در ستایش نمایشگران دوره‌گرد و سیاه بازان بی‌خانه و خانمان*

در ستایش نمایشگران دوره‌گرد و سیاه بازان بی‌خانه و خانمان*
خبر آنلاین

وقتی از سعدی افشار درباره حضورش در مجموعه گروه تئاتر خورشید (تیاتر دوسولی) خانم آریان منوشکین و اجرای نمایشش در پاریس پرسیدم، جوابی همچون پاسخ‌هایی که همیشه روی صحنه بداهه، با تلفیقی از شیرینی و تلخی می‌داد، گفت که «از آن اجراها فقط بدبختی‌اش برای من مانده، صاحب‌خانه‌ام اجاره را بالابرده است، می‌گوید کارت گرفته در خارج اجرا داشتی» این روایت را که نقل به مضمون گفتم نشان می‌دهد، اولین دغدغه میراث فرهنگی ما خانه و اجاره خانه و گرانی آن بود.

سیاه‌بازی که خلاصه و چکیده نمایش تخته حوض یا روحوضی یا سیاه‌بازی و... بود، با تمام عناوینی که روی دوشش همچون صلیب می‌کشید، دغدغه‌ای جز نان نداشت. او وارث نمایشی چند صدساله بود با سبقه و رگ و ریشه‌ای که از پیش از اسلام می‌آمد و اگر راستش را بخواهید با مرگ خودش، «سعدی‌ِ» این‌گونه‌ی نمایشی خاک و خاکستر شد و دیگر از آن چیزی باقی نماند.

نه در کوچه‌ها و پس‌کوچه‌ها و برِ خیابان لاله‌زار تماشاخانه‌ای باقی مانده تا نمایشگرانی چون او در آن جمع شده و اثری را سامان دهند و نه دیگر در خانه‌ها حوض و حیاط و الوار و تخته‌ای هست و نه دیگر از آن خانه‌ها ساخته می‌شود و نه در آن اندک خانه‌های بازمانده بازسازی شده، خانواده‌ای و دامادی برای عروسی‌اش یا پدری و بزرگی برای اعیاد، دسته مطربان را دعوت می‌کند تا برایشان اجرا کند. امروز جای سیاه و تخته حوضش را در عروسی‌ها و تالارها و چه و چه دی‌جی‌های جوان و خوانندگانی که هیچ نسبتی با آن سنت نمایشی ندارند، گرفته‌اند؛ و این عرصه و پهنه اجتماعی را از آن خودکرده‌اند. این واقعیت تاریخی تلخی است. آن هنر که بخشی از هنر عامه بود، محل زایش و پیدایش خودش را از دست داده است.

شاید بگویید در جشنواره‌ها و نمایش‌واره‌های دولتی و خصوصی یا در بعضی از سالن‌های نمایش بازیگرانی هستند که شخصیت سیاه را با نام فیروز و مبارک و غیره و غیره بازسازی کرده و روی صحنه می‌آورند، جوانانی که گاه فارغ‌التحصیلان رشته‌های نمایشی یا دوست‌دار آن هستند، اجراهایی دارند؛ اما نکته اینجاست که دیگر خبری از آن مطربان و لولیان نیست، آن عاشقانی که در سرزمینی که خواندن و رقصیدن و شادی از سوی فرزانگان و مردمانش تقبیح می‌شد و بهانه‌ها برای آن اندک بود، عامی‌ترین مردم با کمترین سواد، بساط و سوروسات شادمانی فراهم می‌کردند، اگرچه همه مردمان لولی و مطرب را تحقیر کرده و لفظ آن را چون ناسزا به هم می‌گفتند؛ اما در وقت عروسی و... سرِ کیسه‌هایشان را شل می‌کردند تا همین زنگیان و مسخرگان و لوطیان برای ساعتی با اشعار قبیح و حرکات شنیع، با برپا کردن مجلس تقلید و مضحکه، خنده را روی لبان مردمان و میهمانان بیاورند. این مردمان، این کسانی که کارشان لبخند بود، در کنار هم جمع می‌شدند تا یک نمایش مفرح با ویژگی‌های تخته حوض و سیاه‌بازی بسازند و روی صحنه بروند.

واقعاً به‌جز عشق و شاید فقر و بی‌پولی چه عاملی می‌توانست کسی را جذب این آیین نمایشی کند، مخفیانه با دوستانت خودت را به عروسی برسانی، با دوده زغال صورتت را سیاه کنی، لباس قرمز بپوشی، نوکر و غلام حاج‌آقا ‌شوی، با خوش‌زبانی و رقص و آواز و رقص شکسته مردگان، تمام مردمانی که دورتادور حوض و تخته الوار نشسته‌اند را به سخره بگیری و ریشخندشان کنی و ارباب و آقا و خلیفه و سلطان را سکه یک پول کنی تا سکه‌ای در کلاه پارچه‌ای تو بیندازند.

اینکه امروز در دانشکده‌های هنرهای نمایشی جوانی عاشق، تحقیق کند و اثری با بافت و ساحت و ساخت تخته حوض روی صحنه بیاورد، شأن و منزلتی دارد، ولی آن‌که صد یا دویست سال پیش زمانی که این کار نه هنر بود و نه حمایت آکادمیک داشت، نه جشنواره و پول و سرمایه‌ای؛ اگر کسی عاشق نمایش و جلوه‌گری بود، خودش را به آب‌وآتش می‌زد تا صحنه تقلیدی بسازد و مضحکه‌ای را سرپا کند و بعد از اجرا معلوم نبود اجرت و انعامش را بدهند یا لوطی‌خور کنند و شاید به باد کتکش هم بگیرند، چیز دیگری است.

آن عاشقان، آنان که سواد اندکی داشتند؛ شاید حتی خواندن و نوشتن هم نمی‌دانستند ولی عاشقان این هنر بودند، دوره‌شان تمام شده است، آنانی که از دل یک سنت و برای حفظ آن آمده بودند و عاشقانه زندگی کرده و با خاک‌سپاری سعدی افشار پایان یافتند حتی اگر کسانی این روزها با گریم سیاه روی صحنه بیایند.

*برای روز جهانی تئاتر و هنرهای نمایشی

۵۷۵۷

منبع خبر: خبر آنلاین

اخبار مرتبط: در ستایش نمایشگران دوره‌گرد و سیاه بازان بی‌خانه و خانمان*