جوانان معتقد به ظهور هیچ تصویری از آن دوران ندارند

 فائضه غفارحدادی: ادبیات برای من یک ابزار است و قالب‌ها را برای بیان محتواهایم انتخاب می‌کنم. سال 1396 اولین داستان را برای جشنواره خاتم نوشتم و برگزیده شد و سال 1400 در کتاب «بوی گرم شکوفه‌های بادام» چاپ شد و یکی از اساتید این داستان را خواند و گفت این داستان بار رمان دارد و آن را در قالب رمان بنویس. به مرور سوژه در ذهنم پرورش پیدا کرد و بزرگ شد و از جایی احساس کردم دیگر نمی‌توانم ننویسم.نوشتن رمان واقعا سخت است؛ مثلا اگر سفرنامه‌نویسی «کاردانی» باشد، روایت‌نویسی «کارشناسی» و رمان‌نویسی «دکترا» است. امکان نامحدود خلق در رمان، کار نویسنده را سخت می‌کند. نویسنده در  رمان مدام در حالت وسواس است که باید بهتر بنویسد و تازه می‌فهمیم که چقدر کار خدا به‌عنوان خالق، سخت است. از آن داستان چیز زیادی به این رمان نیامد و فقط شخصیت هانیه به این داستان آمد و ابزاری شد برای نوشته شدن این داستان. تجربه وجود یک نفر که کنارم بود و ایده من را پرورش می‌داد هم برای من جذاب بود و این رمان با کمک خانم مرضیه اعتمادی شکل گرفت و هر روز با هم همکاری داشتیم که تجربه شیرین و دلنشینی بود. خیلی برای این کتاب تحقیق کردم. داستان یک هسته واقعی و یک ماجرای مستند و تروریستی در شهر نیس دارد که واقعی است. من خبرهای واقعی به زبان فرانسه را می‌خواندم و ترجمه می‌کردم. تحقیقات زیادی هم با گوگل‌مپ برای به‌دست آوردن مختصات شهر نیس داشتم. الان اگر من را چشم‌بسته به نیس ببرند، می‌توانم پیاده در آن شهر، راه خودم را پیدا کنم. تحقیقی هم درباره سوریه داشتم که از خاطرات آقای احسان جاویدی (راوی کتاب همسایه‌های خانم جان) که پرستار بودند وام گرفتم که فصل‌ها را خواندند و نظر دادند. در مورد سوریه، یک فصل اضافه هم داشتیم که در بازنویسی حذف شد.

احسان رضایی: من تمام کارهای خانم حدادی را خوانده‌ام و تداوم ایشان در نوشتن و طبع‌آزمایی در قالب‌های مختلف را ستایش می‌کنم. این زیاد نوشتن و تبادل تجربیات خیلی ارزشمند است. به نظرم خانم حدادی روایت‌نویس بهتری هستند؛ البته براساس این کتاب این حرف را می‌گویم. دریافت من این است که انگار با این کار راحت نبوده‌اند و سعی کرده‌اند که ادیبانه‌تر بنویسند. زبان خودشان را در برخی جاهای کتاب می‌شود پیدا کرد و اتفاقا جاهایی است که راحت‌تر خوانده می‌شود. مثلا در فصل اول، سرعت خواندن با بقیه کتاب، متفاوت است. هرچند قالب‌های متفاوتی داریم و هدف ما مهم‌تر است اما این ابزارها خودشان هم یک هویت مشخصی دارند که حاصل برآیند هزار سال تجربه و دست‌ورزی ادبیات فارسی و وام‌گیری از ادبیات جهان است. رمان ویژگی‌های خودش را دارد. مثلا با آچار فرانسه نمی‌شود کار پیچ‌گوشتی را انجام داد. رمان جایی است که بی‌واسطه با زندگی و درونیات شخصیت‌ها روبه‌رو می‌شویم ‌و شخصیت‌پردازی اینجا خیلی مهم‌تر از روایت‌نویسی است. داستان شبیه دو بخش دارد. فصل یک و ۱۱ که یک بخش است و با خَسفِ بَیداء (از نشانه‌های ظهور است که به نابودی لشکر سفیانی در بیداء (مکانی بین مکه و مدینه) اشاره دارد) شروع می‌شود و ادامه پیدا می‌کند. بین این دو هم داستان «محمد» است که پیوندهای‌شان به‌خوبی برقرار نشده.برخی داستان‌ها از روی قصد شخصیت‌پردازی را تا حدی کمرنگ می‌کنند تا این داستان قابل تعمیم به تعداد بیشتری از افراد باشد اما به نظر نمی‌رسد در این داستان ما با این تکنیک روبه‌رو باشیم. پس باید روی شخصیت‌پردازی بیشتر کار می‌شد. شاید به خاطر روایت‌نویسی خانم حدادی است که شخصیت‌پردازی پررنگ نمی‌شود. فصل «سرخ» طوری است که در فضای دیگری نمی‌تواند اتفاق بیفتد اما در مورد نیس اتفاقات می‌توانست در جای دیگری اتفاق بیفتد. در داستان باید روح یک مکان به‌خوبی انعکاس پیدا کند.
 
غفارحدادی: حرف گزافی است که بگویم جامعه هدف من، کل مردم ایران و دنیا بوده‌اند. وقتی می‌خواستم فصل پس از ظهور را اضافه کنم، جامعه هدف من همین جوانانی بودند که به ظهور اعتقاد دارند اما هیچ تصویری در ذهن‌شان نمی‌آید. خیلی دوست داشتم به اندازه یک صحنه در ذهن مخاطبی که به پس از ظهور اعتقاد دارد، ساخته شود. کل ماجرای فصل 11 فقط نیم‌ساعت از دوران پس از ظهور است.

 رضایی: ما داریم می‌نویسیم و اصلا مهم نیست مخاطبش چه کسی است. مثلا کمدی الهی دانته، برای مسیحیان معتقد نوشته شده اما ما هم آن را می‌خوانیم، چون باعث فهم خیلی از آثار دیگر می‌شود. یا «ارداویراف‌نامه» برای جامعه زرتشتی قبل از اسلام نوشته شده اما ما آن را می‌خوانیم و بهره می‌بریم. ما باید قصه خودمان را درست بنویسیم‌. اتفاقا به نظرم در داستان شبیه، تصاویر ساخته شده از پس از ظهور، منطقی بود و کمک می‌کرد که دربیاید. 
نوشتن درباره این موضوعات خیلی سخت است و جسارت خانم حدادی را تحسین می‌کنم. در دنیای غرب چون مدام این قصه‌ها را تعریف می‌کنند، این کار برای‌شان راحت‌تر است. ما به این تجربه‌ها نیاز داریم تا افراد بیشتری جسارتش را به دست بیاورند. 
 
غفارحدادی: روابط انسانی در شهر نیس که بین هانیه و یوسف و صاحبخانه‌شان رخ داده، از تجربه زیستی من در لوزان بوده و البته از تجربه همسرم که به نیس رفته بود استفاده کردم اما مکان‌ها را بر اساس نقشه نوشتم.

رضایی: برخی گفت‌وگوها به نحوی تنظیم شده که به حال‌و‌هوای آن جغرافیا نمی‌خورد. بخش مهمی از روح یک شهر، روابط بین آدم‌هاست که باید دقت بیشتری روی آن می‌شد. پل تداعی‌ها در رفت و برگشت زمانی در داستان خوب بود اما این روند، تا آخر داستان ادامه داشت. خیلی وقت‌ها تداعی‌ها و توصیف‌ها زیاد می‌شود. من فقط فصل 4 را روان و یک‌نفس خواندم و بقیه فصل‌ها را با مکث می‌خواندم.
 
غفارحدادی: چند تا از رنگ‌های فصل‌ها به متن مرتبط بود و بقیه رنگ‌ها با مضمون فصل انتخاب شده بود.

رضایی: در رمان، نام فصل به رمان کمک نمی‌کند. طرح جلد کتاب هم خوب نیست و متناسب با داستان نیست.

مرضیه اعتمادی: من به‌عنوان یک دوست، همراه و یک شاهد می‌گویم که نویسنده برای کلمه به کلمه این کتاب زحمت کشید. استمراری که در نوشتن کتاب از ایشان می‌دیدم برایم درس بزرگی بود.

غفارحدادی: در فصل پس از ظهور مدام با خانم اعتمادی همفکری داشتیم و به کافه‌ای می‌رفتیم که به علت کرونا خلوت بود و حرف‌های ما طوری مشکوک بود که کافه‌دار تعجب می‌کرد! من کتاب را به ۱۳ نفر در سطوح مختلف دادم تا بخوانند و بنا بر بازخوردها بازنویسی‌ها صورت گرفت.

رضایی: خواندن داستان با صدای بلند تاثیر زیادی در کیفیت داستان دارد.

منبع: ضمیمه قفسه کتاب روزنامه جام‌جم

منبع خبر: جام جم

اخبار مرتبط: جوانان معتقد به ظهور هیچ تصویری از آن دوران ندارند