ساختار خویشاوندی و پیچیدگی تحول فرهنگی
هشت سال کار و زندگی در گرینلند برای من تجربه و امکانی استثنائی بوده است تا با فرهنگ این جامعه و دشواریهای آن آشنا شوم. روانشناس این امتیاز را دارد که انسانها با اعتماد سفره دلشان را در برابر او باز میکنند. زندگی هر یک از مراجعین رمانی نانوشته است؛ راوی داستان خویش را بازگو میکند. بعضیها به انتخاب خود فصل هائی از رمان زندگی شان را برای روایت برمیگزیدند و بعضیها فصل کوتاهی را که همچون دردی جان فرسا بر قلبشان نشسته بود بیرون میریزند؛ تعداد انگشت شماری راوی تقریبا تمام فصلهای رمان زندگی خود هستند. مجموع این روایتها منبع با ارزشی است که در حافظه من ذخیره شده است و مبنای نوشتهای است که به دنبال میآید.
اصول پدری
در جامعه پدر سالار، پدر رئیس خانواده و صاحباختیار همسر و فرزندان است که نسبت فرزند و خانواده به او میرسد. در چنین جامعهای قدرت در دست مردان است. پدر سالاری در جامعه فئودالی شکلی عیان داشت، پدر که مالک زمین و رعیتهای خود بود در خانواده همچون پادشاهی قدرتمند حکومت میکرد. بزرگترین آرزوی او این بود که پسر ارشدش لیاقت آن را داشته باشد که پا در جای پای پدر بگذارد تا جایگاه و مقام و منزلت خاندان را برای نسل آینده حفظ کند.احترام و تبعیت از پدر وظیفه بی چون چرای فرزندان بود و در تصمیم گیریها کلام پدر حجت بود. در تاریخ ایران کم نیستند شاهانی که پسران خود را تنها به این دلیل که در وفاداری آنها شک کردند به قتلگاه فرستادند. قدرت پدر به او این امکان را میدهد که اصول اخلاقی خود را در خانواده جاری سازد و هنجارهای حاکم بر خانواده را تعریف کند و بر همین منوال در جامعهای پدر سالار این اصول پدری است که هنجارهای اجتماعی را تعریف میکند. اینکه این هنجارها عادلانه است یا زورگویانه پرسشی است که موضوع این نوشته نیست ولی آنچه که مهم است برقراری هنجارهای اجتماعی است.
در فرهنگ پدر سالار حقوق زنان توسط مردان تعریف میشود و دختران آنگونه تربیت میشوند که مردان میخواهند. تعریف روابط خانوادگی و روابط جنسی بر مبنای اصول پدری پایه گذاری شده است و افراد مذکر خانواده را موظف میکند از زنان به عنوان ناموس خانواده دفاع کنند. نه تنها پدر که برادران و پسرانِ بستگان نَسَبی نیز موظف هستند پاسدار ناموس تبار خویش باشند. بر مبنای حاکمیت اصول پدری سوء استفاده جنسی از کودکان به شدیدترین وجهی مجازات خواهد شد، بی حرمتی به دختران نیز با تنبیه سخت پاسخ داده خواهد شد، زنای با محارم گناه کبیره محسوب میشود و تجاوز را تنها با خون میتوان شست. همسر گزینی انتخاب آزاد زوجین نیست بلکه امری است مربوط به خانواده که پدر تصمیم میگیرد فرزندانش با چه کسی ازدواج کنند. چند همسری برای مردان به رسمیت شناخته میشود و زنی که به شوهرش وفادار نباشد به سختی مجازات میشود.هنجارهای نهادینه شده در جامعه برخاسته از چنین فرهنگی از یک سو آزادی زنان را از آنان میگیرد و از سوی دیگر مردان را موظف میکند که پاسدار حرمت زنان باشند.
قدرت اقتصادی پدر در جامعه صنعتی نیز ادامه پیدا میکند با این تفاوت که پسران بر مبنای شایستگی جایگزین پدر میشوند ولی هم چنان پدر در خانواده نگهبان ارج و قرب خانواده در بین رقبا است.
گرینلد – شاد و خندان، اما همیشه این گونه میماند؟با شکل گیری جامعه مدرن اطاعت از فرمان پدر و پایبندی به اصولی که پدر نماینده آنها بود به چالش کشیده شد و پیروی از باورهای فردی جایگزین دنباله روی از باورهای پدر شد.این تحول عظیم که در شورش جوانان در دهه ۱۹۶۰ در غرب به اوج خودرسید زهدان تولد انسان مدرن شد، انسانی که بر فردیت خود و خود آگاهی فردی بر پیروی از عقل سلیم و شکل دادن زندگی خود بر مبنای نیازهای فردی آنگونه که خود آنها را درک میکرد قرار گرفت. تحول هرچند انسان جدیدی را خلق کرد ولی زیربنای جامعه هم چنان بر مبنای اصول پدری ادامه پیدا کرد. انسان جدیدی که در بستر جامعه مدرن متولد شده بود به ناچار پا جای پای پدران خود نهاد و بر همان مبنا با اصلاح اصول پدری و وفق دادن آنها با شرایط جدید جامعه، پدر سالاری را باز تولید کرد، نه در شکل اطاعت مطلق بر مبنای وابستگی خانوادگی که بر مبنای حفظ اصول پدری در روابط خانوادگی و جامعه. هم چنان فرزندان عمدتاً نام خانوادگی خود را از پدر میگیرند و هم چنان این پدر است که مسئول تامین آسایش خانواده است، هرچند مادر خانواده وارد بازار کار شده است و در تامین هزینههای زندگی سهیم است.
با شکل گیری جامعه مدرن هر چند زنان از زنجیرهائی که جامعه پدر سالار بر دست و پای آنها نهاده بود رها شدند ولی اصول پدری هم چنان معیار برقرای هنجارها و تطبیق آنان با شرایط جدید بود.
دشواری اینوئیت بودن
توریست هائی که به گرینلند میآیند با مشاهده چهره مدرن شهرها متعجب میشوند. شهر سازی و مسکن بسیار شبیه شهرهای اروپا است با این تفاوت که با ضرورتهای جوی در مدار قطبی وفق داده شده اند، در پوشش مردم هیچ نشانی از لباسهای سنتی اینوئیتها (بومیان جزیره) وجود ندارد. پسران و دختران جوان همانند هم سنهای خود در گوشه و کنار دنیا در گوشیهای همراه در جستجوی مطالب مورد علاقه خود هستند. گردشگران در نگاه نخست جامعهای را میبینند که تفاوت چندانی با بقیه اروپا ندارد.
اما برای من که هر روز گوش به روایتهای زندگی این مردم میسپارم، در پس پشت ظاهر آراسته اجتماع به روایت رنجی گوش فرا میدهم که اینوئیت بودن در گرینلند امروز دارد.
در سال 2012 دولت گرینلند سازمانی را تاسیس کرد به نام “سازمان حقوق کودکان گرینلند” با این وظیفه که مسئولیت نظارت بر رعایت حقوق کودکان را بر مبنای معاهده سازمان ملل بر عهده بگیرد چرا که دولت گرینلند این معاهده را امضاء کرده است. مسئولیت این سازمان در هفت سال گذشته به عهده خانم “اَوییایا لونگه” (Aviaja Lynge) بوده است که در این مدت پژوهشی ژرف در مورد شرایط زندگی کودکان انجام داده است.
اَوییایا لونگه در هفت سال گذشته از مصاحبه با رسانهها خود داری کرده بود تا اینکه در دسامبر 2022 در مصاحبهای مشروح به کمبودها و نقصانهای فرهنگی که از رعایت حقوق کودکان جلوگیری میکند اشاره کرد. از جمله موانعی که او نام برد “فرهنگ سکوت” بود.او که خود گرینلندی و دانش آموخته مردم شناسی از دانشگاه اسکاتلند است با حضور در جمع ساکنین در شهرها و سکونت گاههای گرینلند از شمال تا جنوب و شرق گرینلند به ابداع مفهوم “فرهنگ سکوت” رسید که در اینجا ترجمه مستقیم اصطلاحی است که او به کار برده است. با شکافتن پوسته واژگان میتوان آن را در فارسی به “نادیده گرفتن” و یا “سرپوش گذاشتن” تفسیر کرد.
او در ادامه مصاحبه دلیل این سکوت را وابستگی افراد در شکلهای مختلف به یکدیگر در سکونتگاهها عنوان میکند. بر مبنای آنچه در این سالها مشاهده و تجربه کردهام با تائید وجود “فرهنگ سکوت”، آن را به ارثیه فرهنگی اینوئیتها از روزگاری که با صید ماهی و شکار در گروههای کوچک روزگار میگذراندند، گسترش میدهم. گروههای کوچکی که تشکیل میدادند، جماعتهایی ناپایدار بودند. آنها برای بقا کاملا به شرایط طبیعی وابسته بودند و تا زمانی که در سکونتگاه امکان صید و شکار به اندازه کافی وجود داشت با هم میزیستند و در نبود امکان صید و شکار به مکانی دیگر کوچ میکردند. هر کس میتوانست به اختیار خود به جستوجوی محل مناسب دیگری ره توشه بردارد به این امید که شاید آسمان در جایی دیگر رنگ دیگری داشته باشد.
بر خلاف جامعه کشاورزی که انسانها به زمین وابسته میشدند و ناچار به سکونت دایمی در نزدیکی کشتگاه خود میگشتند اینوئیتها به مکان وابسته نمیشدند و همراه با جریان آب برای بقا از محلی به محل دیگر میرفتند. در چنین شرایطی ساختار خانواده نیز تابعی از شرایط زیست میشود. در کومه هائی که با عنوان “خانه زمستانی” شناخته میشوند در مساحتی اندک همگان در کنار یکدیگر شب را به روز میرساندند که حریم شخصی وجود نداشت و رابطه جنسی نه انتخابی بر مبنای عشق که آمیزشی بر مبنای غریزه بود. کشاورز برای بقاء به زمین و کشتگاه خود وابسته است، او نظم زندگی خود را با کاشت، داشت و برداشت تنظیم میکند. وابستگی به زمین و سکونت دائم در یک مکان ساختار خانواده را شکل میدهد، ساختاری هرمی که پدر در راس آن قرار میگیرد. برای او وفاداری همسر و فرزندانش امری ضروری است تا کار را سازماندهی کند. خانواده برای اینکه گرسنه نماند باید در هر فصل بخشی از زنجیره تولید را پیش ببرد. اگر بهار موسم کشت است، تابستان موسم آب یاری است، پاییز موسم برداشت و زمستان را باید در انتظار بهار به کارهای دیگر پرداخت. میتوان در زمستان گلیم بافت یا داسها را تیز کرد، یا به شکار رفت و شاید دامداری کرد. زمین حلقه اتصال خانواده میشود. بقای خانواده به زمین وابسته میشود. اما زمین سخت است. باید با گاو آهن آن را شخم زد تا بذر را بهتر در خود بپذیرد. کار سخت نیروی بازوی مردان را میطلبد که پدر را بر راس هرم خانواده مینشاند وهنجارهای خانوادگی بر مبنای اصول پدری شکل میگیرد.
زیست محیط اینوئیتها شرایط شکل گیری خانواده در شکل هرمی و پدر سالارانه را نداشته است. ساختار خانواده هیچ شباهتی به خانواده کشاورزی ندارد. این ساختار ارثیهای است که به نسلهای کنونی اینوئیتها منتقل شده است.
نگاهی به ساختار خانواده در گرینلند امروز
بیمارستان زن جوانی را که چندین بار اقدام به خودکشی کرده است به روان شناس ارجاع داده است. روشی که تقریبا به صورت استاندارد در مورد مراجعین به کار گرفته میشود ترسیم روابط خانوادگی است. بارداری در سنین آغازین بلوغ امری متداول است که در اکثر موارد نتیجه غفلت از به کار گیری راههای جلوگیری از بارداری بوده است.
در اکثر مواردی که این مادران حاضر به سقط جنین نمیشوند، والدین او نوه خود را به فرزندی قبول میکنند. داشتن چند فرزند از پدران متفاوت امری عادی است و در نتیجه پدر فرزندانی از زنان مختلف بودن نیز بخشی از ساختار خانواده است که منجر به پیچیدگی روابط خواهر برادری و دیگر روابط نَسَبی از جمله عمو،عمه، خاله و دایی و فرزندان آنان میشود.
در اینجا لازم است مفهوم پدر بودن را در گرینلند بیشتر بشکافیم. سیمون دو بوار در توصیف زن بودن میگوید: زن، زن زاده نمیشود؛ به صورت زن در میآید. میتوان این گزاره را برای پدر بودن نیز به کار برد: کسی به عنوان پدر زاده نمیشود: به صورت پدر در میآید. به زبان دیگر چگونه “پدر” شدن/بودن در سیر شکل گیری تمدن همواره باز تعریف شده است.
سکونت کوتاه مدت مرد اینوئیت در سکونتگاهها امری عادی بوده و هست. نتیجه این اقامتها به احتمال زیاد میتواند نه ماه بعد تولد کودکی یا کودکانی باشد از پدری که رخت سفر را بر بسته و سکونتگاه را ترک کرده است. وظیفه پرورش کودک به مادر و خانواده مادری محول میشود.
از دیدگاه جامعه پدر سالار، پدر باید مسئولیت فرزند خود را به عهده بگیرد. مرد اینوئیت چنین برداشتی از پدر بودن ندارد. کم نیستند کسانی که در جشن بلوغ خود (14 سالگی) برای اولین بار پدر بیولوژیک خود را ملاقات کردهاند.
رسم قدیمی اینوئیتها درهدیه دادن بچه به دیگری هم چنان رایج است و قانونی. برای مثال زنی باردار با خواهرش و یا دوست نزدیکش قرار میگذارد که فرزندش را بعد از تولد به او هدیه بدهد. چنین کودکی همیشه زنی را که از او مراقبت کرده است مادر خطاب میکند در حالی که مادری را نیز میشناسد که او را در رحم خود پرورش داده و به دنیا آورده است.
رابطه انسان اینوئیت با کسانی که با آنان رابطه نَسَبی دارد بر هنجارهائی که دقیق تعریف شده باشند و مرزهای هنجار و نا هنجار به صورت شفاف مشخص باشد شده بنا نشده است. در بسیاری از موارد در نبود درک یکسان و همگون از هنجارها، اختلاف بر سر مسائل کوچک و حتی پیش پا افتاده میتواند به خشونت کشیده شود، چرا که هر کس از ظن خود وظایف این رابطه را درک میکند. انسان اینوئیت بر این باور است که پیوند خونی و نَسَبی فرد را موظف میکند تا حامی تبار خود باشد. او کسانی را که با آنها پیوند خونی دارد همچون خانواده بزرگ خود به حساب میآورد و بودن با آنها حس تعلق داشتن به جمع را به او میدهد، جمعی که میتواند همواره از امکانات آن بهره بگیرد.روی دیگر سکه در این تعلق داشتن به تبار سرپوش گذاشتن بر سوء استفاده از دیگری و اعمال خشونت نسبت به یک دیگر در داخل تبار است. رابطه فرد با جمع در تبار رابطهای است سیال بی آنکه مرزهای وظیفه و حق فرد به شکلی دقیق و غیر قابل تمرد تعریف شده باشد.
در سرزمینی که پنجاه هزار نفر جمعیت دارد در هر شهری خانه کودک برای کودکان بی سرپرست و یا کودکانی که دولت به دلایل مختلف حضانت آنها را به عهده گرفته است وجود دارد. لغو حق حضانت کودکان از والدین بر مبنای قانون دفاع از حقوق کودکان صورت میگیرد. ناتوانی والدین در نگهداری از فرزند\فرزندان به دلیل مصرف الکل، خشونت کلامی و فیزیکی در خانه و تعرض و سوء استفاده جنسی ازمعمولترین دلایل برای انتقال کودکان به مکانی خارج از خانواده است.
در چنین ساختاری رابطه پدر و مادر با فرزندان شکلی کاملا متفاوت با آنچه که دراروپا و خاور میانه از خانواده میشناسیم دارد. کاربرد تئوری “دلبستگی” (Attachment theory) که جان بالبی (John Bolby) مطرح کرده است در رابطه با گرینلند پیچیده تر از آن میشود که بتوان بدون دیدی انتقادی آن را به کار برد. در این تئوری فرض بر این است که برای رشد کودک ایجاد دلبستگی بین کودک و حد اقل یک فرد بالغ ضروری است. در ساختار خانواده پدر سالار به طور متعارف این پیوند و دلبستگی بین مادر و فرزند شکل میگیرد. مادر مسئول نگهداری از کودک است و پدر سرمشق اخلاقی و هنجارهای اجتماعی برای او است. چنین تقسیم کاری در ساختار خانواده گرینلند شکل نگرفته است. در بسیاری از موارد کودک به کسانی سپرده میشود که پدر و یا مادر بیولوژیک او نیستند. در بهترین حالت مادر بزرگ میتواند این مسئولیت را به عهده بگیرد، ولی هیچ تضمینی وجود ندارد که مادر بزرگ خود نیز گریبانگیر مشکلات فراوانی نباشد. (تصور ما از اینکه مادر بزرگ موهای سپید و صورتی پر از شیارهای سالمندی دارد در مورد گرینلند صادق نیست چرا که بسیاری در سنین نوجوانی مادر شدهاند و در سنین جوانی مادر بزرگ).
مشکل دیگری که وجود دارد تعویض سرپرستی کودک به دفعات مختلف در مراحل مختلف رشد است که مانع از شکل گیری اعتماد بین کودک و بزرگسالان میشود. عدم شکل گیری پیوند عاطفی و اعتماد بین کودک و یک فرد مشخص که تکیه گاه و قطب نمای او در زندگی باشد، منجر به آشفتگی عاطفی و سر در گمی کودک میشود که در بزرگسالی در شکلهای متنوع مشکلات شخصیتی و برقراری رابطه بر مبنای اعتماد دو جانبه با دیگران بروز میکند. دختران و پسرانی که در محیط آشفته خانوادگی رشد کردهاند زمانی که خود صاحب فرزند میشوند الگویی که سرمشق آنان برای چهارچوب بنا کردن خانواده باشد ندارند و این سردرگمی در چرخهای بی هدف خود را باز تولید میکند.
کلام آخر
ساختار خانواده در گرینلند بر مبنای حاکمیت پدر بنا نشده است و نقش زنان در شکار و صید امری جانبی بوده است و به آنها این امکان را نداده است که اصول مادری را در تکوین خانواده وارد کنند تا از این طریق نقش موثری در شکل دادن به هنجارهای اجتماعی را به پیش ببرند.
مردمانی که در مبارزه با طبیعت در کنار یکدیگر میزیستند در مقابله با خشونت طبیعت هر از گاهی ناچار میشدند برای بقاء محل سکونت خود را ترک کنند تا شاید در جایی دیگر صید بهتری نصیبشان شود. در این جنگ نا برابر با طبیعت اینوئیتها فرصت این را که دمی بیاسایند و بنشینند و بیندیشند نیافتند و کوچ مداوم فرصت این را نداد تا هنجارهای اجتماعی را عمق ببخشند و ساختارخانواده را به گونه دیگری شکل دهند. تولید مثل همانند هر امر طبیعی دیگر صورت گرفته است بی آنکه هنجارهای دقیق و تعریف شدهای بر روابط جنسی حاکم شده باشد.آزادی روابط جنسی همان قدر طبیعی است که نفس کشیدن، پس نیازی به تعریف هنجارهای تنظیم کننده اجتماعی در این رابطه نداشتهاند.
نبود هنجارهای تنظیم کننده که مورد قبول همگان باشد امکان تغییرات لازم در ساختار خانواده را که متناسب با نیازهای جامعه مدرن باشد، تقریبا غیر ممکن ساخته است. بر بستر چنین پیش زمینهای این جامعه در مدت کوتاهی با یک جهش که از خارج بر آن تحمیل شده به عصر مدرن پرتاب گردیده است، بی آنکه روند شکل گیری خودآگاهی جدید را پشت سر گذاشته باشد.
گرینلند بالاترین درصد خود کشی را در جهان دارد و خشونت خانگی به شدیدترین شکل در آن رخ میدهد. سوء استفاده جنسی از کودکان و رابطه جنسی با محارم هم چنان یکی از مشکلات بزرگ این جامعه است.
آنچه را که به نام “فرهنگ سکوت” از زبان مسئول سازمان دفاع از کودکان بیان شد باید بر بستر تاریخی شکل گیری آن مورد مطالعه قرار داد. زندگی در جماعتهای کوچک که هم زمان در نقطهای از جغرافیای این سیاره آنگونه واقع شدهاند که گویی ساکنین آن خود را نه متعلق به این سیاره که انسانهائی خود مختار به حساب میآورند، قراردادهای نانوشته مورد قبول جماعت را بالا تر از قانون کشوری قرار میدهد. روابط بین اعضای این جماعتها با هزاران رشته نامرئی به یکدیگر پیوند خوردهاند و وابستگی هاسی را بین ساکنین سکونتگاهها ایجاد کرده است که پیروی بدون قید و شرط از قوانین کشوری را دور از واقعیت زندگی خود میدانند. هر چند همگان میدانند که کبودی پای چشم زن نشان از مشت محکمی است که مردش در مستی بر گونه او کاشته است و هراس دخترک تازه بالغ از وحشت بی پناهی است اگر تعرض عمویش را افشا کند، ولی همگان بر این باورند که این مسئله ربطی به آنها ندارد و بدون شک هیچ ربطی هم به دولت و قانون حمایت از کودکان ندارد.
بانوی حقوقدان گرینلندی که خود در یک سکونت گاه پرتافتاده در شمال گرینلند به دنیا آمده است روزی گفت در سکونتگاهها هر چند با قوانین مخالفتی ندارند ولی پایبندی به آنها را ضروری نمیدانند. هر چند دولت گرینلند در جهت همگرائی ساکنین این سرزمین پهناور به شکل مستمر تلاش میکند و از کمکهای لازم دریغ نمیورزد، ولی تحول فرهنگی امری نیست که بتوان با صدور بخش نامه آن را به ثمر رساند، تحول فرهنگی روندی طولانی است که نیاز به زمان دارد.
در این میان نمیتوان از نقش استعماری دولت دانمارک و قطع روند طبیعی تحول اجتماعی در گرینلند چشم پوشی کرد. مسئلهای که سیاست مداران دانمارک نیز به آن معترفند ولی چه سود.
نکته آخر اینکه باید در نظر داشت که گرینلند سرزمینی است پهناور که به دلیل شرایط طبیعی و پراکندگی جمعیت جامعهای همگون نیست. جامعهای است در حال توسعه و تغییر مداوم، جامعهای در حال شدن.
Ad placeholder
منبع خبر: رادیو زمانه
اخبار مرتبط: ساختار خویشاوندی و پیچیدگی تحول فرهنگی
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران