سندرم اکثریت نادان و سیاست زهرآگین
با این که گفتمان مردمسالاری (دمکراسی) هر روز بیشتر از دیروز شکوفا و برجسته میشود و ضرورت خود را برای آمیزش اجتماعی مسالمتآمیز آشکارتر میکند، با این همه گفتوگوهای دقیق از مردمسالاری و بر سر آن هنوز هم چندان ساده نیست؛ و همانند گفتوگوهای دقیق از هر برساختههای پربسامد دیگری (همانند سیاست، فرهنگ، اخلاق و دین) بسیار دشوار است. به ویژه هرگاه پای برساختهها و خواستهای ناآشناتر در میان است، “گاف”های مردمسالاریدانها هم بیشتر میشود. (۱)
مردمسالاری یک تصمیم یا یک رخداد تاریخی نیست؛ یک فرآیند سیاسی و یک تاریخ باز است. یعنی هیچ اکثریت و هیچ تصمیم و قانونی نمیتواند و نباید یکبار برای همیشه تکلیف همهچیز و همهی نسلها را مشخص کند. در مردمسالاری راه تجدید نظر در همهی تصمیمهای پیشین برای آیندهگان باز است؛ یا دستکم باید بهگونهای باز باشد.
در مردمسالاریها الگوی اکثریت و اقلیت بسیار نمایان است، اما مردمسالاری حکومت اکثریت و تودهها (مابوکراسی) نیست. در مردمسالاری ما با شکل بسیار ویژهای از حکومت اکثریتها که محدود و محاط به حقوق اقلیتها است، روبهرو هستیم. با این همه هنوز و در نبود درک مناسب از پویایی اکثریتها و اقلیتها این خطر هست که اقلیتها و حقوق آنان به آسانی با نخستین اکثریتی که به قدرت میرسد، انکار شود.
فرآیندهای تصمیمسازی و تصمیمگیریمردمسالاری برآمد دو دسته فرآیند در هم تنیده است؛ فرآیندهای تصمیمگیری و فرآیندهای تصمیمسازی. در فرآیندهای تصمیمسازی دشوار بتوان از هر نوع محدویتی دفاع کرد. یعنی هراندازه “پهناوری، برد و ژرفا”ی این فرآیندها بیشتر باشد، هم سازوکار و هم برآمد کار مردمسالارانهتر خواهد بود. (۲) یعنی اقلیتها آسانتر میتوانند به اکثریت تبدیل شوند. در این پهنه تنها و تنها محدویتهای منابع و امکانات میتواند با آماج مردمسالاری هماوردی کند. در فرآیندهای تصمیمگیری اما منطق محدویتها تغییر میکند. مثلن پای زمان، امنیت، منافع و هزار و یک چیز دیگر در میان است، که گرفتن تصمیمهای مناسب و بهموقع را تحمیل میکند. (و تصمیم امروز را نمیتوان به فردا انداخت.) درک این نکته بسیار اهمیت دارد. زیرا از یک طرف پای الگوی اقلیت-اکثریت (یا الگوهای مردمسالارانه دیگر، همانند قرعهکشی، مدیریت دورهای و چانهزنی) به میان میآید تا جامعه بیتصمیم نماند؛ و از طرف دیگر نباید گذاشت این الگو با تصمیمگیری برای فردا، فرآیندهای تصمیمهاسازیها را در بنیادها برای نسلها و زمانهای پسین تعطیل کند. به زبان دیگر هرگاه و هرجا امکانی برای تبدیل اقلیت به اکثریت دیده نمیشود، مردمسالاری و تعادلات آن انکار شده است.
درک الگوی اکثریت-اقلیت همچون یک سازوکار بسیار ویژه دشواری بنیادین درک مردمسالاری هم است. زیرا در جوامع انسانی ما با اکثریتها و اقلیتها روبهرو هستیم، و جای هیچکس در میان اقلیتها یا اکثریتها ثابت و همیشگی نیست. به زبان دیگر اقلیتها و افراد فربودها و واقعیتهای یک جامعه هستند؛ اکثریت امری زمانمند و رخدادی است؛ و از زمانی به زمانی دیگر دیگرگون خواهد شد.
بگذارید برای روشن شدن بیشتر نمونهای را بیاورم.
خانم الف در موارد “آزادی آموزش به زبان مادری” و “آزادی سقط جنین” بخشی از اقلیتها است، اما ممکن است او در مورد انتخاب ساختار حکومت و “زبان ملی” یا “دین ملی” برای کشور بخشی از اکثریتها باشد. خانم الف فردا در مورد هرکدام از موارد بالا ممکن است تغییر موضع بدهد و جای خود را عوض کند. طبیعی است خانم الف اگر بخواهد فردا هم در جایگاه یک شهروند تصمیمساز از حقوقی همانند امروز برخوردار باشد، نباید در مواردی که بخشی از اکثریت است، تصمیمی بگیرد که حقوق او را در آینده که بخشی از اقلیت است، محدود کند.
اکثریت نادان، در بهترین حالت با پیش گذاشتن هزارویک استدلال (که چیزی بیش از بستهای گزینشی از “استها”) نیست میخواهد به اقلیتها بنمایاند و بچپاند که در تشخیص مصالح آنان اصلحتر از خودشان است! اکثریت نادان از درک فاصلهی دانش/است و سیاست/باید ناتوان است و میخواهد سیاست را نه به پسند آدمی و سازشهای میان آدمیان که به پسند دیگر بزرگی که همهچیزدان و همهچیزتوان است سامان دهد.
نشانهگان اکثریت نادان
ناتوانی در درک این دست پدیدهها (که شکل دیگری از ناتوانی در درک منافع دیرآیند خود است)، افرادی را که به گاه تصمیمگیریها در اکثریت هستند، وامیدارد که به دوستان نادان خود و دشمنان اقلیتها تبدیل شوند؛ و خود را و دیگران را از بخشی از حقوق اساسی محروم کنند. چیزی همانند یک نزدیکبینی شناختی! چنین افرادی از امکانات لازم برای محاسبهی مناسب منافع دیرآیند یا پیآمدهای دیرآیند انتخابهای خود بیبهره اند؛ در نتیجه امروز ممکن است به آسانی تصمیمهایی بگیرند که فردا امکان تصمیمسازی و تصمیمگیری را برای آنان ناممکن کند. در نتیجه چندان عجیب نباید باشد اگر این افراد به گاه نوشتن قراردادهای اجتماعی دچار کژپنداری از “اکثریت” شوند و به جای تدارک امکانات لازم و ضروری برای پاسداری از حقوق اقلیتها و امکان بازبینی آنچه امروز سازش میشود، یکبار و برای همیشه خود (و اقلیتها) را از برخی از حقوق محروم کنند. این آسیب را میتوان نشانهگان اکثریت نادان نامید. اکثریتی که وقتی در مقام تصمیمگیری قرار گرفته است با نادانی بخشی از حقوق خود را انکار کرده است.
اکثریت نادان برآمد آسیبی است که نمیگذارد اکثریت پویایی اجتماعات و جوامع انسانی و حتا خود را درک کنند و خود امروزیشان و مناسبات روزمره را با آن هماهنگ کنند.(۳)
مردمسالاری یک تصمیم یا یک رخداد تاریخی نیست؛ یک فرآیند سیاسی و یک تاریخ باز است. یعنی هیچ اکثریت و هیچ تصمیم و قانونی نمیتواند و نباید یکبار برای همیشه تکلیف همهچیز و همهی نسلها را مشخص کند. در مردمسالاری راه تجدید نظر در همهی تصمیمهای پیشین برای آیندهگان باز است؛ یا دستکم باید بهگونهای باز باشد. باز هم به تعبیر کارل کوهن اکثریتها و اقلیتها در مردمسالاریها همانند امواج دریا هستند؛ میآیند و میروند. هیچ اکثریت و هیچ اقلیتی پایدار و همیشهگی نیست. هیچکس برای همیشه و در همهی موارد بخشی از اکثریت یا اقلیت نیست و نمیماند. در بارش زمان و زبان و با تغییر دشواریها و پرسشها جایگاه آدمها و پاسخها هم در الگوهای بیپایان از اکثریتها و اقلیتهای رنگارنگ تغییر خواهد کرد.
نشانههای (و تظاهرات) نشانهگان اکثریت نادان
الف) اکثریت نادان به اشکالی از نابرابری در میان شهروندان تن میدهد.
ب) اکثریت نادان به مشروط شدن آزادیها تن میدهد.
ج) اکثریت نادان به تغییرناپذیر بودن برخی از تصمیمها تن میدهد. (چنین تصمیمهایی آشکارا از جنس نادانی است؛ زیرا اگر این دست تصمیمها به درستی و راستی خواست مرمان ایران به طور چیره است، نباید نگران تغییر آن بود! و آنان را تغییرناپذیر خواند و خواست. اما اگر نگرانی وجود دارد، باید در استدلالهای مردمی و مردمسالارانه بودن آنها تردید کرد.)
د) اکثریت نادان به پایمال شدنِ حقوق بشر در مورد برخی از گروههای آسیبپذیر تن میدهد.
ه) اکثریت نادان درکی از حکومت قانون ندارد و به خروج از آن در مواردی تن میدهد.
و) اکثریت نادان در مواردی حتا به نقض داوری اکثریت تن میدهد.
ز) اکثریت نادان در مواردی جایی برای برادران بزرگتر در پهنهی سیاست (و دیگر پهنهها) باز میکند.
ح) اکثریت نادان امکانات و سازوکارهای تبدیل اقلیتها به اکثریت را انکار میکند.
ط) اکثریت نادان به چیزی فراتر از انسان/شهروند و پسند او تن میدهد.
ی) اکثریت نادان خود را دایهی مهربانتر از مادر برای اقلیتها میبیند.
ک) اکثریت نادان درکی از رژیمهای قدرت و داوری ندارد و گشادهدستانه به توزیع امتیاز و ممتازیت تن میدهد.
ل. اکثریت نادان نهادهای شاهدیاب (دانشگاه، رسانه، نهادهای مدنی، و…) مدنی و ملی، مستقل، آزاد و خودبسنده را نمیشناسد و با تصویب قوانین آنها را به بند کشیده و به دنبالهی نهادهای غیرملی تبدیل میکند.
ن. (اکثریت حکومت را پدید میآورد تا از حقوق اقلیت حفاظت شود)، اما اکثریت نادان خود را بخشی از حکومت میکند و به جای دفاع از اقلیت در برابر حکومت، به سرکوب اقلیتها دست میزند.
ف) اکثریت نادان به جای گسترش آزادیهای عادی اقلیتها، به عادی کردن تحدید آنها میپردازد و بخشی از فرآیند سرکوب و کنترول میشود. چنین اکثریتی به شکلی از هراس از نتایج ناشناخته و آزادی دچار است؛ کنترلگر بودن. (Control freak)
ع) اکثریت نادان به طور گستردهای گرفتار روابط زهرآگین (Toxic relationships) است. فرهنگ شبانرمهگی توصیف و توضیح رواج چنین روابطی است که (به داوری محمد مختاری) در ایران بسیار عادی به نظر میرسد. و شوربختانه در بسیاری از نهادها از جمله خانواده، مدرسه، نهادهای حکومتی، زندانها و پادگانها مشق میشود.
ص) اکثریت نادان گرفتار ارزشهای معطوف به بقا است، و هنوز درک درخوری از ارزشهای معطوف به بیان خود ندارد. (۴)
ف) اکثریت نادان گرفتار “مدنیت ناتمام” (۵) است؛ و در گذار از عصبیت قومی (۶) به سیاست و سیاستورزی مدرن درمانده است.
اکثریت نادان، اکثریتی توسعهنایافته، و برآمد توسعهنایافتهگی است که سنت را در دریافتی توسعهنایافته از جهانهای جدید و مناسبات تازه میپوشاند و بازتولید میکند. اکثریت نادان گرفتار اضطراب راست و ناراست است، و اشکالی از بدخیمی (همانند گزینش، نظارت استصوابی، شورای مصلحت، ارشاد، امر به معروف و نهی از منکر) حضور دیگری بزرگ را با خود به گفتمان مردمسالاری میآورد. اکثریت نادان، در بهترین حالت با پیش گذاشتن هزارویک استدلال (که چیزی بیش از بستهای گزینشی از “استها”) نیست میخواهد به اقلیتها بنمایاند و بچپاند که در تشخیص مصالح آنان اصلحتر از خودشان است! اکثریت نادان از درک فاصلهی دانش/است و سیاست/باید ناتوان است و میخواهد سیاست را نه به پسند آدمی و سازشهای میان آدمیان که به پسند دیگر بزرگی که همهچیزدان و همهچیزتوان است سامان دهد. (۷) اکثریت نادان متوهم و گرفتار رویا و شهر نور (Utopia)است و در عمل مردم را به شهر زور (Dystopia) میکشاند.
اکثریت نادان در نهایت یک “دیگری بزرگ” بدخیم دیگر است؛ توهمی که همانند همهی توهمهای دیگر میدان را از بازیگران فربودی (واقعی) خالی و از لشکر کلاشها و کلاهبرداران مدعی فرابود (حقیقت) پر میکند.
اکثریت نادان و سنگدلی تکرار تاریخ
با چنین درکی از مردمسالاری، اگر به طور مثال پای دین در میان باشد، برای مردمی که چند دهه به نام دین از مواهب آزادی و جستوجوی آزاد خوشبختی محروم بودهاند و در این فاصله فوج فوج از اکثریت مذهبی به اقلیتهای گوناگون (دینستیز، خداناباور، دینناباور، مذاهب و ادیان دیگر، و خوانشهای دیگر از دین و مذهب) دگردیسیده و مهاجرت کردهاند، نباید چندان دشوار باشد؛ و نیست. اما همین مردم اگر موضوع تغییر کند و مثلن به جای آزادی وجدان و دین، پای آزادی جنسی و آزادی حمل سلاح به میان کشیده شود، دوباره گرفتار نشانهگان اکثریت نادان میشوند! و هزار و یک دلیل برای انکار آن پیش میگذارند.
برای درک دشواریهای گذار مردمسالارانه به ایران فردا بهطور موقت جمهوری اسلامی ایران و دشواریهای جریانهای مردمسالارانه برای گذار و برانداختن آن نکبت را فراموش کنید؛ به اختلافهایی که در جبههی مردمسالاریخواهی و بر سر توزیع منابع قدرت و آزادی در آینده وجود دارد تمرکز کنید. آیا جریانهای ملیگرا و کسانی که طمع سرکردهگی در فردا را میپزند، حاضر هستند، وقتی از پلهکان مردمسالاری بالا رفتند، پلهکان را دور نیندازند؟ و ملی کردن قانون و قدرت و آزادی را پاس بدارند؟ و راههای تبدیل اقلیتها را به اکثریتها مسدود نکنند؟
آیا کسانی که پس از جمهوری اسلامی به کانونهای قدرت نزدیکتر هستند، حاضر میشوند منابع عمومی را به انصاف توزیع کنند؟ ایران را برای همهی ایرانیان بخواهند؟ و اختلافهای فرهنگی و تاریخی اراهبردی (ستراتژیک) را از پهنهی منازعات عمومی و همهگانی بیرون بگذارند؟ و به سنگدلی تکرار تاریخ تن ندهند؟
توازن قوا و تعادلات مردمسالارانه
طبیعی است جمهوری اسلامی ایران تا توازن قوا در ایران تغییر نکند، به بیرون گذاشتن دین و اسلام (و امتیازها و ممتازیتهای برآمده از آن) از پهنهی همهگانی تن نمیدهد! چه، اسلام و دروغ بزرگ “حکومت اسلامی” همهی آن چیزی است که به قدرت حاکم روامندی و چیرهگی بخشیده است. (۸) اما مرکزگراها، ملیگراها و بنیادگراهای سیاسی دیگر چه؟ آیا آنان حاضر هستند از امتیازها و ممتازیتهای برآمده از سرکردهگی خود و سنت دلخواه خود بگذرند؟ و به حق داوری دیگری و حق “خطا کردن” تن بدهند؟
توازن قوا روی دیگر توازن دریافت ما از مردمسالاری است. اگر میخواهیم توازن قوا در ایران به نفع مردمسالاری تغییر کند، باید تعادلات مردمسالارانه و مناسبات آن را شناخت و رعایت کرد. سنگدلی تکرار تاریخ همیشه با تغییر نامها آسان میشود.
اکثریت نادان و درک ناتمام از برابری
به مواردی که در اکثریت قرار دارید بیاندیشید! اگر این ادعاها را سنگین و گواردن آنها را دشوار مییابید، احتمالن باید کمی تا قسمتی گرفتار سندرم اکثریت نادان باشید. نشانهگانی که نمیگذارد شما به تعبیر جان رالز لخت شوید؛ و به عالم بیخبری (Veil of ignorance) بروید؛ و از زخمهای عمیقی را که بر جان و جهان اقلیتها میگذارید، با خبر شوید! برای آن که بتوان ضرورتهای برساختن مردمسالاری را با همهی دشواریهای آن درک کرد باید بتوان از نگاه اقلیتهایی که هوادار این مناسبات هستند به این امور نگاه کنید. اگر نمیتوانید خودتان را جای آنها بگذارید، و همه چیز را به انگارههای نیرنگ فرومیکاهید، شما هم گرفتار سندرم اکثریت نادان هستید.
کسانی که به جای لخت کردن خود، به لخت کردن دیگری چشم دوختهاند و دست میبرند، گرفتار سندرم اکثریت نادان هستند. کسانی که از اضطرابهای “راست و ناراست” لبریز هستند و نگران انحراف “دیگری” از راستی و درستی، گرفتار سندرم اکثریت نادان هستند؛ کسانی که سیاهی لشگر دژخیمی امر به معروف و نهی از منکر هستند، به ننگ ارشاد و نظارت استصوابی تن میدهند، کسانی که به شکلی بر صغارت آدمی در پای دیگری بزرگ رضایت میدهند، گرفتار این بدخیمیاند.
اکثریت نادان، سیاست زهرآگین و برهان لطف
نشانهگانه اکثریت نادان در بنیادها همان سنت و پلشتی برهان لطف است؛ و همانند همهی آسیبهایی (پدرسالاری، یکهسالاری، دینسالاری، سنتسالاری و…) که برهان لطف به اجتماعات انسانی میآورد، هراسانگیز و بدخیم است. در اینجا در بهترین حالت یک اکثریت در جای “دیگری بزرگ” ایستاده است و به اقلیتها میگوید: دستتان را در دست من بگذارید تا رستگار شوید. اما در عمل از آنجا که اکثریت امری واقعی و فربودی نیست، این بدپنداری در پایان چیزی بیش از حکومت یک اقلیت (یا یک فرد) بر اکثریت نخواهد بود. در چنین شرایطی به تعبیر بسیار دقیق، کسی در جای دیگری بزرگ ایستاده است و میخواهد بر ما خدایی کند. اکثریت نادان، سیاست زهرآگین و برهان لطف ادامهی یکدیگر اند؛ و در کلهی هرمهای اجتماعی به هم میرسند و یگانه میشوند.
برای آن بتوانید توضیح دهید چهگونه یک حکومت برآمده از اکثریت (همانند جمهوری اسلامی ایران) به یک حکومت شخصی دگردیسید؟ یا چهگونه ایرانیان از مشروطیت (که با هر حسابوکتابی شکوهمند بود) به انقلاب اسلامی (که با هر حسابوکتابی نکبتبار و دهشتناک است) رسیدند؟ باید بتوانید توضیح دهید سندرم اکثریت چیست؟ اگر بتوانیم سندرم اکثریت نادان را درک کنیم و توضیح دهیم شاید درک تاریخ ایران و شکستهای ملی هم آسانتر شود. امکان رودروریی با سندرم اکثریت نادان است که امکان گذار از مدنیت ناتمام و عصبیت قومی را فراهم میآورد و به سیاست و سیاستورزی نوین گشوده میشود. اگر نتوانیم شکستهای گذشته را آسیبشناسی کنیم، برای ایران آینده، بهروزی ایرانیان و پیروزی مردمسالاری هیچ برنامهای نخواهیم داشت.
و شکست امروز در برنامهریزی، برنامهریزی برای شکست و سرافکندهگی در فردا است.
پانویسها
۱- دشواریهای دقیق سخن گفتن را در نوشتهی زیر کاویدهام.
کرمی، اکبر، در پرگویی ما ایرانیها، تارنمای گویانیوز، ۲۷ مهر ۱۳۷۶.
۲- این سنجهها را کارل کوهن (آمریکا ۱۹۳۱) برای ارزیابی مردمسالاریها پیش گذاشته است. مردمسالاری تنها یک ساختار حقوقی و قرارداد اجتماعی خشک روی کاغذ نیست؛ و نمیتواند باشد. مردمسالاری یک سامانه و مجموعهای زیرسامانهی خودبسنده، زنده و پویای اجتماعی و مدنی است؛ یک فرآیند کنشگرانهی خودپایی جمعی و همایستار (Homeostatic). کارل کوهن برای مردمسالاری سه سنجهی پهناوری، برد و ژرفا را تعریف و کرانمند میکند؛ سنجههایی که با بازگشت به آنها هم میتوان نسبت خود با جوامع و مردمسالاریهای دیگر را توضیح داد و هم نسبت خود را با گذشتهها و در گذشتهگان.
کوهن، کارل، دمکراسی، ت. فریبرز مجیدی، ا. خوارزمی، ۱۳۸۴
۳- به عنوان یک نمونهی برجسته و عمومی، زنی که در ایران ازدواج اسلامی میکند و به مردی بله میگوید باید بداند که به طور خودکار از برخی حقوق خود در آینده محروم میشود. تصمیمگیریهای سیاسی هم از این دست هستند؛ آن که امروز انتخابی دارد، ممکن است فردا از حق تعیین سرنوشت محروم باشد!
۴- تفکیک ارزشهای معطوف به بقا از ارزشهای معطوف به بیان خود را رونالد اینگلهارت توضیح داده است.
اينگلهارت، رونالد، فرهنگ و دمكراسي، ارغنون، ش۲۰، ترجمه ي سيدعلي مرتضويان.
و نیز در هرم نیازهای آبراهام مزلو همین نگاه دیده میشود.
۵- این تعبیر از خوزه ارتگا گازت (۱۳۸۸-۱۹۵۵) انگارهپرداز لیبرال اسپانیایی است و در توصیف فاصلهی اسپانیا در دورانی که میان سلطنت، جمهوریخواهی و دیکتاتوری سرگردان بود با کشورهای اروپایی (و غرب مدرن) آمده است.
۶- عصبیت قومی تعبیری که ابن خلدون (۱۳۳۲-۱۴۰۶) در توصیف ظهور و سقوط قدرتها در جهانهای باستان میآورد. فشرده انگاره آن است که بدویت و زندهگی قبیلگهگی به جهاتی از مدنیت، یکجانشینی و شهرنشینی عصبیتر، سلحشورتر، پرزورتر و در برانداختن یا برساختن حکومتها و دولتها (دستکم در اشکال ابتدایی آن) اصیلتر است. ابنخلدون سدهها پیش بهگونهای پدیدارشناسانه توضیح میدهد که چهگونه این «عصبیت» موتور محرک اقوام بدوی و قبایل ابتدایی است و میتواند آنان را به شورش بر نظام مستقر که به جهت گسترش تجملات، محافظهکاری، رفاه و… فرتوت و شکننده شده است، بکشد؛ و در نتیجه یک قبیله (که هنوز از عصبیت قومی، خشم، شجاعت، مناعت، سختگوشی و خودپایی بهرهی بیشتری دارد) را جایگزین قبیلهی پیشین (که به جهت شهرنشینی همهی آن ویژهگیهای نیکو را با ویژهگیهای وارونه همچون دوستی، ترس، جبن، محافظهکاری، وابستهگی جایگزین کرده است) کند.
کرمی، اکبر، آویزان به سنت و گریزان از مدرنیته، تارنمای گویانیوز، هفتم ستامبر ۲۰۲۱.
۷- من در جایی سیاست و سیاستورزی نوین را به صنعت بیمه و سرمایهگذاری در آن همانند کردهام؛ سرمایهگذاری و تکاپویی که به کار گرهگشایی از دشواریها به ویژه به هنگام نیاز و درماندهگی میآید. اکثریت نادان سیاست اما را همانند صنعت معدن درک میکند که در بهترین حالت قرار است منابع برداشتشده توزیع شود. ایراد بزرگ چنین نگاهی به قدرت و آزادی آن است که هم از منابع جدید و تجدیدپذیر محروم است؛ و هم در نبود پاسداشتهای لازم و ضروری از اقلیتها به باززایی امتیازها و ممتازیتهای گذشته میرسد.
۸- همچنان که هیچ ساختاری نمیتواند و نباید به نابودی خود بیاندیشد، هیچ حکومتی هم با سلام و صلوات نخواهد رفت. قدرت را تنها با یک قدرت دیگر میتوان مهار کرد یا کنار زد. به زبان دیگر سکولاریته و لایسیته را باید به قدرتهای حاکم تحمیل کرد.
منبع خبر: رادیو زمانه
اخبار مرتبط: سندرم اکثریت نادان و سیاست زهرآگین
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران