پناهیان: این مقدار دین‌گریزی در جامعه دیگر قابل تحمل نیست

آفتاب‌‌نیوز :

حجت‌الاسلام علیرضا پناهیان در سحر‌های ماه رمضان با حضور در برنامه «ماه من» که به‌طور مستقیم از شبکه سه پخش می‌شود درباره تلقی‌های ناصواب از دین و آثار تحریف دین به گفتگو می‌پردازد. در ادامه گزیده‌ای از پانزدهمین جلسه این مبحث را می‌خوانید:

ابتدا مقدمه‌ای عرض کنم که شاید یادآوری این مطلب، در نیمه بحث که مصادف با نیمه ماه مبارک رمضان هست، مناسب باشد. مقام معظم رهبری بحث جهاد تبیین را مطرح فرمودند؛ یک دلالتی که این سخن دارد، حمله و هجمه دشمنان برای مشوّش کردن ذهن‌ها و خراب کردن اندیشه‌ها و نظر‌ها است. ولی یک وجه دیگر این سخن، این است که ما عقب‌ماندگی‌هایی در تبیین داریم که باید جبران کنیم و این عقب‌ماندگی‌ها در تبیین، دیگر قابل تحمل نیست.

ما اگر بخواهیم این عقب‌ماندگی‌ها را جبران کنیم، لابد باید ادبیات تبیین و تبلیغ و تعلیم دین را تغییر بدهیم؛ البته نه محتوا و نه مقاصدی که این محتوا‌ها دنبال می‌کنند بلکه ادبیاتش را تغییر بدهیم، چون با این ادبیات به نتایج خوبی نرسیده‌ایم. هم امام (ره) و هم مقام معظم رهبری بر این ادبیات نو تأکید کرده‌اند.

یکی از کسانی که در این ادبیات نو سرآمد بوده و در جامعه ما مهجور هست و بنده گاهی اوقات به سخنان ایشان استناد می‌کنم، «شهید صدر» است. اگر ما تعلیمات افرادی مثل شهید صدر یا گوشه و کنار بیانات علامه طباطبایی یا برخی از سخنان مرحوم شاه‌آبادی را به میان می‌آوردیم و آن‌ها را مبنای تولید ادبیات دینی قرار می‌دادیم، الان در میان جوان‌های خودمان شاهد این‌مقدار دین‌گریزی نبودیم.

فتنه اخیر نشان داد ضعف‌های ما که موجب دین‌گریزی تعدادی از جوان‌ها شده است قابل توجه است. این را باید جدی بگیریم، و ما در این بحث‌های سحر، در واقع در همین جهت داریم گفتگو می‌کنیم. قبلاً گفتیم که دین را باید یک امر واقعی ببینیم نه ارزشی به معنای قدسیِ صرف، یا آخرتیِ صرف، یا معنویِ صرف که ربطی به واقعیت حیات ما ندارد. برای اینکه این کار را بکنیم خیلی تغییرات در ادبیات ما باید ایجاد بشود.

اگر مردم، دین را یک امر واقعی تلقی کنند، همان‌طور که امروز کسی با علم مخالفت نمی‌کند، با دین هم مخالفت نخواهند کرد، یک زمانی فیلم‌ها یا سریال‌هایی (ایرانی یا خارجی) می‌ساختند با این مضمون که یک معلم به روستایی می‌رود و پدر و مادر‌های بچه‌های روستایی که مثلاً کشاورز بودند، مخالفت می‌کردند با اینکه بچه‌های آن‌ها به مدرسه بروند. دورانی بود که علم آن‌قدر بها نداشت، اما امروز علم، سلطان است و حاکم است، علم‌گریزی امروز خیلی زشت است. علم چیزی است که از واقعیت، پرده‌برداری می‌کند. اگر ما دین را هم پرده‌بردای‌کننده از واقعیت بدانیم، نگاه مردم به دین تغییر خواهد کرد.

یک اشتباه بزرگی در جامعه ما در حال رخ دادن است که ارزش دین را به اندازه علم، آن‌هم سطحِ عالی از علم و اطمینان‌بخش‌ترین علم نمی‌دانند و الا همان‌طور که مردم الان دنبال علم هستند و به دانشگاه می‌روند و با هم مسابقه می‌گذارند و بلااستثنا همه مردم، آدم‌های اندشمند را تحسین می‌کنند، همین‌جوری آدم‌های دین‌دار و دین‌فهم را تحسین خواهند کرد.

علامه طباطبایی در تفسیر المیزان توضیح می‌دهد که ایمان همان علم است، اما سکون‌آفرین است، آرامش‌دهنده است، اطمینان‌بخش‌تر است، و اطمینان‌بخش‌ترین آگاهی است. (الایمان بامر هو العلم به مع الالتزام به عملاً فلو لم یلتزم لم یکن ایماناً و ان کان هناک علم...؛ المیزان، ج ۱۶، ص ۳۱۳)

دین یک مقوله واقعی است، به همین دلیل، دین شبیه علم است، اما روش‌های تحصیل این علم، گاهی وحی است، گاهی تجربه است، گاهی عقلانیت است. ما حتماً باید در تعلیمات دینی خودمان یک تغییری ایجاد کنیم، این وضع دیگر قابل تحمل نیست که ما این مقدار دین‌گریزی در جامعه ببینیم. البته مقدار دین‌گریزی در جامعه ما کم است و آن‌چنان نیست که علیه دین قیام کنند، ولی بالاخره همین مقداری است که همه ما می‌دانیم و در اطراف خودمان می‌بینیم.

بعد آمدیم سرِ این بحث که دین فقط تکلیف نیست، دین تشخیص هم هست؛ یعنی از ما قدرت تشخیص هم می‌خواهد. این‌طور نیست که فقط حساب کنند تو چقدر تکلیف انجام داده‌ای! بلکه بیشتر حساب می‌کنند که تو چقدر اهل تشخیص شده‌ای؟ والله، به اندازه قدرت تشخیص ما (یعنی همان عقل) عبادات ما را می‌پذیرند.

دین پرورش‌دهنده قدرت تشخیص انسان است. در کجای دنیا اگر این را مطرح کنید، با آن مخالفت می‌کنند؟ هیچ‌جا! آیا این زیبایی دین نیست!

یک امام، مهم‌ترین رسالت خود را این می‌داند که قدرت تشخیص مردم را افزایش بدهد؛ حتی به‌قیمت فداشدنِ خودش

حالا ببینیم، امامِ دین و پیامبرِ دین، چگونه رفتار می‌کنند؟ شاید یک امام، مهم‌ترین رسالت خود را این می‌داند که قدرت تشخیص مردم را افزایش بدهد و لو به قیمت فداشدنِ خودش و فرزندان خودش. این مسئله، مقدارِ قیمت تشخیص و مقدار ارزشِ رسیدن به تشخیص را در دین، مشخص می‌کند.

چرا امام حسن مجتبی (ع) از مردم سؤال کرد که‌ای مردم، شما بگویید که صلح کنیم یا بجنگیم؟ به همین خاطر بود. خُب مردم گفتند که «صلح» را می‌خواهیم.

البته امام حسن (ع) به مردم توضیح داد که چرا لازم است نبرد کنیم، ولی برای اینکه مردم قدرت تشخیص پیدا کنند، باید فرصت اعمال تشخیص هم داشته باشند؛ و لو به قیمت قتل امام‌حسین (ع) در نتیجه سلطه معاویه و یزید.

این کار را پیامبر (ص) هم انجام داد. رسول‌خدا (ص) در جنگ بدر، با اصحابش مشورت کرد، یکی از اصحاب گفت که اردوگاه را جای دیگری بزنیم، و حضرت پذیرفت. همچنین بعد از جنگ بدر، سخن غلط مردم را پذیرفت و خدا هم فرمود که این‌بار اشکالی ندارد. ماجرا این بود که هفتاد نفر اسیری که در جنگ گرفته بودند، نباید از دشمن فدیه می‌گرفتند و آن‌ها را آزاد می‌کردند، بلکه باید آن‌ها را به قتل می‌رساندند، ولی مردم مدینه گفتند که نه! رسول‌خدا (ص) فرمود اگر این‌ها را آزاد کنید، به همین تعداد، سال بعد کشته خواهید داد! مردم گفتند: اشکالی ندارد، آزادشان کنیم و فدیه بگیریم. پیامبر (ص) هم قبول کرد، ولی سال بعد در جنگ احد، به همان تعداد شهید دادند. (قَالَ: فَأَطْلَقَ لَهُمْ أَنْ یَأْخُذُوا الْفِدَاءَ وَ یُطْلِقُوهُمْ وَ شَرَطَ أَنَّهُ یُقْتَلُ مِنْهُمْ فِی عَامٍ قَابِلٍ بِعَدَدِ مَنْ یَأْخُذُوا مِنْهُمُ الْفِدَاءَ فَرَضُوا مِنْهُ بِذَلِکَ؛ تفسیر قمی، ج‏۱، ص ۲۷۰)

حتی قبل از شروع جنگ احد، پیامبر (ص) یک طرح و نقشه دیگری برای جنگ داشت، ولی مردم طرحِ دیگری دادند، رسول‌خدا (ص) باز هم پذیرفتند و آن صدمات را در جنگ احد دیدند.

خوارج به علی (ع) گفتند: اصلاً چرا حرف ما را شنیدی و حکمیت را قبول کردی؟ باید استغفار کنی!

درباره حکمیت که ماجرا اصلاً عجیب است. امیرالمؤمنین (ع) می‌فرماید که این‌ها به من تحمیل کردند که یا صلح را بپذیر، یا اینکه شما را می‌کشیم و یا تحویل معاویه می‌دهیم که همین تهدید را نسبت به امام حسن (ع) هم اعمال کردند. امیرالمؤمنین (ع) هم پذیرفت. بعد از ماجرای حکمیت، حرفِ خوارج چه بود که آغاز درگیری شد؟ آن‌ها به امیرالمؤمنین (ع) گفتند: اصلاً تو چرا حرف ما را شنیدی؟ ببینید چه دینی درست شده بود! دینی درست شده بود که «خلیفه نباید حرف مردم را بشنود!» این تحریف دین است!

خوارج می‌گفتند: حالا که حرف ما را گوش کردی، باید استغفار کنی! امیرالمؤمنین (ع) هم ایستادند و استغفار نکردند و جنگ شد و در این میان دوهزار نفر کشته شدند. این یعنی چه؟ یعنی برای امیرالمؤمنین (ع) اهمیت داشت که نشان بدهد «این کاری که من کردم کار غلطی نبود که استغفار کنم!» حتی یک‌بار حضرت فرمودند «استغفر الله من کل ذنب» یعنی یک عبارت کلی گفتند. خوارج که شش هزار نفر بودند، به همین راضی شدند و برگشتند. (فقال علی ع أنا أستغفر الله من کل ذنب فرجعوا معه و هم ستة آلاف؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج ۲، ص ۲۷۹)

اشعث وقتی شنید، آمد و گفت: یا علی، شما از اینکه حکمیت را پذیرفتی، استغفار کردی؟ حضرت فرمود نه! اشعث هم این سخن امیرالمؤمنین (ع) را به اطلاع خوارج رساند و دوباره تعدادی از آن‌ها (حدود دو هزار نفر یا بیشتر) برگشتند و جنگ نهروان را به راه انداختند.

اهمیت تشخیص در اسلام چقدر است؟ کار امامت و ولایت چیست؟ به نظر شما چند درصد جوان‌های ما وقتی مفهوم «امام» را می‌شنوند اولین مطلبی که در ذهن‌شان می‌آید «بالابرنده قدرت تشخیص مردم» است نه «فرمانده»؟ درصد خیلی کمی این‌گونه هستند. این یکی از آن اشتباه‌هایی است که شاید کسی نمی‌خواسته این اشتباه پدید بیاید، ولی به هر حال الان به هر دلیل، وجود دارد.

سؤال: اگر یک جاهایی، فرمان امام، خیلی صریح باشد، آیا باز هم باید به تشخیص خودمان عمل کنیم؟ در اینجا ما باید به تشخیص رسیده باشیم که باید امر او را اطاعت کنیم و الا امام را محاصره خواهیم کرد! آن‌وقت امام اصلاً ظهور نخواهد کرد که به ما چنین فرمان‌هایی بدهد!

امام حسن مجتبی (ع) در این زمینه، یک مثال فوق‌العاده عالی و برجسته‌ای می‌زند؛ مثال موسی و خضر! حضرت می‌فرماید: موسی (ع)، چون تشخیص نمی‌داد علت رفتار خضر چیست، صبر نمی‌کرد و مخالفت می‌کرد یا سؤال‌های مخالفت‌آمیز می‌پرسید. حضرت با ذکر این مثال، در واقع داشت بین مردم و خودش، همین نسبت را برقرار می‌کرد. می‌گفت که شما باید به تشخیص برسید که بتوانید امام خود را تحمل کنید. (مُلْتَبِساً أَ لَا تَرَى الْخَضِرَ ع لَمَّا خَرَقَ السَّفِینَةَ وَ قَتَلَ الْغُلَامَ وَ أَقَامَ الْجِدَارَ سَخِطَ مُوسَى ع فِعْلَهُ لِاشْتِبَاهِ وَجْهِ الْحِکْمَةِ عَلَیْهِ حَتَّى أَخْبَرَهُ فَرَضِیَ هَکَذَا أَنَا سَخِطْتُمْ عَلَیَّ بِجَهْلِکُمْ بِوَجْهِ الْحِکْمَةِ فِیهِ؛ علل‌الشرایع، ج ۱، ص ۲۱۱)

ما به تشخیص رسیدیم که به امر امامت و این نحوه از اداره جامعه رسیده‌ایم، همه چیز بر همین تشخیص استوار است. قرآن می‌فرماید: «یُعَلِّمُهُمُ الکِتابَ وَ الحِکمَة» (جمعه، ۲) یعنی‌ای پیامبرِ من، هم کتاب را به آن‌ها آموزش بده و هم حکمت را! یکی از معانی دقیق حکمت این است که به قدرت تشخیص برسیم و امام، رهبری‌کننده یک آموزشگاه است که در این آموزشگاه با سعی و خطا و هر روشی، مردم به سطح بالای قدرت تشخیص برسند.

در جلسه بعد شاید درباره ارزش‌های به قدرت تشخیص رسیدن در دین صحبت می‌کنیم؛ البته این‌بار در زندگی فردی خودمان. امروز بیشتر درباره قدرت تشخیص در زندگی اجتماعی صحبت می‌کنیم. در زندگی فردی هم خیلی اوقات، ما از تشخیص فرار می‌کنیم! خیلی‌ها حوصله ندارند فکر کنند برای اینکه آیا تشخیص آن‌ها درست هست یا نه؟ خیلی‌ها نمی‌خواهند خودشان را زحمت بدهند که به تشخیص درست برسند.

نه فقط امام، بلکه قرآن کریم هم از ما تشخیص می‌خواهد. چرا خداوند در قرآن، آیات محکم و متشابه قرار داده است که ما به اشتباه بیفتیم و بعضی‌ها از آیات متشابه، سوءاستفاده کنند؟ خداوند عمداً این کار را کرده است تا ما به قدرت تشخیص برسیم.

بعضی‌ها یک جوری کتاب دینی را جلوی بچه‌ها یا جوان‌ها باز می‌کنند که می‌گویند: «این‌ها دستور‌های خدا است، بچه‌ها گوش بدهید!» اولاً مهم‌ترین دستور خدا این است که عقل ما زیاد بشود و به قدرت تشخیص برسیم. برای همین است که در دین ما، عقل یک جایگاه ویژه‌ای دارد.

فرق عقل با علم این چیست؟ می‌فرماید: عاقل کسی نیست که خیر و شر را از هم تشخیص بدهد (این کار علم است) عاقل کسی است که ببیند از بین دو کار بد، کدام شرّش کمتر است «لَیْسَ الْعَاقِلُ مَنْ یَعْرِفُ الْخَیْرَ مِنَ الشَّرِّ، وَ لَکِنَّ الْعَاقِلَ مَنْ یَعْرِفُ خَیْرَ الشَّرَّیْن» (میزان‌الحکمه/ح ١٣٦٠٢) این به قدرت تشخیص انسان است که در مصداق آورده است و امتحان‌های ما در این عرصه است.

بعضی‌ها اصلاً دوست ندارند فکر کنند! بگذارید یک مثال بزنم. بعضی‌ها حوصله ندارند به جسم خودشان بپردازند و برای جسم خودشان تشخیص سلامت و بیماری بدهند لذا صرفاً خودشان را به دکتر می‌سپارند. فرموه‌اند کسی که چهل سالش بشود و غذا یا دارویی که برایش مناسب است تشخیص ندهد، در او خیری نیست. (در محضر بهجت، ج ۳، ص ۲۳۸) تو باید درباره بدن خودت هم به قدرت تشخیص برسی.

برای حفظ این قدرت تشخیص، گاهی توصیه به تجارت کرده‌اند. به امام صادق (ع) گفتند: فلانی خودش را بازنشسته کرده و دیگر کار تجاری انجام نمی‌دهد، حضرت فرمود: اگر تجارت را رها کند عقلش کم خواهد شد. (فَإِنَّ تَرْکَهَا مَذْهَبَةٌ لِلْعَقْلِ؛ کافی، ج ۵، ص ۱۴۸)

شهید صدر می‌فرماید: خداوند متعال بر پیامبر (ص) با آنکه رهبری معصوم است، واجب کرده است که با مردم مشورت کند، و آن‌ها را از مسئولیت‌هایشان در خلافت، آگاه کند. «وَ شاوِرْهُمْ فِی اَلْأَمْرِ» این مشورت‌کردن از جانب پیشوای معصوم، نوعی آماده‌سازی جماعت بشری برای خلافت است. (مقاله «دو خط خلافت و گواهی»، شهید صدر، ۲۳ اسفند ۱۳۵۷)

ما خلیفه‌الله در زمین هستیم، برای اینکه ما به خلافت برسیم، پیامبر (ص) با ما مشورت می‌کند تا ما را رشد بدهد. رهبر انقلاب هم می‌فرماید: اینکه پیامبر (ص) با مردم مشورت می‌کرد و این‌چنین به فکر مردم بها می‌داد (حتی به خطا‌های آن‌ها بها می‌داد) عامل مهمی در پیشرفت جوامع اسلامی بود.

امام یعنی پیشرفت‌دهنده قدرت تشخیص مردم. ما چه چیزی جای این بگذاریم؟ چه چیزی جای این دین بگذاریم که این را از ما می‌خواهد و در واقع «بالابردن قدرت تشخیص» را بر ما واجب کرده است.

در مساجد ما چه گفتگو‌هایی باید انجام بگیرد؟ به شیوه پیامبر (ص) با مردم سخن بگوییم. رسول‌خدا (ص) بار‌ها فریاد می‌زد: مردم به من مشورت بدهید! آن‌ها را وادار به حرف زدن می‌کرد. البته امام حسن مجتبی (ع) هم مردم را به حرف زدن وادار کرد، ولی مردم بد سخن گفتند، به‌دلیل اینکه قبلاً به یک نوع دیکتاتوری عادت کرده بودند. اتفاقاً اعتراض خوارج به امیرالمؤمنین (ع) این بود که ما یک امیر قاطع می‌خواهیم نه اینکه مدام با ما حرف بزند! (فاستخلف عمر، فکان من سیرته مَا أنت عالم بِهِ، لم تأخذه فی الله لومة لائم...؛ انساب‌الاشراف، ج۲، ص۳۷۰)

به معاویه گفتند: تو یارانی داری که وقتی حرف می‌زنی می‌گویند «چشم!» وقتی حرف نمی‌زنی همه ساکت هستند، ولی امیرالمؤمنین (ع) یارانش را طوری تربیت کرده است که وقتی حرف نمی‌زند، آن‌ها حرف می‌زنند و وقتی هم حرف می‌زند، باز هم حرف می‌زنند و نقد می‌کنند. (لِأَنَّ مَعَکَ قَوْماً لَا یَقُولُونَ إِذَا قُلْتَ وَ لَا یَسْأَلُونَ إِذَا أَمَرْتَ وَ إِنَّ مَعَ عَلِیِّ قَوْماً یَقُولُونَ إِذَا قَالَ وَ یَسْأَلُونَ؛ وقعه صفین، ص۷۸)

منبع خبر: آفتاب

اخبار مرتبط: پناهیان: این مقدار دین‌گریزی در جامعه دیگر قابل تحمل نیست