میخواهم امیدوارانه قصه بگویم
این چند جمله باعث شد پرسشها خیلی زود سرازیر شوند. طبق معمول، اولین سؤال درباره ارمیا! امیرخانی هم همان جواب همیشگی را داد که ارمیا، با امیرخانی 50 ساله خیلی فرق دارد: «در کتاب اول نویسنده خودش را لو میدهد. تجربه زیسته خودش است. من هم خودم را لو دادهام و آن روزها شخصیتم هنوز شکل نگرفته بود. پس ارمیا هم شخصیت کاملی نیست. البته همین عدم تعادل، ارمیا را دوستداشتنی میکند. من در فوتبال گلهای ماشینی و مدرسهای آلمانیها را دوست ندارم. گلهای غیرقابلپیشبینی برای من جذاب است. جذابیت شخصیت داستان هم همین است. ارمیای نامتعادل، برای خراب کردن آمده نه برای ساختن. پس ما نباید در ارمیا دنبال راهحل و ساختن جامعه باشیم.»
حالا بحث جلسه به نسبت امید و راهحل با نویسنده کشیده شد: «وظیفه اخلاقی نویسنده این نیست که نسخه مخدری برای جامعه بنویسد برای خوب جلوه دادن همه چیز. نویسنده اصلا نمیتواند ادعا کند که من به راهحلی رسیدهام که در طول 30 سال به ذهن هیچکس نرسیده! ولی اگر همه دارند غر میزنند و نویسنده هم غر میزند، او دارد جامعه را مثل یک روزنامهنگار بازتاب میدهد. بله، حتما غر زدن هم وظیفه نویسنده نیست. من هم باید از جایگاه منطقهای ایران در «جانستان کابلستان» تعریف کنم و هم باید احتمال کرهشمالی شدن را در «نیمدانگ پیونگیانگ» هشدار بدهم. البته من دوست ندارم یک کتاب همه کارنامه من باشد. امیرخانی در راهش بهعنوان یک نویسنده خسته، تمام نشده. این خستگی هم البته دلیل دارد. شاید نویسنده به راهحلی هم رسیده و ارائه داده اما اجرا نشده. این نویسنده را خسته میکند.»
یکی از حاضران از راهحل امیرخانی پرسید و نسخه او درباره توسعه را پیش کشید: «کار همه ما، نویسنده و حکمران و صداوسیما این است که به سمت یک ادبیات مشترک با جامعه برویم. جامعه جوان ما با سرمایههای بالقوهاش، ادبیات توسعه را میتواند بهعنوان نقطه اشتراک میان تمام خواستههایش بپذیرد. من البته خودم در همین ارمیا توسعه را نقد کردهام. اما جایگزینی برایش نمیبینم که من را با ریشم و دوستم را با کراواتش به هم وصل کند. البته این توسعه باید بومی باشد و نه از روی یک نسخه غربی برای امارات و قطر. همانطور که توسعه بومی ژاپن با چین متفاوت است. بله، توسعه آرمان و سقف من نیست اما حداقلها و اشتراکات را تأمین میکند. ما مسیر را برعکس رفتهایم. از آرمان شروع کردهایم و حداقلها را از دست دادهایم. چیزهایی مثل کارآمدی باید در دهه 70 مطرح میشد نه حالا.»
صحبت از انقلاب، جلسه را داغتر کرد: «رفتار امام در سال ۵۸ درباره همهپرسی قانون اساسی به ما یاد داد که باید از اول فکر حالا را بکنیم. کدام انقلابی در جهان خودش را به رأی میگذارد؟ فرض کنید این همهپرسی نبود. همین سلطنتطلبها و معارضان چه بلایی سر جمهوری اسلامی میآوردند؟ آن امام توانست بیحجاب و تودهای را هم پای صندوق رأی بیاورد. البته انرژی انقلابی آن روزهای جامعه، ما را از خیلی از مسائل هم غافل کرد که حالا داریم چوب همانها را میخوریم. مسائل باید در همان سالها حل میشد.» یک نفر پرسید: «یعنی امام برای انقلاب طرحی نداشت که دولت مدرن را هم در خود حذف کند؟» و شنید که: «امام دستگاه شاه را نفی کرد. برای اثبات انقلاب هم نسخه و راهحل خودش را داشت که اتفاقا همراه با پذیرش دولت مدرن بود. او مشروطه را هم دیده بود و انحرافش را و تأثیر تفکر مدرن بر آن را و میدانست چه میکند. اما دو اتفاق افتاد؛ بخش متحجر قدرت، این ساختار جدید اما دینی را هضم نکرد و البته جامعه هم نسبت به دهه 60 تغییرات زیادی کرد. بنابراین حالا نمیتوان با نسخه سال ۵۷ جامعه را اداره کرد.»
صحبت در نهایت به تغییر و نجات ختم شد: «ما امروز نیازمند تغییریم اما راهحل این تغییر درونی است. دست بیگانههای خارجنشین نیست. من دنبال همین تغییر نجاتبخش درونیام. من همانجایی ایستادهام که قبلا بودم. ایران مال ماست. من نه میخواهم کاسب سانسور باشم و نه ضدانقلاب شدهام. پالسهای مثبت را هم میبینم و باید کتاب بنویسم و برای همین نسل جدید و جوانی که آینده ایران مال اوست قصه بگویم. اتفاقا قصهای هم بگویم که مخاطب را نه به بنبست، بلکه سمت زندگی ببرد. من همین اعتراضات اخیر را هم نشانه زندگی و امید میدانم. پس باید امیدوارانه قصه بگویم.»
منبع: ضمیمه قفسه کتاب روزنامه جامجم
منبع خبر: جام جم
اخبار مرتبط: میخواهم امیدوارانه قصه بگویم
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران