نقش دولت کارتر در سرنگونی رژیم شاه، از افسانه تا واقعیت

خاستگاه اصلی تئوری‌های توطئه، ذات قصه‌پرداز انسان است و کارکرد عمدهٴ‌شان، سرگرمی یا دلیل‌تراشی برای وقایعی است که انسان، خود را در برابرشان حقیر و ناتوان می‌یابد. توسل اهالی قدرت اما به تئوری‌های توطئه، فرار رو به جلو، و ابزاری برای توجیه و تبری جستن از وقایعی است که تحلیل تیزبینانه‌ٴشان برای حاکمیت تمامیت‌خواه، ناممکن و یا نامطلوب است.

شاه: دست سرویس اطلاعاتی خارجی در کار است

در اواخر تابستان ۱۳۵۷، و در یکی از مراجعات مکرر و منظم سفیر امریکا به دربار، شاه به سالیوان می‌گوید که بعد از تفکر در وقایع ماه‌های گذشته، به این نتیجه رسیده که الگوی ثابت اعتراضات و پیچیدگی دسیسه‌ها نشان می‌دهد که قطعا دست سرویس اطلاعاتی خارجی در کار است. به گفته‌ی شاه، آنچه او را آزرده این است که این برنامه‌ی دقیق و حساب‌شده، ورای توانایی و ظرفیت کا‌گ‌ب شوروی است و بنابراین، باید حتما کار سرویس‌های بریتانیا و ایالات متحده بوده باشد.

شاه با اشاره به کینه‌ی انگلیسی‌ها سر قضیه‌ی ملی‌سازی صنعت نفت، اقدامات آنان برای تضعیف حاکمیتش را طبیعی می‌شمرد و به گزارش‌های یک‌سویه‌ی بی‌بی‌سی استناد می‌کند. او اما با ابراز دلخوری به سالیوان می‌گوید که فکر نمی‌کرده دست امریکا هم در کار بوده باشد.[1]

حدود چهار ماه بعد، در اواخر دی‌ماه، پس از ورود شاه به مصر، سادات به او پیشنهاد می‌دهد که تا آرام‌شدن اوضاع در ایران، نیروهای هوایی و دریایی ارتش ایران را در مصر پناه دهد. شاه جواب می‌دهد: «امریکایی‌ها نخواهند گذاشت. آن‌ها مرا به زور وادار کردند از ایران خارج شوم… سفیر امریکا پای پرواز، مدام به ساعتش نگاه می‌کرد و می‌گفت هر دقیقه تاخیرم در خروج، به ضرر منافع من و ایران تمام خواهد شد.» سالیوان، با این که موضع دولت امریکا مبنی بر خروج شاه را شخصا در دربار به او اطلاع می‌دهد، در روز خروج شاه، حتی در نزدیکی فرودگاه مهرآباد هم حضور نداشته است![2]

گذشته از اغراق‌های صورت‌گرفته در نقش دولت کارتر در سقوط رژیم پهلوی دوم، ساده‌اندیشانه خواهد بود که دولت وقت امریکا را از تاثیرگذاری‌اش بر وقایع مبری بدانیم. مروری بر روایات کتبی و شفاهی موجود درباره‌ی سقوط ۵۷، نه تنها دولت کارتر را تبرئه نمی‌کند، بلکه از خطاهای فاحشی پرده برمی‌دارد که دائم بر بحران‌ها دامن می‌زند. با توجه به تضادها و حتی تناقضات سیاست‌های کاخ سفید در مسئله‌ی انقلاب در ایران، حضور یک نیّت خرابکارانه چندان محتمل نمی‌نماید. دولت کارتر در مدیریت مسئله‌ی ایران، گرفتار ترکیبی از بی‌کفایتی و ناکارآمدی است که می‌توان ریشه‌های آن را در ضعف کارتر در رهبری کاخ سفید، و همچنین عدم شناخت از تاریخ و سیر وقایع جاری در ایران جستجو کرد.

کاردانی و کارنامه کارتر

ویلیام سالیوان، در پی انتصابش به عنوان سفیر در تهران، و پس از اولین دیدارش با کارتر در کاخ سفید، مشاهدات نگران‌کننده‌ای از ضعف مدیریتی در تیم رئیس‌جمهور، به ویژه در حیطه‌ی سیاست خارجی دارد. سالیوان از شخصیت برجسته‌ی کارتر و دانش و توانایی‌اش با احترام فراوان یاد می‌کند و جلسه‌اش در کاخ سفید را «به حد اعلا راضی‌کننده» می‌یابد. خوش‌بینی سالیوان اما دیری نمی‌پاید وقتی درمی‌یابد که لایه‌های پایین‌تر بوروکراسی در کاخ سفید، بخصوص در رده‌ی معاونان و دستیاران وزارت خارجه، نه تنها مواضعی مغایر و گاهی متضاد با سیاست‌های مصرح کارتر دارند، بلکه حتی از ابلاغ دستورات ریاست جمهوری نیز سر باز می‌زنند. سالیوان به درستی پیش‌بینی می‌کند که ضعف مفرط مدیریتی در دولت، اجرای موثر سیاست‌های خارجی را با مشکلات عدیده‌ای مواجه خواهد ساخت.[3]

کارتر همچنین کارنامه‌ای فاجعه‌بار در رهبری حزب متبوعش دارد. با وجود این که دموکرات‌ها در این دوره، اکثریت هر دو مجلس نمایندگان و سنا را در اختیار دارند، کارتر برای پیشبرد و تصویب طرح‌های پیشنهادی‌اش مکررا به بن‌بست برمی‌خورد. یکی از روشن‌ترین نمونه‌های این ناکارآمدی را می‌توان در مسئله‌ی فروش سلاح به رژیم شاه سراغ گرفت. قراردادهای هنگفت فروش تسلیحات پیشرفته به ایران در دوران نیکسون به امضای طرفین رسید و کارتر، به شدت از سوی گروه‌های حقوق بشری تحت فشار بود تا این قرارداد را به طور کامل لغو کند. بسیاری از اعضای این گروه‌ها، با حکم شخص رئیس‌جمهور، صاحب عناوین و موقعیت‌های بانفوذی در وزارت خارجه‌ی دولت امریکا شده بودند. از سویی دیگر، لابی تولیدکنندگان و صادرکنندگان اسلحه در امریکا نیز استدلال‌های نسبتا قانع‌کننده‌ای برای ادامه‌ی فروش سلاح به شاه دارند. گذشته از منافع اقتصادی سرشار برای بخش خصوصی، تولید بالای تجهیزات جنگی فوق پیشرفته، قیمت تمام‌شده‌ی آن‌ها برای دولت امریکا را هم کاهش خواهد داد. سرانجام کارتر از ده فروند هواپیمای آواکسی که در قرارداد وعده داده شده، با ارسال هفت فروند از آن‌ها موافقت می‌کند. طرح کارتر برای تعدیل قرارداد در مجلس نمایندگان تصویب می‌شود و به سنا می‌رود. گروه‌های حقوق بشری در همکاری نزدیک با مقامات وزارت خارجه، و کاملا برخلاف سیاست‌های مصوب دولت کارتر، همچنان در لغو قرارداد تلاش دارند. اصرار کارتر بر بررسی طرح، پیش از آغاز تعطیلات سنا و فرصت اندک طرفداران قرارداد برای هماهنگی و رایزنی، باعث می‌شود تا مخالفان، که خود از اعضای برجسته‌ی حزب دموکرات‌اند، جلسه را در دست بگیرند و عمده‌ی مباحثات، نه معطوف به فروش هواپیماهای آواکس، بلکه حملات تند و تیز لفظی به حکومت شاه به همراه ارائه‌ی فهرست بلندی از موارد نقض حقوق بشر است. در یک رخداد استثنائی، طرح کارتر در سنا، با وجود اکثریت بالای هم‌حزبی‌های رئیس‌جمهور وقت، رای نمی‌آورد!

فقدان خط واحد در تصمیم‌گیری‌های دولت کارتر

در مجموعه‌ی تصمیمات و سیاست‌های دولت کارتر در واکنش به بحران‌های جاری در ایران، به زحمت بتوان خط واحدی را ردگیری کرد. شخص کارتر به دلیل اولویتی بالاتر در سیاست خارجی دولتش، تمام فکر و توانش را وقف مذاکرات مصر و اسرائیل در کمپ دیوید کرده و در غیاب او، اختیار تام امور مربوط به ایران به مشاور لهستانی‌تبار امنیت ملی‌اش، زبیگنیف برژینسکی، تفویض شده است. سخنگوی وزارت خارجه، در کنفرانس‌های مطبوعاتی هفتگی‌اش، با جملاتی یکسان، موضع دولت امریکا در حمایت از رژیم شاه را تکرار می‌کند، و این تکرار بیهوده و بی‌عمل، چنان در مطبوعات امریکا و جهان رنگ طنز و تمسخر به خود می‌گیرد که شاه از طریق سالیوان، مراتب ناخشنودی‌اش از این رویه را به کاخ سفید اطلاع می‌دهد.

از مجموعه‌ی اسناد این طور به نظر می‌رسد که برژینسکی، عزم قاطعی برای حفظ شاه در قدرت دارد. این عزم خلل‌ناپذیر اما، به روایت سفیر امریکا در ایران، واقعیت‌های روی زمین را به کلی نادیده می‌گیرد. سالیوان، نتیجه‌ی دیدارهای هفتگی‌اش با شاه و همچنین گفتگوهای غیررسمی‌اش با مخالفان سیاسی را به طور مرتب به کاخ سفید گزارش می‌دهد، اما پاسخ یا راهکار عملی مشخصی دریافت نمی‌کند. گسست ارتباط میان کاخ سفید با بازوهای دیپلماتیک‌اش در تهران به حدی است که سفیر، که وضعیت را بسیار وخیم می‌بیند و از مقامات بالادستی نیز ناامید شده، راسا و در اقدامی خودسرانه، با امرای ارتش ایران وارد گفتگو می‌شود و حتی برای خمینی در پاریس پیام مذاکره می‌فرستد.[4]

تصویر ایرانِ ۱۳۵۷ در کاخ سفید

در پی بالاگرفتن ناآرامی‌ها در آبان‌ماه ۱۳۵۷و در آستانه‌ی سقوط دولت شریف‌امامی، سالیوان در پیام‌های پی‌درپی به کاخ سفید، تلاش می‌کند تا تصویری از شرایط بغرنج در ایران به دست دهد و همچنین از برنامه‌ی شاه برای نصب یک دولت نظامی به نخست‌وزیری ارتشبد غلامرضا ازهاری خبر می‌دهد و تقاضای کسب تکلیف می‌کند. کاخ سفید در پاسخ به نامه‌ی سالیوان، با تاکید بر اهمیت اساسی بقای حکومت شاه برای امریکا، تصریح می‌کند که دولت کارتر از هر اقدامی که شاه برای کنترل اوضاع ضروری می‌داند، حمایت خواهد کرد. در پی این پیام، برژینسکی، در تماس تلفنی با شاه، شخصا این موضع رئیس‌جمهور را به او اطلاع می‌دهد. در طی یک ماه پس از این و با تشدید تنش‌های سیاسی در ایران، سالیوان گزارش‌های متعددی به وزارت متبوعش می‌فرستد که همگی بی‌پاسخ می‌مانند.[5] سرانجام در آذر ۵۷، رابرت سی. برد، رئیس وقت سنای امریکا، در ماموریتی به ایران فرستاده می‌شود، که به نظر، تلاشی است برای نمایش اراده‌ی دولت امریکا در پشتیبانی از شاه. برد، که سیاست‌مداری کارکشته است و آشنا به مسائل ایران، از تحلیل بدبینانه‌ی سالیوان از شرایط ایران، شگفت‌زده می‌شود و ادعا می‌کند که برژینسکی برای او داستان متضادی روایت کرده و آشفتگی شرایط را به گردن وزارت خارجه و سفارت در تهران انداخته است. وقتی بِرد، برای بار چندم بر حمایت تام امریکا از اقدامات ضروری شاه تاکید می‌کند، سالیوان از او می‌پرسد: «آیا این حرف شما به این معنی است که از فردا شاه حق دارد همه‌ی مخالفان سیاسی‌اش را در خیابان به گلوله ببندد؟ » بِرد در جواب سالیوان، برمی‌آشوبد و هرگونه تشویق به خشونت علیه معترضان را رد می‌کند! [6]

در حدود همین زمان، مکاتباتی از کاخ سفید به مطبوعات درز می‌کند که گواه بی‌خبری مطلق کارتر از اوضاع در ایران است. رئیس‌جمهور، که ظاهرا همه‌ی توجهش تا آن زمان معطوف به کمپ دیوید بوده، در نامه‌هایی جداگانه به وزیر خارجه، مشاور امنیت ملی و رئیس سازمان مرکزی اطلاعات امریکا، آنان را مورد بازخواست قرار می‌دهد که چرا تا آن هنگام، او را از وضعیت ملتهب ایران و احتمال سقوط قریب‌الوقوع شاه آگاه نساخته‌اند.[7] کوتاه زمانی پس از این، جورج بال، معاون سابق وزارت خارجه، با حکم کارتر، به سمت مشاور ویژه‌ی امور ایران منصوب می‌شود. سالیوان، که بال را متخصص در امور ایران و همچنین دیپلماتی عمل‌گرا و واقع‌بین می‌داند، از این تصمیم استقبال می‌کند. گزارش بال به کاخ سفید، که سالیوان پس از بازنشستگی از محتوایش مطلع می‌شود، تصویر سیاهی از شرایط ترسیم می‌کند که در آن، امید چندانی به حفظ حکومت خاندان پهلوی دیده نمی‌شود. کارتر، نتیجه‌گیری بال را نمی‌پذیرد و همچنان بر سیاست حمایت از شاه تاکید می‌کند. در پی درخواست‌های مکرر سالیوان، در راستای حفظ منافع امریکا در صورت روی کار آمدن دولت انقلابی، کارتر بالاخره موافقت می‌کند تا نماینده‌ای را نزد خمینی در پاریس بفرستد تا مواضع‌اش را به طور مستقیم جویا شود. فرد مورد نظر، تئودور الیوت، بازرس کل وزارت خارجه است. الیوت، که به تازگی از ماموریت چهارساله‌ی سفارت در افغانستان به واشینگتون بازگشته، ایران را به خوبی می‌شناسد و فارسی را سلیس و بی‌لهجه صحبت می‌کند. در پانزدهم دی‌ماه و در میانه‌ی اجلاس گوادالوپ، کارتر، بدون هیچ توضیحی، ماموریت الیوت را لغو می‌کند. سالیوان که به خشم آمده، باز هم نامه‌ای تند به وزیر خارجه می‌نویسد و درباره‌ی عواقب وخیم این تصمیم هشدار می‌دهد. پاسخی که از وزارت‌خانه می‌رسد، بعد از شماتت سفیر، بر اجرای بی‌چون‌وچرای دستورات رئیس‌جمهور تاکید می‌کند.

از سنت‌های سیاسی واشینگتون، سنجش اختلافات داخلی دولت بر اساس اخبار محرمانه‌ای است که به رسانه‌ها درز می‌کند. گزارش‌های فوق محرمانه‌ی سالیوان از تهران، از صفحات نیویورک تایمز سر درمی‌آورد و به جای تشویق دولت به اتخاذ سیاسی موثر، بدل به کارتی در دست بازیگران صحنه‌ی سیاست داخلی امریکا می‌شود. وقتی که مغایرت کامل مواضع علنی کاخ سفید و گزارش‌های محرمانه‌ی سفیر افشا می‌شود، سالیوان پیامی «تند و تیز» از واشینگتون دریافت می‌کند که مراقب اظهارنظرهایش باشد! [8] سالیوان از آن پس، گزارش‌هایش را تنها با تلفن مستقیم و به صورت زنده به کاخ سفید مخابره می‌کند.

دوره بختیار

بحران ایران، نه تنها آشفتگی در درون دولت امریکا را آشکار می‌سازد، بلکه از اختلافات عمیق میان کارتر و رهبری ناتو در اروپا نیز پرده برمی‌دارد. یکی از نگرانی‌های اصلی امریکا پس از خروج شاه از ایران و انتقال قدرت به بختیار، حصول اطمینان از همکاری ارتش با دولت جدید است. از نظر کارتر، تدابیری لازم است تا هم انسجام ارتش ایران حفظ شود و هم این که مقامات رده‌بالای نظامی، به جای شخص شاه، مکلف به فرمانبرداری از بختیار شوند. ژنرال رابرت ارنست هایزر (Robert E. Huyser) از سوی رئیس جمهور مامور می‌شود تا با سفر به ایران، این انتقال قدرت را مدیریت و تسهیل کند. هایزر، که هم‌زمان معاون فرماندهی نیروهای ناتو در اروپاست، بدون اطلاع و هماهنگی فرمانده‌اش، ژنرال الکساندر هِیگ (Alexander Haig)، به این ماموریت اعزام می‌شود. هیگ، که پیش از این هم چالش‌هایی جدی با سیاست‌های کارتر در قبال ناتو داشته، در اعتراض به این تصمیم آخر، استعفایش را تقدیم می‌کند.

اختلاف سالیوان و برژینسکی مدام شدت می‌گیرد و این خصومت عریان، گاه مرزهای آداب حرفه‌ای را درمی‌نوردد! پس از روی کار آمدن دولت بختیار، سالیوان در گزارشی به کاخ سفید، در کنار تمجید از محاسن شخصیتی بختیار، با تشبیه‌اش به «دون کیشوت»[9]، سقوط فوری و حتمی‌اش را پیش‌بینی می‌کند. پاسخی که سفیر امریکا دریافت می‌کند، «بسیار ناخوشایند و شدیداللحن» است و حتی با اشاراتی غیرمستقیم، وفاداری سالیوان به دولت امریکا را زیر سوال می‌برد! [10] این جدال با خروج شاه از ایران در دی‌ماه ۱۳۵۷، وارد فاز تازه‌ای می‌شود. مشاور امنیت ملی کارتر، که طرفدار تشدید سرکوب اعتراضات است، به بختیار توصیه می‌کند که ارتش را به نحو موثرتری به کار بگیرد. در همین حال، شاه که در ابتدا قرار بوده به امریکا پرواز کند، در مصر توقف کرده، و زمانی هم برای عزیمت‌اش معین نشده. شور انقلابی و احساسات به شدت ضدامریکایی در روزهای اول پس از انقلاب در اوج است و شایعه‌ی کودتایی مشابه ۱۳۳۲، با ماندن شاه در مصر مدام تقویت می‌شود. جماعتی خشمگین و مسلح، که رفته‌رفته به تعدادشان افزوده می‌شود، در برابر یکی از دفاتر نظامی امریکا در تهران شکل می‌گیرد. از میان جمعیت به سمت نگهبانان ساختمان تیراندازی می‌شود و سربازان امریکایی نیز پاسخ می‌دهند. به دلیل ازدحام انقلابیون در خیابان‌های اطراف، انتقال نیروها به ساختمان سفارت غیرممکن است. سالیوان از آن‌ها می‌خواهد که درگیری را متوقف کنند و به زیرزمین پناه ببرند. پیغام‌های اضطراری سالیوان به کاخ سفید بی‌پاسخ می‌ماند و تلاش‌ها برای تماس با سران دولت موقت، راه به جایی نمی‌برد. سالیوان که از کنترل اوضاع درمانده شده، بالاخره تماسی از کاخ سفید دریافت می‌کند. برژینسکی است. او بدون توجه به بحران جاری، از سالیوان می‌خواهد که احتمال موفقیت یک کودتای نظامی را برآورد کند. سالیوان با فریاد ناسزایی، جوابش را می‌دهد. برژینسکی که تلاش می‌کند تا آرامشش را حفظ کند، از سالیوان می‌خواهد که رفتار مناسب‌تری در پیش بگیرد. سالیوان پیش از آن که گوشی را محکم روی گیرنده بکوبد، فریاد می‌زند: «پس شاید بهتر باشد حرفم را به لهستانی تکرار کنم تا بهتر بفهمی!»[11]

تخاصم میان سفارت و مقامات کاخ سفید در حدی است که پس از اشغال نخست سفارت در ۲۵ بهمن ۱۳۵۷، و سپس آزادسازی‌اش با دخالت ابراهیم یزدی، تا مدت‌ها، هیچ‌کس از واشینگتون جویای احوال پرسنل سفارت نمی‌شود! این در حالی است که حتی روح‌الله خمینی با گسیل فرستادگانی، دو روز پس از حادثه، از امریکایی‌ها شخصا عذرخواهی و دل‌جویی می‌کند.[12] چند روز بعد، سالیوان تصمیم می‌گیرد تا برای همیشه ایران را ترک کند و منتظر بازگشت جانشینش از مرخصی است. خبر تصمیم سالیوان، که به دلیل حساسیت بالای شرایط قرار بوده محرمانه بماند، سر از روزنامه‌ها درمی‌آورد. سالیوان تا حدی پیش می‌رود که، تلویحا، مقامات در واشینگتون را متهم می‌کند که با درز این خبر علیه جانش توطئه کرده‌اند! [13] کارتر، پس از بازگشت سالیوان به امریکا، مقام سفارت در کشوری دیگر را به او پیشنهاد می‌دهد. اقدامی که سالیوان آن را به عذرخواهی رئیس‌جمهور و اظهار ندامت‌اش از تصمیمات اشتباهش تفسیر می‌کند.[14] سالیوان که اعتمادش را به کارتر از دست داده است، با رد پیشنهاد رئیس‌جمهور، پس از سی و پنج سال خدمت در وزارت خارجه، خودش را بازنشسته می‌کند.

کارتر، بخصوص پس از اطلاع از وخامت اوضاع، به نیت بهبود وضعیت، دست به اقداماتی می‌زند که همگی، عمدتا به دلیل ناآگاهی مفرط به زمینه‌های اصلی بحران در ایران، ناکام می‌مانند. از جمله این که روزی اردشیر زاهدی، سفیر ایران در واشینگتون، از طریق برژینسکی مطلع می‌شود که به صلاحدید رئیس‌جمهور باید به تهران برگردد. وقتی زاهدی اعتراض می‌کند، شخص کارتر او را در کاخ سفید می‌پذیرد و بر اهمیت حضورش در تهران در جهت تقویت موضع شاه تاکید می‌کند. کارتر حتی به زاهدی می‌گوید که در غیاب او، شخص خودش، جیمی کارتر، عهده‌دار مسئولیت‌های سفیر ایران در امریکا خواهد بود! [15] این در حالی است که خود شاه، پس از ورود زاهدی به تهران، در گفتگوهایش با سالیوان، مکررا به ناآشنایی زاهدی با مسائل داخلی ایران و بیهودگی اقداماتش اشاره می‌کند. کارتر پس از این نیز فرستادگان چندی را، با وجود مخالفت سالیوان، به ایران گسیل می‌کند، که تمام این تلاش‌ها به دلیل گسست عمیق برنامه‌های واشینگتون با واقعیت‌های روی زمین، عقیم می‌ماند.

مسئولیت‌ناپذیری و مقصرتراشی

می‌گویند پیروزی هزار پدر دارد، ولی شکست یتیم است. فرافکنی تقصیر شکست در ساحت فردی، تمایلی طبیعی و ذاتی است و نیازمند تحلیل‌های روان‌شناختی، در حالی که عدم پذیرش مسئولیت در حیطه‌ی حاکمیتی، اصلی بنیادین در سازوکار رژیم‌های استبدادی است. وقتی رشته‌ی کار از دست در می‌رود و انباشت بحران‌های پی‌درپی، عرصه را چنان بر مستبد تنگ می‌کند که هر راه گریزی را ناممکن می‌یابد، انگشت اتهام به سمت دشمنان توطئه‌گر نشانه می‌رود. لشکری از مجیزگویان دربار، امر را بر سلطان «فرزانه» مشتبه ساخته‌اند که حاشا که کلام مبارک و کلک زرین «ظل‌الله» ره به خطا و اشتباه برد! غرور زخم‌خورده‌ی سلطان را چاره آن است که دسیسه‌گران را از اقویای عالم بداند، و نه «عوام کالانعام» که از تدبیر امور حیات محقر خویش نیز عاجزند.

در پی جنگ جهانی اول و تثبیت اقتدار بلامنازع امریکا در عرصه‌ی بین‌الملل، کمتر رخداد ناگواری است که به دست‌های پشت پرده‌ی سرویس‌های جاسوسی غربی و در راس آن‌ها، سازمان اطلاعات مرکزی امریکا، CIA، نسبت داده نشده باشد. این ادعاها، درست یا غلط، منطقا نمی‌تواند نافی مسئولیت فردی باشد که برای دهه‌ها، اختیار مطلق تدبیر امور را، از خرد تا کلان، قهرا در انحصار خود داشته است.

−−−−−−−−

پانویس‌ها

[1]  Sullivan, William H. Mission to Iran, 1981, Canada, George J. Mcleod Limited, P.156

[2] Bradshaw, William, The Shah’s Last Ride, 1989, London, Chattot & Windus Ltd, P.76

[3]  Sullivan, William H. Mission to Iran, 1981, Canada, George J. Mcleod Limited, PP. 22-23

[4]  ibid, P.214

[5] ibid, P.193

[6] ibid, P.197

[7] ibid, P.203

[8] Ibid, P.241

[9]  Ibid, P.240

[10] Ibid, P.241

[11] Ibid, P.253

[12]  Ibid, P.267

[13]  Ibid, P.278

[14]  Ibid, P.285

[15] Ibid, P.172

Ad placeholder

منبع خبر: رادیو زمانه

اخبار مرتبط: نقش دولت کارتر در سرنگونی رژیم شاه، از افسانه تا واقعیت