«شر همیشه یک طرف معادله است»، سلطان وحشت دنیا و چشم در چشم شدن با شر
منبع تصویر، Getty Images
جاستین ولبی، اسقف اعظم کلیسای کانتربری، عالیترین مقام روحانی در کلیسای رسمی انگلستان چندی پیش با استیون کینگ «سلطان وحشت» گفتوگو کرد.
استیون کینگ نویسنده بیش از ۶۰ کتاب پرفروش از جمله میزی، درخشش و بدبختی و صدها داستان کوتاه است که با اسقف اعظم درباره دین رسمی و سازمانیافته و دین غیررسمی سازماننیافته و تعریف دقیق شر گفتگو کرد.
۱. تواناییهای کینگ مردم را شگفتزده میکند
اسقف اعظم اعتراف میکند که نمیدانسته است مسیر سبز و رستگاری در شاوشنک را استیون کینگ نوشته است و خیلیهای دیگر هم نمیدانند.
دو فیلم محبوب و پرطرفدار بر اساس این دو کتاب استیون کینگ ساخته شده است.
- کتابهای «خطرناکی» که قدرت زیادی درخواندنشان نهفته است
- آیا داستان خواندن عمر ما را طولانیتر میکند؟
- نویسندهای که شاهد آینده بود
کینگ تعریف میکند: "یکی از بهترین خاطرهای که از این کتابها دارم این است که روزی به خرید رفته بودم و در فروشگاه دیدم زنی به من نگاه میکند، او گفت "من شما را میشناسم. شما همان هستید که همه آن داستانهای ترسناک را نوشتهاید. اشکالی هم ندارد خوب لابد بعضیها آنها را میپسندند اما من چنین داستانهای وحشتانگیزی را نمیخوانم. من عاشق داستانهای امیدبخشی مانند رستگاری در شاوشنک هستم" و من گفتم "آن را هم من نوشتهام" و او گفت "نه! تو آن را ننوشتی" و این تمام گفتگوی ما بود!"
Skip مطالب پیشنهادی and continue readingمطالب پیشنهادی- عباس معروفی، نویسنده شهیر ایرانی درگذشت
- شیرازه - کتابخانه قرن (۲۷): شهید جاوید
- سردرگمی در مورد ساعت رسمی لبنان؛ دولت جلو کشیدن ساعت را برای «یک ساعت زودتر افطار کردن» به تعویق انداخت
- یوکیو میشیما: حکایت عجیب رماننویسی که هاراکیری کرد
End of مطالب پیشنهادی
۲. دین سازمانیافته بهطور کلی از دیدگاه کینگ مطرود است
کینگ با اعتقادات متدیستی و در محیط اعتقاد به تیتوتالیسم (خودداری از نوشیدن الکل) بزرگ شد. او فضای عمومی کلیسا را با "مناسبات دوستانه" توصیف میکند و با اینکه دخترش از روحانیان کلیسای یونیورسالیست است استیون کینگ به بعضی ادیان سازمانیافته با احتیاط و تردید نگاه میکند.
"کلیساهای سازمانیافته بسیاری هستند که سیاست را با دین اشتباه گرفتهاند، وقتی همه با هم جمع میشوند و به یک چیز اعتقاد دارند ... وقتی شروع میکنید و آدمها را دور هم جمع میکنید، کسانی هستند که بیرون از این جمع قرار میگیرند و بعد جنگ بر سر دین شروع میشود و خونوخونریزی به راه میافتد".
هر دو پسر او نویسنده هستند.
۳. معنویت و باور کینگ از هشیاری سرچشمه میگیرد
کینگ میگوید: "دین سازمانیافته یک چیز است و ایمان و باور قلبی چیز دیگری است". او در توضیج عقیده خاص خود میگوید: "آنچه برای من مهم است معنویت فردی است، باور به خدای شخصی، خدای درک و اندیشه خود آدم، من طرفدار چنین باوری هستم".
این باور در جریان مبارزه او با الکلیسم تکوین پیدا کرده است.
"سالها پیش وقتی (با ترک الکل) هشیار شدم انتخاب کردم که به خدا باور داشته باشم. به من گفتند "الکل و مواد مخدر از تو قویتر خواهند بود" و من هرگز نخواهم توانست از چنگال آنها رها شوم. من به نقطهای رسیدم که حس کردم نمیتوانم به چنین کاری ادامه دهم. در کتابی که میخواندم مردی بود که میگفت:"نیروی برتر؟ دوست من هیچ نیرویی برتر از هروئین وجود ندارد".
منبع تصویر، Stephen King © Getty Images
۴. ... و او به زانو درآمد
یکی از کسانی که دز جریان ترک الکل به استیون کینگ کمک کرد، از او پرسید که تا بهحال برای دعا کردن زانو زده است. "من گفتم نه، تو چطور؟" و او با بیمیلی گفت: "بله من به زانو درآمدهام".
کینگ میگوید در این لحظه بود که تصمیم گرفتم خدای ادراک و اندیشه خودم را بپذیرم. کار هم خیلی ساده بود این خدا میگفت: "صبح زانو بزن و کمک بخواه تا تو یک روز دیگر از الکل و موادمخدر دور باشی و اگر توانستی و موفق شدی، شب قبل از خواب دوباره زانو بزن و از خدای ادراک و اندیشهات برای اینکه آن روز به تو یاری داده است سپاسگزاری کن".
۵. مراقبه کلید ادامه زندگی بود
از پادکست رد شوید و به خواندن ادامه دهیدپادکستپرگاربرنامهای که در آن مهمانان برنامه به پرسشهای چالشی مربوط به جامعه امروز پاسخ میدهند
پادکست
پایان پادکست
حالا برای کینگ پس از ۳۳ سال زندگی "پاک و هشیار"، "زندگی اخلاقی" آسانتر شده است. "وقتی کار بدی میکنی میدانی که چنین کاری کردی و باید درباره آن حرف بزنی چون آخرین راهحل باید نوشیدن الکل یا پناه به مواد مخدر باشد".
کینگ احساس آسودگی میکند که نوههایش هرگز او را در وضعیتهای نابسامانی که بوده است ندیدهاند و هنوز از به یاد آوردن اینکه چطور به دلیل نوشیدن آبجویی که در پاکت کاغذی پنهان کرده بود و از سالن تماشای مسابقه بسکتبال پسر کوچکش بیرونش کردند، احساس پشیمانی میکند.
"مراقبه میکنم، کاری که هم ملالآور است و هم شگفتانگیز، در جریان مراقبههایم ... به آنچه از آن احساس پشیمانی میکردم میاندیشم... آنچه باعث شرمساری من شده بود. مهمترین کار این است که این موارد را به خاطر بیاوری و بعد بتوانی روز را ادامه دهی".
۶. چشم در چشم شدن با شر
کینگ میگوید:"من فکر میکنم شر و بدی جالب است. لازم است که آن را ببینیم و خوب درک کنیم تا بتوانیم از آن پرهیز کنیم".
"ده یازده ساله بودم که مرد جوانی به نام چارلز استارکودر که در ایالتهای غرب میانه آمریکا مرتکب چندین قتل شد. او هفت یا هشت نفر را کشت (درواقع ۱۱ نفر) و من همه ماجراهای او را در هر روزنامهای که به دستم میرسید میخواندم. مادرم از من پرسید: "چرا اینقدر به چارلز استارکودر علاقه داری؟ آیا او را تحسین میکنی؟" و من جواب دادم: "نه او را تحسین نمیکنم اما میخواهم اگر آدمی مانند او را دیدم بتوانم تشخیص بدهم که چنین آدمی است".
۷. جنگیر فیلم خوشبینانهای است
استنلی کوبریک در جریان فیلمبرداری درخشش در استودیوی الستری بریتانیا به کینگ تلفن کرد و گفت: "ارواح موجودات خوشبینی هستند، مگرنه؟"
کینگ به یاد میآورد "ساعت ۷ صبح بود. من خمار بودم و ناگهان گفتگویی فلسفی را شروع کردیم". کوبریک معتقد بود ارواح نشانه زندگی پس از مرگ هستند اما کینگ متقاعد نشد چون بنابر باور کوبریک جهنمی وجود نداشت.
هرچند کینگ در جنگیر خوشبینی را در باورنکردنیترین موقعیت ارائه کرده است. "من معتقدم این فیلم بسیار خوشبینانه است چون رگان دختربچهای است که به تسخیر شیطان درمیآید. او هیچ کار بدی نکرده است. این نیرو از بیرون آمده است. این نیرویی فراطبیعی درست مثل خداست".
۸. شر یک طرف معادله است
کینگ در توضیح اینکه چطور در جنگیر دلخوشی و تسلیخاطر مییابد، میگوید: "پرسشی که در ذهن من وجود دارد و بارها و بارها در کتابهای من مطرح میشود این است که چه میزان شر از خود ما سرچشمه میگیرد؟ چه مقدار آن از سرشت خود ماست و چه مقدار، اگر اصلاً باشد، از جایی بیرون از وجود ماست؟".
در داستان ناامیدی او به دوگانگی خیر و شر در معنویت و خداباوری میپردازد. "در این داستان پسرکی هست که میگوید:"خدا عشق است، خدا عشق است" و کمی بعدتر میگوید: "خدا بیرحم است". شخصیت دیگری در این داستان میگوید: "خدا همهچیز است. او هم خدای عشق است و هم خدای بیرحمی، و ما باید بپذیریم که این بخشی از زندگی ماست".
کینگ در ادامه تأکید میکند: "اما پذیرش به معنای آن نیست که دست روی دست بگذاریم و بگذاریم هرچه میخواهد بشود. وقتی ولادیمیر پوتین به اوکراین حمله میکند باید کاری کرد. باید در نیمه روشن معادله خیر و شر باشیم".
۹. اگر کوچکترین کینهای در دلت داشته باشی بر همه زندگیات اثر میگذارد
درسال ۱۹۹۹ هنگام قدم زدن در نزدیکی خانهاش در ایالت مین وانتی با او تصادف میکند. صدمه این تصادف به حدی بود که او ناچار شد دوباره راهرفتن را یاد بگیرد و حدود ۲۵ سال درد مزمن تحمل کند.
"آیا برایان اسمیت، راننده آن اتومبیل را بخشیدهام؟ نه. آیا از او متنفرم؟ نه. هیچ نقشی از تقدیر در میان نیست. او فقط راننده بدی بود. کنترل خودرو را از دست داد چون چند تا سگ روی صندلی عقب بر سر تکهگوشتی در یخدان به سروکول هم میپریدند".
"اگر کوچکترین کینهای در دلت داشته باشی بر همه زندگیات اثر میگذارد"
۱۰. زمان مثل برق و باد میگذرد
اسقف اعظم از او پرسید عمیقترین تجربه عشق و دوست داشتن و دوستداشتهشدن را در کجا یافته است، کینگ پاسخ میدهد:" خانوادهام، همسرم، فرزندانم، نوههایم و حتی سگم".
"هر روز تلاش میکنم با عشق زندگی کنم، میدانم که ممکن است به نظر بیمعنی یا شعاری بیاید و آدمها با ناباوری با آن برخورد کنند اما زمان مثل برق و باد میگذرد زمان درست مانند آبی است که از میان انگشتان بر زمین میریزد. انگار همین دیروز ۱۶ ساله بودم و حالا ۷۵ ساله هستم".
"تصمیم گرفتهام هر روز به اطرافم خوب نگاه کنم، به آسمان، به گیاهان و تلاش کنم کاری که میتوانم انجام دهم و نه فقط شکرگزار باشم بلکه به هر دم عشق بورزم".
جاستین ولبی، اسقف اعظم کلیسای کانتربری، عالیترین مقام روحانی در کلیسای رسمی انگلستان چندی پیش با استیون کینگ «سلطان وحشت» گفتوگو کرد.
استیون کینگ نویسنده بیش از ۶۰ کتاب پرفروش از جمله میزی، درخشش و بدبختی و صدها داستان کوتاه است که با اسقف اعظم درباره دین رسمی و سازمانیافته و دین غیررسمی سازماننیافته و تعریف دقیق شر گفتگو کرد.
۱. تواناییهای کینگ مردم را شگفتزده میکند
اسقف اعظم اعتراف میکند که نمیدانسته است مسیر سبز و رستگاری در شاوشنک را استیون کینگ نوشته است و خیلیهای دیگر هم نمیدانند.
دو فیلم محبوب و پرطرفدار بر اساس این دو کتاب استیون کینگ ساخته شده است.
کینگ تعریف میکند: "یکی از بهترین خاطرهای که از این کتابها دارم این است که روزی به خرید رفته بودم و در فروشگاه دیدم زنی به من نگاه میکند، او گفت "من شما را میشناسم. شما همان هستید که همه آن داستانهای ترسناک را نوشتهاید. اشکالی هم ندارد خوب لابد بعضیها آنها را میپسندند اما من چنین داستانهای وحشتانگیزی را نمیخوانم. من عاشق داستانهای امیدبخشی مانند رستگاری در شاوشنک هستم" و من گفتم "آن را هم من نوشتهام" و او گفت "نه! تو آن را ننوشتی" و این تمام گفتگوی ما بود!"
۲. دین سازمانیافته بهطور کلی از دیدگاه کینگ مطرود است
کینگ با اعتقادات متدیستی و در محیط اعتقاد به تیتوتالیسم (خودداری از نوشیدن الکل) بزرگ شد. او فضای عمومی کلیسا را با "مناسبات دوستانه" توصیف میکند و با اینکه دخترش از روحانیان کلیسای یونیورسالیست است استیون کینگ به بعضی ادیان سازمانیافته با احتیاط و تردید نگاه میکند.
"کلیساهای سازمانیافته بسیاری هستند که سیاست را با دین اشتباه گرفتهاند، وقتی همه با هم جمع میشوند و به یک چیز اعتقاد دارند ... وقتی شروع میکنید و آدمها را دور هم جمع میکنید، کسانی هستند که بیرون از این جمع قرار میگیرند و بعد جنگ بر سر دین شروع میشود و خونوخونریزی به راه میافتد".
هر دو پسر او نویسنده هستند.
۳. معنویت و باور کینگ از هشیاری سرچشمه میگیرد
کینگ میگوید: "دین سازمانیافته یک چیز است و ایمان و باور قلبی چیز دیگری است". او در توضیج عقیده خاص خود میگوید: "آنچه برای من مهم است معنویت فردی است، باور به خدای شخصی، خدای درک و اندیشه خود آدم، من طرفدار چنین باوری هستم".
این باور در جریان مبارزه او با الکلیسم تکوین پیدا کرده است.
"سالها پیش وقتی (با ترک الکل) هشیار شدم انتخاب کردم که به خدا باور داشته باشم. به من گفتند "الکل و مواد مخدر از تو قویتر خواهند بود" و من هرگز نخواهم توانست از چنگال آنها رها شوم. من به نقطهای رسیدم که حس کردم نمیتوانم به چنین کاری ادامه دهم. در کتابی که میخواندم مردی بود که میگفت:"نیروی برتر؟ دوست من هیچ نیرویی برتر از هروئین وجود ندارد".
۴. ... و او به زانو درآمد
یکی از کسانی که دز جریان ترک الکل به استیون کینگ کمک کرد، از او پرسید که تا بهحال برای دعا کردن زانو زده است. "من گفتم نه، تو چطور؟" و او با بیمیلی گفت: "بله من به زانو درآمدهام".
کینگ میگوید در این لحظه بود که تصمیم گرفتم خدای ادراک و اندیشه خودم را بپذیرم. کار هم خیلی ساده بود این خدا میگفت: "صبح زانو بزن و کمک بخواه تا تو یک روز دیگر از الکل و موادمخدر دور باشی و اگر توانستی و موفق شدی، شب قبل از خواب دوباره زانو بزن و از خدای ادراک و اندیشهات برای اینکه آن روز به تو یاری داده است سپاسگزاری کن".
۵. مراقبه کلید ادامه زندگی بود
حالا برای کینگ پس از ۳۳ سال زندگی "پاک و هشیار"، "زندگی اخلاقی" آسانتر شده است. "وقتی کار بدی میکنی میدانی که چنین کاری کردی و باید درباره آن حرف بزنی چون آخرین راهحل باید نوشیدن الکل یا پناه به مواد مخدر باشد".
کینگ احساس آسودگی میکند که نوههایش هرگز او را در وضعیتهای نابسامانی که بوده است ندیدهاند و هنوز از به یاد آوردن اینکه چطور به دلیل نوشیدن آبجویی که در پاکت کاغذی پنهان کرده بود و از سالن تماشای مسابقه بسکتبال پسر کوچکش بیرونش کردند، احساس پشیمانی میکند.
"مراقبه میکنم، کاری که هم ملالآور است و هم شگفتانگیز، در جریان مراقبههایم ... به آنچه از آن احساس پشیمانی میکردم میاندیشم... آنچه باعث شرمساری من شده بود. مهمترین کار این است که این موارد را به خاطر بیاوری و بعد بتوانی روز را ادامه دهی".
۶. چشم در چشم شدن با شر
کینگ میگوید:"من فکر میکنم شر و بدی جالب است. لازم است که آن را ببینیم و خوب درک کنیم تا بتوانیم از آن پرهیز کنیم".
"ده یازده ساله بودم که مرد جوانی به نام چارلز استارکودر که در ایالتهای غرب میانه آمریکا مرتکب چندین قتل شد. او هفت یا هشت نفر را کشت (درواقع ۱۱ نفر) و من همه ماجراهای او را در هر روزنامهای که به دستم میرسید میخواندم. مادرم از من پرسید: "چرا اینقدر به چارلز استارکودر علاقه داری؟ آیا او را تحسین میکنی؟" و من جواب دادم: "نه او را تحسین نمیکنم اما میخواهم اگر آدمی مانند او را دیدم بتوانم تشخیص بدهم که چنین آدمی است".
۷. جنگیر فیلم خوشبینانهای است
استنلی کوبریک در جریان فیلمبرداری درخشش در استودیوی الستری بریتانیا به کینگ تلفن کرد و گفت: "ارواح موجودات خوشبینی هستند، مگرنه؟"
کینگ به یاد میآورد "ساعت ۷ صبح بود. من خمار بودم و ناگهان گفتگویی فلسفی را شروع کردیم". کوبریک معتقد بود ارواح نشانه زندگی پس از مرگ هستند اما کینگ متقاعد نشد چون بنابر باور کوبریک جهنمی وجود نداشت.
هرچند کینگ در جنگیر خوشبینی را در باورنکردنیترین موقعیت ارائه کرده است. "من معتقدم این فیلم بسیار خوشبینانه است چون رگان دختربچهای است که به تسخیر شیطان درمیآید. او هیچ کار بدی نکرده است. این نیرو از بیرون آمده است. این نیرویی فراطبیعی درست مثل خداست".
۸. شر یک طرف معادله است
کینگ در توضیح اینکه چطور در جنگیر دلخوشی و تسلیخاطر مییابد، میگوید: "پرسشی که در ذهن من وجود دارد و بارها و بارها در کتابهای من مطرح میشود این است که چه میزان شر از خود ما سرچشمه میگیرد؟ چه مقدار آن از سرشت خود ماست و چه مقدار، اگر اصلاً باشد، از جایی بیرون از وجود ماست؟".
در داستان ناامیدی او به دوگانگی خیر و شر در معنویت و خداباوری میپردازد. "در این داستان پسرکی هست که میگوید:"خدا عشق است، خدا عشق است" و کمی بعدتر میگوید: "خدا بیرحم است". شخصیت دیگری در این داستان میگوید: "خدا همهچیز است. او هم خدای عشق است و هم خدای بیرحمی، و ما باید بپذیریم که این بخشی از زندگی ماست".
کینگ در ادامه تأکید میکند: "اما پذیرش به معنای آن نیست که دست روی دست بگذاریم و بگذاریم هرچه میخواهد بشود. وقتی ولادیمیر پوتین به اوکراین حمله میکند باید کاری کرد. باید در نیمه روشن معادله خیر و شر باشیم".
۹. اگر کوچکترین کینهای در دلت داشته باشی بر همه زندگیات اثر میگذارد
درسال ۱۹۹۹ هنگام قدم زدن در نزدیکی خانهاش در ایالت مین وانتی با او تصادف میکند. صدمه این تصادف به حدی بود که او ناچار شد دوباره راهرفتن را یاد بگیرد و حدود ۲۵ سال درد مزمن تحمل کند.
"آیا برایان اسمیت، راننده آن اتومبیل را بخشیدهام؟ نه. آیا از او متنفرم؟ نه. هیچ نقشی از تقدیر در میان نیست. او فقط راننده بدی بود. کنترل خودرو را از دست داد چون چند تا سگ روی صندلی عقب بر سر تکهگوشتی در یخدان به سروکول هم میپریدند".
"اگر کوچکترین کینهای در دلت داشته باشی بر همه زندگیات اثر میگذارد"
۱۰. زمان مثل برق و باد میگذرد
اسقف اعظم از او پرسید عمیقترین تجربه عشق و دوست داشتن و دوستداشتهشدن را در کجا یافته است، کینگ پاسخ میدهد:" خانوادهام، همسرم، فرزندانم، نوههایم و حتی سگم".
"هر روز تلاش میکنم با عشق زندگی کنم، میدانم که ممکن است به نظر بیمعنی یا شعاری بیاید و آدمها با ناباوری با آن برخورد کنند اما زمان مثل برق و باد میگذرد زمان درست مانند آبی است که از میان انگشتان بر زمین میریزد. انگار همین دیروز ۱۶ ساله بودم و حالا ۷۵ ساله هستم".
"تصمیم گرفتهام هر روز به اطرافم خوب نگاه کنم، به آسمان، به گیاهان و تلاش کنم کاری که میتوانم انجام دهم و نه فقط شکرگزار باشم بلکه به هر دم عشق بورزم".
جاستین ولبی، اسقف اعظم کلیسای کانتربری، عالیترین مقام روحانی در کلیسای رسمی انگلستان چندی پیش با استیون کینگ «سلطان وحشت» گفتوگو کرد.
استیون کینگ نویسنده بیش از ۶۰ کتاب پرفروش از جمله میزی، درخشش و بدبختی و صدها داستان کوتاه است که با اسقف اعظم درباره دین رسمی و سازمانیافته و دین غیررسمی سازماننیافته و تعریف دقیق شر گفتگو کرد.
۱. تواناییهای کینگ مردم را شگفتزده میکند
اسقف اعظم اعتراف میکند که نمیدانسته است مسیر سبز و رستگاری در شاوشنک را استیون کینگ نوشته است و خیلیهای دیگر هم نمیدانند.
دو فیلم محبوب و پرطرفدار بر اساس این دو کتاب استیون کینگ ساخته شده است.
کینگ تعریف میکند: "یکی از بهترین خاطرهای که از این کتابها دارم این است که روزی به خرید رفته بودم و در فروشگاه دیدم زنی به من نگاه میکند، او گفت "من شما را میشناسم. شما همان هستید که همه آن داستانهای ترسناک را نوشتهاید. اشکالی هم ندارد خوب لابد بعضیها آنها را میپسندند اما من چنین داستانهای وحشتانگیزی را نمیخوانم. من عاشق داستانهای امیدبخشی مانند رستگاری در شاوشنک هستم" و من گفتم "آن را هم من نوشتهام" و او گفت "نه! تو آن را ننوشتی" و این تمام گفتگوی ما بود!"
۲. دین سازمانیافته بهطور کلی از دیدگاه کینگ مطرود است
کینگ با اعتقادات متدیستی و در محیط اعتقاد به تیتوتالیسم (خودداری از نوشیدن الکل) بزرگ شد. او فضای عمومی کلیسا را با "مناسبات دوستانه" توصیف میکند و با اینکه دخترش از روحانیان کلیسای یونیورسالیست است استیون کینگ به بعضی ادیان سازمانیافته با احتیاط و تردید نگاه میکند.
"کلیساهای سازمانیافته بسیاری هستند که سیاست را با دین اشتباه گرفتهاند، وقتی همه با هم جمع میشوند و به یک چیز اعتقاد دارند ... وقتی شروع میکنید و آدمها را دور هم جمع میکنید، کسانی هستند که بیرون از این جمع قرار میگیرند و بعد جنگ بر سر دین شروع میشود و خونوخونریزی به راه میافتد".
هر دو پسر او نویسنده هستند.
۳. معنویت و باور کینگ از هشیاری سرچشمه میگیرد
کینگ میگوید: "دین سازمانیافته یک چیز است و ایمان و باور قلبی چیز دیگری است". او در توضیج عقیده خاص خود میگوید: "آنچه برای من مهم است معنویت فردی است، باور به خدای شخصی، خدای درک و اندیشه خود آدم، من طرفدار چنین باوری هستم".
این باور در جریان مبارزه او با الکلیسم تکوین پیدا کرده است.
"سالها پیش وقتی (با ترک الکل) هشیار شدم انتخاب کردم که به خدا باور داشته باشم. به من گفتند "الکل و مواد مخدر از تو قویتر خواهند بود" و من هرگز نخواهم توانست از چنگال آنها رها شوم. من به نقطهای رسیدم که حس کردم نمیتوانم به چنین کاری ادامه دهم. در کتابی که میخواندم مردی بود که میگفت:"نیروی برتر؟ دوست من هیچ نیرویی برتر از هروئین وجود ندارد".
۴. ... و او به زانو درآمد
یکی از کسانی که دز جریان ترک الکل به استیون کینگ کمک کرد، از او پرسید که تا بهحال برای دعا کردن زانو زده است. "من گفتم نه، تو چطور؟" و او با بیمیلی گفت: "بله من به زانو درآمدهام".
کینگ میگوید در این لحظه بود که تصمیم گرفتم خدای ادراک و اندیشه خودم را بپذیرم. کار هم خیلی ساده بود این خدا میگفت: "صبح زانو بزن و کمک بخواه تا تو یک روز دیگر از الکل و موادمخدر دور باشی و اگر توانستی و موفق شدی، شب قبل از خواب دوباره زانو بزن و از خدای ادراک و اندیشهات برای اینکه آن روز به تو یاری داده است سپاسگزاری کن".
۵. مراقبه کلید ادامه زندگی بود
حالا برای کینگ پس از ۳۳ سال زندگی "پاک و هشیار"، "زندگی اخلاقی" آسانتر شده است. "وقتی کار بدی میکنی میدانی که چنین کاری کردی و باید درباره آن حرف بزنی چون آخرین راهحل باید نوشیدن الکل یا پناه به مواد مخدر باشد".
کینگ احساس آسودگی میکند که نوههایش هرگز او را در وضعیتهای نابسامانی که بوده است ندیدهاند و هنوز از به یاد آوردن اینکه چطور به دلیل نوشیدن آبجویی که در پاکت کاغذی پنهان کرده بود و از سالن تماشای مسابقه بسکتبال پسر کوچکش بیرونش کردند، احساس پشیمانی میکند.
"مراقبه میکنم، کاری که هم ملالآور است و هم شگفتانگیز، در جریان مراقبههایم ... به آنچه از آن احساس پشیمانی میکردم میاندیشم... آنچه باعث شرمساری من شده بود. مهمترین کار این است که این موارد را به خاطر بیاوری و بعد بتوانی روز را ادامه دهی".
۶. چشم در چشم شدن با شر
کینگ میگوید:"من فکر میکنم شر و بدی جالب است. لازم است که آن را ببینیم و خوب درک کنیم تا بتوانیم از آن پرهیز کنیم".
"ده یازده ساله بودم که مرد جوانی به نام چارلز استارکودر که در ایالتهای غرب میانه آمریکا مرتکب چندین قتل شد. او هفت یا هشت نفر را کشت (درواقع ۱۱ نفر) و من همه ماجراهای او را در هر روزنامهای که به دستم میرسید میخواندم. مادرم از من پرسید: "چرا اینقدر به چارلز استارکودر علاقه داری؟ آیا او را تحسین میکنی؟" و من جواب دادم: "نه او را تحسین نمیکنم اما میخواهم اگر آدمی مانند او را دیدم بتوانم تشخیص بدهم که چنین آدمی است".
۷. جنگیر فیلم خوشبینانهای است
استنلی کوبریک در جریان فیلمبرداری درخشش در استودیوی الستری بریتانیا به کینگ تلفن کرد و گفت: "ارواح موجودات خوشبینی هستند، مگرنه؟"
کینگ به یاد میآورد "ساعت ۷ صبح بود. من خمار بودم و ناگهان گفتگویی فلسفی را شروع کردیم". کوبریک معتقد بود ارواح نشانه زندگی پس از مرگ هستند اما کینگ متقاعد نشد چون بنابر باور کوبریک جهنمی وجود نداشت.
هرچند کینگ در جنگیر خوشبینی را در باورنکردنیترین موقعیت ارائه کرده است. "من معتقدم این فیلم بسیار خوشبینانه است چون رگان دختربچهای است که به تسخیر شیطان درمیآید. او هیچ کار بدی نکرده است. این نیرو از بیرون آمده است. این نیرویی فراطبیعی درست مثل خداست".
۸. شر یک طرف معادله است
کینگ در توضیح اینکه چطور در جنگیر دلخوشی و تسلیخاطر مییابد، میگوید: "پرسشی که در ذهن من وجود دارد و بارها و بارها در کتابهای من مطرح میشود این است که چه میزان شر از خود ما سرچشمه میگیرد؟ چه مقدار آن از سرشت خود ماست و چه مقدار، اگر اصلاً باشد، از جایی بیرون از وجود ماست؟".
در داستان ناامیدی او به دوگانگی خیر و شر در معنویت و خداباوری میپردازد. "در این داستان پسرکی هست که میگوید:"خدا عشق است، خدا عشق است" و کمی بعدتر میگوید: "خدا بیرحم است". شخصیت دیگری در این داستان میگوید: "خدا همهچیز است. او هم خدای عشق است و هم خدای بیرحمی، و ما باید بپذیریم که این بخشی از زندگی ماست".
کینگ در ادامه تأکید میکند: "اما پذیرش به معنای آن نیست که دست روی دست بگذاریم و بگذاریم هرچه میخواهد بشود. وقتی ولادیمیر پوتین به اوکراین حمله میکند باید کاری کرد. باید در نیمه روشن معادله خیر و شر باشیم".
۹. اگر کوچکترین کینهای در دلت داشته باشی بر همه زندگیات اثر میگذارد
درسال ۱۹۹۹ هنگام قدم زدن در نزدیکی خانهاش در ایالت مین وانتی با او تصادف میکند. صدمه این تصادف به حدی بود که او ناچار شد دوباره راهرفتن را یاد بگیرد و حدود ۲۵ سال درد مزمن تحمل کند.
"آیا برایان اسمیت، راننده آن اتومبیل را بخشیدهام؟ نه. آیا از او متنفرم؟ نه. هیچ نقشی از تقدیر در میان نیست. او فقط راننده بدی بود. کنترل خودرو را از دست داد چون چند تا سگ روی صندلی عقب بر سر تکهگوشتی در یخدان به سروکول هم میپریدند".
"اگر کوچکترین کینهای در دلت داشته باشی بر همه زندگیات اثر میگذارد"
۱۰. زمان مثل برق و باد میگذرد
اسقف اعظم از او پرسید عمیقترین تجربه عشق و دوست داشتن و دوستداشتهشدن را در کجا یافته است، کینگ پاسخ میدهد:" خانوادهام، همسرم، فرزندانم، نوههایم و حتی سگم".
"هر روز تلاش میکنم با عشق زندگی کنم، میدانم که ممکن است به نظر بیمعنی یا شعاری بیاید و آدمها با ناباوری با آن برخورد کنند اما زمان مثل برق و باد میگذرد زمان درست مانند آبی است که از میان انگشتان بر زمین میریزد. انگار همین دیروز ۱۶ ساله بودم و حالا ۷۵ ساله هستم".
"تصمیم گرفتهام هر روز به اطرافم خوب نگاه کنم، به آسمان، به گیاهان و تلاش کنم کاری که میتوانم انجام دهم و نه فقط شکرگزار باشم بلکه به هر دم عشق بورزم".
منبع خبر: بی بی سی فارسی
اخبار مرتبط: «شر همیشه یک طرف معادله است»، سلطان وحشت دنیا و چشم در چشم شدن با شر