یک جادوگر گفت مرا با ۱۰۰ میلیون رئیس فدراسیون می‌کند/ ثابت کردم علی‌آبادی آسفالت‌کار است!

یک جادوگر گفت مرا با ۱۰۰ میلیون رئیس فدراسیون می‌کند/ ثابت کردم علی‌آبادی آسفالت‌کار است!
ایسنا

نایب رئیس پیشین کمیته فوتسال آسیا در گفت‌وگویی تفصیلی با ایسنا درباره پشت پرده برکناری محمد دادگان پس از جام جهانی ۲۰۰۶ و پشیمانی رئیس جمهور وقت از این کار صحبت کرد. او همچنین معتقد است که اگر پیگیری در مورد حق پخش مانند پیگیری رفع مشکل بازنشستگی رئیس فدراسیون فوتبال انجام می‌شد، این موضوع تاکنون حل و فصل شده بود.

به گزارش ایسنا، او را در سال‌های اخیر به واسطه تبلیغات محیطی فوتبال می‌شناسند اما یکی از پایه‌گذاران فوتسال حرفه‌ای در ایران بوده و حتی نایب رئیسی کمیته فوتسال AFC را برعهده داشته است. آخرین حضور پررنگ او در عرصه مدیریت فوتبال، کاندیداتوری برای نایب رئیسی دوم میرشاد ماجدی در انتخابات فدراسیون فوتبال بود که به نتیجه نرسید.

در آخرین روزهای تابستان ۱۴۰۱ به دفتر صادق درودگر رفتیم تا درباره دوران حضور او در عرصه فوتبال صحبت کنیم. درودگر سابقه کار با مصطفوی، صفایی فراهانی، دادگان و تاج در فدراسیون فوتبال را دارد و روزهای پرفراز و نشیبی به همراه این روسای فدراسیون پشت سر گذاشته است.

در ادامه گفت‌وگوی ایسنا با صادق درودگر را می‌خوانید:

* برای خیلی از اهالی فوتبال سوال است که آیا شما با سابقه حدودا ۲۵ ساله در حوزه مدیریت فوتبال، سابقه فوتبالی داشته‌اید یا خیر؟

من در محله‌ای به دنیا آمدم که ۶، ۷ زمین خاکی در اطرافمان بود. زمین لاله، ۲۱ متری جی، زمین علی برداری، زمین کوروش، سی متری جی زمین میلان، زمین زاویه و زمین‌های مختلف دیگر. ما به آن‌جا می‌رفتیم و فوتبال نگاه می‌کردیم و بازی می‌کردیم. اولین بازی رسمی من مربوط به یک روز برفی بود که ۷ سالم بود. دو تیم لاله و کوروش در فینال با هم بازی داشتند که به خاطر برف، بازیکنان لاله نیامده بودند. مربی تیم به من گفت که "آقا پسر می‌توانی درون دروازه بایستی؟" من نمی‌دانستم چه کار کنم. لباس هم نداشتم. یک شورت، پیراهن و یک کفش معمولی به من دادند. قد من کوتاه بود و حریف هی سانتر می‌کرد و من گل می‌خوردم. من در طول دیدار فقط روی یک توپ شیرجه زدم و در آن سن، گرفتم که خیلی تشویق شدم. بازی در زمین خودمان بود و مردم آمده بودند. یک توپ هم به شکمم خورد که به شدت درد گرفت ولی آن را گرفتم. بعد از پایان بازی، آقای مبشر، رئیس فدراسیون فوتبال که برای دیدن فینال آمده بود، هم تشویقم کرد و هم به همه ما هدیه داد. این کار برای توسعه فوتبال بود. از آن روز بود که من دیگر خواب بازی می‌دیدم.

سال‌ها گذشت و من در مسابقات زمین خاکی دروازه‌بان شدم تا اینکه یک دروازه‌بان به نام سی‌سی که تراکتورسازی و فردوسی بازی می‌کرد و از بچه‌های خیابان منیریه بود، در جوانی تصادف کرد و درگذشت. من در بازی‌های آموزشگاه منطقه ۲ در تیم بهار امید بودم. هم‌بازی‌های من یوسف نورچشم، حسن حجار، مصطفی موسوی، سلیمان امانی، اصغر خدایی و سعید قریه‌دوست بودند. من در آن بازی‌ها خیلی خوب درخشیدم. سی‌سی که خیلی با مربی تیم نوجوانان آقای عطاءالله حسینی دوست بود من را در بازی‌های آموزشگاهی دید و دعوت کرد به تیم فردوسی که آن زمان خیلی بازیکن‌ساز بود. من در تیم فردوسی سنم طوری بود که ۳ سال می‌توانستم در رده سنی نوجوانان بازی کنم. ۱۸۰ سانتیمتر قد داشتم. آن زمان سرمربی ما عطاءالله حسینی بود که در خیابان امیریه نوار فروشی داشت. او ما را به استادیوم مرغوبکار می‌برد و آن‌جا تمرین می‌داد. من دروازه‌بان فردوسی بودم و از نظر آنها خیلی خوب بودم که در همان آغاز کار فیکس شدم. عطاءالله حسینی در مجله دنیای ورزش مصاحبه کرد و گفت ما یک دروازه‌بان ۱۴ ساله داریم که قدش ۱۸۰ است و آینده ملی دارد.

با مچ باد کرده بازی کردم و پنالتی گرفتم

در ادامه مسابقات شروع شد و ما به فینال رسیدیم. روز قبل از فینال مقابل تیم پاس که مربی‌اش حسین آقا لطفی بود، باران شدید آمده بود و زمین مرغوبکار پر از آب بود، به همین دلیل  ما را بردند که در زمین سیمانی بازی کنیم. من یک کفش ۶ استوک خریده بودم ولی آچار نداشتم و بلد نبودم پیچ‌هایش را باز کنم. روی یک توپ که بلند شدم و بگیرم، دو مچم پیچید. درد شدیدی گرفت و باد کرد. به خاطر بازی فینال سریع رفتم پیش شکسته‌بند و با تخم مرغ و زرد چوبه و ... پایم را بست. فردا که زمان بازی شد گفتم من اصلا نمی‌توانم راه بروم. به هر حال اسم من را دادند و روی نیمکت نشستم. دروازه‌بان دوم‌مان امیر کاشانی بود که قد کوتاهی داشت. ما در بازی با پاس ۳ بر ۲ عقب افتادیم. در دقیقه ۸۰ آقا عطا به من گفت که اگر درد هم داری، به خاطر تیمت برو داخل زمین بازی کن. من چیزهایی که به پایم بسته بودم را باز کردم و آماده بازی شدم و رفتم داخل زمین. بچه‌ها یک گل زدند و ۳ - ۳ شدیم. آن زمان به خاطر حکومت نظامی، بازی مستقیم به ضربات پنالتی رفت. من در ضربات پنالتی دوتا توپ گرفتم و بردیم. در آن تیم، یوسف حاج محمد، یعقوب عربگری، بختیار نوبخت و حاج عباس جعفری و عباس جعفری هم حضور داشتند که پسر عمو بودند. خلاصه حسین‌ آقا لطفی من را به تیم پاس دعوت کرد.

رفتیم داودیه. گفتم سلام علی‌آقا (پروین). گفت سلام و زهر مار! گفتم که چی شده است؟ گفت که مگر قرار نبود دیروز بیایی؟ یک چیز درشتی هم به من گفت. گفت اصلا ۱۰ دقیقه هم نمی‌بینمت. رفتم پشت داودیه روی صندلی‌ها نشستم و تمرین را نگاه کردم. یکی، دو بازیکن مثل غلام فتح‌آبادی و ناصر محمدخانی دیر آمدند که علی آقا یک حال و هوای خوبی هم به آن‌ها داد. من کمی از آن فضا ترسیدم. من در پاس حدود ۶ ماه تمرین کردم ولی کم بازی کردم. آن زمان که من زمین پاس می‌رفتم، شهرک اکباتان ساخته نشده بود و چند ساختمان نصفه کاره بود. تازه داشتند فونداسیون می‌زدند. ما در بیمه دوم از اتوبوس پیاده می‌شدیم و به زمین پاس می‌رفتیم. آن زمان چمن‌ها رفته بود و زمین خاکی بود. در یکی از دیدارهای دوستانه، آقای قالیباف از تیم پتروشیمی من را دید و به من گفت که به تیمش بروم. پتروشیمی تهرانسر بود و امکانات عالی اعم از رستوران استخر، یک زمین بازی و تمرین و ... داشت و عالی بود. رفتم آنجا و برایشان بازی کردم. بعد از آن انقلاب شد و من سه سال به خاطر مجروحیتی که برایم در جریان درگیری‌ها پیش آمده بود، نتوانستم بازی کنم. بعد از آن در سال ۱۳۶۴ وارد تیم دانشگاه تهران شدم. در دانشگاه تهران، دو دوره قهرمانی و یک نایب قهرمانی کشور هم به دست آوردیم. هم‌بازی‌هایم محمد حسن انصاری‌فرد، خلیل جعفری، علیرضا نائینی، فرهنگ سرشکی، مهرداد کرملو و علیرضا حسینیان نایینی بودند که همه فوتبالیست بودند. بعد از آن به تیم نکاس طالقان در زیرگروه لیگ قدس رفتم و یک سال بازی کردم. جالب است که آن زمان به من می‌گفتند که بیا و یک زمین در فشندک به تو بدهیم. من می‌گفتم برای چه باید زمین بگیرم؟ پول بدهید ولی الان می‌گویم که کاش زمین را می‌گرفتم. آن‌ها گفتند به فشندک بیا و زمین بگیر. آن زمان خیلی‌ها نگرفتند چون اهمیت نمی‌دادند. همچنین در آن زمان برای مسابقات دانشجویان در ژاپن به اردوی تیم‌ملی دعوت شدم ولی زمان نخست وزیری میرحسین موسوی اعلام شد که به دلیل نبود پول و کم اهمیت بودن دیدار دانشجویان برابر نیازهای جنگ، اعزام کنسل است. آنجا هم با انصاری‌فرد، علیرضا حسینیان، عباس اخوان، خلیل جعفری و خیلی از بازیکنان باشگاهی در اردو بودیم. مربیان ما هم احمد آقا خداداد و منوچهر خان نظری بودند.

وحید قلیچ گفته کاری کردم درودگر فوتبال را کنار بگذارد؛ راست گفته!

یک خاطره هم از آن دوران بگویم. اگر دیده باشید وحید قلیچ در یک مصاحبه گفت که «ما خیلی‌ها را از پرسپولیس فراری دادیم که یکی از آن‌ها صادق درودگر بود، کاری کردیم که فوتبال را کنار گذاشت.» او واقعیت را گفت. داستان اینطور بود که احمد آقا آزادمرد خبرنگار کیهان آن زمان با من در دانشکده علوم اجتماعی دیدار کرد. من را از طرف علی آقا پروین به پرسپولیس دعوت کرد. من آن زمان کارخانه جوراب بافی هم داشتم. من از ۱۲ سالگی کار کرده‌ام. کارخانه جوراب گل‌رو متعلق به من بود. من آن موقع برای یک ماشین جوراب‌بافی قرارداد بسته و خریداری کرده بودم. زنگ زدند و گفتند که امروز آماده است؛ درست روز تمرین. به آن‌ها گفتم که می‌شود فردا تحویل بگیرم؟ گفتند که اگر نفر بعدی تو بیاید و ببرد، می‌رود تا ۶ ماه دیگر و به تو ماشین نمی‌دهیم. آن موقع سر ماشین جوراب بافی برای درآمد بالایی که داشت دعوا بود. دوشنبه روزی بود که باید می‌رفتم تمرین پرسپولیس در داودیه. نمایشگاه آقای پروین در عارف، یک شماره ۵ رقمی داشت. فکر کنم ۵۳۴۴۷ بود. زنگ زدم و یک آقایی به نام کیان پشنگ برداشت. به او توضیح دادم و پرسیدم که می‌شود یک روز دیرتر بروم؟ او گفت که مشکلی ندارد و به علی آقا می‌گویم‌. من هم خوشحال و خندان رفتم ماشین را تحویل گرفتم. فردای آن روز با یکی از دوستانم به زمین داودیه رفتم. آقای پروین و آقای حسین محمدی، رئیس هیات مدیره پرسپولیس و آقای ایرج گنجی و آقا مجتبی از دور می‌آمدند. گفتم سلام علی‌آقا. گفت سلام و زهر مار! گفتم که چی شده است؟ گفت که مگر قرار نبود دیروز بیایی؟ گفتم که دیروز خدمتتان زنگ زدم، نبودید و به آقای پشنگ گفتم، او هم گفت عیبی ندارد.

علی آقا یک چیز درشتی هم به من گفت. گفت که فلان کردی که با فلانی صحبت کردی، من به تو گفته بودم دوشنبه بیایی! به علی‌آقا گفتم که اشکال ندارد، اگر می‌شود امروز من را ببینید و تست کنید، اگر خوب هم بودم همان دوشنبه می‌آیم. گفت که نه، برو بعد مسابقات و قبل از جام حذفی بیا، اصلا یک  دقیقه هم نمی‌بینمت. رفتم پشت داودیه روی صندلی‌ها ناراحت نشستم و تمرین را نگاه کردم. یکی، دو بازیکن مثل غلام فتح‌آبادی و ناصر محمدخانی دیر آمدند که علی آقا با بعضی از کلمات یک حال خوبی به آن‌ها داد. من کمی از آن فضا ترسیدم. بهروز سلطانی آن زمان به آلمان رفته بود و وحید قلیچ دروازه‌بان اول و تنها دروازه‌بان تیم شده بود. علی آقا هم به دنبال یک دروازه‌بان دوم بود. آن زمان آقایی که اسمش را نمی‌آورم که در تیم‌های نظامی دروازه‌بان بود، برای تست دادن آمده بود که جذب هم نشد. آقای وحید قلیچ یک جوری به او تمرین می‌داد و یک حرف‌هایی در هنگام تمرین به او می‌زد که من پیش خودم گفتم بروم بهتر است و نمی‌توانم اینجا بمانم چون می‌دانستم نابود می‌شوم. آقا وحید آمد و گفت بچه تو می‌خواهی بیایی اینجا تمرین کنی؟ یادت باشد من اینجا مو را از ماست بیرون می‌کشم، برو آن طرف بنشین. منظور آقای قلیچ این بود ولی دست زمان کاری کرد که روزی من سرمربی تیمی شدم که وحید قلیچ دروازه‌بان آن تیم بود.

با یک دست گرمکن روحیه گرفتیم و قهرمان شدیم

بعد از آن سمت مربی‌گری آمدم. سال ۱۳۶۹ بود، من و آقای انصاری‌فرد که در دانشگاه و مدت کوتاهی در تکاور هم‌بازی بودیم، رفاقت زیادی با هم داشتیم. ایشان مدیرعامل باشگاه راه‌آهن شد. یکی از اقوام ما به نام منوچهر حمیدی را سرمربی نوجوانان گذاشت و به من گفت که مربی جوانان شو. من هم رفتم. آقای منوچهر حمیدی، خیلی گرفتار بود چون کارمند هما بود. به همین دلیل تیم تقریبا در اختیار من بود. اولین بازی که رفتیم، تیم توپ و لباس نداشت چون سرمربی قبلی لباس‌ها را برده بود و به ژاپن رفته بود. اولین بازی‌مان مقابل آرارات به خاطر نداشتن لباس سه - هیچ شد. من آن زمان وضعم خوب بود و به کمک راه‌آهن برای تیم لباس گرفتیم. تیمی که بین ۱۶ تیم پانزدهم بود، پنجم شد. سال بعد با آقای منوچهر حمیدی به نیروی زمینی رفتم و سال بعدش خودم مستقل تیم داشتم. من و منوچهر خان حمیدی تیم نوجوانان نیروی زمینی را قهرمان تهران کردیم. تیم روبروی ما تیم ساحل به مربی‌گری زنده یاد ناصر احمدپور بود. قبل از بازی تجارت و پرسپولیس در استادیوم آزادی بازی داشتیم. آن زمان فینال نوجوانان و جوانان را مهدی اربابی طوری برنامه‌ریزی می‌کرد که قبل از یک بازی مهم انجام شود. قبل از نیمه‌نهایی این مسابقات، تیمسار مرادیان، رئیس باشگاه نیروی زمینی من را دعوت کرد و گفت آقای درودگر، تیم ما چهار سال است که به نیمه‌نهایی و فینال می‌رسد ولی اوت می‌شود. دلایلی برای او شرح دادم. گفتم شما هیچ کمکی به مربیان نمی‌کنید و به همین دلیل مربی با تیم روبرو یک کارهایی می‌کنند و تیم بالا نمی رود. گفتم تیم را تشویق کن و قبل از فینال یک دست گرمکن خوب به تیم ما بده.

آقای مرادیان خیلی آدم خوبی بود، همان موقع یک نامه نوشت برای فروشگاه امینی که بروم و برای تیم لباس بگیرم. من شانس آوردم و وقتی پیش آقای امینی رفتم، یک گرمکن آورده بودند که پارچه‌اش جدید و تسلون بود، به طوری که هنوز به هیچ باشگاهی نداده بود. نامه تیمسار مرادیان را نشان دادم و گفتم که همین گرمکن را به تعداد ۳۰ تا می‌خواهم. او گفت این پارچه تسلون است و هنوز استقلال و پرسپولیس هم نگرفته‌اند. زنگ زد تیمسار مرادیان و او گفت که هر چه درودگر می‌خواهد، به او بده. وقتی این گرمکن‌ها را در ورزشگاه آزادی پوشیدیم، بازیکنان تجارت و پرسپولیس به  گرمکن‌های ما با تعجب نگاه می‌کردند. با همین کار، تیم ما روحیه گرفت. ما بردیم و قهرمان شدیم و با دو گل در فینال به پیروزی رسیدیم.

۳ روز قهر کردم، فرهاد کاظمی جایم را گرفت!

بعد از آن به تیم بهمن رفتم و مربی تیم جوانان شدم. یک ماه هم به دلیل تازه شکل گرفتن تیم و نبود دستیار، کمک آقای فیروز کریمی شدم چون کسی را هنوز انتخاب نکرده بود. قرار بود آقای داود زمینی بیاید ولی هنوز نیامده بود. من دروازه‌بان‌ها را تمرین می‌دادم که نیما نکیسا، احمد سجادی و رافیک مارکوسی، دروازه‌بانان ما بودند. من در بزرگسالان کمک می‌کردم و در تیم جوانان هم سرمربی بودم. تیم ما استثنایی بود. فرهاد مجیدی، عباس آقایی، حسن خان‌محمدی، علی لشگری، علی جانملکی، علی لطیفی، امید اتفاق، حسن چزانی، علی خزایی، مهرداد زهری و یوسف خسروی در تیم ما بود. همه آن‌ها در لیگ برتر و خیلی از آن‌ها در تیم‌ملی بازی کردند. در زمانی که آن‌ها برایم بازی می‌کردند هیچکدام ملی نبودند ولی بعد ملی شدند. من با آن تیم صدرنشین لیگ بودم. یک کم توجهی در میانه فصل به من شد که سه بازی قهر کردم و رفتم. آقای فرهاد کاظمی به جای من سر تیم آمد و با این که مربی بزرگی بود، تا این که تیم را بشناسد، دو بازی را مساوی کردیم و بانک ملی صدرنشین شد. آن زمان بانک ملی و تجارت ۶، ۷ بازیکن ملی داشتند اما بازیکنان ما هنوز ملی نشده بودند. به همین دلیل عقب افتادیم. پس از آن همه بازی‌ها را بردیم و حتی به تجارت سه‌تا زدیم اما در نهایت با یک تفاضل کمتر، دوم شدیم و بانک ملی با آقای دوستی‌مهر قهرمان شد.

تصمیم گرفتم، کاری را که در آن فحش ناموس می‌خورم ترک کنم!

مربی‌گری را ادامه دادم و اولین تیم بزرگسالانم را مربی‌گری کردم. تیم بزرگسالان فوتسال نیروی زمینی را مربی‌گری کردم ولی دیگر در فکر این بودم که خودم یک باشگاه و تیم درست کنم. به دعوت آقای حسن حمیدی و کمک آقای سعید عطایی برای اینکه مرا به ایشان معرفی کرد، من رئیس هیات فوتبال کارگران در سال ۷۱ شدم. یک تیم درست کردم به نام کارگران. با آن تیم، سوم تهران شدم و بازیکنان خیلی خوبی در اختیار داشتم. تیم فجر تهران که علیرضا منصوریان، بابازاده، عباس سرخاب، تشت‌زر، ماجدی و مهدی فنونی‌زاده را در اختیار داشت و آن‌ها را شکست دادیم. ما تیم خیلی خوبی داشتیم. در مربی‌گری خیلی به کارم علاقه‌مند بودم و فوق‌العاده کار می‌کردم. من همان موقع سوم شدم. سال بعدش با تیم بهنوش قهرمان لیگ منطقه‌ای شدم. در تیم الکتریک دماوند که بودم، یکی از بزرگترین مربیان ایران که بیشترین افتخارات را دارد و بیشتر از ۱۰۰۰ امتیاز کسب کرده یعنی آقای قلعه‌نویی، رقیب ما بود. آن زمان کشاورز به سرمربی‌گری امیر قلعه‌نویی رقیب مستقیم ما بود. ما تیم آن‌ها را بردیم و آنها از صعود باز ماندند. بدشانسی یا شانس ما، تمرینمان در امیرآباد با یک فاصله زمانی بود. به این شکل که یا ما ۴ تمرین داشتیم و آن‌ها ۶ یا برعکس. امیرخان همیشه می‌گفت این تیم کامل برود تا تیمش را تمرین بدهد. نمی‌خواست از تمریناتش الگوبرداری شود. من امیرخان را خیلی دوست دارم. آن سال تیم ما در کشور سوم شد.

آخرین بازی که مربی بودم، مربوط به بازی در یکی از شهرستان‌ها بود که اسمش را نمی‌آورم. در آن بازی، یک نفر پشت نیمکت ما به شدت فحاشی می‌کرد. من به رئیس اداره کل تربیت‌بدنی آن استان گفتم که این آقا فحاشی می‌کند و جایش را عوض کنید. گفتند که تماشاگر است و کاری نمی‌توان کرد. به رئیس هیات فوتبال که آدم متشرع و متشخصی بود، این را گفتم و او هم گفت که تماشاگر است و کاری نمی‌توان کرد. به رئیس نیروی انتظامی هم گفتم که ایشان اعلام کرد که اگر رئیس سازمان تربیت بدنی و رئیس هیات فوتبال بگویند جای تماشاگر را عوض کند، این کار را انجام می‌دهد. در نهایت آن تماشاگر سر جایش نشست و ۹۰ دقیقه به من فحش داد. آن بازی را هم در نهایت ۳ بر یک باختیم. آن روز با این که تیم خودم که مالک و سرمربی آن بودم، سوم کشور بود، با این که پیشنهاد خوبی از ذوب آهن و برق شیراز داشتم، با خودم تصمیم گرفتم، کاری را که در آن فحش ناموس می‌خورم ترک کنم. فکر می‌کردم با فحش خوردن و اعصاب خرد کنی، این شغل ارزش پول درآوردن ندارد.

آن زمان رئیس هیات فوتبال کارگران بودم. هیات فوتبال کارگران را با ۳۹ تیم تحویل گرفتم و موقع رفتن با ۲۸۶ تیم تحویل دادم. در فینال مسابقات سال ۷۵ کارگران، آقای داریوش مصطفوی، رئیس فدراسیون فوتبال را دعوت کردم. او گفت که نمی‌خواست بیاید ولی آمده تا من را مسئول فوتسال کشور کند. من خوشحال شدم. آقای داریوش مصطفوی ابلاغ این کار را به من داد. اولین روز به ساختمان فدراسیون در کشوری رفتم. برای فوتسال اتاقی نبود، پس به اتاق آقای عنایت رفتم و کارم را آن‌جا شروع کردم. همان موقع که کارم را شروع کردم، مسئول کمیته مسابقات گفت که نباید فوتسال جدا شود و به همین دلیل استعفا کرد. البته بعدا آشتی کرد و بازگشت. اولین دوره مسابقات فوتسال را در کرمانشاه برگزار کردم که استقلال قهرمان شد. آن‌جا گفتم که از سال بعد لیگ برگزار می‌کنیم. اولین دوره لیگ را در دو گروه ۵ تیمی برگزار کردیم چرا که خیلی‌ها نمی‌دانستند فوتسال چیست. سال بعد به یک گروه ۱۰ تیمی، سال بعدش به یک گروه ۱۲ تیمی و سال بعدش به یک گروه ۱۴ تیمی تبدیل کردیم.

* از چه زمانی وارد فدراسیون فوتبال شدید؟

در زمان آقای مصطفوی، مسئولیت برگزاری بازی‌های مقدماتی جام جهانی ۹۸ را هم برعهده گرفتم و کارهای تیم‌های مهمان را انجام می‌دادم. در این کار به آقای عنایت کمک می‌کردم. یادتان باشد بهترین زمان‌ها و نتایج فوتبال زمانی بود که فوتبالی‌ها در راس فدراسیون فوتبال بودند. آقای داریوش مصطفوی، آقای ناصر نوآموز و آقای محمد دادگان. وقتی آقای صفایی فراهانی رئیس فدراسیون شد، من دیگر سر کار نرفتم چون پیش خودم می‌گفتم وقتی با رئیس قبلی آمده‌ام، بد است که با رئیس بعدی هم همکاری کنم. من آن زمان استخدام فدراسیون هم نبودم که این موضوع تا سال ۸۵ ادامه داشت و حقوقی دریافت نمی‌کردم.

برای میزبانی جام جهانی فوتسال، وزیر اقتصاد و دارایی باید امضا می‌کرد که هنگام ورود و خروج تیم‌ها گمرکی گرفته نشود. ما نامه را به ایشان دادیم ولی هر چه می‌رفتیم، به ما جوابی نمی‌داد. من پیش وزیر رفتم و گفتم این نامه را امضا کنید چون یک روز بیشتر وقت نداریم. گفت آقای درودگر! اگر این‌ها با خودشان فیلم مستهجن آوردند چه جوابی می‌دهید؟

* چه اتفاقی افتاد که دوباره به فدراسیون فوتبال بازگشتید؟

یک روز یک آقایی به من زنگ زد و گفت چرا سر کارت نمی‌آیی؟ پرسیدم شما؟ گفت که فراهانی‌ام. گفتم احتمالا اشتباه گرفته‌اید. ایشان خودش را کامل معرفی کرد و گفت که صفایی فراهانی است. عذرخواهی کردم و گفتم می‌آیم تا صحبت کنیم. قرار شد ۶ صبح به دفتر فدراسیون بروم. خدا بیامرز سرهنگ آزیتاک در فدراسیون فوتبال بود و صبحانه آماده کرده بود. به آقای صفایی فراهانی گفتم که شما آدم استراتژیکی هستید و با شما کار کردن سخت است به همین دلیل اگر اجازه دهید من یک آیین‌نامه برای فوتسال بنویسم و طبق آن عمل کنیم. او استقبال کرد و من این کار را انجام دادم. من آیین‌نامه فوتسال را نوشتم و با کمک دکتر خبیری این آیین‌نامه در هیات رئیسه تصویب شد تا من کارم را دوباره شروع کنم. از سال ۱۹۹۹ که در مسابقات جام ملت‌های آسیا در مالزی قهرمان شدیم، همینطور قهرمان شدیم تا سال ۲۰۰۵ و بازی‌ها در ازبکستان. در جام جهانی ۲۰۰۴ ایران تقاضای میزبانی داده بود اما در لحظه آخر این میزبانی داده نشد و به چین تایپه داده شد.

سالن آزادی پر از سوسک و موش بود!

یادتان باشد با پیگیری من و تلاش روسای فدراسیون یعنی دکتر دادگان و صفایی فراهانی دو بار میزبانی جام ملت‌های آسیا در ۲۰۰۱ و ۲۰۰۳ را در اختیار گرفتیم. ما استادیوم آزادی را معرفی کردیم و قرار شد آن را آماده کنیم. من با زنده یاد اکبر آقا قاسمی برای بازدید رفتم. وقتی در اتاق‌های طبقه پایین را باز می‌کردیم، ۲۰۰۰ تا سوسک و موش از آن فرار می‌کردند! ما شرکتی را آوردیم و با ۵ میلیون تومان سالن آزادی را شست و سم‌پاشی کرد. وقتی ناظر به سالن آزادی آمد مبهوت ماند. هر چه که فکر می‌کرد و می‌گفتند باید داشته باشید، در سالن دوتا داشتیم. از رختکن که چهار تا بود با سونا و جکوزی و ... تا اتاق کنترل دوپینگ و "مدیا روم." اتاق پزشکی و سالن کنفرانس خبری و ... همه را دوتا داشتیم. این موضوع برای من خیلی باعث افتخار بود چرا که باعث شوکه شدن ناظران AFC شد. ما همه بازی‌های آسیایی را در سال‌های ۲۰۰۱ و ۲۰۰۳ آن‌جا برگزار کردیم. نه قبل از من کسی توانست این میزبانی را بگیرد نه بعد از من. پس از آن تقاضای میزبانی جام جهانی را کردیم.

* در مصاحبه‌های آن سال‌ها از نزدیک بودن ایران به کسب میزبانی جام جهانی فوتسال صحبت می‌شد اما این اتفاق در دقیقه ۹۰ رخ نداد. دلیلش چه بود؟

آن زمان آقای مظاهری وزیر اقتصاد و دارایی بود. بر اساس قانون باید شهردار تهران، رئیس جمهور، استاندار تهران و رئیس اقتصاد و دارایی یک فرم را امضا می‌کردند که تیم‌هایی که به ایران می‌آیند امنیت داشته باشند و اسکانشان به مشکل نخورد، گمرکی ندهند، ویزایشان صادر شود و... . یکی از کسانی که باید آن را امضا می‌کرد وزیر اقتصاد و دارایی بود که گمرکی در هنگام ورود و خروج تیم‌ها گرفته نشود. ما نامه را به ایشان دادیم ولی هر چه می‌رفتیم، به ما جوابی نمی‌داد. یک روز آقای صفایی فراهانی گفتند که از آقای مظاهری وقت می‌گیرند تا من خودم با او جلسه‌ای داشته باشم. من پیش  ایشان رفتم و گفتم این نامه را امضا کنید چون یک روز بیشتر وقت نداریم. آقای مظاهری گفت که آقای درودگر! اگر این‌ها با خودشان فیلم مستهجن آوردند، اگر مشروب یا فلان چیز را آوردند چه جوابی می‌دهید؟ گفتم که این‌ها تیم‌های ملی کشورها هستند و دنبال این چیزها نیستند. آقای کرباسیان، رئیس وقت گمرک و رئیس فدراسیون تنیس روی میز  شاهد بحث ما بودند. او گفت چیزی نگو. پس از جلسه من را به خیابان میرداماد و اداره دارایی موسسات بزرگ برد. آقای کرباسیان آن نامه را مهر و امضا کرد و گفت برو و کارت را بکن و با این چیزها کار نداشته باش. او به عنوان معاون وزیر این امضا را بدون اطلاع ایشان انجام داد. البته آقای کرباسیان خیلی ورزشی بود. در نهایت اما ما این نامه را دیر فرستادیم و نتوانستیم میزبانی را بگیریم.

فشار سیاسی برای نرفتن ایران به جام جهانی ۲۰۰۲؟ بالاخره شما وقتی می‌بینید درختی خمیده شده و در آستانه شکستن است، می‌فهمید که بادی روی آن فشار می‌آورد ولی ممکن است نتوانید آن را بیان کنید.* یکی از اتفاقات بحث‌برانگیز دوره ریاست آقای صفایی فراهانی، ناکامی در انتخابی جام جهانی ۲۰۰۲ و قطع همکاری با بلاژویچ بود. به عنوان کسی که نزدیک تیم ملی بودید، چه اتفاقی رخ داد؟

مسابقات ۲۰۰۲ برای خود من علامت سوال بزرگی بود و به آقای صفایی هم گفتم.

* ولی‌الله صالح‌نیا، مربی بدنساز ایران در آن رقابت‌ها در مصاحبه‌ای که با ایسنا داشت، عنوان کرد که مشارکتی‌ها نمی‌خواستند تیم ملی به جام جهانی صعود کند. این موضوع صحت دارد؟

ماجرا از این قرار بود که ما یک دکتر مشاور تغذیه به نام آقای ساشا داشتیم. ایشان به شدت دیسیپلین داشت. هیچ بازیکنی حق نداشت غذای دیگری بخورد. یک مقدار پوره سیب‌زمینی، مقداری ماکارونی و مقداری جوجه کباب به بازیکنان داده می‌شد. هیچ کس حق نداشت نوشابه و دلستر بخورد. بازیکنان فقط باید آب می‌خوردند. او می‌گفت که گاز نوشیدنی گازدار باعث کاهش حجم ریه بازیکنان می‌شود و نمی‌توانند بدوند. ما به بحرین رفتیم. برخی از مسئولان ایرانی آن زمان در آنجا به این بهانه که ممکن است در غذای بازیکنان چیزی بریزند، تیم ملی را برای نهار به جای دیگری بردند و غذا دادند. آماری که من گرفتم، یک بازیکن ما یک بطری یک و نیم لیتری نوشابه خورده بود. این موضوع در بازی او به شدت مشهود بود. آن ظهر کشک بادمجان، فسنجان، ترشی، کوبیده، قیمه، قرمه و چه و چه به بازیکنان داده شد که اصلا خوردن آنها در تیم‌ملی ممنوع بود. این چیزی نبود که کسی رعایت نکند، همه ملزم بودند اما در این بازی حساس چنین اتفاقی رخ داد.

* چه کسی چنین کار مشکوکی کرد؟

نمی‌دانم. آقای صفایی فراهانی خیلی ناراحت بود و من بعد ها فهمیدم چرا. او با تهران تماس گرفت و به من گفت تیم را طوری برگردانید که از در پشتی بروند تا هواداران عصبانی شیشه اتوبوس را نشکنند. ما برنامه‌ای چیدیم که اتوبوس از پشت به کمپ تیم ملی رفت. ماشین مهندس صفایی توسط همسرش به کمپ تیم ملی آورده شده بود که با آن به خانه‌اش برگردد. باران شدیدی آن روز می‌بارید. من به مهندس صفایی گفتم که آقای مهندس ما هنوز یک فرصت دیگر برای صعود به جام جهانی داریم. مهندس صفایی نظرم را پرسید. من گفتم تیم را باید محدود کنیم. مشکل بزرگ تیم، نظم بود و موبایل. آن زمان محل اقامت تیم در هتل استقلال یا آزادی بود، تقریبا هیچ کسی منظم نبود و هرکس یک ساعتی می‌آمد. پیشنهاد دادم که به هتل بستان برویم. مدیریت هتل بستان متعلق به سپاه و قابل کنترل بود و می‌شد موبایل بازیکنان را قبل از ورود گرفت تا تیم در قرنطینه باشد. مهندس صفایی اجازه انجام این کار را به من داد. من به هتل بستان رفتم و مهندس صفایی در کمپ ماند تا خبرش را به او بدهم. هتل بستان به ما گفت که کل هتل در اختیار شرکت ایران ایرتور است. به آن‌ها گفتم که اگر هتلی در شهر برای آن‌ها فراهم کنیم،‌ می‌روند؟ پاسخ داد، بله! با سوپروایزر آن‌ها صحبت کردم و قرار شد هتل بزرگ تهران را بگیریم. به آکادمی برگشتم و شرایط را به مهندس فراهانی گفتم و موافقتش را گرفتم. پیش زنده‌یاد آقای صدیقی، مسئول تشریفات فدراسیون رفتم و با هم به هتل بزرگ تهران رفتیم و دو طبقه از این هتل را اجاره کردیم. اینطور شد که تیم به هتل بستان رفت. ما زنده‌یاد درویش که یکی از هواداران فوتبال بود که همیشه در کنار تیم‌ملی و باشگاه‌های بزرگ بود و اندام قوی و بزرگی داشت را جلوی در گذاشتیم تا هیچکس را داخل راه ندهد. همه از او می‌ترسیدند. نتیجه این کارها شد بازی امارات که سه تا زدیم و بازی ایرلند هم علی رغم آن همه حمله و بازی خوب، صعود ما امکان پذیر نشد و بلاژویچ رفت. آن سال حیف شد که به جام جهانی نرفتیم چون تیم خوبی داشتیم.

* بالاخره نگفتید که فشار سیاسی بوده یا نه.

من نمی‌خواهم قضاوت بکنم. بالاخره شما وقتی می‌بینید درختی خمیده شده و در آستانه شکستن است، می‌فهمید که بادی روی آن فشار می‌آورد ولی ممکن است نتوانید آن را بیان کنید. چون دقیق مطلع نیستم نمی‌خواهم قضاوت کنم.

در جام ملت‌های ۲۰۰۷ فوتبال در اتوبوس تیم ملی، مقابل سرپرست سه بازیکن همدیگر را زدند یا آقای علی کریمی در زمان دیدارهای انتخابی المپیک یک ضربه به داور زد و دو سال محروم شد و سرپرست نشست نگاه کرد ولی در جریان ماجرای زنده یاد کاظم محمدی که من مداخله کردم، ۴ دیدار محروم شد در حالی که دو بار داور را زده بود. شاید کار درستی نکردم اما اطلاعات درستی دادم.

* در دوره آقای صفایی فراهانی درخواست میزبانی جام ملت‌ها از سوی ایران داده شد.

آقای صفایی خیلی به آینده فکر می‌کرد. یک روز گفت آقای درودگر درخواست میزبانی جام ملت‌های ۲۰۱۱ را داده‌ایم. قرار بود از فیفا و AFC نماینده بیاید و من می‌خواستم استادیوم‌ها را نشان دهم. به آقای فراهانی گفتم که ما استادیوم نداریم و فقط آزادی است. او گفت کاری نداشته باش؛ با من. ما به نقش جهان اصفهان رفتیم. آن زمان یک طبقه بود و زمانی که ما به همراه آقای حسن غفاری، آقای جونجی اوگورا رئیس فدراسیون فوتبال ژاپن، آقای میکنوس، نماینده فیفا رفتیم باران می‌بارید. دیدم که از راه پله‌ها آب سرازیر است و مقابل نماینده‌های فیفا و AFC خیلی خجالت کشیدم. بعد به مشهد رفتیم. استادیوم ثامن فقط یک کاسه خاک و چند قطعه بتنی بود. آقای محمدزاده، استاندار گفت که تا زمان جام ملت‌ها این جا را یک استادیوم پیشرفته می‌کند.

به فارس رفتیم، اصلا استادیومی به آن معنا وجود نداشت. به خوزستان رفتیم و استادیوم غدیر را نشان دادیم و گفتیم که قرار است این جا استادیومی به نام فولاد آره‌نا با تجهیزات عالی ساخته شود. به یادگار امام تبریز رفتیم، اولا نورافکن نداشت. کلا ۱۲ توالت برای ۷۵ هزار تماشاگر داشت که از استاندارد ۱۰۰ برابر پایین‌تر بود. از پایین راهی به سکوها وجود نداشت که بخواهند جوایز را بدهند. اگر می‌خواستند این کار را بکنند باید از استادیوم خارج می‌شدند. یک اتاق ۲۴ متری فرمان در پایین ورزشگاه بود. رختکن‌ها هم طوری قرار گرفته بود که از آن‌جا به داخل زمین ۳ دقیقه و ۴۰ ثانیه طول می‌کشید. یعنی ۸ دقیقه در راه رفت و آمد بودیم و اگر بازیکن می‌خواست دست‌شویی برود، مربی زمان برای صحبت کردن نداشت. نماینده‌های فیفا و AFC خندیدند و رفتند.

صفایی فراهانی بهترین مدیر بدون قلب است

به آقای صفایی فراهانی گفتم که این چه کاری بود کردید؟ آبرویمان رفت. پاسخ داد که پسرجان شما نمی‌دانی. اولا این که من در آینده می‌گویم در گذشته کاندیدای این جام ملت‌ها هستم و در میزبانی مقدم می‌شوم. دوما، من با همین کار استادیوم‌های ایران را می‌سازم. باورم نمی‌شد، ثامن ساخته شد، یادگار و نقش جهان تکمیل شد. فولاد آره‌نا و استادیوم شیراز هم ساخته شدند. آقای صفایی فراهانی بهترین مدیر بدون قلب است. اصلا احساس و قلب نداشت. شما هیچ‌وقف فکر نکن در کاری روزی به شما کمک کند ولی باید اعتراف کرد که مدیر استراتژیک کم ‌نظیری است.

* یکی از اتفاقات عجیب آن سال‌های فوتسال ایران، سیلی شما به کاظم محمدی در جام ملت‌های ۲۰۰۴ بود. پس از آن اتفاق، شما گفتید که محمدی را هدایت کرده‌اید و سیلی در کار نبوده است.

ما در آن جام  نتیجه را خراب کردیم. همان بازی با آرژانتین بود که من گفتم کاظم محمدی را به سمت رختکن هدایت کردم. عادل فردوسی پور آن زمان می‌گفت که مشت زده‌ای اما من می‌گفتم مشت نزده‌ام اما الان می‌گویم واقعا با کف دست زده بودم. اگر من آن زمان تجربه امروز را داشتم، مصاحبه‌های بعدش را نمی‌کردم. درست است که واکنش نشان دادم ولی سرپرست نمی‌تواند بی‌تفاوت باشد. البته خیلی‌ها بی‌تفاوت می‌نشینند. مثلا در جام ملت‌های ۲۰۰۷ فوتبال در اتوبوس تیم ملی، مقابل سرپرست سه بازیکن همدیگر را زدند یا آقای علی کریمی در زمان دیدارهای انتخابی المپیک یک ضربه به داور زد و دو سال محروم شد و سرپرست نشست و نگاه کرد ولی در جریان ماجرای زنده یاد کاظم محمدی که من مداخله کردم، ۴ دیدار محروم شد در حالی که دو بار داور را زده بود. شاید کار درستی نکردم اما اطلاعات درستی دادم. من آن زمان به کمیته انضباطی بازی‌های جهانی رفتنم و گفتم که از رفتار غلط بازیکن جلوگیری کردم ولی ایشان هم تب شدید داشته و حال خوبی نداشته است. یعنی این موضوع را جمع کردم و انداختم گردن پزشک مظلوم! بعدها خود کاظم محمدی و مسئولان فیفا هم از من تشکر کردند.

* چرا ما با وجود اقتدار در جام ملت‌ها نمی‌توانستیم در جام جهانی فوتسال نتیجه بگیریم؟

من با آقای منزس و جوراندیرو در ارتباط بودم. آن‌ها را به ایران دعوت کردم و از آن‌ها خواستم که یک آنالیز از تیم‌ملی فوتسال ما بدهند و بفهمیم چرا اینطوری هستیم. هر جفت آن‌ها نوشتند که تیم‌ملی ما ۳ تا ۳.۵ کیلومتر از تیم‌های اسپانیا، ایتالیا، برزیل و روسیه کمتر می‌دود چرا که میانگین سنی ما ۲۹ سال و ۸ ماه بود. آن‌ها گفتند که اگر می‌خواهید موفق باشید باید تیم‌ملی‌تان در زمان مسابقات میانگین سنی ۲۴ تا ۲۵ سال داشته باشد و بتوانند بدوند. من آن سال ۱۲ بازیکن تیم‌ملی را با این که ستاره بودند کنار گذاشتم. مرحوم بابک معصومی، سیامک داداشی، مجتبی معینی و ... را کنار گذاشتم چون سنشان بالا بود. کلا از تیم قبلی ۵ نفر را نگه داشتم. به مسابقات ازبکستان رفتیم و گفتم من در حال جوان کردن تیم هستم تا در جام جهانی نتیجه بگیریم. من مسعود دانشور ۱۶ ساله، حسن‌زاده ۱۷ ساله، محمد کشاورز ۱۹ ساله، مصطفی نظری ۲۱ ساله، قاسمی ۱۹ ساله و محمد طاهری ۱۷ ساله را به تیم‌ملی آوردم. یک تیم جوان با چند بازیکن باتجربه راهی مسابقات کردیم. من گفتم که همیشه در آسیا موفق می‌شویم و در جام جهانی خراب می‌کنیم، حالا می‌خواهیم فقط از آسیا به جام جهانی صعود کنیم و بتوانیم از تجربه جام جهانی استفاده کنیم. نتیجه آن شد که در جام جهانی ۲۰۰۸ با رهبری خوب حسین شمس، تیم افتخار آفرینی کرد و نهایتا بدشانسی دقیقه آخر مقابل ایتالیا گریبان تیم را گرفت.

* شما چند سال نایب رئیس کمیته فوتسال AFC بودید اما با حواشی زیادی کنار گذاشته شدید. چه اتفاقاتی در آن برهه رخ داد؟

در مسابقات ۲۰۰۵ ازبکستان که سوم شدیم، داور بازی، سوزوکی بود. یک پنالتی اشتباه برای اندونزی گرفت که حالا می‌گوییم طبیعی بود. حریف پنالتی را زد و دروازه‌بان ما گرفت. سوزوکی تکرار داد، دوباره زد و دروازه‌بان ما گرفت، تکرار داد. این کار سه بار انجام شد که دفعه آخر توپ به دیرک دروازه برخورد کرد. بعد از آن به دروازه‌بان ما کارت زرد داد. من اعتراض کردم و گفتم این چه رفتاری است؟ پنج بار پنالتی اندونزی تکرار داده شد. چرا؟ چون آقای جونجی اگوورا برای من نقشه کشیده بود. او سال قبلش به من گفته بود که شما نایب رئیس من هستی و باید با من هماهنگ باشید ولی من برای مسابقات سال ۲۰۰۳ که ژاپن تقاضای میزبانی داده بود و بعد از آن با او هماهنگ نشدم، سفت ایستادم و گفتم که ایران باید میزبان باشد. او در آن بازی تلافی‌اش را درآورد. یک آقای جوان به نام میگوئل بود که گزارش غلط علیه من نوشت و گفت که الفاظ زشتی راجع به سوزوکی به کار برده‌ام و مسابقات را به هم زده‌ام. من به سوزوکی گفته بودم که "?Are you crazy" اما آن‌ها چیز دیگری نوشته بودند. من فیلم این لحظه را در کمیته استیناف نشان دادم و همه اعضا حق را به من دادند و گفتند کلمه‌ای را که ناظر بازی نوشته به کار نبرده‌ام چون سالن خالی بود و صدا مشخص بود. از این نظر برائت گرفتم. خوشحال به ایران برگشتم اما وقتی به ایران رسیدم، دیدم که نوشته‌اند درودگر با انگشت اشاره داور را نشان داده‌ و تهدیدش کرده است. به هر حال آدم برای دفاع از کشورش باید کتک بخورد و مشکلی وجود ندارد. من قبل از اینکه خود را عضو کنفدراسیون فوتبال آسیا و نایب رئیس کمیته فوتسال آسیا بدانم خودم را یک ایرانی و عاشق کشورم می‌دانم.

به آقای علی‌آبادی گفتم برای معاون رئیس جمهور متاسفم که با قهوه‌چی درباره فوتبال مشورت می‌کند. من برای قهوه‌چی‌ها احترام قائلم ولی آن‌ها در زمینه کاری خودشان متخصص هستند و درباره فوتبال باید متخصصان فوتبال تصمیم‌گیری کنند. یک بار هم  گفتم اگر جای آقای احمدی‌نژاد بودم، ۱۸ ثانیه‌ای علی‌آبادی را برکنار می‌کردم.

* از اتفاقات آن روزها پس از جام جهانی ۲۰۰۶ بگویید. برکناری دادگان برای فوتبال ایران گران تمام شد و کار به کمیته انتقالی کشید.

علیه دکتر دادگان توطئه بدی شد. ایشان می‌گفت من فقط با احمدی نژاد مستقیم کار می‌کنم و با رئیس سازمان کاری ندارم ولی احترام می‌گذارم. این آغاز اختلاف بود. من در فدراسیون فوتبال زمان صفایی و دادگان معاون دبیرکل در امور استان‌ها، نایب رئیس کمیته فوتسال آسیا، رئیس کمیته فوتسال  و سرپرست تیم‌ملی بودم تا این که دکتر دادگان برکنار شد. دکتر دادگان که برکنار شد، من همان لحظه استعفا کردم. قبل از آن برنامه ورزش از نگاه دو با من مصاحبه کرد که آقای علی‌آبادی هم روی خط آمد. آن زمان ماجرای تیم پرسپولیس و سپاهان در فینال جام حذفی بود. آقای دکتر دادگان گفته بود که بازی طبق آیین‌نامه، تک بازی در مشهد است. آن زمان آقای انصاری‌فرد دنبال بازی رفت و برگشت بود که برگشت آن در تهران باشد. آقای علی‌آبادی دخالت کرد که بازی باید رفت و برگشت باشد. علی‌آبادی گفت که "من در جاده فیروزکوه در راه افتتاح یک استادیوم بودم. در راه در یک قهوه‌خانه ایستادیم که قهوه‌چی گفت که بازی باید رفت و برگشت باشد. من هم به مطالبه او احترام گذاشتم و بازی باید رفت و برگشت باشد." در آن برنامه به آقای علی‌آبادی گفتم ضمن احترام به قهوه‌چی‌ها من برای معاون رئیس جمهور متاسفم که می‌رود به قهوه‌خانه و با قهوه‌چی‌ها در مورد فوتبال کشور صحبت و مشورت می‌کند و بعد تصمیم‌ می‌گیرد. من برای قهوه‌چی‌ها احترام قائلم ولی آن‌ها در زمینه کاری خودشان متخصص هستند و درباره فوتبال باید متخصصان فوتبال تصمیم‌گیری کنند. یک مورد این بود و مورد دیگر، وقتی دکتر دادگان برکنار شد، آقای علی‌آبادی مصاحبه کرد و گفت که ۱۸۰۰ ثانیه کار کارشناسی با معاونانش کرده و دکتر دادگان برکنار شده است. من گفتم که اگر من جای آقای احمدی‌نژاد بودم، ۱۸ ثانیه‌ای شما را برکنار می‌کردم. شما نیاز به ۱۸۰۰ ثانیه کار کارشناسی نیاز نداشتید، شما آسفالت کار هستید. این موارد باعث شد که آقای علی‌آبادی از من شکایت کنند.

* آن زمان اتهامی درباره آقای دادگان مطرح شد که حقوق یک میلیاردی از فدراسیون فوتبال می‌گیرد.

آقای دکتر دادگان هیچ‌گونه اتهام مالی نداشت. ممکن بود حرفی زده باشند اما اتهامی به او نزدند چون ایشان از اتهام مالی مبراست. آقای دادگان جلسه‌ای در مقر فیفا داشت که هم‌زمان آقای بلاتر هم در دندان‌پزشکی بوده است. آقای بلاتر با پیش‌بند به جلسه دکتر دادگان می‌رود و به او می‌گوید سریع یک نامه بنویس تا فدراسیون ایران را تعلیق کند اما دکتر دادگان این کار را نکرد. اتهامی که به دکتر دادگان زدند، گفتند ۱۷ نفر که اغلبشان خانم هستند از فدراسیون حقوق می‌گیرند و سر کار نمی‌آید. یک مسئول بازرسی با توپ پر آمد و پرسید که این خانم‌ها چه کسانی هستند؟ آن‌جا فهمیدند که این خانم‌ها همسر فلان بازیکن و مربی فوت شده بودند و با بیمه و حقوق فدراسیون به زندگی‌شان ادامه می‌دهند. این وظیفه یک رئیس است. این یک سند افتخار برای دکتر دادگان بود نه سند اتهام.

* ماجرای شکایت علی‌آبادی از شما به کجا رسید؟

بله! با شکایت رئیس سازمان تربیت بدنی و معاونت حقوقی سازمان به دادگاه احضار شدم. من پیش قاضی منصوری رفتم. همین که رسیدم اسمم را پرسید و گفت سه سال زندانی می‌شوی. پرسیدم برای چه؟ گفت به معاون رئیس جمهور توهین کرده‌ای. گفتم توهین نکردم. گفت که به او گفته‌ای آسفالت‌کار، باید ثابت کنی آسفالت‌کار است وگرنه سه سال زندانی می‌شوی. او تا ۲۵ آذر فرصت ارائه مدارک داد.

پیش خودم گفتم خدایا چه مدرکی پیدا کنم که علی‌آبادی آسفالت‌کار است. گوگل کردم و دیدم ایشان بین ۴۰ نفر از انجمن قیر و آسفالت سخنرانی کرده و ۱۳ ایراد از آسفالت تهران گرفته بود. این مربوط به سال ۱۳۸۱ بود و مصاحبه‌اش با همشهری. من سریع از آرشیو همشهری ۱۰ نسخه خریدم و به دادگاه رفتم. همین آقای احمدرضا براتی به عنوان وکیلم زحمت می‌کشید. من گفتم که آقای منصوری اگر یک نفر برود و از جگرکی‌ها ایراد بگیرد و آن‌ها هم بپذیرند، کارشناس جگر هست؟ گفت بله! گفتم اگر یک نفر از نجارها ایراد بگیرد و آن‌ها قبول کنند، کارشناس نجاری است؟ گفت بله! گفتم آقای علی‌آبادی هم در انجمن قیر و آسفالت ایران صحبت کرده و بین ۴۰ نفر کارشناس ۱۳ ایراد گرفته و همه تایید کردند، پس ایشان کارشناس آسفالت است. قاضی منصوری من را تبرئه کرد. آن موقع ایسنا نوشت: «علی‌آبادی دوباره شکست خورد.»

* با وجود اختلاف آقای علی‌آبادی با آقای دادگان، جلسه آشتی‌کنانی بین این دو ترتیب داده شد. ماجرا دقیقا چه بود؟

بله! خاطرم هست در مورد جلسه آشتی‌کنان، آقای رضا اسماعیلی از روزنامه البرز زنگ زد که آقای درودگر، آقای علی آبادی می‌خواهد تو را ببیند تا تو واسطه بازگشت آقای دادگان به فدراسیون فوتبال بشوی.

* یعنی آقای علی آبادی از کسی که شکایت کرده بود، درخواست ترتیب دادن جلسه آشتی‌کنان داده بود؟

بله! این مربوط به زمانی است که به کمیته المپیک رفته بود. من به کمیته المپیک در حضور آقایان رضا اسماعیلی، افشارزاده و علی‌آبادی رفتم. او گفت که ما به این نتیجه رسیده‌ایم که فوتبال دارد صدمه می‌بیند و خود آقای احمدی نژاد هم گفته که برکناری دادگان اشتباه بوده است. حالا می‌خواهیم او را برگردانیم. من به دکتر دادگان زنگ زدم و موضوع را گفتم اما دکتر دادگان گفت که به هیچ عنوان راجع به این موضوع با من صحبت نکن. اصرار کردم و قرار شد که بروم حضوری با او صحبت کنم.

کفاشیان تنها کسی است که در ورزش باید از او عذرخواهی کنم

دو، سه عضو هیات رئیسه آقای دادگان، مخالف همکاری او با دولت احمدی‌نژاد بودند. دکتر دادگان در شبکه دو گفت در ژاپن از ۱۰ نفر تست آی‌کیو می‌گیرند و به نفر برتر پست وزارت می‌دهند. در ایران از ۱۰ نفر تست آی‌کیو می‌گیرند، نفر اول را کنار می‌گذارند و به بقیه پست وزارت می‌دهند. پس از صحبت‌هایش با من تماس گرفت و جلسه آشتی‌کنان با علی‌آبادی را کنسل کرد.

من حضوری پیش او رفتم و گفتم که فوتبال به تو نیاز دارد و نهایتا توانستم او را آرام کنم. آن زمان آقای کفاشیان استعفایش را داد و قرار بود که آقای دادگان برگردد. اول این را بگویم که آقای کفاشیان دو بار به من پیشنهاد همکاری داد و اشتباه کردم که نپذیرفتم. او انسان بزرگی است. آن زمان شخصی اطلاعات خیلی غلطی از آقای کفاشیان به من داده بود که چون من به آن شخص اعتماد داشتم، فکر می‌کردم همه حرف‌هایش درست است. این‌ها باعث شد که موضع بدی در قبال او بگیرم اما الان از او عذرخواهی می‌کنم. آقای کفاشیان تنها کسی است که در ورزش باید از او عذرخواهی کنم.

آقای دادگان به من گفت که برو صحبت کن اما قول نده. گفتم اینطور که نمی‌شود. او گفت که پس به دفتر من بیایند. من به آقای دادگان گفتم که نه شما به دفتر او می‌روی و نه او به دفتر شما می‌آید. قرار شد نهار فردای آن روز در یک رستوران در خیابان محسنی قرار بگذاریم. این موضوع را به آقای علی‌آبادی گفتم و قرار شد ساعت یک به آن‌جا برویم. همه خوشحال بودند. در این شرایط دو عضو هیات رئیسه آقای دادگان و دبیرش آقای پهلوان، مخالف همکاری او با دولت احمدی‌نژاد بودند و همان شب رای او را زدند. یک موجباتی فراهم شد و همان شب دکتر دادگان به تلویزیون رفت و در شبکه دو صحبت کرد. او گفت که در ژاپن از ۱۰ نفر تست آی‌کیو می‌گیرند و به نفر برتر پست وزارت می‌دهند. در ایران از ۱۰ نفر تست آی‌کیو می‌گیرند، نفر اول را کنار می‌گذارند و به آخری پست وزیری می‌دهند. پس از صحبت‌هایش هم با من تماس گرفت و جلسه را کنسل کرد. به هر حال حضور دکتر دادگان می‌توانست به فوتبال کمک کند اما اطرافیان او اجازه ندادند که به فوتبال برگردد.

* در یکی از مجامع فدراسیون فوتبال در دوره آقای کفاشیان، بین شما و او دعوایی درگرفت و صدایتان بالا رفت. شاید آن‌جا از معدود دفعاتی بود که آقای کفاشیان روی عصبانی‌اش را نشان داد.

در آن جلسه، من اعتراضی کردم که تند بود. آقای کفاشیان هیچوقت عصبی نم

منبع خبر: ایسنا

اخبار مرتبط: یک جادوگر گفت مرا با ۱۰۰ میلیون رئیس فدراسیون می‌کند/ ثابت کردم علی‌آبادی آسفالت‌کار است!