راهی که مثل کندن کوه با مژه چشم است

راهی که مثل کندن کوه با مژه چشم است
خبرگزاری مهر

خبرگزاری مهر - گروه دین و اندیشه: مهارت‌های زندگی توانایی‌هایی برای رفتار انطباقی و مثبت هستند که افراد را برای برخورد مؤثر با خواسته‌ها و چالش‌های زندگی روزمره قادر می‌سازد. مهارت‌های زندگی در لابه لای تعالیم الهی به ویژه در قرآن کریم و احادیث معصومین (ع) بیان شده است.

نکات بسیاری از الگوی مهارت‌های زندگی در چارچوب بیانات امام علی (ع) درنهج البلاغه وجود دارد که شامل حقایق و راهبردهای بسیار زیبایی در مورد مهارت‌های زندگی، شاخص‌های ارتباط مطلوب با مردم، نحوه مدیریت خشم، ترس، راهبردهای کاهش حزن و اندوه، شناخت خود، همدلی و همیاری با مردم، خلاقیت، انتقادپذیری، تصمیم گیری و حل مساله و مبارزه با نفس است که حضرت امیر (ع) با فصاحت و بلاغت تمام به این مسائل پرداخته‌اند.

بر همین اساس مرحوم حضرت آیت‌الله مصباح یزدی، در سلسله جلساتی با موضوع «بهترین‌ها و بدترین‌ها در نهج البلاغه» سخنرانی داشته و به تبیین این موضوع پرداخته اند، که گزیده‌ای از سخنان ایشان به شرح زیر است:

«قَدْ أَبْصَرَ طَرِیقَهُ وَ سَلَکَ سَبِیلَهُ وَ عَرَفَ مَنَارَهُ وَ قَطَعَ غِمَارَهُ وَ اسْتَمْسَکَ مِنَ الْعُرَی بِأَوْثَقِهَا وَ مِنَ الْحِبَالِ بِأَمْتَنِهَا فَهُوَ مِنَ الْیَقِینِ عَلَی مِثْلِ ضَوْءِ الشَّمْسِ قَدْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلَّهِ سُبْحَانَهُ فِی أَرْفَعِ الْأُمُورِ مِنْ إِصْدَارِ کُلِّ وَارِدٍ عَلَیْهِ وَ تَصْیِیرِ کُلِّ فَرْعٍ إِلَی أَصْلِهِ مِصْبَاحُ ظُلُمَاتٍ کَشَّافُ عَشَوَاتٍ مِفْتَاحُ مُبْهَمَاتٍ دَفَّاعُ مُعْضِلَاتٍ دَلِیلُ فَلَوَاتٍ یَقُولُ فَیُفْهِمُ وَ یَسْکُتُ فَیَسْلَم »۱

در مطالب گذشته، بخش‌هایی از خطبه هشتاد و هفتم نهج‌البلاغه را توضیح دادیم و ویژگی‌هایی از محبوب‌ترین بندگان خدا را که یا وجود شریف حضرت امیرعلیه‬ ‏السلام یا عنوانی کلّی است که مراتبی دارد و مرتبه عالیه آن حضرت امیرعلیه‬ ‏السلام است و مراتب نازله‬ ‏اش برای دیگران است، ذکر کردیم. (چه بسا احتمال دوم ارجح باشد، چون در مقابل نیز عنوانی ذکر شده است که به شخص خاصی اختصاص ندارد. در ادامه این خطبه حضرت می‌فرماید: کسی که از محبوب‌ترین بندگان خداست، راهی را پیموده تا به این مقام رسیده است. در مرحله اوّل این راه را درست دیده و کورکورانه و چشم بسته وارد راه نشده است. در مرحله دوّم این راه شناخته شده را آگاهانه پیموده است. این راه پستی و بلندی‌ها، پیچ و خم‌ها و نشیب و فرازهایی دارد؛ محبوب‌ترین بنده همه این‌ها را با قوّت و قدرت طی کرده و از این سختی‌ها، گردنه‌ها و پیچ و خم‌ها عبور کرده است.

جایی که راه دچار تیرگی‌ها و ابهام‌هایی است، خدای متعال برای آن علائمی نصب کرده و نوری قرار داده است. این شخص آن علائم را شناخته و در پرتو نوری که خدا برای او قرار داده، ظلمت‌ها را شکافته و راه صحیح را پیموده است تا جایی که خود را وقف راه خدا کرده و درصدد راهنمایی دیگران برآمده است. چنین کسی وقتی سؤالی از او می‌شود، می‌تواند در پرتو حقیقتی که کشف کرده و به یقین رسیده است، آن سوال را پاسخ دهد. به حدّی برایش راه روشن است و ابهامی ندارد که گویا مثل نور خورشید که همه جا را روشن می‌کند، هیچ ابهامی برایش وجود ندارد. چنین کسی می‌تواند ابهام‌های دیگران و مشکلات آن‌ها را رفع کند، اما اگر آدم خودش دچار ابهام و اشکال باشد چگونه می‌تواند اشکال دیگران را حل کند؟! مجموعاً از این بخش خطبه شریف حضرت، نکاتی استفاده می‌شود:

اولاً باید توجه کرد که پیمودن راه خدا مثل یک راه ساده و همواری نیست که هر کسی بخواهد، خیلی راحت آن را بشناسد و به راحتی بتواند آن را طی کند بدون اینکه با مشکلاتی رو به رو باشد! البته حکمتی وجود دارد که باید این راه پیچ و خم‌ها و فراز و نشیب‌هایی داشته باشد. انسان‌ها باید در مسیر کمال میل به بی‌نهایت پیدا کنند. آن قدر این راه باید وسعت داشته باشد و آن قدر باید درجات متفاوت باشد که در این مسیر کسی مثل علی‏ علیه ‏السلام راه پیما باشد و به مقامی برسد که دیگران از فهم آن عاجزند. باید این راه طولانی باشد تا معلوم شود علی کجاست و افراد ضعیفی مثل ما کجا! راه باید طولانی باشد تا هر کسی بتواند مقداری از راه را بپیماید و معلوم شود چه اندازه ظرفیت دارد و همّت افراد معلوم شود. اگر راه این پیچ و خم‌ها را نداشته باشد، ارزش کار و عبادت‌های انبیا و اولیا معلوم نمی‌شود. پیامبر اکرم‏‬ صلی الله علیه وآله آن قدر به نماز می‌ایستاد که پاهایش ورم کرده بود! ما درست نمی‌فهمیم این یعنی چه؟! یکی از همسران پیامبرصلی الله علیه وآله می‌گوید: پیامبر اکرم‏‬ صلی الله علیه وآله بعد از نماز عشا که خوابید، مقداری از شب که گذشت و فکر کرد من خوابم برده است، دیدم از جایش بلند شد و مشغول نماز شد. نماز خواند و مناجات کرد و آرام آرام به سجده رفت. در سجده گریه می‌کرد و ذکری می‌گفت. من خودم را نزدیک پیامبرصلی الله علیه وآله رساندم تا ببینیم در حال سجده چه می‌گوید، دیدم زار زار گریه می‌کند و می‌گوید: «الهی لاتکلنی الی نفسی»؛ خدایا مرا به خودم وامگذار. حضرت آن قدر گریه کرد که بی‏حال شد. من دیگر وانمود کردم که بیدار شده ‏ام، حضرت فرمود: بیداری؟ گفتم: بله، عرض کردم: یا رسول الله، چه قدر شما خودتان را زحمت می‌دهید؟ قرآن می‌فرماید: «ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقی »۲؛ هم چنین می‌فرماید: «لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّر »۳؛ چرا شما این قدر گریه‏؛ می‌کنید؟ حضرت فرمود: «أفلا اکون عبداً شکورا »۴؛ آیا من بنده‏؛ شکرگزاری نباشم؟ در نظر بگیرید که مثل پیامبری آن جور گریه‌ها دارد! او این خطر را احساس می‌کند که اگر کسی به خودش رها شود، هلاک شده است! کسی هم چون علی ‏علیه ‏السلام درک می‌کند که این راه چه راهی است و چه قدر سخت و طولانی است! ما چه می‌فهمیم؟! خیال می‌کنیم دو رکعت نماز که خواندیم، دیگر کلاه خود را باید به عرش بیندازیم و ملائکه باید برای خدمت کردن به ما بیایند!! اوایلی که من به قم آمده بودم، دوستی داشتیم که بعدها در حادثه هفت تیر به شهادت رسید. ایشان در تهران خدمت مرحوم آیت الله شیخ محمدتقی آملی رضوان الله علیه رفته و از ایشان دستور العملی خواسته بود. ایشان فرموده بود: راهی را که تو می‌خواهی، پیمودنش خیلی سخت است! آیا خودت را آماده کرده ‏ای؟ دوست ما در پاسخ گفته بود: به اندازه‏ای که عقلم می‌رسد! خود را آماده کرده ‏ام. ایشان فرموده بود: راهی را که تو می‌خواهی بروی، مثل کندن کوه با مژه چشم است. آیا خودت را برای چنین کاری آماده کرده‏ای؟!

این نکته را باید بفهمیم تا نه مغرور و نه ناامید شویم. وقتی انسان ندانسته وارد راهی شد، انتظار دارد زود به مقصد برسد. اگر نرسد خسته و سرخورده می‌شود، البته کار را نباید آن قدر سخت گرفت که بدان اقدام نکرد. اگر کسی قصد جدّی کرد و با خدا عهد بست، خدا کمکش می‌کند.

ثانیاً طولانی بودن، سخت و ناهموار بودن، و پیچ و خم داشتن راه یک مسأله است، و زیاد بودن راه‌های فرعی و انحرافی مسأله‏ای دیگر است. ممکن است آدم راه اصلی را از فرعی نشناسد و در همین راه‌ها گم شود! امیر المؤمنین‏‬ علیه‬ ‏السلام در همین خطبه از این وادی‌های انحرافی به «فَلَوَات»؛ یاد می‌کند. «فلوات»؛ راه‌های کویری است که تشخیص آن از راه اصلی خیلی مشکل است. خیلی شخص باید ماهر و راه آشنا باشد که بتواند تشخیص دهد راه کجاست! گاهی باید به کمک قطب نما و امثال آن راه را تشخیص دهد. به خاطر همین است که بسیاری از مردم در تشخیص راه به شکّ و شبهه مبتلا می‌شوند. اینکه امروز می‌بینید تقریباً اکثریّت قریب به اتّفاق مکاتب فلسفی دنیا شک‌گرا و نسبی‌گرا شده‏اند، به دلیل آن است که باور نمی‌کنند آدم بتواند یک راه صحیح و درستی را تشخیص دهد و هم چون آفتاب برایش روشن باشد که حقیقت چیست. اینان به شکّاک بودن خود افتخار می‌کنند و می‌گویند: آن‌هایی که ادّعای یقین می‌کنند، احمق هستند و چیزی نمی‌فهمند!! امّا امیرالمؤمنین‏علیه‏السلام می‌فرماید: آن کسی که خدا دوستش دارد و راهنماییش کرده تا مراحلی را گذرانده است، همان طور که خورشید را می‌بیند و هیچ شکّی در آن ندارد، راه حق و سعادتش را می‌شناسد. چنین کسی عهده‌دار راهنمایی دیگران است. مردم نیز باید بدانند که به چنین کسانی احتیاج دارند، باید آنان را بشناسند و از راهنمایی‌هایشان استفاده کنند وگرنه به شیطنت شیاطین و حیله فریبکاران و حقّه بازان دچار می‌شوند، از راه به در می‌روند و بالاخره دچار هلاکت می‌شوند!

شناختن چنین افرادی و اطمینان کردن به اینکه این‌ها راهشان درست است، نیز خود مشکلی است! باید معیارهای صحیحی در دست داشته باشیم تا اشخاص را ابتدا با این معیارها بشناسیم و پس از شناخت، کاملاً نصیحت‌های آن‌ها را بشنویم و از راهنمایی‌هایشان استفاده کنیم تا بتوانیم در این کوره‌راه‏ها و کج راهه‌ها، راه صحیح را پیدا کنیم و به مقصد برسیم. این‌ها نکته‌هایی است که از این قسمت کلام امیر المؤمنین‬ ‏علیه‬ ‏السلام استفاده می‌شود.

شخصی که از محبوب‌ترین بندگان خداست، راه را دیده است. حضرت نمی‌فرماید: «نظر»؛ یا «رَأٰی»، بلکه می‌فرماید: «ابصر»؛ یعنی دید کامل و شناخت برنامه ریزی شده داشته است، نه اینکه نگاهش به چیزی افتاده باشد! چنین کسی پس از شناخت، راه را با کمال جدّیّت می‌پیماید. معمولاً برای رهایی از بی‌راهه‌‏های گمراه کننده، برج‌هایی می‌ساختند تا کاروان‌ها از دور راه را بشناسند. شب‌ها هم گاهی روی آن برج‌ها چراغی روشن می‌کردند و به همین جهت، آن‌ها را منار - جای نور - می‌گفتند. حضرت می‌فرماید: کسی که نزد خدا محبوب است، این راه پرپیچ و خم و طولانی و این علامت‌ها و چراغ‌های راهنما و گودال‌های خطرناک و لغزشگاه‌های زیادی را که سر راه وجود دارد، کاملاً می‌شناسد. به همین جهت، در راه نمی‌ماند و در لغزشگاه‌ها نمی‌افتد. «فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقی‏؛ لاَ انْفِصامَ لَها »۵؛ کسی که به طاغوت کفر بورزد و به خدا ایمان بیاورد، به مطمئن‌ترین دستگیره چنگ زده است! عروه به معنای دستگیره است. وقتی آدم به خدا ایمان آورد و به طاغوت کفر ورزید، به دستگیره محکمی چسبیده است. گاهی آدم احساس نمی‌کند که به دستگیره‏ای نیاز دارد. وقتی من اینجا نشسته‏ام، چه احتیاجی دارم که به دستگیره‏ای بچسبم یا به ریسمانی چنگ بزنم؟! این تعبیرات نکته‏ای دارد؛ یعنی باید بدانید که آدمیزاد در مسیر زندگیش گاهی در شرایطی قرار می‌گیرد که گویا میان زمین و آسمان قرار گرفته است و زیر پایش یک دریا یا گودال پر از آتشی است! در چنین شرایطی احتیاج دارد که دستگیره‏ای داشته باشد تا به آن بچسبد و پرت نشود. پس انسان دایماً در معرض پرت شدن است و اگر کسی دستگیره‏ای نداشته باشد، حتماً سقوط می‌کند. این بیان، این تشبیه را در ضمن خود دارد که شما در مسیرتان به جاهایی می‌رسید که خودتان را هم چون کسی می‌بینید که از آسمان پرت شده و در حال سقوط به یک گودال آتش است! در حال سقوط باید طبیعتاً به دنبال چیزی بگردید که دست خود را به آن بگیرد تا در آتش نیفتید. ما هم به چنین چیزی احتیاج داریم؛ چون واقعاً زیر پای ما جهنم است و دایماً با گناه در معرض سقوط در آن هستیم.

ممکن است فکر کنیم دستگیره وجود دارد، ولی تا بدان چنگ زنیم، کنده می‌شود. ریسمانی که پاره شود، فایده‏ای ندارد. پس باید «حبل المتین»؛ داشته باشیم، یعنی طناب باید محکم باشد. به همین جهت است که حضرت می‌فرماید: کسی که از بندگان محبوب خداست، محکم‌ترین دستگیره‌ها را پیدا کرده و بدان چنگ زده است. ما خیال می‌کنیم به خدا احتیاجی نداریم. هر زمانی که کمبودی یا حاجتی داشته باشیم، آن وقت می‌فهمیم که به خدا نیاز داریم! ما غافلیم که در هر نفس کشیدنی ما هزاران نیاز به خدا داریم! مؤمنی که خدا دوستش دارد، چشمش باز شده است و دایماً نیاز خود را به خدا می‌بیند و به همین جهت، دائماً به او متوسل می‌شود و می‌گوید: خدایا، خودت مرا حفظ کن و خدا هم او را حفظ می‌کند. «وَ مَنْ یَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِیَ إِلی‏؛ صِراطٍ مُسْتَقِیم »۶؛ چنین پیوندی دیگر گسستنی نیست! اگر آدم این راه را پیدا کند و بداند در هر حال فقط باید از خدا بخواهد تا او را حفظ کند، هیچ وقت دستش کوتاه نمی‌شود. اگر یقین و اطمینان قلبی می‌خواهید راهش این است. اگر می‌خواهید از تحیّر و شکّ و شبهه نجات پیدا کنید، این مهم از کتاب و بحث به دست نمی‌آید. این مهم جز از راه عبادت، توسّل، توکّل بر خدا و اعتصام بالله پیدا نمی‌شود.

در میان کسانی که زیارت کرده‏ام، این خصیصه در مرحوم آیت الله بها الدینی‏قدس سره کاملاً روشن بود. هیچ وقت ندیدم ایشان دست پاچه باشد.

وقتی امام قدس سره؛ را در پانزده خرداد ۴۲ دستگیر کردند، ایشان مثل کوه، با وقار، ایمان و اطمینان بودند و هیچ نگرانی نداشتند! خود امام‏قدس سره؛ نیز وقتی دستگیر شده بود، فرمودند: آن سرلشگری که مرا به تهران می‌برد، می‌لرزید، ولی من هیچ نترسیدم! کسی که محبوب خدا باشد، خدا این چنین با او رفتار می‌کند. چنین کسی می‌تواند خودش را در مقام رهبری قرار دهد و خود را برای هدایت مردم وقف کند. هر که به او وارد می‌شود و هر سؤالی که از او می‌کنند، او می‌تواند پاسخ دهد. وقتی از او سوال می‌کنند، او با ارجاع فروع به قواعد کلّی که در دست دارد، مسأله را حل می‌کند.

راه‌های باریک را روشن می‌کند و در کویرها راهنمای دیگران است. در پایان حضرت می‌فرماید: بهترین بنده خدا وقتی سخن می‌گوید، برای این است که دیگران را تفهیم کند، راه را برایشان روشن کند و مشکلشان را حل کند. او می‌داند کجا باید سخن بگوید و کجا باید سکوت کند؛ جایی که سخن می‌گوید، دیگران را راهنمایی می‌کند و از ابهام بیرون می‌آورد و جایی که سکوت می‌کند، برای این است که سلامت و آرامش حفظ شود و وظیفه‏ای که خدا برایش معین فرموده است، انجام دهد. اگر مطلبی خطر دارد و مصلحت نیست یا سخنی است که شبهه دارد، سکوت می‌کند.

۱.؛ نهج‌البلاغه، خطبه ۸۷.

۲.؛ طه، ۲.

۳.؛ فتح، ۲.

۴.؛ کافی، ج ‏۲، ص‏؛ ۹۵.

۵.؛ بقره، ۲۵۶.

۶.؛ آل‌عمران، ۱۰۱.

منبع خبر: خبرگزاری مهر

اخبار مرتبط: راهی که مثل کندن کوه با مژه چشم است