کتاب «نبرد تنگه‌ها» مصداق جهاد تبین است

کتاب «نبرد تنگه‌ها» مصداق جهاد تبین است
خبرگزاری مهر

به گزارش خبرنگار مهر، نشست نقد و بررسی کتاب «نبرد تنگه‌ها؛ نقش شهید حسن باقری در عملیات فتح المبین» نوشته مصطفی رحیمی با حضور مرتضی قاضی به عنوان منتقد توسط نشر ۲۷ بعثت برگزار شد.

مرتضی قاضی در ابتدای این نشست گفت: کتاب «نبرد تنگه‌ها» به جهت اینکه زندگی یک فرمانده شهید را بررسی کرده است و با اینکه حجم کتاب بسیار بالاست، اما محتوای آن بسیار خوب است. ما در این جلسات نقد بنا را گذاشته‌ایم بر اینکه جلسات کارکرد آموزشی داشته باشند و راهکاری باشد برای دوستانی که در زمینه ادبیات دفاع مقدس کار می‌کنند تا بتوانند رد پای نویسندگان و بزرگان این حوزه را در کتاب‌هایی که کار کرده‌اند، بشناسند و بتوانند از ان‌ها بهتر الگو بگیرند در کارهای خودشان، در هر مرکزی که مشغول هستند.

رحیمی نویسنده کتاب «نبرد تنگه‌ها» نقش شهید حسن باقری در عملیات فتح‌المبین گفت: مشکلی که همیشه در آثار دفاع مقدس داشته‌ایم، اصرار بر اسطوره‌پردازی و قهرمان‌سازی از شهدا بوده که متأسفانه این اسطوره‌سازی و قهرمان‌پردازی بدون دلیل هم بوده است. من چون خودم مکرر جز داوران جایزه‌های کتاب هستم، مثلاً جایزه کتاب جلال یا جایزه کتاب‌های دفاع مقدس در بنیاد حفظ آثار بوده‌ام، این مشکل را با تمام وجود حس می‌کردم که اگر ما بخواهیم فرمانده جنگ را به تصویر بکشیم، مشخص نیست که اتفاقات در جنگ کار گروهی بوده و همه چیز را به فرد ختم می‌کنیم. از طرف دیگر متأسفانه همیشه در حال افراط و تفریط هستیم. من ندیدم جایی تفریط و افراط به تعادل منجر بشود.

وی افزود: ادبیات دفاع مقدس از اوایل دهه شصت مثلاً از سال ۶۴ که شروع شد تا دهه هفتاد، وجه احساسی و اسطوره‌ای جنگ غلبه داشت و مطرح بود.برای کسی هم سوال ایجاد نمی‌شد. چون در فضا معنوی که در جامعه بود، کسی به خودش اجازه نمی‌داد که بگوید آیا این چیزهایی که در کتاب‌ها مطرح می‌شوند به این شکل بوده یا نه. و این کتاب‌ها به همین شکل چاپ می‌شدند.

رحیمی گفت: از اواسط دهه هشتاد رویکرد انتقادی به کتاب‌ها زیاد شد، طوری که نویسنده دیگر الان باید مواظب راستی‌آزمایی مطالب کتابش می‌بود. اما متأسفانه رویکردهای قبلی ادامه داشت. در دهه شصت و هفتاد همیشه بحث احساسات و خدا و امداد غیبی در کتاب‌ها مطرح بود یا روی افرادی که زوم می‌شد، همه قهرمان بودند، مثل فیلم‌های هالیودی که یک نفر همه کارها را می‌کرد، می‌رفت خط عراقی‌ها را می‌گرفت و منفجر می‌کرد و برمی گشت. کسی هم از این مسائل سوال نمی‌کرد.بعد که آرام آرام دیدگاه‌های پژوهشی پررنگ‌تر شد و سوال‌ها بیشتر شد، اتفاقی افتاد. افرادی می‌آمدند و می‌گفتند که ما به اسناد رجوع کرده‌ایم و این مدلی نبوده که شما می‌گوئید، افراد دیگری هم بوده‌اند. یواش یواش یک رویکرد روشنفکرانه ایجاد شد که همه آدم‌های جنگ معمولی بودند! آدم‌های جنگ خارق‌العاده نبودند، شهدا آدم‌هایی معمولی بودند که همه‌جا هستند و تقریباً نود درصد این حرف‌ها هم درست بود. ما با شهدا زندگی کرده‌ایم. وقتی می‌گوئیم جنگ ما مردمی بود، درست است. نخ تسبیح بچه‌های جنگ اخلاص و پاکی بود. ما در بین بچه‌های جنگ آدمی داشتیم که اصلاً اهل نماز شب نبود، آدم داشتیم که شوخ بود، آدم داشتیم که نماز واجب خودش را هم زوری می‌خواند. البته آدم معنوی هم داشتیم، آدم مذهبی هم داشتیم. همه مدل داشتیم و همه باهم بودند.

مصطفی رحیمی نویسنده کتاب

نویسنده کتاب «نبرد تنگه ها» گفت: اما اتفاقی که افتاد این است که ما حواسمون نبود که بابا! معمولاً در جنگ هم آدم بزرگ پیدا می‌شود. آدم‌هایی بودند که واقعی بودند و مثل افسانه‌ها زندگی کردند. آلمان در جنگ جهانی دوم چند تا مارشال داشت، اما از میان همه ان‌ها یک «رومل» در می‌آید.افراط از این جهت بود که می‌گفتند همه شهدای جنگ خدایی بودند و مشخص بود با همه فرق دارند. تفریط هم این بود که می‌گفتند همه معمولی هستند و الکی کسی را بزرگ نکنید.

وی افزود: دغدغه من این است که ما مثل شخصیت شهید باقری، انسان‌های بزرگی هم داریم که در غالب متعارف جای نمی‌گیرند. سردار غلامعلی رشید که از ژنرال‌های واقعاً نمونه در خاورمیانه هستند، می‌گفتند «حسن در قالب چارت سازمانی جا نمی‌گرفت.» ما به او می‌گفتیم کار تو اطلاعات عملیات است، اما این بشر آنقدر هوش بالایی داشت که در فرماندهی و سازماندهی نیرو هم کار می‌کرد.پس اولین اقدامی که باعث نگارش این کتاب شد، تحت‌تأثیر این دغدغه بود که این فرد باید با همه فرق داشته باشد. حتی وقتی من کتاب را شروع کردم، ته ذهنم این بود که این شهید را بیشتر از انچه که بوده، بزرگ کرده‌اند، اما وقتی شش سال روی این شهید کار کردم، حتی توی ماشین که می‌رفتم، فایل‌های صوتی مربوط به جلسات یا بیسیم‌ها را گوش می‌دادم، با صداها و روحیات ایشان که آشنا شدم، خوشبختانه کشف بزرگی اتفاق افتاد.

رحیمی در پایان گفت: شهید باقری کتاب زیاد دارد. همه واگویه‌هایی عجیب درباره این شهید دارند، اما همه بدون استدلال هستند. فکر می‌کنم این کتاب مسیری خوب باشد تا به این چهره‌های بزرگ بپردازیم.

کتاب «نبرد تنگه ها» مطالب درس‌آموز زیادی در مورد شخصیت حسن باقری دارد

قاضی در ادامه درباره محتوای کتاب گفت: من چند سالی است که مشغول پروژه‌ای درباره نقش «آقاعزیز جعفری» از منظر مدیریت و فرماندهی در جنگ، به سفارش مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس هستم. کاری که تقریباً شبیه همین کار آقای «مصطفی رحیمی» است. ایشان شهید «حسن باقری»، از فرماندهان جنگ را در «عملیات فتح‌المبین» پیگیری کرده است و من قرار بود آقاعزیز را در کل جنگ دنبال کنم. از این منظر مطالعه کار آقای رحیمی برایم بسیار جالب بود.از نظر من که نزدیک به ۲۰ سال است در حوزه ادبیات پایداری فعالیت می‌کنم و با کتاب‌های این حوزه آشنایی دارم، با قطعیت می‌گویم که کتاب «نبرد تنگه‌ها» از نظر موضوع منحصربه‌فرد است و لذا از این جهت اهمیت ویژه دارد. ممکن است کتاب‌های دیگری هم باشند که با ادعای نشان دادن ویژگی‌های فرماندهی یک شهید منتشر شده باشند. اساساً همه زندگی‌نامه‌های فرماندهان همین ادعا را دارند.

وی افزود: اما اینکه نویسنده‌ای دوربین را پشت سر یک فرمانده بگذارد و کاملاً فقط این فرمانده را در حین یک عملیات تعقیب کند، بازه زمانی را بگذارد روی یک عملیات مشخص و عملکرد و رفتار فرمانده را در ان عملیات بررسی کند و فقط فرمانده را دنبال کند، آن هم در دل یک واقعه و به شکل یک کار کارآگاهی، در کتاب نبرد تنگه‌ها به بهترین شکل اتفاق افتاده است. مثال‌هایی وجود دارند از کتاب‌های مشابهی که تلاش کرده‌اند تا همین کار را انجام بدهند اما به بیراهه رفته‌اند و کم هم نیستند این کتاب‌ها.

قاضی گفت: کلیدواژه اصلی کتاب! از نگاه من به عنوان منتقد، کلیدواژه اصلی این کتاب و به نوعی نخ تسبیح آن، «توجیه» است. عنصر اصلی شخصیت حسن باقری این است که در مورد هر کاری باید توجیه اتفاق بیفتد؛ چه کاری که از او می‌خواهند تا انجام بدهد و چه کاری که از دیگران می‌خواهد تا انجام بدهند. حسن باقری تا کسی را توجیه نکند کاری را از او نمی‌خواهد. ما این مسئله توجیه را در جای جای کتاب می‌بینیم. به عنوان مثال، همین کلیدواژه توجیه باعث می‌شود ما با حسن باقری به عنوان فرمانده‌ای طرف باشیم که از هر توضیحی قانع نمی‌شود و آنقدر طرف مقابل را سؤال‌پیچ می‌کند تا اقناع اتفاق بیفتد. مسئله جنگ یک مسئله شوخی نیست. بحث جان انسان‌هاست. برای حسن، جان انسان‌ها اهمیت دارد. به همین دلیل است که از هر حرفی و هر کاری قانع نمی‌شود. از طرف دیگر، همین حسن باقری با فرماندهان زبر و چغر و بدبدنی مثل احمد متوسلیان که کسی نمی‌تواند آن‌ها را به انجام کاری مجاب کند، سروکله می‌زند و حتی گاهی از پس آن‌ها برنمی‌آید.

این منتقد ادبی افزود: کتاب مطالب درس‌آموز زیادی در مورد شخصیت حسن باقری دارد. به عنوان مثال، در شناسایی‌ها حسن باقری خودش رأسا به شناسایی می‌رود و در منطقه حضور پیدا می‌کند. طوری که نیروهای شناسایی خجالت می‌کشند از او عقب‌تر باشند. حسن باقری با این روحیه خودش به نیروهای زیردستش نشان می‌دهد که می‌توانند هرکاری را انجام بدهند. حتی در برخی عملیات‌های شناسایی، زمانی که نیروها کار شناسایی را کامل انجام نداده‌اند، به آن‌ها می‌گوید «نگویید نمی‌شود. بروید و انجام بدهید.» حسن باقری به اصطلاح مصداق بارز «ما می‌توانیم» است. من موارد مصداقی‌تر را در مرور کتاب توضیح خواهم داد.

وی گفت: کشف استعدادها و سپردن مسئولیت به آن‌ها ویژگی دیگر حسن است. مهدی زین‌الدین، توکل قلاوند و حسن دانایی‌فر از جمله استعدادهایی هستند که او در یک سال و نیم ابتدایی جنگ، در حین عملیات‌های شناسایی شناخته است و به جبهه‌ها معرفی کرده است. به این موارد مفصل‌تر در مرور کتاب اشاره خواهم کرد. از دیگر مسائل درباره حسن باقری در کتاب، این است که چه ابزاری برای فرماندهی در نظرش مهم است: زمین و دشمن. حسن در همه مراحل فرماندهی عملیات این دو پارامتر را مدنظر دارد و با همین دو پارامتر می‌شود رفتارهایش را تحلیل کرد. به عبارت دیگر، نویسنده به تو شاخص و معیار می‌دهد.

قاضی افزود: از خصوصیات دیگر کتاب این است که هم حسن باقری را معرفی می‌کند و می‌گوید که حسن کیست و چیست و هم نشان می‌دهد که حسن چه نیست و که نیست! یعنی تفاوت نگاه او را با دیگر فرماندهان نشان می‌دهد. ما این تفاوت را در بخش‌های مختلف کتاب می‌بینیم. این تفاوت‌ها هم برای ما بیانگر تفاوت ویژگی‌های شخصیتی هستند و هم نوع نگاه نظامی به فرماندهی جنگ را به مخاطب منتقل می‌کند. به عنوان مثال، تفاوت نوع نگاه شهید حسن باقری با نوع نگاه شهید احمد متوسلیان درباره حضور فرمانده گردان در میدان نبرد یا در قرارگاه هدایت عملیات، از جمله نکات کتاب است که در فصل ادغام بین سپاه و ارتش، در لابلای گفتگوهای یک جلسه، بیان می‌شود.

وی گفت: در کتاب‌هایی با این ادعا که می‌خواهد در عملیات دنبال یک فرمانده باشد و ویژگی‌های او را روایت کند و تمام آن عملیات را هم نگوید، نثر و قلم نویسنده بسیار مهم است. با همین توضیح من این کتاب را اساساً و اولاً روایی می‌دانم و بعد پژوهشی. نویسنده تمام تلاشش را انجام داده است تا مخاطب را نسبت به موضوع کتاب و ویژگی‌های شخصیتی حسن باقری و به علاوه خود عملیات شیرفهم کند. اصلاً مخاطب را به سختی و تکلف نمی‌اندازد. همانطور که انگار در حالت عادی جلوی ما نشسته و برای ما قصه فرمانده را تعریف می‌کند، به همان شکل و به همان سادگی و روانی، متن را نوشته است و از این منظر کار آقای رحیمی بسیار مهم است. در کتاب‌هایی که از انواع اسناد استفاده می‌کنند، خیلی مهم است زمانی که نویسنده سند بلند یا کوتاهی را ارائه می‌کند، مخصوصاً زمانی که از یگان‌ها و اماکن با اسامی پیچیده صحبت می‌کند، قبل و بعد از آن سند، جمع‌بندی و خلاصه و نظر نهایی را بیان کند تا طبیعتاً درک و هضم سند برای مخاطب سخت نشود. آقای رحیمی در کوتاه‌ترین جمع‌بندی‌ها مطلب را برای مخاطب جا می‌اندازد و درگیر تطویل نیست.

این منتقد ادبی افزود: شاید بتوان کار آقای رحیمی در پیگیری وقایع عملیات فتح‌المبین و همینطور شخصیت‌شناسی شهید حسن باقری را تحت‌عنوان «کار کارآگاهی» نامگذاری کرد. ایشان در بررسی و تحلیل اسناد و همینطور شخصیت‌شناسی از دل اسناد نظامی که بدون شک سخت‌ترین کار پژوهشی مبتنی بر سند است، مثل یک کارآگاه زبردست و پیگیر عمل می‌کند.مسئله بعد این است که کتاب نبرد تنگه‌ها نسبت به کتب قبلیِ مرتبط با موضوع کتاب، محترمانه و قدرشناسانه برخورد می‌کند. به عنوان مثال، این کتاب نسبت به کتاب «همپای صاعقه» حماسه لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) در عملیات فتح‌المبین به قلم گلعلی بابایی و حسین بهزاد موضع احترام دارد. نویسنده مشترکات کتاب خودش با آن کتاب را می‌آورد، نه مسائل اختلافی را. با اینکه بین روایات کتاب نبرد تنگه‌ها و همپای صاعقه تفاوت‌هایی نیز وجود دارد، اما آقای رحیمی کاملاً احترام‌آمیز و مستدل با این تفاوت و تناقض روایت‌ها برخورد می‌کند و دنبال انتقام‌کشی نیست.

نویسنده «نبرد تنگه ها» یک عملیات بسیار سخت را روایت می‌کند

قاضی درباره ساختار نیز گفت: در مورد ساختار کتاب، باید خودتان را جای نویسنده بگذارید تا ببینید که او چه کار بزرگی کرده است. آقای رحیمی می‌خواهد یک عملیات بزرگ و بسیار سخت را روایت کند. از آن طرف قصد ندارد کتابش یک کتاب عملیاتی و نظامی بشود. از طرف دیگر، دوربین را پشت سر حسن باقری گذاشته است و فقط او را تعقیب می‌کند و می‌خواهد شخصیت او را شناسا کند، از یک طرف دیگر، دوربین او نمی‌تواند تنها حسن را ببیند و نسبت به اطرافیان او بی تفاوت باشد تا روایتش مبالغه‌آمیز نباشد. مسئله دیگر این است که در حین عملیات دارد عملکرد ۴ قرارگاه را با هم دنبال و روایت می‌کند. حال باید به چه شکل عمل کند که از ادعا و عنوان کتاب فاصله نگیرد؟! آیا باید عملیات را ساعت به ساعت روایت کند؟ قرارگاه به قرارگاه پیش برود؟ شخصیت‌محور کار کند؟ کدام یک از این روش‌ها هدف او را تأمین می‌کند؟ به نظر من آقای رحیمی به خوبی از عهده این مأموریت برآمده است.

این منتقد افزود: برای اینکه بتوان سختی کار آقای رحیمی را در ذهن تصور کنیم، باید نگاهی بیندازیم از یک طرف به مأموریتی که او در کتاب داشته و از طرف دیگر، به منابعی که او برای انجام مأموریتش در اختیار داشته. قریب به اتفاق اسناد به‌جامانده از عملیات‌ها، نظامی هستند، چون مربوط به جلسات طراحی و هدایت عملیات، بیسیم‌ها و گفتگوهای در سطح فرماندهی هستند. اما مأموریت آقای رحیمی چیست؟ او باید یک شخصیت را ردیابی و ویژگی‌های فرماندهی‌اش را کشف کند، آن هم از دل مجموعه‌ای از اسناد نظامی که اساساً در زمان جنگ برای نوشتن روایت تاریخ نظامی جنگ گردآوری شده‌اند و نه شخصیت‌شناسی. به عبارت دیگر، بنای راویانی که این جلسات را ثبت و ضبط کرده‌اند، روایت واقعه بوده و نه روایت اشخاص. آن‌ها روی ثبت و ضبط کامل واقعه‌ای متمرکز بوده‌اند که اساس آن نظامی است، آن هم در سطح فرماندهی و در سنگر فرماندهان و نه در سطح فرمانده گردان‌ها یا رزمندگان که در خط مقدم بوده‌اند. بنابراین، کار سخت و پیچیده و متفاوت آقای رحیمی خود را نشان می‌دهد. به نظر من، استخراج ویژگی‌های شخصیتی از دل اسناد نظامی سخت‌ترین پژوهش متکی بر اسناد است و آقای رحیمی با این اسناد نظامی، شاهکار آفریده.

وی گفت: مسئله بعد، نقش بی نظیر اسناد در این کتاب است. من که در مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس فعالیت کرده‌ام، باید اذعان کنم که گمان نمی‌کنم اسناد عملیات فتح‌المبین به شکلی که در کتاب «نبرد تنگه‌ها» آمده است، پیاده و گویاسازی شده باشد. همه این زحمات مربوط به خود آقای رحیمی و تیم پشتیبان این کتاب و مؤسسه شهید حسن باقری است و باید به آن‌ها خداقوت گفت.

نویسنده «نبردتنگه ها» وارد قلب و ذهن حسن باقری شده است

قاضی افزود: طبیعتاً شخصیت‌شناسی یک سوژه از دل وقایع، نیاز به تحلیل عمق افکار و باورهای او دارد. بنابراین، آقای رحیمی این جسارت را کرده و این جرأت را به خود داده تا وارد ذهن قهرمان داستان، یعنی شهید حسن باقری بشود و «شایدها» و «امکان‌ها» و «احتمالات» را در وجود او جستجو کند. در برش‌هایی از کتاب ما می‌بینیم که آقای رحیمی با عباراتی از این دست، به سراغ تحلیل شخصیت می‌رود: «مگر امکان دارد حسن باقری به فلان موضوع فکر نکرده باشد و آن را پیش‌بینی نکرده باشد؟» بنابراین، نویسنده وارد ذهن و قلب حسن باقری شده و او را تحلیل می‌کند، اما به اندازه. در همه‌چیز اندازه نگه می‌دارد. در حقیقت این کتاب همه‌چیزش به قاعده است. به عنوان مثال، این کتاب پر از سند است. آن هم چه اسنادی! همه دست اول و گویاشده. اما نویسنده از دیدن اسناد ذوق‌زده نمی‌شود، طوری که اختیارش را از دست بدهد و هر سندی را به هر شکلی بیاورد و سند را به رخ بکشد. با سندها محترمانه و منطقی برخورد می‌کند و هدفش فقط این است که فهم برای مخاطب اتفاق بیفتد و لاغیر. فقط یک آدم کارشناس حوزه پژوهش دفاع مقدس است که می‌فهمد پژوهش سندی، آن هم از جنس شخصیت‌نگاری، چقدر سخت و تخصصی و پیچیده است و کار هر کسی که ادعای زندگینامه نویسی دارد، نیست. همچنین یکی از تکنیک‌هایی که آقای رحیمی در کتاب استفاده کرده، این است که در مقاطع و وقایع حساس، زمان افعال از زمان گذشته، که زمان کل افعال کتاب است، به زمان حال تغییر می‌کند. همانطور که می‌دانیم فعل زمان حال حس و حال نزدیک‌تر و قوی‌تری به مخاطب می‌دهد. ایشان از این تکنیک به خوبی استفاده کرده است.

وی گفت: یکی دیگر از ویژگی‌های این کتاب آن است که توانسته لحن و فضای رفتاری شهید حسن باقری را به مخاطب منتقل کند. بیسیم‌ها در کتاب با لحن محاوره آمده‌اند و همین مسئله در انتقال لحن شهید باقری، به عنوان یک بچه‌تهرانی، بسیار مؤثر است. به نظر بنده همانطور که قهرمان داستان کتاب لحن دارد، نویسنده هم لحن دارد. من در حین مطالعه کتاب گاهی از نثر و بعضی تعابیر ادبی آقای رحیمی به وجد می‌آمدم. در جای جای کتاب از تعابیر ادبی تازه و نو و بدیع استفاده می‌کند. لحن روایت کتاب بسیار صمیمی است و خیلی راحت از تخاطب برای تقویت ارتباط با مخاطب استفاده می‌کند و مخاطب را خطاب قرار می‌دهد. دست او را از این قرارگاه به آن قرارگاه و از این جبهه به آن جبهه و از این جلسه به آن جلسه می‌برد، طوری که مخاطب در دریای اسناد و اتفاقات دچار سردرگمی نمی‌شود. فصل‌ها با عباراتی جذاب شروع می‌شوند و طوری در ذهن مخاطب قلاب می‌اندازند که مخاطب، علاقمند به مطالعه ادامه متن می‌شود. رحیمی آنقدر روان و جذاب روایت کرده است که آدم به‌واقع پژوهشی‌بودن این کتاب را فراموش می‌کند. به همین دلیل است که بنده بعد روایی کتاب را بر بعد پژوهشی آن غالب می‌دانم. اتفاقی که در برخی از کتاب‌هایی از این جنس رخ نمی‌دهد.

قاضی درباره متن کتاب نیز چنین گفت: بعد از ارائه تصویری کلی از کتاب نبرد تنگه‌ها، من می‌روم سراغ متن کتاب. ما در این جلسه نقد می‌خواهیم بگوییم که آقای رحیمی در این کتاب چه کرده و چه نکرده. بنابراین لازم می‌دانم به شما بگویم که کتاب چه دارد، بعد برویم سراغ نکاتی که مدنظر من است. بنابراین، در روش نقد این کتاب می‌خواهم فصل به فصل پیش بروم. سعی کرده‌ام خلاصه هر فصل را بنویسم و خدمت مخاطبان ارائه کنم. بالاخره شما در این کتاب با ۱۱۶۵ صفحه متن طرف هستید و در حقیقت این ۱۱۶۵ صفحه متن از زوایای مختلف دنبال حسن باقری است و ذره ذره ایشان را معرفی می‌کند. به همین جهت برای من مهم است که فکت‌ها را از کتاب دربیاورم تا به مخاطب نشان بدهم که آیا آقای رحیمی در نشان دادن نقش حسن باقری در عملیات فتح‌المبین موفق بوده یا نه.

وی افزود: نکته مهم دیگر برای من در این جلسه نقد، بررسی روش‌شناسی آقای رحیمی در این کتاب است. درست است که ما در کتاب به دنبال شخصیت حسن باقری هستیم، اما آقای رحیمی در بخش‌های مختلف کتاب، حتی آنجاهایی که اسمی از حسن باقری نیست، از روش‌های مختلف پژوهش توصیفی و تحلیلی استفاده کرده است که فقط و فقط با مطالعه دقیق کامل کتاب برای مخاطب روشن خواهد شد. برای من استخراج این روش‌ها مهم است، چون به شدت کارکرد آموزشی دارد برای افرادی که قصد دارند در این زمینه فعالیت کنند. من در حقیقت می‌خواهم ردپای آقای رحیمی را کشف کنم تا افرادی که می‌خواهند جا پای او بگذارند و کاری شبیه این کتاب تولید کنند، کار آسان‌تری داشته باشند.
از پاراگراف اول پیشگفتار کتاب شروع می‌کنم که تصویر خوبی از کتاب و چیزی که با آن طرف هستیم، ارائه می‌کند:

شامگاه یکشنبه ۲۸ مارس ۱۹۸۲؛ برای فرمانده مقتدر سپاه چهارم عراق، شامگاه آرزوهای شیرین و بلندپروازانه بود. پیش چشمان بهت‌زده سرلشکر ستاد هشام صباح‌الفخری، همه گستره ماموریتش از دست رفته بود و ستون‌ها پی در پی سربازان فراری از میدان و قطارهای بی‌شمار زرهی، خسته و متلاشی از کنارش می‌گذشتند و به سمت عقبه سپاه در عمق خاک عراق ادامه مسیر می‌دادند. او هیچ گاه تصور نمی‌کرد تنها در عرض هفت روز همه چیز را به دشمن باخته باشد.

از دست دادن ۲۴۰۰ کیلومترمربع زمین، تحمل ۲۵۰۰۰ کشته و مجروح و به‌جا گذاشتن ۱۵۰۰۰ اسیر. فرمانده سپاه چهارم ارتش عراق نمی‌دانست که او و ژنرال‌های استخوان خردکرده‌اش، بازی جنگ را در نبرد تنگه‌ها به چند جوان شجاع و خوش‌فکر ایرانی واگذار کرده‌اند.

با این پاراگراف ما وارد کتاب می‌شویم.

آقای رحیمی در پیشگفتار به روش خودش در این کتاب اشاره کرده، اینکه با چه میزان سند طرف بوده و کار چند سال طول کشیده است. ایشان ۱۰۰۰۰ سند را مورد بررسی قرار داده‌اند، ۶۶ سند را به شکل مستقیم در کتاب ارائه کرده‌اند و ۱۸۶ سند از نیروی زمینی ارتش را بررسی کرده‌اند.
۷۱ نوار کاست را که شامل ۸۴ ساعت جلسات و بیسیم‌های عملیات فتح‌المبین بوده، استفاده کرده‌اند و ۱۲۰ عنوان کتاب را مطالعه و از ۱۲۰ مصاحبه درباره شهید باقری، چه آن‌هایی که در زمان جنگ گرفته شده بوده و چه آن‌هایی که خودشان گرفته‌اند، استفاده کرده‌اند.
یکی از ویژگی‌های کار آقای رحیمی این بوده که همراه جناب آقای فتح‌الله جعفری، مسئول مؤسسه شهید حسن باقری، حداقل دو سفر به منطقه داشته‌اند و حضوری منطقه عملیات را دیده‌اند.

این کار ایشان شبیه کار خود قهرمان کتاب، شهید حسن باقری است که همیشه به اطلاعات شناسایی قبل عملیات تأکید ویژه داشت. در عملیات بیت المقدس ایشان به شهیدان همدان و شهبازی که برای شناسایی منطقه می‌رفتند، می‌گفت دستتان به جاده اهواز خرمشهر خورد یا نه؟ یعنی اینقدر تأکید داشت که شناسایی مهم است. حالا خود آقای رحیمی هم برای شناسایی منطقه‌ای که می‌خواهد درباره‌اش بنویسد، به منطقه سفر می‌کند تا آنجا را از نزدیک ببیند و به قول معروف دستش به زمین منطقه بخورد.

آقای رحیمی از سال ۹۳ تا سال ۹۵ نگارش کتاب را انجام داده است. مجموع کار تحقیق و نگارش کتاب ۶ سال طول کشیده است. محوریت این کتاب نقش حسن باقری در عملیات فتح‌المبین است و در پیشگفتار نوشته‌اند که اگر می‌خواستند خود عملیات را بنویسند، متن کتاب و زمان اتمام آن بسیار بیشتر از این‌ها می‌شد. من اطلاع دارم که جناب آقای «امیر رزاق‌زاده» در مرکز اسناد جنگ نزدیک به ۶ سال است که مشغول نگارش کتاب کامل عملیات فتح‌المبین هستند و هنوز هم کار آن تمام نشده است.

همچنین در پیشگفتار صوت‌ها را توضیح داده‌اند و بیان کرده‌اند برای اینکه حس‌وحال و فضای بیسیم‌ها و لحن حسن باقری را به مخاطب منتقل کنند، این بخش را در کتاب به شکل محاوره آورده‌اند، البته متن پیاده‌شده جلسه‌ها را به شکل رسمی آورده‌اند. نویسنده سعی کرده نثری عامه‌فهم و روان و نثری را که راحت خوانده می‌شود، برای نگارش متن کتاب انتخاب کند.

در انتهای پیشگفتار نیز به بحث استفاده از نقشه‌های نظامی اشاره شده است. البته راجع به برخی از بیسیم‌های عملیات فتح‌المبین که در مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس نگهداری می‌شده و در اختیار ایشان قرار نگرفته، صحبت کرده‌اند و شاید اگر آن نوارها را به ایشان می‌دادند، می‌توانستند به کتاب اضافه کنند. این یکی از پرسش‌های من از ایشان است که جلوتر به آن می‌پردازم.

فصل اول؛ غرب کرخه در اسارت

نویسنده در فصل اول به بحث منطقه غرب کرخه که منطقه عملیاتی فتح‌المبین است، می‌پردازد و از جغرافیای منطقه شروع می‌کند.و سه فصل ابتدایی کتاب مشخصاً ربطی به شهید حسن باقری ندارد. ایشان در ابتدا منطقه‌ای را که قرار است عملیات فتح‌المبین در آن انجام بشود، بررسی می‌کند.

داستان، داستان روایت تاریخی است، یک خاطره خطیر، یک رویداد بزرگ نظامی. عملیات فتح‌المبین. کجا، کی، چرا و چگونه چهار پرسش اساسی این ماجرا است.

نویسنده در این قسمت پرسش‌های مهم و اساسی تاریخ را مطرح می‌کند و مشخص می‌کند که می‌خواهد به این پرسش‌ها پاسخ بدهد. ما به عنوان مخاطب لازم است چیستی، چرایی، چگونگی، مکان و زمان را بدانیم تا بفهمیم که با چه پدیده‌ای طرف هستیم.

جغرافیا

در فصل جغرافیای منطقه عمومی غرب دزفول و شوش که منطقه عملیاتی فتح‌المبین ما با مطالبی از جمله جغرافیای طبیعی که محدوده ۳۰۰۰ کیلومتر مربعی، رودخانه‌های کرخه و دویرج، زمین، آب و هوا است؛ جغرافیای انسانی شامل شهرهای دزفول و اندیمشک و شوش، ۵۰ روستای منطقه، نژاد، کوچ‌نشینی، معابر شامل جاده اندیمشک - دهلران، جاده سه راهی قهوه خانه – سایت و چند معبر دیگر و در نهایت جغرافیای نظامی شامل زمین، موانع، اختفا و پوشش، دیدبانی و میدان آتش، راه‌های در دسترس و عوارض حساس
مواجهه هستیم.

استقرار در زمین‌ها

نویسنده نقطه آغاز زمان و تاریخ بررسی کتاب را از ۲۲ بهمن ۱۳۵۷، روز پیروزی انقلاب اسلامی قرار می‌دهد. این انتخاب نویسنده از مقطع زمانی و مکان منطقه به این دلیل است که در ادامه می‌خواهد با جزئیات برای ما روایت کند که قرار است چه اتفاقی در این منطقه رخ بدهد.

در این بخش آقای رحیمی روایت‌هایی را از اتفاقات رخ‌داده در منطقه مورد بررسی در این کتاب، منطقه غرب دزفول و شوش، از ابتدای پیروزی انقلاب تا انتهای سال ۱۳۵۸ را مطرح می‌کند: عشایر مسلح و عراقی‌ها که در مرز کار مهندسی انجام می‌دادند. شیوخ مرتبط با عراق که معضل جدی بودند، لوله‌های نفت را منفجر می‌کردند، ریل‌های قطار را منفجر می‌کردند. بچه‌های سپاه دزفول هم نسبت به این تحرکات با قاطعیت واکنش نشان می‌دادند.

نویسنده از وضعیت پادگان کرخه می‌گوید که در این دوره فعال بوده و بچه‌های سپاه دزفول در آنجا آموزش می‌دادند و آمادگی ایجاد می‌کردند.

همچنین به حضور ارتش و لشکر ۹۲ زرهی ارتش در مرزها اشاره می‌کند و می‌گوید که لشکر ۹۲ در آن زمان وضعیت خوبی نداشت و وضعیت آمادگی‌اش ۵۰ درصد هم نبود.

به تدریج همینطور که کتاب پیش می‌رود، ما به بهانه خواندن روایت‌ها، با افراد مختلف و اسامی آن‌ها آشنا می‌شویم. بچه‌های سپاه دزفول: آقای غلامعلی رشید، کوسه‌چی، فضلیت‌پور، علیرضا صولتی، مرحوم سوداگر و بچه‌هایی که اتفاقات این مقطع تاریخی را روایت می‌کنند.

فروردین تا شهریور ۵۹

مطلب بعدی کتاب، مقطع فروردین تا شهریور سال ۱۳۵۹ است. عراق از فروردین ۵۹ به مرزهای ما حمله می‌کند. گروه‌های از نیروهای ارتش در آن مقطع در عین‌خوش و گروهی هم در فکه مستقر می‌شوند. در خرداد ماه در مهران درگیری بیشتر می‌شود. ارتش به دهلران نیرو اعزام می‌کند و نیروها در آن منطقه مستقر می‌شود و عراق عقب‌نشینی می‌کند.

در ۵ تیرماه ۵۹ چون عراق فعالیت آنچنانی در مرز ندارد، ارتش گروهی از نیروهایش را به عقب منتقل کند. ارتش علت آن را هم آرامش مناطق و سازماندهی نیروها بیان می‌کند. اما درباره این عمل ارتش، روایت دیگری هم وجود دارد و آن هم بحث کودتای نوژه است. بعضی از فرماندهان ارتش بعد از لو رفتن کودتا دستگیر می‌شوند.

کشف کودتا پیامدهایی دارد؛ فرمانده لشکر ۹۲ زرهی، سرهنگ فرزانه را دستگیر می‌کنند. نویسنده به نقل از حسنی سعدی از فرماندهان ارتش می‌گوید که لشکر ۹۲ زرهی در آغاز جنگ فاقد فرمانده است.

مرزهای غرب دزفول اوضاع خوبی ندارد، نیروی ارتش در آنجا نیستند و فقط نیروهای معدود سپاه دزفول در آن منطقه حضور دارند.

در شهریور ۵۹ که درگیری‌های مرزی بیشتر می‌شود، اواسط شهریور نیروی زمینی، نیروهای لشکر پیاده ۲۱ حمزه را به جنوب اعزام می‌کند. ۱۹ شهریور هم لشکر ۹۲ زرهی که حمله عراق را قطعی می‌داند، به نیروهایش آماده‌باش می‌دهد. نویسنده درگیری‌های نیروهای ارتش با نیروهای عراق در منطقه را در بازه زمانی شهریور ماه ۵۹ بیان می‌کند.

غلامعلی رشید، فرمانده سپاه دزفول معتقد است علت اینکه ارتش در مرزهای غرب دزفول به شکل ضعیف حضور داشت، به دلیل تحلیل‌های اشتباه آن‌ها بود. آنها فکر می‌کردند درگیری در نهایت در مرزها خواهد بود. ولی با تدبیر رشید، سپاه دزفول در منطقه نیرو مستقر می‌کند.

در همان اواخر شهریور ۵۹ درگیری‌ها آنقدر زیاد می‌شود که حتی ارتش یک گروه از عراقی‌ها را اسیر می‌کند. نویسنده این ماجرا را به روایت لهراسبی یکی از فرماندهان ارتش آورده است.

از ۲۴ شهریور تهاجمات عراق بیشتر می‌شود؛ در اینجا یک چرای بزرگ تاریخی وجود دارد. اینکه چرا ارتش بزرگ ایران در این مقطع آنقدر افت کرده که قدرت بازدارندگی خودش را از دست داده؟ چرا تیپ ۲ زرهی با توان ۵۰ درصد آماده دفاع است و گردان ۲۸۳ سوار زرهی لشکر ۹۲ با توان ۳۰ درصد در مرزها مستقر است؟

دلیل اول را می‌توان غافلگیری نظامی دانست که ارتش این دلیل را به شدت رد می‌کند؛ دلیل دوم هم این است که ارتش بر آن تاکید دارد، آن هم شرایط خاص سیاسی و اجتماعی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی است که عامل اصلی تضعیف ارتش بوده است و گروه‌های تندرو شعار انحلال ارتش را می‌دادند، دولت موقت قراردادهای خرید خارجی را لغو کرد و طرح فروش اقلام عمده تجهیزات متعلق به ارتش، انتقال پرسنل متخصص و فنی به خارج از یگان‌های رزمی، فراخواندن وابسته‌های نظامی، یک ساله کردن خدمت سربازی، فرار، دستگیری و اعدام و برکناری بسیاری از فرماندهان و افسران ارتش ارشد ارتش دلایلی هستند که ارتش مطرح می‌کند.

پاسخ سوم که معمولاً فرماندهان سپاه ارائه می‌کنند، این است که ارتش در آغاز جنگ فاقد یک سیستم کنترل و فرماندهی مقتدر در رأس یگان‌های خودش است و همینطور فاقد وحدت فرماندهی مقتدر.

پاسخ چهارم تلفیقی از پاسخ دوم و سوم است. ارتش بعد از پیروزی انقلاب اسلامی تحت شدیدترین فشارهای تبلیغاتی، مالی، لجستیکی و پرسنلی است، البته ابتدای سال ۵۹ ارتش از بحران خارج شده، ولی کمبودها باقی مانده است.

یکدفعه ماجرای کودتای نوژه اتفاق می‌افتد و گروه زیادی از بدنه فرماندهی ارتش دستگیر می‌شوند که بعضی از دستگیرشده‌ها مدتی بعد آزاد می‌شوند، اما برخی از آنها پست فرماندهی نداشتند. بنابراین، نمی‌توان نقش پررنگ کودتای نوژه را کم و ناچیز در نظر گرفت. به همین دلیل است که در آن مقطع لشکر ۹۲ زرهی فرمانده ندارد و فرماندهی تیپ ۲ زرهی دزفول یک سرگرد مخابرات است.

بنابراین، می‌توان نتیجه گرفت که اگر بخشی از مشکلات ارتش را معلول کمبود نفرات و تجهیزات موردنیاز بدانیم، قطعاً بخش قابل توجهی از آن به این علت است که ارتش در بهره برداری از امکانات موجود و اعمال فرماندهی مناسب ناتوان بوده. این‌ها تحلیل‌های نویسنده در پاسخ به آن سوال تاریخی است که بالاتر مطرح شد.

نکته مهم در روش‌شناسی کتاب این است که آقای رحیمی در این بخش‌ها به روایت‌ها و تحلیل‌های موجود اکتفا نمی‌کند. اگر سه تحلیل مهم وجود دارد، ایشان هر سه تحلیل را به شکل دقیق و کامل می‌آورد و بررسی می‌کند و بعد، تحلیل چهارمی ارائه می‌کند که تحلیل خودش است. بعد هم همه تحلیل‌ها را جمع‌بندی می‌کند.

هجوم متجاوز

وارد فصل بعد می‌شویم.

آخرین بعدازظهر تابستان ۵۹ به سختی می‌گذشت، هوا گرم نبود، داغ بود! داغ داغ! تا آنجا که سربازان و پاسداران مستقر در پاسگاه‌ها و مواضع سدکننده را به زیر سقف سنگری یا پناه سایه‌ای کشانده بود، به امید رسیدن غروب یا خنک شدن هوا.

یکی دیگر از روش‌های آقای رحیمی استفاده از متن روان است. جالب است که آقای رحیمی در کتاب با مخاطب خیلی صمیمی است، انگار که روبروی منِ مخاطب نشسته و خیلی راحت با من صحبت می‌کند؛ مثل آدمی است که دست من را می‌گیرد و با خودش به دل واقعه می‌برد. مثلاً در همین صفحه می‌خوانیم: «اجازه دهید همین‌جا و قبل از روایت آغاز جنگ، یک ساعت به عقب برگردیم…» این ساده روایت کردن و بی‌تکلف گفتن، بدون اینکه آدم را به دست‌انداز بیاندازد و او را تا انتها پیش بیاورد، آن هم در یک کار پژوهشی با این حجم، خیلی مهم است.

آقای رحیمی بحث هجوم متجاوز منطقه غرب دزفول و شوش را به شکل جزئی بیان می‌کند.

ما در این قسمت گزارش هجوم متجاوز در محورهای منطقه را داریم. نویسنده ما را با افراد و یگان‌هایی که در مناطق مستقر هستند و در مقابل تهاجم دشمن مقابله می‌کنند و همچنین یگان‌هایی از عراق که در حمله حضور دارند، آشنا می‌کند.

در اولین ساعات آغاز جنگ پاسگاه فکه به تصرف عراقی‌ها درمی‌آید، در مواضع عین‌خوش یک نبرد تمام‌عیار جریان دارد و نیروهای پاسدار منطقه از هجوم یگان‌های دشمن به مرزها روایت می‌کنند و نویسنده روی خط زمان ساعت به ساعت جلو می‌آید و با بیان روایت نیروهای پاسدار از جبهه‌های مختلف منطقه و هجوم یگان‌های عراق به مرزها، مخاطب را در دل جنگ پیش می‌برد.

یکی از روایت‌های نزدیک از وقایع این منطقه در آن بازه تاریخی، یادداشت‌های روزانه شهید سوری از شهدای ارتش است. شانس خوبی که آقای رحیمی داشته این است که خود ایشان یادداشت‌های شهید سوری را در قالب یک کتاب در سال ۱۳۸۹ تنظیم کرده. این روایت‌ها خیلی به شفاف‌کردن اتفاقات این بازه کمک کرده.

نویسنده از مقاومت مظلومانه نیروهای خودی ارتش برابر سیل زرهی لشکر ۱۰ عراق در عین‌خوش می‌گوید. در محور جنوبِ منطقه غرب دزفول عناصر گروه رزمی تیپ ۳۷ جلوی عراقی‌ها را می‌گیرند، اما فرمانده شجاع آن سرگرد غفار رامین می‌داند که تعداد نفرات و امکاناتش کم است و اگر نیرو نرسد نمی‌تواند جلوی عراقی‌ها را بگیرد. نیروهای ارتش تقاضای پشتیبانی هوایی و توپخانه می‌کنند، ولی خبری نیست.

ایستادگی نیروهای ارتش زیاد طولانی نمی‌شود، سرگرد مخابرات مظاهری سرپرست تیپ ۲ زرهی، پیامی به لشکر ۹۲ زرهی مخابره می‌کند و در طول ۴۸ ساعت اول جنگ، مظاهری بارها از فرماندهان لشکر می‌خواهد که یگان تحت امرش را به عقب بکشد. به گفته موسوی قویدل، مظاهری در شرایطی سرپرستی تی پ۲ زرهی را پذیرفته که بارها به ناتوانی خودش در فرماندهی تیپ ۲ اقرار کرده. با این حال تیپ ۲ مقاومت جانانه‌ای در روز اول و دوم مهر دارد، فردای آن روز، سوم مهر ۵۹، سرگرد مخابرات مظاهری مجروح می‌شود و از منطقه خارجش می‌کنند و سرگرد زرهی دهقان جایگزین مظاهری می‌شود؛ آقای رحیمی در این قسمت‌ها منصفانه از عملکرد ارتش دفاع می‌کند.

نکته مهم این است که آقای رحیمی در پژوهش این کتاب سراغ بچه‌های سپاه و بسیج برای مصاحبه رفته. طبیعتاً روایت‌های شفاهی زیادی از بچه‌های سپاه و بسیج در کتاب وجود دارد که خودشان از عملکرد خودشان می‌گویند. اما آقای رحیمی از روایت‌هایی که نیروهای ارتشی در کتاب‌هایشان آورده‌اند، به سادگی عبور نمی‌کند و به نوعی وکیل مدافع آن‌ها هم هست و از عملکردهای قابل دفاع آن‌ها شجاعانه دفاع می‌کند. همین، آزادانه و محققانه بودن پژوهش ایشان را در کتاب نشان می‌دهد.

در همان روز چهارم شروع جنگ، بنی‌صدر از منطقه بازدید می‌کند. بعد از ۱۵ دقیقه بازدیدش تمام می‌شود و برمی‌گردد. بلافاصله ارتش دستور عقب‌نشینی از مواضع عین‌خوش را می‌دهد.

در مورد ماجرای عقب‌نشینی چند دلیل بیان شده:

دلیل اول این است که دستور عقب‌نشینی از سمت رئیس جمهور بوده، اما هیچ‌کدام از کارشناسان و تاریخ‌نویسان ارتش این اقدام را خیانت قلمداد نمی‌کنند، بلکه آن را اقدامی منطبق بر اصول جنگ می‌دانند. نویسنده هم احتمال خیانت را رد می‌کند و برای رعایت انصاف، هم روایت بنی‌صدر از آن روز را می‌آورد و هم سه روایت را از سه شاهد عینی نقل می‌کند: عبدالرضا سوری، محمد علی صبور از عناصر اعزامی سپاه دزفول و عبدالحمید حلمی که جزو پاسداران سپاه دزفول بوده.

یکی از ویژگی‌های روش کار آقای رحیمی در کتاب این است که ایشان در تحلیل هر ماجرا می‌تواند وارد علل و عوامل بشود، اما چیزی را که مهم است برجسته می‌کند. مثلاً در بحث عقب‌نشینی به علت آن کاری ندارد، بلکه آن چیزی را که پررنگ و برجسته می‌کند این است که عقب‌نشینی ارتش تا کجاست؟ برای این مسئله ایشان روایت‌هایی را که در آن‌ها اختلاف وجود دارد، بررسی می‌کند: ارتش می‌گوید که طبق برنامه ۲۴ کیلومتر عقب‌نشینی کرده‌اند و روی علی‌گره‌زد پدافند کرده‌اند، در صورتی که غلامعلی رشید می‌گوید ارتش ۵۰ کیلومتر عقب نشسته! در این قسمت روایتی از یادداشت‌های روزانه آقای سوری وجود دارد که می‌گوید ما تا علی‌گره‌زد عقب آمدیم. نویسنده بین این روایت‌ها جانب احتیاط را نگه می‌دارد.

ایشان این احتمال را مطرح می‌کند که علت این اختلاف‌نظر این است که مدیریت فرماندهی در نیروهای ارتشی وجود نداشته است. به همین دلیل عده‌ای تا جایی عقب کشیده‌اند و عده‌ای هم عقب‌تر آمده‌اند. آقای رحیمی به این شکل بین این دو روایت را جمع می‌کند.

نویسنده اتفاقات روز چهارم مهر را روایت می‌کند. در این روز دشمن تا سه راه قهوه‌خانه پیشروی می‌کند و در مقابل آن‌ها مقاومت ناچیز و پراکنده‌ای وجود دارد و نیروهای ارتشی از روی خوش نشان ندادن مردم منطقه به عقب‌نشینی‌های ارتش روایت می‌کنند. دشمن با سرعت پیش می‌آید و خودش را به ابوصلیبی‌خات و پشت رودخانه کرخه می‌رساند، اما آنجا متوقف می‌شود. روز پنجم مهر عراق تا پل نادری پیشروی می‌کند، اما نیروهای منطقه مقابل شأن مقاومت می‌کنند.

در این قسمت آقای رحیمی یک ابهام تاریخی را مطرح می‌کند. اینکه مقاومت ارتش در ارتفاعات علی‌گره‌زد در مقابل نیروهای دشمن ۴۸ ساعت بوده یا کمتر؟ نویسنده از یادداشت‌های روزانه عبدالرضا سوری شاهد می‌آورد که عقب‌نشینی از علی‌گره‌زد ساعت ۲ روز پنجم مهر بوده. اما روایت غلامعلی رشید می‌گوید که علی‌گره‌زد روز چهارم مهر سقوط کرده. در هر صورت هرکدام از این روایت‌ها درست باشد، عراق روز پنجم مهر لب رودخانه کرخه بوده.

با اشغال این منطقه نیروهای ارتش مجبور هستند به این طرف کرخه عقب‌نشینی کنند. آن‌ها اسلحه و تجهیزات را آن طرف آب می‌گذارند و خودشان را به این طرف می‌رسانند.

در تحلیل اتفاقات روز ششم مهر، نویسنده یک خطای تاریخی را بررسی می‌کند. آن هم ادعای عقب‌نشینی گروه رزمی تیپ ۳۷ در ۶ مهر از طریق پل نادری است که در جلد اول کتاب ارتش جمهوری اسلامی ایران در هشت سال دفاع مقدس آمده. آقای رحیمی تحلیل می‌کند که این ادعا نمی‌تواند درست باشد. چون روز ۵ مهر سه‌راه قهوه‌خانه دست عراق بوده! از طرف دیگر خود فرماندهان ارتشی مانند موسوی قویدل و حسن براتی هم این ادعا را تأیید نمی‌کنند.

حالا عراق به پشت رودخانه کرخه رسیده و مردم شهر شوش، اندیمشک و دزفول در اضطراب و نگرانی هستند. انتهای روز ششم مهر غرب کرخه کامل در اشغال عراق است. روز هفتم مهر، عراق تک می‌کند ولی با مقاومت نیروهای ایرانی مواجه می‌شود.

عراق مواضع خودش را در غرب رودخانه کرخه، پشت پل نادری، تثبیت می‌کند. نویسنده تحلیل می‌کند چرا عراق از پل نادری به این سمت نیامده و پیشروی‌اش را ادامه نداده. آقای رحیمی روایت‌های مختلف تاریخی درباره علت عدم پیشروی عراق را بررسی می‌کند. به هر کدام می‌پردازد که چرا عراق جلوتر نیامد و پشت کرخه ماند. بعضی از کارشناسان ارتش اعتقاد دارند که عراق برنامه‌ای برای آمدن به این سمت نداشته و این اشتباه تاکتیکی عراق بوده؛ اما گروه دیگری از صاحبنظران معتقدند که عراق عزم جزم برای ادامه پیشروی داشته، ولی دو علت باعث عدم پیشروی شده: مقاومت ارتش و نیروهای مردمی و همینطور نقش رود کرخه.

گروه سوم معتقدند که علت توقف عراق پشت کرخه ۶ دلیل داشته: عراق از محاسبات اوضاع داخلی ایران اطلاعات نادرستی داشته. امکاناتش برای حمله، با اهدافی که داشته، تطابق نداشته. در اتخاذ استراتژی «جنگ محدود» اشتباه کرده. از طرف دیگر حمله تیپ ۸۴ خرم آباد به عقبه لشکر ۱۰ زرهی عراق هم بی‌تأثیر نبوده. همچنین عراق می‌دانسته که نیروهای لشکر ۲۱ پیاده تهران و ۱۶ زرهی قزوین به زودی سر وقتشان می‌رسند. مسئله آخر هم خود رود کرخه بوده. عراق می‌توانسته پل نادری را بگیرد، اما تضمینی نبوده که بتواند به سادگی از آن عقب‌نشینی کند، بنابراین، بعد از هفت روز پیشروی، عراق پشت کرخه می‌ماند و متوقف می‌شود.

فصل دوم: شکل‌گیری محورهای مقاومت

در این فصل نویسنده به شکل‌گیری مقاومت در این منطقه در مقابل ارتش عراق می‌پردازد. در این فصل است که کم‌کم سروکله حسن باقری پیدا می‌شود.

اشغال سرپل‌ها

حالا که عراق تا پشت کرخه پیش آمده. برای پاسخ به متجاوز دو راه وجود دارد: راه حل اول اجرای آتش سنگین روی عراقی‌هاست. اما تجهیزات و تسلیحات و امکانات کافی برای این کار وجود ندارد.

راه حل دوم، اشغال سرپل‌هاست. بهترین سرپل، پل نادری است ؛۱۳ مهر نیروهای ارتش به همراه نیروهای مردمی پاتک می‌کنند و پل نادری را می‌گیرند و تا ۳ کیلومتر را تصرف می‌کنند.

در این قسمت نویسنده یک خطای بزرگ تاکتیکی عراق را تحلیل می‌کند. عراق مواضع پدافندی‌اش در غرب رود کرخه را در ساحل رودخانه احداث نمی‌کند. بلکه آن را روی بلندی‌ها مستقر می‌کند. به همین دلیل نیروهای خودی می‌توانند ساحل غربی رودخانه را بگیرند. در همان روز ۱۳ مهر بچه‌های سپاه دزفول روستای صالح مشطط در غرب رودخانه کرخه را هم تصرف می‌کنند و در آنجا مستقر می‌شوند. از آن به بعد صالح مشطط به عنوان یک سرپل مهم است. البته این روستا مشکلی هم دارد که حاشیه امنی ندارد.

سرپل دوم نیروی ایرانی در جبهه شوش است. نویسنده دست ما را می‌گیرد و به هرکدام از سرپل‌ها سر می‌زند و برای ما می‌گوید که چه افرادی از سپاه دزفول در هرکدام از این مناطق مستقر هستند. کم‌کم ساختار نیروهای ارتش هم در این جبهه شکل می‌گیرد. بچه‌های ارتش و سپاه در کنار هم مستقر می‌شوند.

۲۳ مهر

بعد از توقف عراق در منطقه، ارتش لشکر ۱و ۲ پیاده تهران و لشکر ۱۶ زرهی را فراخوان می‌کند. ۱۹ مهر دشمن از کارون عبور می‌کند و جاده اهواز آبادان را قطع می‌کند. از طرف دیگر به کرخه هم حمله می‌کند و نهایتاً در ۲۳ مهر بستان را اشغال می‌کند.

ارتش طرحی برای حمله به عراق در ۲۳ مهر طراحی می‌کند. رشید با توجه به آشنایی‌اش با زمین منطقه از قبل شکست این طرح را پیش‌بینی می‌کند. اما ارتش مصمم است. نیروهای سپاه دزفول هم آماده‌اند در کنار ارتش عمل کنند، اما ارتش نگاه خوبی به این همکاری ندارد. همه آماده عملیات هستند که در ۲۲ مهر اتفاقی می‌افتد و همه معادلات را به هم می‌زند: تک مختل‌کننده عراق. عراق به نیروهای ایرانی حمله می‌کند و از توان نیروهای ایرانی کم می‌کنند و تمرکز آن‌ها را به هم می‌ریزند.

اما بالاخره ۲۳ مهر ارتش عملیاتش را شروع می‌کند. تانک‌ها وارد دشت می‌شوند، اما یکدفعه باران گلوله و موشک روی سر تانک‌ها فرود می‌آید. نویسنده این بخش‌ها را به رویات نیروهای ارتشی، لهراسبی و ترابی نقل کرده. عملیات ۲۳ مهر شکست سختی است برای نیروهای ایرانی. در انتهای این بخش، نویسنده علل شکست ۲۳ مهر را از زبان فرماندهان ارتش بیان می‌کند.

جا به جایی ارتش

شکست ارتش در عملیات ۲۳ مهر روحیه فرماندهان و یگان‌ها را ضعیف می‌کند. ارتش تصمیم به جابجایی نیروهایش در منطقه می‌گیرد. نویسنده ساختار استقرار نیروهای ارتش در خط مقابل با عراق را برای ما ترسیم می‌کند. دو روز بعد از اینکه تیپ ۱ لشکر ۲۱ پیاده در سرپل غرب رودخانه کرخه مستقر می‌شود، ۹ آبان، عراق به آن‌ها حمله می‌کند. علی‌رغم حمله سنگین عراق، نیروهای ارتشی هیچ وقت فکر عقب‌نشینی به سرشان نمی‌زند. از طرف دیگر بعضی از نیروهای سپاه دزفول با روایت‌های خودشان معتقدند که شکست نیروهای عراقی فقط به دلیل مقاومت نیروهای سپاه دزفول بوده. نویسنده در این بخش انصاف را درباره عملکرد نیروهای ارتش و سپاه رعایت می‌کند و به نقش و سهم هرکدام در مقاومت

منبع خبر: خبرگزاری مهر

اخبار مرتبط: کتاب «نبرد تنگه‌ها» مصداق جهاد تبین است