکل گیری سه نظریه و تقابل آن ها داشت.
- لیبرالیسم اولین تئوری سیاسی مدرنیته بود. آغاز ریشه های لیبرالیسم به عصر رنسانس صنعتی بر می گردد اما پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، به نظر می رسید که لیبرالیسم پیروز جنگ طولانی مدت بین کمونیسم به نمایندگی از اتحاد جماهیر شوروی و لیبرالیسم به نمایندگی از ایالات متحده باشد. به این دلیل ایالات متحده آمریکا به عنوان تنها قدرت عرصه جهانی ظاهر شد و حتی به سطحی جدید یعنی نئولیبرالیسم رسید. لیبرالیسم که ثابت کرد محکمترین نظریه در میان این سه است در پایان پیروزی خود را اعلام کرد و ادعای میراث روشنگری کرد. به این دلیل، این دوران را می توان عصر لیبرالیسم نامیده اند.
- دومین نظریه سیاسی کمونیسم بود که به عنوان واکنشی علیه نظام سرمایه داری تحت رهبری بورژوازی ظاهر شد و نظریه سیاسی اول را به چالش کشید.
- سومین نظریه سیاسی فاشیسم بود که مدعی بود بر مبانی مدرنیته استوار شده و از نمادها و ارزش های جامعه سنتی استفاده می کرد و در نهایت با همکاری لیبرالیسم و کمونیسم شکست خورد.
یکی از مؤلفه های اساسی نظریه چهارم سیاسی، نفی همه الزامات مدرنیته است. این یعنی نفی فردگرایی، حقوق بشر، دموکراسی، بازار آزاد، پارلمانتاریسم، قانون اساسی، تکنوکراسی، پیشرفت، مالکیت خصوصی و سکولاریسم. در واقع، دوگین اتحاد تمدن های مشترک و مشابه را پیشنهاد می کند و در عین حال معتقد است که باید با همه جهانی گرایی هایی مانند «جهانی گرایی اسلامی» هم مبارزه کرد. دوگین به دنبال احیای یک امپراتوری جدید است که امپراتوری بزرگ اوراسیاست و از لیسبون در پرتغال تا ولادی وستوک گسترده خواهد شد. در این امپراتوری روس ها، اسلاوها، ارتدوکس ها، مسلمانان و ترک ها می توانند با هم زندگی کنند. او همچنین ادعا می کند که اوراسیائیسم با ناسیونالیسم متفاوت است، او از اتهامات ناسیونالیست روسی بودن فرار می کند، به این معنا که تفاوت های فرهنگی و قومی را برجسته می کند. دوگین معتقد است که اوراسیاگرایان باید در سرتاسر جهان شبکه داشته باشند و هر زمان که لازم باشد آماده اقدام جمعی باشند.
دوگین به این دلیل به سراغ ملت های دیگر رفته که می داند روسیه به تنهایی نمی تواند با هژمونی و سلطه گری امریکا مبارزه کند و فهمیده است که باید تمام نیروهای مخالف هنجارهای غربی و نظام اقتصادی آن، مانند هندوها، جنبش های اسلامی یا جنبش های ملی گرایانه از سراسر جهان را متحد کند. او از مفهوم «تورانی ها» یاد می کند که جامعه ادعایی آن متشکل از مردمان اورالیک در اوراسیا، ترکه و مغولهای آسیای میانی و مرکزی است. به نظر می رسد که دوگین حاضر شده است برای ایجاد جبهه ای متحد علیه لیبرالیزم سهمی برای تمدنهای دیگر نیز قائل شود تا به زعم او آن ها رغبتی به حضور در این جبهه متحد داشته باشند. دوگین در چارچوب نگاه خود به نظام بین الملل معاصر معتقد است روسیه بار دیگر جایگاه خود را به دست خواهد آورد اما این بار نه به عنوان قطب دوم از نظام دو قطبی جدید بلکه به عنوان یکی از قطبهای معدود در نظام چند قطبی جدید که روسیه (به عنوان قدرت نظامی و در سطح جغرافیایی و منابع طبیعی) به همراه چین (به عنوان قدرت اقتصادی) در کنار یکدیگر در برابر غرب، چیزی شبیه به نظامی سه قطبی را تشکیل خواهند داد. اما هند، جهان اسلام، آمریکای لاتین و آفریقا میتوانند روزی قطب خودکفای دیگری را تشکیل دهند. از این جهت مشخص میشود توجیه همکاری کشورهای عربی - اسلامی با روسیه و چین بر اساس ایدئولوژی یا مجموعه ارزشهای آنان نیست بلکه بر این اساس است که آنان نیز دشمن مشترکی به نام غرب لیبرال دارند. این به معنای آن است که نقطه تلاقی میان روسیه و چین از سویی و عربها و مسلمانان از سوی دیگر دشمنی استراتژیک با رویکردهای غرب معاصر است. به همین دلیل است که او از امپراتوری فراملی اوراسیا - نه تنها برای روسیه بلکه برای کل نوع بشر - صحبت می کند. اعتقاد او بر این است که روسیه تنها بخشی از مبارزات جهانی اوراسیائیسم است، زیرا به زعم او جهان را نمی توان بدون روسیه و روسیه را نمی توان بدون جهان نجات داد.
دوگین به همین دلیل به دنبال تشکیل شبکه ای جهانی نیز هست.
شبکه سازی بین المللی دوگین
همانطور که دوگین به شکل معماگونه ای به ایران آمده و به جریان نواصولگرا متصل شده است او برای جلب حمایت در مبارزه با مدرنیته امریکایی و با محوریت روسیه ابتدا به سراغ اروپا نیز رفته است، اروپایی که در آن جریانهای راست و افراطی از قبل شکل گرفته بود.
همانطور که می دانیم ناسیونالیزم با وطن پرستی متفاوت است. ناسیونالیزم شکل افراطی از وطن پرستی است که مرزها را هم در می نوردد. اگر چه در واژه ی یکپارچه ی «وطن پرستی» تعبیر «پرستیدن» به کار رفته اما در واقع این ترجمه ی نادقیق فارسی از عبارت پاتریاست. وطن پرستی معادل حب وطن، ارتباطی به پرستش ندارد و در حقیقت باور به این موضوع است که وطن با تعریف مرزهایش مانند مادری برای انسان ها اهمیت دارد. وطن پرستان قائل به اتحاد اقوام در درون مرزهای تعریف شده ی سیاسی هستند و این از تفاوتهای وطن پرستی با ناسیونالیزم است. از نمونه های اخیر ناسیونالیزم در منطقه ما ناسیونالیزمی تحت عنوان « امت واحده ی عرب» بود که زمانی صدام حسین داعیه آن را داشت.
به عقیده بسیاری از تحلیلگران، دوگین به عنوان وجهی از جریان ناسیونالیستی راست نوین اروپایی دیده میشود که راجر گریفین آن جریان را بهعنوان «پیچیدهترین لباس مبدل راست رادیکال فاشیست پس از جنگ» توصیف میکند. ارتباط دوگین با جریان راست افراطی اروپا که اندیشه های شبه فاشیستی دارد از نکات کلیدی ارتباطات اوست. مواضع جریان راست افراطی (جریانات نئو فاشیست) اروپا به مواضع الکساندر دوگین نزدیک است زیرا همه آن ها ضد آمریکا و ضد ارزشهای دموکراسی مدرن، مخالف جهانگرایی و موافق بستن مرزها؛ مخالف مهاجرین خارجی و مخالف پیوستن به اتحادیههای تجاری هستند.
دوگین به شدت به شبکه سازی علاقمند است. «لاروئل» دو مرحله اصلی را در فعالیتهای شبکهای اروپایی دوگین تفکیک میکند: سفرهای او به فرانسه، ایتالیا و اسپانیا در اوایل دهه 1990 و سپس برقراری تماسهایی در ترکیه، مجارستان و یونان در طول انقلاب محافظهکار اواخر سال 2000. هر چند لاروئل معتقد است که مهم ترین عرصه اروپایی فعالیتهای دوگین آلمان بوده است اما شبکه او در آلمان و کشورهای شمال اروپا فقط به چند نفر محدود میشود، افرادی مانند دیتمار مونیر، روزنامهنگار راست افراطی (متولد 1954) و مانوئل اوچسن ریتر (متولد ۱۹۷۶) روزنامهنگار و سردبیر مجله Zuerst! در آلمان و یوهان بکمن (متولد 1971) "فعال حقوق بشر" طرفدار روسیه در فنلاند .تماس اصلی دوگین در مرحله اول سفرهایش با «دو بنویست» و افراد مرتبط با یونان بوده است. از طریق یونان، دوگین با شخصیت هایی مانند کریستین بوشه، نویسنده و فعال «انقلابی ملی» فرانسوی (متولد 1955) که در حال حاضر یکی از اعضای جبهه ملی است، و رابرت استوکرز (متولد 1956) نظریه پرداز ژئوپلیتیک بلژیکی آشنا شد. یکی دیگر از سیاستمداران دست راستی بلژیکی که در اواخر عمر با دوگین آشنا شد، ژان تیریارت «بلشویک ملی پان اروپایی» (1922-1992) بود. در ایتالیا، دوگین با نویسنده راست افراطی کلادیو موتی (متولد 1946) دوست شد، کسی که بعداً به اسلام گروید و از سال 2011 سردبیر مجله ژئوپلیتیک ایتالیایی اوراسیا است. در ترکیه که ریاست جمهوری اقتدارگرای رجب طیب اردوغان از سال 2014 ظاهراً اوضاع را تغییر داده است، دوگین به عنوان یک میانجی غیررسمی برای نزدیکی بین پوتین و اردوغان عمل می کند. در لهستان، همفکر نئواوراسیایی او ماتئوش پیسکورسکی بود که در سال 2016 توسط مقامات امنیتی لهستان به ظن همکاری با سرویسهای اطلاعاتی روسیه بازداشت شد. در بریتانیا، نفوذ دوگین حول ناشر اصلی ترجمههای انگلیسی آثارش، Arktos Media، یک انتشارات راست جدید که به طور رسمی در لندن مستقر است اما عمدتاً در بوداپست فعالیت میکند، متمرکز است که در سال 2010 توسط تاجر سوئدی دانیل فریبرگ و جان بی مورگان آمریکایی (متولد 1973) راه اندازی شده است.
دوگین در حال شبکه سازی در امریکای لاتین نیز هست. بیشترین تمرکز فعالیت او در آرژانتین است و جریان های راست در آرژانتین در حال آشنایی با اندیشه های او هستند. او همفکرانی در برزیل نیز دارد مانند اُلاوو دِ کاروالیو روزنامهنگار سابق و طالعبینی که مشاور ژائیر بولسونارو، رئیسجمهور برزیل، بود. بولسونارو رئیس جمهور قبلی برزیل است که به وابستگی به دولت ترامپ مشهور بود و در انتخابات جدید جایش را «لولا داسیلوا» گرفت.
نقطه عطف ارتباطات دوگین در امریکاست. او از حامیان پر و پا قرص انتخاب دونالد ترامپ به ریاست جمهوری ایالات متحده بود، اما در حال حاضر به نظر می رسد که پیوندهای او با جریان راست آمریکا غیرمستقیم باشد. با این وجود ارتباطات او در امریکا بسیار نامشهود است و در حالی که دوگین و استیو بنن (متولد 1953) استراتژیست ارشد سابق ترامپ و مدیر اجرایی پیشین Breitbart News نظریات یکدیگر را تایید کرده بودند اما در ابتدا ادعا می شد که این دو هم هرگز با هم ملاقات نداشته اند . این در حالی است که به گفته لوک هاردینگ در گاردین در اواخر سال ۲۰۱۸، این دو چهرۀ راستِ افراطی در هتلی در رُم دیدار کرده اند، دیداری هشت ساعته. ارتباط دوگین با ریچارد اسپنسر، رهبر «ناسیونالیست سفیدپوست» آمریکایی نیز اساسی به نظر میرسد علاوه بر این که همسر سابق اسپنسر، نینا کوپریانوا مترجم انگلیسی کتاب مارتین هایدگر اثر دوگین بوده است.
آبشخور اندیشه های دوگین
پایههای دیدگاه دوگین را تصور پایان مدرنیته و «آغازی دیگر» از تفکر غربی -که توسط هایدگر مطرح شد- همراه با مدلهای ژئوپلیتیک کثرتگرای اشمیت و ساموئل هانتینگتون (1927-2008)، تشکیل می دهند. دوگین از فلسفه مارتین هایدگر (1889-1976) الهام می گیرد. فلسفه ی دوگین ترکیبی است از سنت روسی اوراسیاگرایی و سنت آلمانی محافظه کاری «انقلابی». در زمینه دوم، فلسفه تاریخ هایدگری و ژئوپلیتیک اشمیتی (کارل اشمیت از نظریه پردازان اصلی نازیسم هیتلری) برای او اهمیت ویژه ای دارند.
رد پایی از پشتوانه نظری ژئوپلیتیک اوراسیائی چندقطبی دوگین در آثار هایدگر و اشمیت قابل کشف است، همان دغدغه ای که قبل از جنگ جهانی دوم نگرانی اصلی مشترک محافظه کاران رادیکال آلمانی بود، یعنی دغدغه همگن سازی جهان بشری در مدرنیته، هموارسازی تفاوت های فرهنگی، تاریخی و جغرافیایی به نفع نظم جهانی. دنیا به خاطر دارد که در سال 1933، هایدگر با اشتیاق از تصمیم هیتلر برای خروج آلمان از جامعه ملل استقبال کرد و اظهار داشت که جامعه واقعی مردم را نمیتوان بر اساس «برادری جهانی بیاساس و غیرمتعهد» در یک اتحادیه بنا نهاد.
«نظریه سیاسی چهارم» دوگین مدعی است که بادوامترین عناصر سه نظریه قبلی، یعنی: «آزادی در لیبرالیسم »، « نقد سرمایهداری در مارکسیسم » و « خاصگرایی قومیتی در فاشیسم » را در بر میگیرد و در عین حال سه عنصر آن ها یعنی فردگرایی، ماتریالیسم و نژادپرستی را رد میکند. این در حالی است که نقدهای جدی به این ادعا مطرح است.
بخش دیگر اندیشه های دوگین را باید در کتاب دیگرش با نام ژئوپلتیک روسیه جستجو کرد. این کتاب به سفارش ارتش روسیه و با همکاری آکادمی علوم نظامی مسکو تنظیم شده است. به عقیده ی بسیاری از پژوهشگران برداشت دوگین از ژئوپولیتیک شباهت بسیاری با برداشت متفکران آلمان نازی و متفکران نظامی روس دارد. او در این کتاب همان نظرات میلیتاریستی از ژئوپولیتیک را که مورد استفاده رهبران آلمان در جنگ جهانی دوم قرار گرفته بود در قالب و زبان دیگری منطبق با فرهنگ و انتظارات مشخصی در روسیه مطرح میکند. این کتاب برای سالها مرجع آموزشی نهادهای نظامی روسیه بوده است. دوگین معتقد است که تقابل اصلی در دنیا تقابل بین خشکی به رهبری روسیه و دریا به رهبری امریکاست. این ایده که اولین بار توسط مکیندر در سال ۱۹۰۴ مطرح شده بود در مورد منطقه ای از ولگا در اروپا تا یانگ تسه در چین بود. در آن نظریه از هیمالیا تا قطب شمال به عنوان "هارتلند" یاد شده بود که مرکز جغرافیایی "جزیره جهانی" را تشکیل می دهد. مکیندر می گفت هر کسی که بر هارتلند - به طور سنتی روسیه - حکومت می کند، بر جزیره جهانی و در نتیجه بر کل جهان حکومت می کند.
در کنار این دو مبحث، دو بخش دیگر در رابطه با اندیشه های دوگین بسیار با اهمیت است، مبحث اعتقاد به جنگ ابدیت و مبحث یهودیت و بخصوص اسرائیل. اما این دو موضوع آن قدر مفصل است که در این نوشتار نمی گنجد و امیدواریم مجال آن را داشته باشیم تا در قسمتهایی جداگانه به آن ها بپردازیم.
اکنون با مرور مبانی اندیشه های دوگین، جای آن دارد که در قسمت بعدی به نقدهایی که بر ایده های او می توان داشت اشاره کنیم.
منبع خبر: خبر آنلاین
اخبار مرتبط: ققنوس، «دوگین» و نواصولگراهای ایران؛ قسمت سوم: دیدگاههای دوگین
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران