انقلاب ۱۳۵۷ چه درس‌هایی برای جنبش جاری در ایران دارد؟

انقلاب ۱۳۵۷ چه درس‌هایی برای جنبش جاری در ایران دارد؟
رادیو زمانه

• انقلاب را تجربه کرده باشند،
• از آن پشتیبانی کرده باشند،
• و وقایع ایران را از آن هنگام تا کنون به عنوان روشنفکر و یا فعال سیاسی دنبال کرده باشند:
با این معیار فهرستی فراهم شد از کسانی که ایمیل‌هایشان را داشتیم. از آنان خواستیم به صورتی فشرده بنویسند:
انقلاب ۱۳۵۷ چه درس‌هایی برای جنبش جاری در ایران دارد؟
در ضمن خواهش کردیم اگر مایل‌‌اند قید کنند در زمان انقلاب چند ساله بوده‌اند، و چه گرایش و فعالیتی داشته‌اند و اکنون دارند.
در مهلتی که وجود داشت، عده‌ای به پرسش ما پاسخ دادند. پاسخ‌های آنان را در زیر می‌خوانید. تقدم و تأخر پاسخ‌‌ها اتفاقی است.
در پایان، جمع‌بندی‌ای عرضه می‌شود حاوی برخی نکته‌های مشترک در نظرهای داده شده. این جمع‌بندی مدعی جامعیت نیست.

پاسخ‌‌ها به پرسش درباره‌ی درس‌های انقلاب

■ بهزاد کریمی

 (کنشگر سکولار دمکراسی، گرایش چپ. ۳۱ ساله در سال ۱۳۵۷)

«همه با هم» متکثر برای سکولار دمکراسی!

به پرسش پیرامون رخداد انقلاب ٥٧، از چهار وجه نظری، فرهنگی، برنامه‌ای و سیاسی می‌توان پرداخت. درنگ بر این چند وجهِ کماکان باز از آن انقلاب تا اکنون، به اعتباری نوعی برگرفتن است از گزاره‌ی «گذشته، چراغ راه فردا است». در هر سالروز این واقعه‌ی کلان، بدان برمی‌گردیم تا با دیدن امروزمان در آئینه آن دیروز، وظیفه‌‌ی نیازین خود در قبال حال را بیشتر صیقل دهیم. اما اینجا در اقتضای پاسخ کوتاه به سئوال درخواستی رادیو «زمانه»، ناگزیر از انتخاب میان این چهار ضلع هستم و نظر به ملاحظه‌ی وجه سیاسی شرایط بغرنج کنونی، تمرکز را صرفاً بر نحوه نگرش به گره‌گاه اتحاد ملی قرار می‌دهم.

بهزاد کریمی

اینهمان پندا‌شتن دو نظام سلطنتی شاه‌محور و «جمهوری» ولایت محور طبعاً خطاست. اما هر دو در شوراندن ملت علیه خود، به‌گونه‌ی شگفت‌آور مشابه‌اند − آن زمان شورش علیه اقتدار شاهنشاهی که خدا را بنده نبود، و اینک در برابر اقتداری ولایت محور، که خود را نماینده‌ی الله بر زمین می‌پندارد. از این‌رو، امروز نیز همانند دیروز گسیل ملی لازم داریم، چون چالش علیه خودکامگی جنبه‌ی ملی دارد. بدانگونه که غلبه بر اقتدار آن رژیم به «همه با هم» ممکن شد، فروریزی اقتدار این یکی نیز با بسیج نیروی ملی برای کوبش استبداد تحقق یافتنی است. اما، نه دیگر «همه با هم» از نوع «همه با من» که موجب جایگزینی استبدادی بدتر شد.

آن «همه با هم» که در فازهای واپسین روند، منجر به «همه با من» شد، می‌باید نقادانه باز خوانی شود تا بتوان در اولی شکفت و در دومی از تکرار در دام افتن پرهیخت و گریخت. تنزه‌طلبی سیاسی و گریز از سیاست‌ورزی خواهد بود هرگاه «همه با هم»، همان «همه با من» فهم ‌شود و چشم بر این بسته بماند که ماشین انقلاب را در واقع «همه با هم» سوخت رساند و دیکتاتور را زمین‌گیر کرد. بی مسخ‌شدگی سکولارها در شور حسینی «شاه باید برود»، «همه با هم» هژمونی خمینی در پی نمی‌آورد. اگر «همه با هم» در روند انقلاب ٥٧ فقط در هدف سلبی درجا نمی‌زد و تکثر دمکراتیک بموقع دیکتاتوری مابی را مهار می‌کرد، همان نمی‌شد که شد.

دیکتاتوری شاه بود که برای انقلاب نیروی میلیونی تامین کرد، و ضعف تا حد نبود دمکراسی‌خواهی در بیشترینه نیروی سرنگونی بود که به «بحث، بعد از شاه» اسلام‌گرایان میدان داد و فاجعه‌ی «همه با من» پدید آورد. اکنون نیز می‌باید بر رمز پیروزی رنگین‌کمان «همه با هم» متکثر حول سکولار دمکراسی نه کلمه‌ کم و نه یک کلمه‌ بیش ایستاد. دیگر نه صرفاً مشترک بر سر به زیر کشیدن جمهوری اسلامی، بلکه متکثری هم‌آوا حول سکولار دمکراسی ولی متنوع از نظر جهات برنامه‌ای و ساختار جایگزین. با نگرش نقادانه به دیروز است که می‌توان نبرد علیه استبداد ولایی را با مبارزه برای سکولار دمکراسی در هم دوخت.

اکنون هم لازم است آزادیخواهان با در اولویت قرار دادن گذر از جمهوری اسلامی نسبت به هر امر دیگر، بر بسیج حول سکولار دمکراسی و «همه با هم» متکثر بکوشند. اما این بار، فقط و فقط ضمن مخالفت با هر گرایش دیکتاتوری در هر شاخه از اپوزیسیون نظام و به ویژه آنانی که علیه «پنجاه و هفتی‌ها» تیغ انتقام تیز کرده‌اند. نیرویی که با گسیختن بند، ابایی از دادن شعارهای «مرگ بر سه فاسد/ ملا، چپی، مجاهد» و «مخالف پهلوی/ در خدمت اجنبی» ندارد. نه چیزی جز «فقط خود من» و بدتر از خدعه‌ی «همه با هم» خمینی که منظور از آن «همه با من» بود! گشودگی راه برای آزادی، در تکثر «همه با هم» سکولار دمکرات است.

■ آرمان شیرازی

 (هنگام انقلاب ۲۵ ساله، فعال در کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در خارج)

الف- هرگاه یک گرایش ایدئولوژیک با راهکار سرمایه داری (در ایران، مذهب شیعه) حاکم شود، بی‌گمان به دیکتاتوری، فریبکاری و فاشیسم خواهد انجامید.

ب- اگر نیروهای دمکرات و ترقی خواه پیرامون یک برنامه مردمسالارانه (یعنی با گرایش به سوسیالیسم) متحد نشده و هر نیرو به دنبال کار خود باشد، نیروهای واپسگرا تازنده میدان می‌شوند.

پ- آنگاه که اکثریت مردمان در خرافه باوری پرورش یافته باشند، تنها با تجربه درازمدت بیدار می‌شوند و برای حقوق از کف رفته خویش و نیز سلب مالکیت از سلب مالکیت کنندگان بپا می‌خیزند.

ت- دخالت امپریالیستی (در ایران بویژه، آمریکا، انگلیس و فرانسه) هیچگاه در راستای منافع مردم نیست.

ابراهیم علیزاده

 (دبیر اول کومه له − سازمان کردستان حزب کمونیست ایران)

• اول، نباید اجازه داد که انقلاب ایران در نیمه راه متوقف شود.

ابراهیم علیزاده

 به یاد بیاوریم در سال ۱۳۵۷در شرایطی که شوراهای مردمی در نقاط مختلف و از جمله در صنعت نفت و در بسیاری از محیط‌های کارگری و کارمندی و حتی در محلات در حال شکل گیری بودند، در حالی که هنوز توازن قوا در صحنه مبارزات جاری و نفع جریان اسلامی عوض نشده بود، تلاش‌ها برای متوقف ساختن انقلاب ایران در نیمه راه آغاز شد. قدرتهای بزرگ جهان سرمایه داری در اوج رقابت‌های دوران جنگ سرد نگران بودند که انقلاب ایران زمینه نفوذ اتحاد شوروی در این کشور را به وجود بیاورد، از این رو به سرعت دست به کار شدند، در گوادلوپ به توافق رسیدند و ارتش شاه را که رکن اصلی بقای حاکمیت وی بود، به اتحاد با جریان اسلامی فراخواندند و شرایط را برای قدرت‌گیری آلترناتیو اسلامی مهیا کردند.

امروز نیز تکرار همین سناریو از جمله خطراتی است که انقلاب ایران را تهدید می‌کند: سازش بخشی از اپوزیسیون راست جمهوری اسلامی با بخشی از نهادهای قدرت (ارتش و سپاه و غیره ) می‌تواند انقلاب ایران را بار دیگر به قهقرا ببرد و به شکست بکشاند. به نان قرض دادنِ ناسیونالیست‌های افراطی ایران به سپاه و ارتش نگاه کنید! دلالان جور کردن چنین معامله احتمالی این بار نیز دولت‌های غربی و به احتمال قوی خود آمریکا خواهد بود.

• دوم، نباید اجازه داد که انقلاب جاری قربانی اهداف مبهم خود شود.

 در آخرین ماه‌های حکومت شاه آرزوها و اهداف مردم برای کسب آزادی و برای برخورداری از زندگی بهتر تحت‌الشعاع شعار‌های «مرگ بر شاه» و «بختیار نوکر بی اختیار» قرار گرفت. با این شعارها روشن بود که مردم رژیم شاه را نمی‌خواهند، اما در همان حال تصویر روشنی از آنچه باید جانشین این رژیم بشود نداشتند. نباید گذاشت شروع انقلاب کنونی که هم جهت اثباتی آن −«زن، زندگی، آزادی»− روشن است و هم جهت سلبی آن −«سرنگونی جمهوری اسلامی»− توده گیر است کمرنگ شود. از این هم باید فراتر رفت.

پیش نویس متن قانون اساسی آینده ایران باید از هم اکنون به بحث گذاشته شود و عملکرد امروز احزاب و گروه‌های سیاسی مدعی قدرت بر اساس آن سنجیده شود.

• سوم، آلترناتیو رژیم اسلامی در متن نبرد‌های جاری در صحنه‌های مختلف مبارزه سیاسی و طبقاتی أساسا در داخل کشور شکل می‌گیرد.

گرایش اسلام سیاسی در ایران تنها به دلیل ایدئولوژی اسلامی و وجود خمینی نبود که توانست قدرت را قبضه کند. بلکه قبل از آن و مهمتر از آن به دلیل ساختار تشکیلاتی غیر رسمی مذهب شیعه (که عملا در زمان حکومت‌های گذشته همواره به عنوان دولتی در دولت عمل می‌کرده است) بود که توانست به قدرت برسد، موقعیتی که گرایش‌های دیگر فاقد آن بودند.

انقلاب جاری در ایران هم برای پیروز شدن راهی ندارد جز اینکه پروسه سرنگونی در عین حال پروسه شکل دادن به حاکمیت آینده باشد. یعنی در متن مبارزه برای سرنگونی جمهوری اسلامی نهادهای نظام جدید نیز پی ریزی شوند.

حسن یوسفی اشکوری

 (نواندیش دینی)

هر جنبشی و به ویژه هر انقلابی برآمده از یک سلسله رخدادها و تغییرات عینی و اجتماعی جامعه است و هیچ رخداد مهمی بدون آن زمینه‌های و عوامل قریب و بعید رخ نمی‌دهد. با این توضیح که تغییرات بعدی احتمالا از تغییرات پیشین فراتر می‌رود و در مراحل پیشرفته تر و مؤثرتری وارد عرصه جامعه و تاریخ می‌شود و احیانا به پیروزی می‌رسد. این تسلسل علّی در تاریخ ایران نیز صادق است.

حسن یوسفی اشکوری

هرچند رخدادهای چند ماه اخیر در ایران با عنوان کلی شعار «زن، زندگی، آزادی»، خیزشی انقلابی است معطوف به دگرگونی بنیادین رژیم حاکم، اما حداقل تا این مقطع به وقوع یک انقلاب منتهی نشده و چنین می‌نماید که به این زودی به این غایت نایل نخواهد آمد. اما درس‌هایی که این خیزش انقلابی می‌تواند از انقلاب تمام عیار پیشین در سال ۱۳۵۷ به مثابه‌ی سلف خود بیاموزد به اختصار چنین است:

• یکم. شاید بتوان مهم‌ترین عنصر یک جنبش و به ویژه انقلاب را ایدئولوژی یا گفتمان غالب آن دانست و با آن معیار در باره حال و آینده آن داوری کرد. بی تردید هیچ جنبش انقلابی آن هم معطوف به تغییر رژیم نمی‌تواند بدون گفتمان مشخص و اعتمادبخش باشد اما این گفتمان یا هندسه نظری جنبش نباید اولا برآمده از ایدئولوژی‌های قدیمی و در آزمون شکست خورده باشد و ثانیا نمی‌تواند محصول انحصاری یک گفتمان باشد. در انقلاب پیشین گفتمان غالب در پایان کار گفتمان اسلامی آن هم با خوانش سنتی و بنیادگرایانه شد و پیامدهای آن را دیدیم و به روشنی شکست مفتضحانه آن را می‌بینیم. هرچند ایدئولوژی‌های دیگر از جمله چپ مارکسیستی و یا ناسیونالیستی در قدرت سیاسی راه نیافتند ولی با توجه به تجارب تاریخی آن و منطق تحولات، می‌توان با اطمینان گفت که استفاده از آن نوع ایدئولوژی‌ها نیز در ایران و برخی جاهای دیگر در آزمون موفق نبوده‌اند. با این حال گفتمان عدالت و برابری و نفی تبعیض در تمام اشکالش و استقلال و ایران خواهی، که در انقلاب ۵۷ هم نیز مطرح و حتی غالب بود، می‌تواند در خیزش انقلابی امروز و احیانا انقلاب سیاسی بعدی مطرح و درخور توجه باشد و اقشار بیشتر مردمان زیسته در ایران زمین را به وحدت و همبستگی برساند.

• دوم. مسئله مهم دیگر رهبری است. در انقلاب ۵۷ گرچه تا چند ماه آخر رهبری چندان اهمیت نداشت و معترضان متنوع در همه جا از جمله در خیابان خواسته‌های خود را مطرح می‌کردند و گروه‌های مختلف و متنوع و در مواردی متعارض نیز در زندان و بیرون عملا نوعی رهبری دسته‌جمعی و بی‌نشان را عملا بر عهده داشتند ولی در پایان در بستر یک سلسله عوامل ذهنی و عینی رهبری بلامنازع در اختیار گروهی محدود اما با نفوذ قرار گرفت و آیت الله خمینی در رأس آن ایفای نقش کرد و ایدئولوژی فقهی خود را (ایدئولوژی‌ای که به زودی روشن شد که گرایش بنیادگرایانه دارد) به عنوان تنها گفتمان انقلاب مردم حاکم کرد و در جهت تحقق آن دست به انواع حذف زد.

حال پس از شکست آن تفکر و آن گفتمان انحصارطلبانه، جنبش کنونی در حال و آینده نباید اجازه دهد که برای عاملان و حاملان آن به ویژه در خارج از کشور رهبرتراشی شود و به طور کلی رهبری در اختیار یک فرد و یک گروه اجتماعی و سیاسی با یک ایدئولوژی قرار بگیرد. به ویژه مردم ایران و نسل امروز و فردا نباید بگذارند سلطنت و پادشاهی تحت هر عنوانی احیا شود و برگردد؛ زیرا، در هرحال مدل «جمهوری»، به رغم ایرادهای نظری و عملی آن، آشکارا بر مدل حکومتی موروثی و اشرافیت تباری و خاندانی برتری دارد. در هرحال واقعیت این است که مردم ایران در انقلاب مردمی ۵۷ به کارکرد تاریخی نظام پادشاهی پایان دادند و قانون پرایراد مشروطه و مشروطه خواهی سلطنتی را به حافظه تاریخی خود سپردند؛ به گونه‌ای که امروز کمترین نشانی از آن دو در نسل امروز (که به نسل z شهرت دارد) دیده نمی‌شود. هرچند به دلایل دیگر شماری گرایش به فردی معین از خاندان رژیم زوال یافته پیشین داشته باشند.

• سوم. درس مهم دیگر التزام عملی و جدی به قواعد دموکراتیک و حقوق بشر است. در انقلاب بهمن، التزام به دموکراسی و تحقق مؤلفه‌های آن، نه تنها برای رهبری بلامنازع مذهبی و به اصطلاح انقلابی آن اساسا مطرح نبود، بلکه برای بسیاری از روشنفکران و فرهنگ سازان انقلابی ایران در آن زمان نیز چندان برجسته و مهم نمی‌نمود. از این رو مهم است که این بار نسل فداکار خیزش انقلابی جاری ایران ذیل شعار زن، زندگی، آزادی، می‌بایست هوشیار باشد و در تمام مراحل جنبش و به ویژه در هر نوع تصمیم گیری خرد و کلان، معدل و برآیند مطالبات عمومی را در سطح محلی یا ملی در نظر بگیرد و در نهایت نیز، اگر انتخاب فردی و یا افرادی برای انجام مسئولیتی و یا کاری مشخص ضروری باشد، لازم است در حد توان و مقدورات از روش‌های متعارف و کم و بیش اطمینان بخش و دموکراتیک استفاده کند. در هرحال مهار اسب سرکش قدرت از طریق ابزارهای مطمئن و تمرین مستمر دموکراسی برای محو هر نوع نابرابری و تبعیض در جامعه متکثر و متنوع مذهبی و قومی وظیفه بنیادین نسل امروز و فردای ایران است.

در هرحال امروز بسیاری از مردم ایران، به رغم تمام خشم و عدم رضایت از نظام جمهوری اسلامی و به رغم همدلی و حتی همراهی آشکار با معترضان خیابانی، هنوز به جنبش خیابانی نپیوسته اند؛ دلیل اصلی آن به گمانم بیم از آینده و تکرار خطراتی است که ممکن است بار دیگر گریبان جامعه ایران را بگیرد. از این رو هوشیاری بیشتری می‌طلبد. شرط عقل است که نباید از یک سوراخ مار دو بار گزیده شد.

■ ایرج مصداقی

 (فعال در عرصه دادخواهی)

من در سال ۱۳۵۷ هیجده ساله بودم و در ایالت کالیفرنیا مشغول تحصیل و فعالیت در کنفدراسیون دانشجویان و محصلین ایرانی برای احیای واحد جنبش دانشجویی. در اسفندماه ۵۷ به ایران بازگشتم.

ایرج مصداقی

امروز برای همه ما روشن است که نیروهای سیاسی ایرانی درک درستی از آزادی و دمکراسی در سال ۱۳۵۷ نداشتند، اما مبارزه با استبداد امری لازم و به جا بود.

با وجود این، از تابستان ۱۳۵۷ وقتی خمینی به عنوان رهبر انقلاب در رسانه‌ها و جامعه مطرح شد، نیروهای سیاسی با توجه به نقش ارتجاعی روحانیت در جنبش مشروطیت، کودتای ۲۸ مرداد و خرداد ۱۳۴۲ می‌بایستی متوجه خطری که جامعه ایران را تهدید می‌کرد شده و در مقابل تحولات ارتجاعی می‌ایستادند. متأسفانه به دلیل ضدیت با شاه به این مهم توجهی نشد. به جز تعدادی اندک کمتر کسی متوجه شد که بزرگترین خطر برای ایران و منطقه اسلام سیاسی است ونه شاه و سلطنت.

امروز این خطر همچنان نه تنها آینده ایران که منطقه و جهان را تهدید می‌کند. تجربه بیش از ۴ دهه حاکمیت روحانیون بایستی به ما این مهم را آموخته باشد که هیچ خطری بزرگتر از ادامه این حاکمیت نیست و لازم است از هر اهرمی برای کنار زدن آن از قدرت استفاده کرد.

■ رضا مقدم

 (رضا مقدم – عضو اتحاد سوسیالیستی کارگری، ۲۵ ساله در زمان انقلاب ۱۳۵۷ – از نمایندگان شورای کارخانه بنز خاور)

مردم در عین اتحاد حول منفعت عمومی که علیه رژیم حاکم دارند دارای مطالبات و منافع جنبشی و طبقاتی ویژه خود نیز هستند که اکنون علیه ستم دینی، ملی، جنسیتی، طبقاتی و دیکتاتوری است.

رضا مقدم

مانند انقلاب ۵۷، سؤال اصلی این است کدام جریان‌ها پس از رژیم اسلامی به قدرت می‌رسند و آیا ظرفیت تحقق به این خواست‌ها و یا بخشی از آنها را دارند و یا با بهانه‌هایی علیه مطالبات و منافع دیگر همراهان انقلاب وارد عمل می‌شوند. بعنوان مثال اسلامی‌ها در اپوزیسیون، ایجاد تشکل کارگری و سازماندهی اعتصاب را تشویق و حتی به اعتصابات کارگری کمک مالی می‌کردند‌، اما پس از به قدرت رسیدن مخالف حق تشکل و اعتصاب کارگران شدند. بسیاری از فعالین جنبش کارگری به مرور باور کردند که اخراج و دستگیری فعالین کمیته‌های مخفی اعتصاب که پس از سقوط رژیم شاه نماینده تشکل‌های کارگری بودند اشتباه این یا آن کمیته نیست، بلکه سیاست عمومی کل رژیم مخالفت با حق تشکل و اعتصاب کارگران است.

فعالین جنبش کارگری هنگامی پی بردند همه ارکان نظام اسلامی علیه جنبش شورایی و تشکل‌های کارگری است که دیگر دیر شده بود. فعالین جنبش کارگری ایران می‌بایست قبل از سقوط رژیم شاه تشکل‌های خود را ایجاد می‌کردند که با تحلیل ایجاد تشکل کارگری در شرایط اختناق غیر ممکن است، به این سمت نرفتند. بنابراین جنبش کارگری فاقد سازمانی بود که هم توانایی مقابله با رژیم حاکم و هم نیروهای اپوزیسیون مخالف منافع کارگران، هر دو را داشته باشند. تا نه تنها وعده شفاهی جریانات مختلف را کافی ندانند بلکه به توافق کتبی بر سر مفاد هر بیانیه و قطعنامه‌ای که حقوق جنبش کارگری را به رسمیت شناخته نیز بسنده نکنند و ضامن اجرایی مفاد هر ائتلاف و همکاری را فقط و فقط قدرت تشکل‌های خود بدانند.

به این اعتبار ضروری است جنبش کارگری ایجاد تشکل‌های خود را موکول به پس از سرنگونی رژیم نکند، زیرا مانند انقلاب ۵۷ حاکمان تازه به قدرت رسیده فرصت متحد و متشکل شدن شدن را به جنبش کارگری نخواهند داد. تشکلهای یک طبقه کارگر چند ده میلیونی که برای “نان کار آزادی” مبارزه کند، پشتوانه عظیم حفظ و گسترش دمکراسی است.

■ گلرخ قبادی

من در سال ١٣٥٧، ٢٣ سال داشتم و در روستاهای کردستان معلم بودم و از ١٦-١٧سالگی با تشکیلات مخفی کومەلە در ارتباط بودم و در روستا و شهر علیە حکومت پهلوی مبارزە می‌کردم. در شروع انقلاب هم فعالانە و آگاهانە در تمام مبارزات آن دوران شرکت کردم.

بعد از انقلاب هم ما زنان مبارز کردستان طی تظاهرات اعتراضی در مبارزات بر علیە فرمان خمینی در مورد حجاب اجباری همراە با زنان تهران هم صدا شدیم. اما برنامەای مدون و از پیش نوشتە شدە بە عنوان پلاتفرمی برای خواست‌ها و مطالبات زنان کردستان و همچنین زنان ایران در برابر حکومت جدید نداشتیم. در نتیجە مبارزات و مطالبات ما از همان روزهای اول در پس مطالبات سایر اقشار، طبقات و مسئلەی ملی پنهان شد.

تنها شعار ما در مورد زنان، حقوق برابر با مردان بود کە یک شعار کلی و بدون مطرح کردن خواست‌های معین بود، برای تحقق این شعار، بە ثمر رسیدن یک حکومت دمکراتیک و سرانجام سوسیالیستی امید بستە بودیم. ما مبارزین آن دوران نە تنها بە این آرزوهایمان دست نیافتیم بلکە با سرکوب شدید جمهوری اسلامی روبرو شدیم.

در کردستان از همان روزهای اول سرنگونی رژیم بە دلیل جنگ افروزی جمهوری اسلامی نە بە خواست‌های ملی کە به شکل ٢٦ مادە ارائە شدە بود رسیدیم و نە بە خواست‌های اولیەی زنان کە در این طرح گنجاندە شدە بود.

در نتیجە در برهەی حساس کنونی ما بعنوان زنان ایران و نیز زنان ملیتهای مختلف در ایران باید خواست‌های مشخص و تدوین شدەی خود را بە شکل پلاتفرمی در برابر هر حاکمیتی در ایران مشخص کنیم. در کنار آن نیز خواستهای سایر اقشار و طبقات گوناگون و ملت‌های ساکن ایران معین و از هم اکنون بە مردم ارائە شود کە در تظاهراتها تحت عنوان مطالبات مردم در شعارها مطرح گردد.

■ فاتح شیخ

 (تولد: نوروز ١٣٢١، مریوان. سابقه فعالیت: آغاز فعالیت سیاسی از پاییز ١٣٣٧/ ١٩٥٨ در سنندج. پاییز و زمستان ١٣٣٧. زندانی سیاسی در زندان شهربانی سنندج، اولین تجربه شکنجه و زندان در ١٦ سالگی. متعاقبا محاکمه در “دادگاه” نظامی با وکیل تسخیری، دو بار دیگر زندانی سیاسی در رژیم پهلوی. سابقه تحصل: دوره فوق لیسانس علوم اجتماعی موسسه علوم اجتماعی دانشگاه تهران. فوق لیسانس دانشسرایعالی تربیت، دبیر رشته ادبیات فارسی. سابقه اشتغال: دبیر دبیرستانهای مریوان (١٣٥١-١٣٤٦) محرومیت اجتماعی (١٣٥٧-١٣٥١)، شرکت تمام وقت در انقلاب ١٣٥٧ و جنبش انقلابی کردستان (١٣٦٩-١٣٥٧) همچون فعال کمونیست. مهاجرت به سوئد و ادامە فعالیت)

فاتح شیخ

• انقلاب جاری ایران را در متن روندهای بنیادی اوضاع اکنون جهان باید دید و سنجید. چنانکه انقلاب ١٣٥٧ را در متن اواخر دهه هفتاد جهانی باید بازآفرید و مقایسه کرد.

• انقلاب ١٣٥٧ یکی از پیامدهای اوضاع جهان سرمایه داری دوقطبی پسا بحران ١٩٧٣بود. جنگ عراق و ایران هم پیامد همان اوضاع و همان بحران البته در جهت عکس انقلاب ١٣٥٧ بود. جهان کنونی با جنگ در اوکراین و انقلاب در ایران روبرو است که هر دو پیامد بحران اقتصادی ٢٠٢٠ به علاوه بحران کرونا هستند که هنوز ادامه دارد. نسل ما پیشروان انقلاب ١٣٥٧ نسلی بود که فعالین آن در دوران پس از بحران جهانی ١٩٧٣ مستقیما شاهد/ درگیر هردو پیامد آن اوضاع جهانی- بحرانی در شکل بهم پیوسته انقلاب ١٣٥٧ و جنگ عراق و ایران بودیم. ماندگان آن نسل، امروز شاهد/ درگیر اوضاع جهانی- بحرانی کنونی به صورت جنگ اوکراین و انقلاب ایران هستیم. اولین درس، ایستادگی استوار در برابر جنگ اوکراین و دفاع جانانه و آگاهانه از انقلاب جاری ایران است.

• انقلاب جاری ایران، نه با دستاوردهای فوری بلکه با ایجاد ضدانقلاب فشرده برابر خود پیش می‌رود که نیروی اجتماعی انقلاب در نبرد با آن به موقعیت نیروی واقعی انقلابی می‌رسد.

• ملزومات تداوم انقلاب را قبل از سرنگونی انقلابی قدرت حاکم، باید فراهم کرد. برای نیروی انقلابی، ادامه انقلاب در مسیر تحقق آزادی و برابری فریاد نبرد است.عملا قبل از سقوط کامل رژیم، هر جا توده‌های اعماق جامعه آماده‌اند راسا و از کانال شوراها اداره آن بخش جامعه را در دست بگیرند. در مریوان روز بعد از استعفای ازهاری (١١ دی ١٣٥٧) ما اداره شهر و منطقه را در دست گرفتیم، ٢٦ دی شاه از ایران رفت، ١٢ بهمن خمینی آمد، ٢٢ بهمن قیام شد. اداره بخشی از کردستان انقلابی را ما چهل روز پیشتر در دست گرفتیم.

• در شرایط انقلابی رهبری بر سازماندهی مقدم است. رهبری سازماندهی را تامین می‌کند، سازماندهی رهبری را تامین نمی‌کند.

• این درست که مسئله اساسی هر انقلابی تصرف قدرت سیاسی است. اما مسئله اساسی واقعی پشت آن، تامین رهبری توسط نیروی انقلابی جامعه است. بخش رادیکال طبقه کارگر از تامین رهبری در انقلاب ١٣٥٧ باز ماند. در انقلاب جاری، جنبش رادیکال کارگری و کمونیسم موجود در جامعه، که موقعیت و نقش به مراتب نیرومندتری دارد، می‌تواند رهبری پروسه سرنگونی انقلابی رژیم اسلامی و تداوم انقلاب را تامین کند.

• ارزش انرژی جوشان و تسلط بالای نسل جوان بر تکنولوژی و دانش امروزی، با ارزش تجربه و آگاهی اندوخته نسل فعالین و پیشروان انقلاب ١٣٥٧ می‌تواند با هم ترکیب و همراه گردد.

• در ارتباط با درس‌های انقلاب ١٣٥٧ برای انقلاب جاری ایران، کلام آخرم فراخوان است به فعالین کارگر و کمونیست دخیل در جدال جانانه بپاخاستگان: تا حد اعلای تصور جاه طلبی (ambition) و بلندپروازی‌تان را بالا ببرید، به ویژه تا حد اعلای توان رهبری طلبی تان را تقویت کنید و به کار بندید. این نیاز فوری پیشروی انقلاب جاری ایران در مسیر آزادی، برابری، دخالت شورایی شهروندان در امور جامعه و ضامن تحقق وضعیتی است که در آن شکوفایی فرد شرط شکوفایی جامعه است.

■ ایرج فرزاد

 (فعال کمونیسم کارگری. من در روزهای انقلاب ۵۷، و دقیقتر در ۲۲ بهمن آن سال، سه روز مانده بود که ۳۰ سالگی ام را تجربه کنم.)

از نظر من مهمترین درس انقلاب ۵۷، آوار سهمگین فقدان یک نیروی مجهز به سوسیالیسم انقلابی بود که بر جامعه ایران فروریخت. به دلایلی که در این مختصر نمی‌گنجد، نیروهای موجود چپ، حتی اگر به “سوسیالیسم” تعلق داشتند، اما آن رگه از سوسیالیسم از سویی بار آمده در مکتب سیستم نظری و جنبشی “انتشارات پروگرس” و پشت بسته به سوسیالیسم موجود یعنی برداشت از سوسیالیسم به عنوان سیطره “دولت”، هر نوع دولت و مستقل از هر ماهیت طبقاتی، بر اقتصاد و سیاست بود. سوسیالیسمی که قرار بود با تهدید بمب اتم و زرادخانه پیمان ورشو، حقانیت خود را به جهان نشان بدهد. بحث زوال دولت و مبارزه برای الغاء بردگی مزدی، بعنوان یک رکن اساسی سوسیالیسم مارکسی، کلا و از بنیان به تقسیم جهان به دو کمپ و قطب متخاصم و سراپا نظامی و کودتا و ضد کودتا و برپائی شبکه‌های مخوف جاسوسی و کنترل و سانسور افکار بشریت متمدن تغییر ماهیت داد.

ایرج فرزاد

برای کسانی که مثل من فکر می‌کنند، روشن بود که در دوران جنگ سرد، در ایرانی که طبق توافقات یالتا و تهران، در حوزه تقسیم بازار غرب قرار گرفته بود، حتی آن سوسیالیسم خلقی و ملی، امکان دخالت در سرنوشت انقلاب ۵۷ را نداشت و اگر هم چنین امکانی در آن شرایط بحران انقلابی فراهم بود، در بطن معادلات جنگ سرد، در حذف آن نیرو از صحنه سیاست و با شعار “حزب فقط حزب الله در راهپیمائی “اربعین” سال ۵۷، ۲۷ دی ماه، در معادلات پشت پرده دقیق برنامه ریزی شده بود.

اوضاع فعلی متفاوت است، دوران جنگ سرد با فروپاشی جهان دو قطبی به پایان رسید، تئوری سوسیالیسم انقلابی مدون و مستند و با تحلیل علل فروپاشی “سرمایه داری دولتی”، نه تنها سوسیالیسم موجود در قالب بلوک شوروی که چین مائو و سوسیالیسم عقب مانده انور خوجه و انواع اوروکمونیسم را در پرتو انتقاد مارکسی قرار داد. این تئوری اکنون در دسترس است.

“بدیل” جهان سرمایه داری برای هدایت خیزش اخیر جامعه ایران، “دمکراسی” و “ناسیونالیسم ایرانی” و انواع “هویت طلبی‌های قومی و اتنیکی” است تا سیر این خیزش را به سوی سرنوشت مشابه، اما نه یک به یک، کشورهای اقمار سابق “اردوگاه” پیمان ورشو هدایت کنند.

اما همه ما شاهد بودیم که سرنوشت “دمکراسی” درمهد کشوهای بزرگ سرمایه داری از کجا سر درآورد. و نتیجه را هم با پیروزی “دمکراسی” در اروپای شرقی در هیات جریانات شبه فاشیست که ریشه در همکاری با آلمان هیتلری و ایتالیای موسولینی دارند اکنون می‌بینیم.

حربه “دمکراسی” به این ترتیب، برخلاف دوران جنگ سرد و تبلیغات وسیع جنگ سردی؛ شکننده و کارآئی معجزه آسائی ندارد. می‌ماند ناسیونالیسم ایرانی و امتیاز طلبی‌های قومی اتنیکی که اینها هم چه در تجربه حکومت پنجاه ساله پهلوی‌ها و نیز تجربه دم دست در کردستان عراق هیچ راهی به جاده فرعی و مسموم کردن افکار شهروندان بپاخاسته ایران ندارند.

مهمترین گره‌گاه، اینجا فقدان یک نیروی سیاسی و حزب سیاسی مجهز به سوسیالیسم کارگری است. “جسم و وجود” این سوسیالیسم در دسترس و درمعرض انتخاب مردم به پاخاسته متاسفانه غایب است. در چنین وضعیتی، این مردم، با آلترناتیوهائی که پول و قدرت و نیروی نظامی و شبکه مهندسی افکار را در کنترل دارند، مواجه‌اند. نوعی ناسیونالیسم “غیر سلطنتی، با کمی “انتقاد از گذشته” و اضافه کردن چاشنی “دمکراسی و حق رای” و “حقوق بشر”، ؛ و لانسه کردن تعصبات قومی و اتنیکی و گاه مذهبی، مثل سیستان و بلوجستان، در شرایط فقدان آن نیروی سیاسی که فوقا به آن اشاره شد، میداندار خواهند بود. امید من این است که با سر برآوردن نیروی مورد نظر من در اوضاع انقلابی، سرنوشت جامعه این بار نه در دوایر “رژیم چینج” که به اتکاء نیروهای بالنده در مبارزه طبقاتی، تعیین تکلیف شود.

■ علیرضا بهتویی

 (در زمان انقلاب۱۳۵۷، بیست ساله بودم، دانشجوی دانشگاه صنعتی اصفهان. اکنون استاد جامعه شناسی، دانشگاه سودرتورن، سوئد)

• نخستین درس، اجتناب از «چشم‌بسته خریدن« است. تمام نیرو‌ها در دوره پیش از انقلاب، متمرکز به سرنگونی رژیم حاکم بود. در باره مختصات ساختار نظام آینده با سهل انگاری و اهمال برخورد می‌شد (چگونه و با کدام راهکارها باید روابط سیاسی، اقتصادی و اجتماعی سیستم جایگزین را سامان داد و حقوق گروه‌های مختلف و متکثر در کشور را تضمین کرد). در پاسخ به سؤالاتی از این دست گفته می‌شد: «بحث بعد از مرگ شاه». در این زمینه ها، البته وعده‌های مبهمی در پاریس در جواب به خبرنگاران مطبوعات اظهار شد. در فروردین ۱۳۵۸ مردم دعوت شدند که رای به جمهوری اسلامی (نه یک کلمه بیشتر، نه یک کلمه کمتر) بدهند. هیچ کس نمی‌دانست این نظام، چه ویژه گی‌هایی خواهد داشت. در شهریور ۱۳۵۸، اصل ولایت فقیه به تصویب رسید. آیت الله خمینی، در بهمن ۱۳۴۸ کتاب ولایت فقیه را در بیروت منتشر کرده بود.

علیرضا بهتویی

• درس دوم، مراقبت بی چون و چرا از آزادی‌های فردی و حقوق دمکراتیک شهروندان در هر تحول اجتماعی است. بعد از کشتار ۱۷ شهریور ۱۳۵۷، وقتی با گروه‌های دانشجویی برای کمک به زلزله زدگان طبس رفته بودیم، روحانیون حاضر در منطقه، بعد از دو روز به ما گفتند که باید آنجا را ترک کنیم، چرا که همراهان زن ما بی حجاب بودند. هنوز در حالی که مبارزه در جریان بود و وعده‌های دیگری پیرامون جامعه آینده در پاریس داده می‌شد، سرکوب دیگر اندیشی آغاز شده بود.

از این رو، داستان «همه با هم»، و «حفظ وحدت کلمه» بدون توجه به درس‌های بالا، ممکن است که در راستای هدف کوتاه مدت (برانداختن استبداد حاکم)، خوب عمل کند. اما برای اهداف دراز مدت، (ساختن جامعه‌ای انسانی و آزاد)، تنها نکبت و مصیبت به بار خواهد آورد.

■ محمدرضا شالگونی

• نخستین درس انقلاب ۵۷ برای خیزش کنونی مردم ایران به نظر من این است که درک روشنی از سمت گیری پیکار براندازی جمهوری اسلامی داشته باشیم. فراموش نباید کرد که انقلاب ۵۷ انصافاً یکی از توده ای‌ترین انقلاب‌های قرن بیستم بود، ولی در عمل جز پرش در تاریکی معنای دیگر نداشت. زیرا با براندازی استبداد شاهنشاهی استبداد دیگری شکل گرفت که آشکارا سرکوبگرتر و ارتجاعی تر از رژیم قبلی بود. باید به یاد داشته باشیم که هرنیروی مخالف جمهوری اسلامی ضرورتاً یک نیروی طرفدار آزادی و دموکراسی نیست و هر نوع ائتلاف با چنین نیروهایی و خوش بینی به آنها می‌تواند نتایج فاجعه باری داشته باشد.

•دوم: بالا آمدن یک فرد بی رقیب و بلامنازع در انقلاب نشان دهنده ضعف یا حتی انفعال نیروهای انقلابی است. اگر واقعاً می‌خواهیم به آزادی و دموکراسی دست یابیم به هوش باشیم که عکس کسی را در ماه نبینیم. تردیدی نیست که هر انقلابی به رهبری نیاز دارد، اما نه رهبری فردی ؛ بلکه رهبری جمعی برخاسته از پائین، پاسخگو به پائین و کاملاً قابل کنترل از پائین. بالا آمدن خمینی در انقلاب ۵۷، حتی قبل از قیام ۲۲ بهمن، آغاز مصیبت بود. انقلاب مشروطیت ما هرچند شکست خورد، ولی یکی از نکات مثبت اش این بود که رهبر بی منازع نداشت.

محمدرضا شالگونی

• سوم: در انقلاب ۵۷ سازمان یافتگی مردم در پائین بسیار ضعیف بود و همین خلاء سازمان یافتگی بود که فرصتی برای روحانیت شیعه (یعنی تنها نیروی سازمان یافته) به وجود آورد که بالا بپرد و قدرت را قبضه کند. برای رسیدن به آزادی، برابری و دموکراسی، ما بیش از همه به سازمان یابی مستقل نیروهای اجتماعی پائین و از پائین نیاز داریم و اکنون امکانات سازمان یابی از پائین بسیار بیشتر از سال ۵۷ است، بنابراین امروزغفلت از سازمان یابی مستقل واقعاً نابخشودنی است.

• چهارم: انقلاب ۵۷ در شرایطی شکل گرفت که رژیم شاه عملاً دشمن خارجی نداشت، اما جمهوری اسلامی حکومتی است که عملاً متحد قابل توجهی ندارد. بنابراین حالا خطر اعمال نفوذ قدرت‌های خارجی در روند انقلاب و جهت دادن به آن بسیار بیشتر از آن دوره است. پس باید هشیار باشیم که دیگران برای ما سناریو ننویسند تا مردم ایران بتوانند خودشان آگاهانه مبارزات شان را پیش ببرند.

■ محمدرفیع محمودیان

 (جامعه‌شناس، بیست و یک ساله در زمان انقلاب)

نه تاریخ برای کسی درسی دارد و نه کنشگرانی که در میدان مبارزه حضور یافته‌اند دغدغه فراگیری درسی یا آموختن از تجربه‌های کسانی در دور دست تاریخ دارند. میدان مبارزه برای گسست از گذشته و رقم زدن آینده در لحظه حال است. گذشته همواره بر شانه همگان سنگینی می‌کند، ولی مردم در میدان مبارزه حضور پیدا می‌کنند تا خود را از سنگینی آن وارهانند و سبکبال آینده را برسازند. در نهایت، گذشته اراده‌ی کنشگران را در هم می‌شکند ولی آنگاه شکست رخ داده است و دیگر کسی دغدغه‌ی اندیشیدن در راستای فراگیری ندارد.

ولی شاید کسانی بخواهند همچون اورفئوس قرار را نادیده بگیرند و بی‌تابانه به گذشته، به انقلاب ۱۳۵۷بنگرند. آنها در آن چه خواهند دید؟ امروز کمتر کسی همچون زنان مصر زیبایی شهوت برانگیز یوسف را در آن خواهد دید. بیشتر رد درآمیختگی شهوت و خشونت مارکی دوساد را در آن می‌توان یافت. مردانی جوان آمده بودند تا ادیپ گونه پدر را بکشند و مادر را به تصرف در آورند. بدون هیچ تخیلی. امری نمادین را وانهاده بودند و امر واقعی را می‌جستند. در بستر خشم و خشونت به دنبال چیزی فزونتر از لذت شهوی یگانگی طفل و (پستان) مادر بودند. یگانگی جامعه، دولت و فرد را می‌جستند. با چاقوی قیصر و نه گاو مش حسن، در شکستن شیشه‌های بانک، سینما و میخانه‌ی «فتح‌نامه مغان» گلشیری و نه در گفت‌وگو با کودک در «ماهی و جفتش» به تخیل ابراهیم گلستان.

۱۳۵۷ خون بر شمشیر پیروز شد. انقلاب نبرد تن و ابزار جنگی بود. سرسختی مادیت جسم و اراده‌ی تسلط. غایب کلمه بود، آنچه که می‌بایست در آغاز می‌بود، آنچه که فرمان گفتنش (اقرأ)، در غار حرا صادر شده بود. از آغاز تا انتها، کنشگران به سکوت مبارزه را پیش بردند. آنها نه شیفته صدای خود و همراهان خویش که شیفته‌ی صدای هم‌آواز دوازده که شاید هزار و یک گلوله بودند تا خونشان همچون خون سیاوش بر زمین ریخته شود. کسی روایتگر خواستی، تخیلی، افسانه‌ای، ناکجاآبادی نبود. قرار بود از هیچِ احساس، خواست و تخیل همه چیزِ نظم اجتماعی و سیاسی برساخته شود. و چون در نهایت باید انسانها سخن بگویند تا چیزی برساخته شود، کلماتی به جای مانده از پیشاتاریخ گفت‌وگو بر زبان قدرتی جاری شد که گمان می‌رفت به ساز و کار خون آشنا است، ساز و کار خون در بستر خشونت و شهوت.

در اکنون تاریخ، به سال صفر جنبش زن-زندگی-آزادی، نشانی از آنکه دوران سکوت ما همچون دوران پارینه سنگی و عصر مفرغ به پایان رسیده است در دست نداریم. فریاد و شعار می‌شنویم. ناله‌ی درد نیز به گوش می‌رسد. ولی از کلمه، از صدایی که کلمه را بیان کند کمتر می‌شنویم. از خواستها، باورها، تخیلات، افسانه‌ها و ناکجاآبادهای گوناگون سخنی گفته نمی‌شود. انگار کسی خود و جهان زیست خویش را نمی‌شناسد و به توصیه‌ی مشهور ویتگنشتاین درباره‌‌ی آنچه که از آن نمی‌تواند [بدرستی] سخن بگوید خاموش می‌ماند. هیچ هنوز برجاست و در کار برساختن همه چیز است. کلمه را کی و کجا باید بازیابیم تا بار دیگر زبانِ دقیانوسیِ قدرتی برخاسته از سپهری بیگانه با صدا بر جهان زیستمان حاکم نشود؟ هر درسی، از هر جا که بخواهد کتاب و دانشش را وام بستاند، بیش و پیش از هر چیز این را باید به ما بیاموزد.

■ میثاق پارسا

 (۳۳ ساله در زمان انقلاب، اکنون استاد جامعه‌شناسی در کالج دارتموت)

مطالعه انقلاب ایران در سال ۱۳۵۷ به من آموخت که سرنگونی یک دولت مستلزم ائتلاف گسترده‌ای از طبقات و گروه‌های اصلی است. تنها ائتلاف‌های ملی می‌توانند ساختارهای اقتصادی و سیاسی را مختل کنند، دولت را منزوی کنند و آن را آسیب‌پذیر کنند.

میثاق پارسا

شکل‌گیری ائتلاف‌های سراسری دولت را وادار می‌کند که دستگاه قهری خود را در سراسر کشور پخش کند، چیزی که پیامدهای حیاتی برای دولت و جامعه دارد. اولاً، پراکندگی این نیروها، ظرفیت هم دولت و هم دستگاه نظامی را برای کنترل سلسله مراتب خود کاهش می‌دهد. دوم، تماس نزدیک با جامعه مدنی و معترضان، پیوندهایی را ایجاد می‌کند که ممکن است موجب نافرمانی و فرار از کشور شود، به‌ویژه در ارتش‌هایی که عمدتاً از سربازان وظیفه تشکیل شده‌اند. فرار از خدمت و فرار از خدمت به نوبه خود دولت را بی ثبات می‌کند و ممکن است راه را برای انقلاب و انتقال قدرت هموار کند.

در طول مبارزات انقلابی ایران، تا پایان سال ۱۳۵۷، هنگامی که رژیم ارتش را در کشور پخش و پلا کرد، روزانه تقریباً ۱۰۰۰ سرباز از ارتش گریخته و پست خود را رها می‌کردند. افزایش فرار از خدمت و بی‌ثباتی در ارتش ایران، سرانجام ارتش را خنثی کرد و شرایط را برای به دست گرفتن قدرت توسط خمینی و یارانش ایجاد کرد.

سپاه پاسداران (نخستین بورژوازی مسلح ایران) شبیه ارتش ایران نیست. با این حال، یک ائتلاف سراسری موفق در برهم زدن ساختارهای اقتصادی و سیاسی در سراسر کشور ممکن است رژیم را مجبور کند که ارتش را برای سرکوب فعال کند. استقرار ارتش کشور ممکن است باعث نافرمانی گسترده و شکاف نیروهای مسلح شود و احتمال سرنگونی جمهوری اسلامی را افزایش دهد.

■ منیره برادران

 (فعال حقوق بشر، زمان انقلاب ۲۳ ساله و دانشجو)

منیره برادران

حافظه جمعی ما از انقلاب ۵۷ دو وجه ناسازه را با خود حمل می‌کند: وجهی که تجربه اراده و امکان شورش را علیه دستگاهی که دژی غلبه ناپذیر می‌نمود، به ما یادآوری می‌کند، وجه دیگر شبح شکست آن و فاجعه جمهوری اسلامی است. برای جنبش جاری بازاندیشی هر دو سوی آن رخداد اهمیت دارد. از وجه نخست می‌آموزیم که انقلاب امری ممکن است. از وجه دوم می‌آموزیم که برگشت استبداد در شکل حکومتی‌ی به مراتب خشن تر هم امری محال نیست.

چه عناصری در انقلاب ۵۷غایب بودند که فرجامش جمهوری اسلامی شد؟ توجه به آنها بدیل و تصویر نظام آینده را برای ما شفاف‌تر می‌کند.

آن انقلاب فاقد تئوری کنترل قدرت، ثروت، رفع تبعیض‌ها و اساسا فاقد آگاهی به دموکراسی بود. همه چیز به رفتن شاه خلاصه می‌شد و نظام جایگزین به رهبران واگذار شد. امروز ما ناچاریم از آن تجربه بیاموزیم که همه انچه را که در نفی جمهوری اسلامی جستجو می‌کنیم، به کلیت تقلیل ندهیم. خواسته‌ها مجموعه‌ای هستند تشکیل شده از مورد به مورد. تحقق هر یک از آنها در قدرت نهادهای برآمده از جنبش، در دخالت گری و در یک انقلاب جامعه محور ممکن می‌گردد.

■ اصغر ایزدی

 (فعال سیاسی چپ و کنشگر جنبش دادخواهی)

این آموزه‌ها از انقلاب ۱۳۵۷ می‌توانند در جنبش انقلابی جاری مورد توجه قرار گیرند:

• در جریان انقلاب ۵۷ و تا سرنگونی نظام سلطنتی به این حقیقت توجه نشد که برانداختن یک شکل از ساختار استبدادی حکومت، امکان باز سازی شکل دیگری از نظام استبدادی از درون همان انقلاب امکان پذیر است. لذا اندیشیده نشد که چگونه انقلاب می‌تواند و باید به روشنی گفتمان‌ها و نیروهای طبقاتی و اجتماعی و سیاسی شرکت کننده در انقلاب را دریابد تا بتواند، مسیر دیگری را درپیش گیرد.

اصغر ایزدی

• هر چند سرنگونی نظام سلطنتی شاه در انقلاب ۵۷ یک امرهمگانی بود، اما این همگانی به گفتمان “همه با هم” فهمیده شد و توجه نشد که انگیزه‌های متفاوت نیروهای شرکت کننده در انقلاب نیازمند گفتمان‌های متفاوت و جدال بر سر گفتمان‌ها یکی از ارکان هویت بخشی به انقلاب و تعین بخشیدن به هویت و ماهیت نظام سیاسی آینده برآمده از انقلاب است.

• به انقلاب نباید بمثابه یک رخداد “توده‌وار” نگریست. تحقق یک انقلاب جامعه‌محور در گرو آن است که طبقات و جنبش‌های اجتماعی با گفتمان خود و سازمان یافته اراده خود را برای تغییر سیستم به میدان بیاورند. 

■ مینا احدی

کودتای ۱۳۳۲، این تحقیر عمومی و ملی، بستری آماده کرد که در آن جنبش ملی اسلامی که بخش راست آن خمینی و اسلامیست‌ها بودند بر طبل بیگانه ستیزی مبارزه با امریکا و به اصطلاح استقلال بکوبند. بخش چپ آن جنبش، حزب توده و بعدا اکثریت بودند که آنها هم بیگانه ستیز، دشمن غرب، اسلام پناه و دقیقا بند نافشان با همین خواستها بریده شده بود.
انقلاب ۵۷ اولین انقلاب در ایران در وضعیت یک جامعه سرمایه داری بود. حضور کوتاه مدت جنبش کارگری با رهبری کارگران نفت نشان داد فقط ابراز وجود محدود این طبقه چقدر موثر و مثبت است. آن انقلاب وقتی که برگشت‌ناپذیر شد نشان داد دولت‌های غربی به راحتی دوستان و متحدان خود را قربانی منافع خود می‌کنند. این دولت‌ها تاریخا همواره از ارتجاع و نیروهای ضد مردم و بویژه ضد چپ دفاع کرده و می‌کنند و اساسا این آش مسموم اسلامی را در کنفرانس گوادلوپ پختند. غرب خمینی را در مقابل چپ ایران و در فضای جهان دو قطبی تقویت کرد که نهایتا با یک نسل کشی آن انقلاب را شکست دادند.

آن انقلاب البته در دوران تاریکی و تسلط رسانه‌هایی نظیر بی بی سی اتفاق افتاد و ما جوانان چپ و کمونیست آن دوره و ده‌ها محفل و نهاد چپگرا گویی در خواب فریاد می‌زدیم و صدایمان به جایی نمی‌رسید. وقتی می‌گفتیم انقلاب ما اسلامی نیست و خمینی مردکی کپک، زده است که مورد نفرت ما است، این فریادها پژواکی نداشت.ما هزاران هزار نفر بودیم و ابتدا بسیاری از ما را کشتند و سپس پایه‌های خود را محکم کردند. 
یکی از درس‌های مهم آن انقلاب این است که در انقلاب علیه جمهوری اسلامی و سرمایه داری هار حاکم به هیچ جناحی از بورژوازی ایران در اپوزیسیون نباید توهم داشت.
دولت‌های غربی اگر از جمهوری اسلامی قطع امید کنند و امروز در مسیر رویگردانی از آن قدم بر‌دارند، بدون شک از راست‌ترین و ارتجاعی‌ترین نیرو حمایت خواهند کرد.

مهمترین درس آن انقلاب برای امروز این است که جنبش‌های اجتماعی و همه مردم معترض و انقلابی باید به خودشان متکی باشند و ما همه باید قدرت زیر و رو کننده انقلاب امروز جوانان و مردم ایران را به رسمیت بشناسیم و با اتکا به تشکل‌های متعدد در بین کارگران و دانشجویان و معلمین و همه مردم ایران، با صدای بلند بگوییم، هیچ دولت و حکومتی را که بالای سر مردم سازمان دهند، قبول نخواهیم کرد. 
مردم باید به نیروی سازمان یافته خود اتکا کنند. از مدرن‌ترین دستاوردهای بشر استفاده کنند و با فرهنگ پیشرو و مدرن در مقابل ارتجاع اسلامی بایستند.

امروز نیروی مادی و معنوی کافی برای رهبری و پیشبرد انقلاب در بین جنبش‌های مختلف وجود دارد. به شرط پیشروی انقلاب، دولت‌های جهان ناچار می‌شوند با نتایج آن کنار بیایند.

یک تفاوت مهم انقلاب زن زندگی آزادی با انقلاب ۵۷ این است که هیچ رسانه‌ای نمی‌تواند نقش بی. بی.سی. آن دوره را بازی کند.

در این انقلاب برای اولین بار نقش صنعت مذهب و دستگاه روحانیت به عنوان یک نهاد اجتماعی بی‌اعتبار شده و آنها مورد نفرت نسل جوان هستند. برای اولین بار در تاریخ ایران نقش پیشتازی زنان زبانزد خاص و عام شده است. برای اولین بار در تاریخ ایران مذهب در هیچ اعتراض و تظاهراتی نقش ندارد و مردم معترض برخلاف انقلاب مشروطیت و انقلاب ۵۷ جایگاهی برای مذهب و روحانیت قائل نیستند.

انقلاب پیش رو با این ویژگی‌ها در صورت پیروزی یک رنسانس ایرانی و یک زلزله در منطقه خواهد بود و تاثیرات مهم جهانی خواهد داشت.

■ مهرداد درویش پور

 در پاییز ۵۶ که نخستین جرقه انقلاب زده شد جوانی هفده ساله بودم که متاثر از تب انقلاب در جهان، فقدان آزادی در دیکتاتوری پهلوی، تحقیر ملی برخاسته از کودتای ۳۲، شکاف طبقاتی فزاینده در نیمه دوم دهه ۵۰ و باورمند به عدالت اجتماعی در انقلاب شرکت کردم. اما از آنجا که از نوجوانی میانه‌ای با مذهب نداشتم از همان آغاز نسبت به روحانیت و اسلام گرایان نظری سخت منفی داشتم و از زمره کنشگران سکولار اما بازنده انقلاب ۵۷ بودم. عزیزترین دوستان همکلاسی دبیرستانی من در هنگام انقلاب، به نخستین قربانیان خیل عظیم چپ گرایان در حکومت اسلامی بدل شدند.

مهرداد درویش پور

درباره چرایی فرجام تراژیک این انقلاب و سهم کنشگران گوناگون و روشنفکران در آن و نقد خود به آن گذشته و افکار پیشین بارها نوشته ام و به اختصار به ب

منبع خبر: رادیو زمانه

اخبار مرتبط: انقلاب ۱۳۵۷ چه درس‌هایی برای جنبش جاری در ایران دارد؟