۳ کلاه گشاد اسرائیل بر سر شاه
سفر اخیر رضا پهلوی به تلآویو موجی از انتقادات گسترده را علیه وی و سلطنتطلبان برانگیخته و اسباب رسوایی بیشتر او را فراهم کردهاست. مسافرت به سرزمینهای اشغالی فلسطین، آن هم در شرایطی که منطقه غرب آسیا، بعد از مدتها، شاهد همسویی نسبی دولتها در محکومیت جنایات رژیم صهیونیستی در فلسطین و به ویژه، اهانت به مسجدالاقصی است، یادآور همان سیاست بلاهتآمیزی است که محمدرضا پهلوی در ارتباط با رژیم صهیونیستی پیش گرفت. موضوعی که نه فقط در حوزه سیاست خارجی و منطقهای، بلکه در عرصههای گوناگون داخلی، اعم از اقتصادی، فرهنگی، امنیتی و ... خسارتهای سنگینی به ایران وارد کرد. نکته مهمی که در سایه روشن روابط شاه با رژیم اشغالگر قدس قابل مطالعه و بررسی است، بازی همیشگی رژیم پهلوی در زمین صهیونیستهاست؛ این که محمدرضا در فرایند ارتباط با رژیم صهیونیستی، دقیقاً در چارچوب منافع این رژیم و بازی در فضای «دکترین اتحاد پیرامونی» بنگوریون به ایفای نقش میپرداخت. شاه امکاناتی را در اختیار صهیونیستها میگذاشت که حتی نزدیکترین متحدان این رژیم نیز، در واگذاری آنها تردید داشتند. در غوغای ناصریسم و خیز گسترده عربی علیه رژیم صهیونیستی، کمکهای نفتی محمدرضا، صهیونیستها را از یک بحران حاد و جدی نجات داد. او در حوزه امنیتی، ایران را به پایگاه فعالیتهای گسترده اطلاعاتی رژیم صهیونیستی تبدیل کرد؛ پایگاهی که با مدیریت افسران ورزیده این رژیم، مانند یعقوب نیمرودی، نقش مهمی در کنترل فضای مخاصمات میان رژیم اشغالگر قدس و جهان عرب داشت، اما بازندگی رژیم پهلوی در این مناسبات زمانی آشکار میشود که دریابیم صهیونیستها در برابر این همه حمایت مادی و معنوی که از شاه دریافت کردند، به او چه دادند؟ آیا بازی اسرائیل با شاه یک بازی دوطرفه بود یا نه، این محمدرضا بود که در نقش عروسک خیمهشببازی، گرمابخش بزم اشغالگران قدس میشد؟ این ارزیابی میتواند مفهوم «متحد راهبردی» را که معمولاً سلطنتطلبان و رسانههای وابسته به آن ها، برای ارتباط میان شاه و رژیم صهیونیستی به کار میگیرند، به شدت زیر سوال ببرد. برای درک بهتر این بحث، ما سه فصل مهم از روابط میان محمدرضا پهلوی و رژیم اسرائیل را بررسی و ارزیابی میکنیم.
فصل نخست: همکاریهای اقتصادی
رژیم صهیونیستی از بدو پیدایش، تلاش فراوانی برای تقویت بنیانهای اقتصادی خود داشته است؛ فقدان مشروعیت و نیز، اشغال بخشی از سرزمینهای اسلامی، باعث میشد که این رژیم، به رغم حمایتهای برخی حکومتهای وابسته مستقر در کشورهای مسلمان، بازار بزرگ و پرجمعیت این کشورها را به صورت قاطع از دست بدهد. با انتشار اخبار مربوط به رویکرد نژادپرستانه این رژیم در جهان، حضور صهیونیستها در بازار کشورهای غیرمسلمان هم با مشکلاتی روبهرو شد. از طرفی، آنها برای برنامههای مزوّرانه خود و سازمان دهی یک ارتش مجهز که درصدد تحقق رؤیای تسلط بر سرزمین میان نیل و فرات بود، به پول و آورده مالی بالایی نیاز داشتند؛ آن گونه که بتوانند در کنار کمکهای بلاعوض و گسترده از سوی آمریکا و صهیونیستهای مستقر در سایر کشورها، منبعی مطمئن برای تأمین نیازهای مالی خود بیابند. بنابراین، وقتی در دهه ۱۳۴۰ ش، رژیم پهلوی درهای فضای اقتصادی ایران را به روی صهیونیستها باز کرد، آنها در ورود گسترده به این فضا تردید نکردند و برای آن که بتوانند فضا را به نفع خودشان تلطیف کنند، چنین وانمود کردند که حاضرهستند فناوریهای نوین خود را در حوزه فعالیتهای اقتصادی و به ویژه در بخش کشاورزی، در اختیار ایران بگذارند. این موضوع هنگامی جدی شد که پس از اجرای قانون اصلاحات ارضی، شاه به دنبال روشی سریع برای عبور از بحران ناشی از این اقدام غیرکارشناسی که در واقع دیکته شده آمریکاییها بود، میگشت. صهیونیستها در این برهه تاریخی، روی دوستی شاه و علاقه حسن ارسنجانی، وزیر اصلاحات ارضی وقت، به خودشان حساب ویژهای باز کردند. در یکی از اسناد لانه جاسوسی، به نقل از پرویز رائین، خبرنگار آسوشیتدپرس در تهران (مورخ ۲۸ شهریور ۱۳۴۳) آمدهاست: «ارسنجانی احتمالاً سعی خواهد کرد تا تعداد مشاوران خارجی دیگر را نیز کاهش دهد، البته به جز اسرائیلیها که بیشترین احترام و اعتماد را به آنها دارد. ارسنجانی معتقد است که ایران باید از مدتها قبل روابط دیپلماتیک قانونی با اسرائیل برقرار میکرد.» نتیجه این اعتماد و دوستی، ورود کارشناسان کشاورزی رژیم صهیونیستی به ایران بود؛ اتفاقی که باعث شد در پی آن، موج تولیدات کشاورزی هم، از سرزمینهای اشغالی فلسطین، به صورت مخفی و آشکار، وارد ایران شود. کارشناسان صهیونیست که سابقه تشکیل «کیبوتصها» (مزارع اشتراکی) را در فلسطین داشتند، وارد ایران شدند تا همان الگو را برای شکل دادن به سازمان دهی اصلاحات ارضی در ایران به کار گیرند. قانون اصلاحات ارضی اصولاً صورت شکلی داشت و اجزای آن، مشخص و تعیین شده نبود. به این ترتیب، یک گروه از کارشناسان صهیونیست در امور «اصلاحات ارضی» و کشاورزی، به سرپرستی «آریه آلیآو»، روز اول مردادماه سال ۱۳۴۰، بنا به دعوت رسمی حسن ارسنجانی به ایران آمدند و سالهای زیادی در ایران ماندگار شدند. صهیونیستها آنقدر به ارسنجانی علاقه داشتند که چندی بعد، از وی دعوت کردند برای دیدار از تأسیسات کشاورزی، به فلسطین اشغالی سفر کند. موشهدایان که در آن زمان وزیر کشاورزی رژیم صهیونیستی بود، در جلسهای مشترک با ارسنجانی، او را «مرد عمل» خواند و تصریح کرد: «با وجود روابط حساسی که میان ایران و کشورهای عربی وجود دارد و با وجود فشاری که بر شاه وارد میشود، دکتر ارسنجانی آشکارا ارزشی را که برای مأموریت کارشناسان اسرائیلی قائل است، اعلام کرد و بر اثر نفوذ ارسنجانی، مطبوعات ایران هم شروع به ذکر کمک اسرائیل کردند.» با فروپاشی اقتصاد کشاورزی ایران در پی اجرای اصلاحات ارضی که کارشناسان اسرائیلی در اجرای آن سهمی انکار ناشدنی داشتند، سیل واردات از سرزمینهای اشغالی فلسطین به سوی ایران روان شد. علیرضا ازغندی در کتاب «روابط خارجی ایران» (نشر قومس / ۱۳۹۱) مینویسد: «واردات ایران از اسرائیل در سال ۱۳۵۰، یک و نیم برابر واردات ایران از دو کشور ترکیه و پاکستان بود. واردات ایران از اسرائیل نه تنها چند برابر تمامی واردات از کشورهای عربی بود، بلکه از واردات ایران از همه کشورهای مسلمان جهان در آسیا و آفریقا نیز بیشتر بود و این روند تا انقلاب و استقرار جمهوری اسلامی ادامه یافت.» معلوم بود که هزینه این خریدها و تلاش برای افزایش واردات، از محل فروش نفت تأمین میشد و در واقع ایران، آوردهای به عنوان زیرساخت از این خریدها نداشت. رژیم صهیونیستی که در تحریم نفتی کشورهای اسلامی گرفتار بود، از این فرصت نهایت استفاده را برد و شاه با فروش نفت به تلآویو و در عوض وارد کردن همه نوع اجناس اسرائیلی به ایران، اقتصاد رژیم اشغالگر قدس را به گردش در میآورد و آنچه دست مردم ایران را میگرفت، هیچ بود! نیاز مبرم رژیم صهیونیستی به نفت، با دست و دلبازی شاه تأمین میشد. فرد هالیدی در کتاب «دیکتاتوری و توسعه سرمایهداری در ایران» محمدرضا را بزرگترین و در واقع اصلیترین فروشنده نفت به رژیم تلآویو میداند؛ رویکردی که به نفرت عمومی از شاه در میان مسلمانان دامن میزد، مردم مسلمان ایران را از رژیم پهلوی بیزار میکرد و منابع مالی کشور را در مسیر توسعه جاهطلبیهای یک رژیم جعلی و اشغالگر قرار میداد. اقدامی که بازی در زمین صهیونیستها بود و هیچ آوردهای برای ایران نداشت.
فصل دوم: همکاریهای امنیتی
رژیم صهیونیستی به عنوان عامل اصلی بر هم زننده امنیت در منطقه غرب آسیا، نیاز مبرمی به همکاریهای اطلاعاتی و امنیتی فرا مرزی داشت. طبق «دکترین اتحاد پیرامونی» بنگوریون، رژیم تلآویو باید ارتباطات مؤثری در همه عرصهها و به ویژه عرصه اطلاعات و امنیت با دو کشور ایران و ترکیه برقرار میکرد. حسین فردوست در خاطراتش، از تلاش آمریکا و انگلیس برای تأمین نیاز اطلاعاتی و امنیتی رژیم صهیونیستی توسط ایران پرده بر میدارد. فردوست اذعان دارد که در برابر اعلام نیاز ساواک - که در سال ۱۳۳۵ ش تاسیس شده بود - برای گرفتن آموزشهای اطلاعاتی، ام. آی.۶ و سیا مسئولان رژیم پهلوی را به موساد حواله میدادند. فردوست مینویسد: «در دوران محمدرضا سازمان اطلاعاتی اسرائیل پس از سرویسهای آمریکایی و انگلیس، فعالترین سرویس در ایران بود و این فعالیت در سایر کشورهای منطقه و شاید جهان، بینظیر بود.» همکاریهای مشترک اطلاعاتی رژیم صهیونیستی و ساواک، حول چند فعالیت مهم دور میزد؛ آموزش نیروها، کسب اطلاعات از مراکز هدف و طراحی و اجرای برنامههای مشترک. ظاهر قضیه آن بود که رژیم پهلوی در قالب اجازه فعالیت سرویس جاسوسی رژیم صهیونیستی در ایران، از آنها خدمات آموزشی برای بخش اطلاعات و امنیت رژیم خود دریافت میکند. به نظر میرسید که محمدرضا هم از این معامله راضی بود و آن را دست کم برای خودش مفید میدانست؛ اما واقعیت چیز دیگری بود. این مأموران رژیم صهیونیستی بودند که در نقاط مختلف ایران به تکاپوهای اطلاعاتی مشغول میشدند و تقریباً اثری از مأموران ایرانی در فلسطین اشغالی نبود؛ دلیل این مسئله واضح است، منافع اطلاعاتی رژیم صهیونیستی در کشورهای دارای مرز مشترک با ایران، بسیار زیاد بود؛ به ویژه هنگام گسترش ناصریسم و شکل گرفتن فضای جبهه متحد عربی علیه اسرائیل؛ مشکلی که ایران اصولاً با آن درگیر نبود و در صورت گرفتار شدن در چنین مخمصهای، نیازی به حمایتهای اطلاعاتی رژیم صهیونیستی نداشت. آن چه شاه از اسرائیل در مقابل چنین سرویس عالی و درجه یکی دریافت میکرد، آموزشهای اطلاعاتی پیش پا افتاده، ابزارهای شکنجه و تربیت شکنجهگرانی بود که باید ناخن پای جوانان ایرانی را در کمیته مشترک ضدخرابکاری میکشیدند و حتی تواناییهای اطلاعاتی و امنیتی آنها در حد و اندازهای نبود که بتوانند موقعیت لرزان رژیم شاه را در پاییز ۱۳۵۷ درک کنند. رژیم جعلی اسرائیل، ارتباطات تنگاتنگی با مقامات ارشد ساواک داشت؛ پرویز ثابتی، رئیس اداره سوم ساواک (بخش امنیت داخلی)، پیرو فرقه ضاله بهائیت و از عوامل این فرقه در بدنه حاکمیت رژیم شاه محسوب میشد. او روابط نزدیکی با موساد داشت و بعد از فرار از ایران، در جریان اوجگیری انقلاب اسلامی، ابتدا از سرزمینهای اشغالی فلسطین سر درآورد. کار به جایی رسید که به گواهی اسناد لانه جاسوسی، موساد در ایران به تأسیس سازمان اطلاعاتی مستقلی به نام «سرویس زیتون» دست زد که هدفش مقابله با مخالفان رژیم صهیونیستی در داخل ایران بود. صهیونیستها میکوشیدند تا با ابزارهای مالی و اطلاعاتی خود، مانع رسیدن مخالفان شان به مقامات دولتی شوند یا حتی کسانی که به این رژیم بدبین هستند، در مسیر رشد و ترقی قرار نگیرند. این در حالی بود که ساواک، در قالب طرح «کریستال» با موساد همکاری داشت و در شرایطی که سازمان اطلاعات شاه فاقد حتی یک پایگاه اطلاعاتی در سرزمینهای اشغالی بود، صهیونیستها سه پایگاه برونمرزی در ایران داشتند که فعالیتهای آنها را در کشورهای عربی منطقه سازمان میداد و به هیچ مقام ایرانی هم جوابگو نبود! بیارتباط نیست که عبدا... شهبازی در جلد دوم کتاب «ظهور و سقوط سلطنت پهلوی: جستارهایی از تاریخ معاصر ایران»، ضمن شرح روابط یعقوب نیمرودی، افسر عالی رتبه اطلاعاتی رژیم صهیونیستی که قبلاً به نامش اشاره کردیم با ساواک، صراحتاً مینویسد: «یعقوب نیمرودی به عنوان رابط موساد با ساواک، تا سال ۱۳۴۸ نقش مهمی در تبدیل ساواک به زائده سازمان اطلاعاتی اسرائیل [در منطقه]ایفا کرد.» نام بردن از ساواک، به عنوان «زائده موساد» به خوبی توضیح دهنده چگونگی روابط اطلاعاتی و امنیتی رژیم پهلوی با رژیم صهیونیستی است. شهبازی، ضمن تحلیل و ارائه مستندات خود، اصولاً کار سرویسهای اطلاعاتی موساد را فراتر از جمعآوری اطلاعات میداند و معتقد است که اعضای این شبکههای اطلاعاتی، بعد از پایان مأموریت خود، به چپاولگران ثروتهای اقتصادی ایران نیز، تبدیل میشدند: «[بررسی فعالیتهای]چهرههای برجسته اطلاعاتی غرب در ایران، مانند سِرشاپور ریپورتر و یعقوب نیمرودی، نشان میدهد؛ جاسوسانی که دست مایه اطلاعاتی خود را به ذخیره فعالیتهای مالی بدل ساختند و به عنوان دلالانی بیرقیب، سالهای سال بر حیات اقتصادی میهن ما چنگ انداختند، [چگونه عمل میکردند.]» مجموع این اطلاعات آشکار میکند که همکاریهای اطلاعاتی میان رژیم پهلوی و صهیونیستها، نه از جنس تعاملهای اطلاعاتی کشورهای مختلف، بلکه نوعی وابستگی تمام عیار بودهاست؛ رویکردی که مفهوم «متحد راهبردی» را به سطح «نوکر راهبردی» تنزل میدهد و در واقع قبول کردن نوعی تحقیرِ بیشرمانه است.
فصل سوم: همکاریهای تسلیحاتی
همکاریهای تسلیحاتی شاه و رژیم صهیونیستی، آشکارترین نماد برجسته همان چیزی است که در این نوشتار با عنوان «کلاه گشاد صهیونیستها بر سر شاه» بررسی شد. شاید بررسی ماجرای پروژه «شکوفه» که یک افتضاح تاریخی را برای رژیم پهلوی در پی داشت، بتواند دورنمای این همکاریها را پیش روی مخاطب قرار دهد و عیار «متحد راهبردی» بودن رژیم صهیونیستی را در قبال شاه، ارزیابی کند. پس از بالا رفتن قیمت نفت و افزایش درآمد کشور، در دهه ۱۳۵۰ که به قول شاه، برای ایران مازاد بودجه ایجاد کرده بود، وی آگاهانه یا ناآگاهانه، بازیگر صحنهای شد که لابیهای قدرتمند آمریکایی و صهیونیستی بازیگردان آن بودند. کودتای عراق و تبعید عبدالسلام عارف، در اواسط دهه ۱۳۵۰، این بار بهانه را به دست رژیم صهیونیستی داد تا برای چپاول منابع مالی ایران خیز بردارد. شاه از وقایع عراق بیمناک بود و میخواست به لحاظ تسلیحاتی، بیش از گذشته تقویت شود. پیشنهاد اجرای پروژه ساخت موشکهای کوتاهبُرد در ایران، موسوم به پروژه «شکوفه»، بزرگترین اقدام رژیم صهیونیستی در این راستا محسوب میشد. هدف از پروژه «شکوفه»، دستیابی به فناوریهای نوین موشکی با قابلیت حمل کلاهک هستهای بود؛ موشکهایی که بتواند بردی حدود ۱۵۰ تا ۲۰۰ کیلومتر داشته باشدو از قابلیت دقت بالایی در اصابت به هدفها، برخوردار باشد. رژیم صهیونیستی، با وجود حمایتهای مالی و تسلیحاتی گسترده آمریکا، هزینه و فضای لازم را برای انجام این پروژه در اختیار نداشت. به این ترتیب، آنها با اطلاع آمریکاییها، مذاکرات محرمانهای را با شاه و مسئولان رژیم وی، انجام دادند و قرار بر این شد که پروژه به صورت محرمانه آغاز شود و آمریکاییها هم از آن بیخبر باشند! پروژه «شکوفه»، ارزشی معادل یک میلیارد دلار داشت، یعنی چیزی حدود یک بیستم کل بودجه ایران در آن سالها. شاه بخشی از این هزینه را به صورت نفت خام به صهیونیستها پرداخت کرد. در عوض، صهیونیستها فقط باید کارشناسان شان را به ایران میآوردند و در جایی نزدیک سیرجان که برای این منظور در نظر گرفته شده بود، فرایند تحقیقات مربوط به ساخت موشک را دنبال میکردند. آنها حق داشتند در منطقه مذکور، آزمایشهای موشکی انجام دهند و ظاهراً یکی دو بار هم آزمایش را انجام دادند که اعلام شد موفقیتآمیز نبوده است! اما این پروژه، یک روی دیگر هم داشت. اصلاً قرار نبود فناوری پیشرفتهای در اختیار ایران قرار بگیرد؛ آنچه به نام فناوری پیشرفته عرضه میشد و شاه را به غرور کاذب مبتلا میکرد، در واقع فناوریهای از رده خارجی بود که مراکز تحقیقات نظامی پیشرفته موشکی در سراسر دنیا، آن را کنار گذاشته بودند. در عوض، صهیونیستها، آنچه را مییافتند و میآزمودند، به سرزمینهای اشغالی میفرستادند تا بر اساس آن، مدرنترین موشکهای بالستیک کوتاهبُرد ساخته و در زاغههای نظامی جنوب فلسطین اشغالی، انبار شود. به این ترتیب، پروژه «شکوفه»، با صرف یک بیستم بودجه سالانه کشور، آوردهای برای ارتش ایران نداشت، اما صهیونیستها به شدت از آن سود کردند. همزمان با اوجگرفتن انقلاب اسلامی در ایران، صهیونیستها که شرایط را برای ادامه فعالیت مناسب نمیدیدند، به تدریج تمامی تجهیزات مستقر در سیرجان را از ایران خارج کردند و مدارک و اسناد محرمانه این پروژه نیز، از طریق مجاری دیپلماتیک حفاظت شده، به فلسطین اشغالی منتقل شد. سه دهه بعد، رونن برگمن، تحلیلگر و نویسنده صهیونیست روزنامه «یدیعوت آحارونوت»، ابتدا در قالب یک ستون در این روزنامه و بعدها به شکل کتابی با عنوان «جنگ پنهان اسرائیل در ایران»، به افشای جزئیات این قرارداد میلیارد دلاری میان شاه و رژیم صهیونیستی پرداخت. او در اثر خود فاش کرد: «در حالی که مقامات وقت ایران از این پروژه و به تصور خود پیشبرد آن، حتی دور از چشم آمریکا خرسند بودند، اسرائیل به دقت آنان را برای تأمین منافع خود فریب داده بود. بر اساس نقشه اسرائیل، ایران در جریان این پروژه، بر خلاف تصور مقامات عالی ایران، تنها به فناوری از رده خارج دست مییافت، اما اسرائیل از سرمایه یک میلیارد دلاری ایران، برای ساخت نسل جدید تسلیحات اختصاصی برای خود، استفاده میکرد.» یاکوب شاپیرو، افسر ارشد رژیم صهیونیستی و مسئول مذاکره و تماس با مقامات رژیم پهلوی برای انجام پروژه موشکی «شکوفه»، پس از انتشار این کتاب، طی سخنانی تکان دهنده، پرده از حقیقت ماجرا برداشت. وی گفت: «مقامات ایرانی با ما مثل شاهان رفتار میکردند. برای ما آنان سنگ ترازو بودند. بدون رابطه با ایران، ما پول کافی برای توسعه تسلیحاتی را که الان در بالاترین رده تسلیحات اسرائیل هستند، نداشتیم.» به این ترتیب، محمدرضا پهلوی، به بهانه کودتا در عراق و نیاز به کسب فناوریهای نظامی، به رژیم صهیونیستی اجازه داد از بودجه عمومی کشور، برای تحقیقاتی استفاده کند که نتایج آن، هیچگاه در اختیار ایران قرار نگرفت؛ در واقع، پهلوی دوم خرج تحقیقات نظامی رژیم کودککُش اسرائیل را از جیب مردم ایران پرداخت کرد و در عوض، هیچچیز به دست نیاورد. فناوریهایی که صهیونیستها در سیرجان و با بودجهای که شاه در اختیار آنها قرار داد، به دست آوردند، بعدها مبدل به تسلیحاتی شد که بر سر مردم مظلوم فلسطین و لبنان ریخته شد و هزاران نفر را به کام مرگ فرستاد.
منبع: روزنامه خراسان
باشگاه خبرنگاران جوان وبگردی وبگردیمنبع خبر: باشگاه خبرنگاران
اخبار مرتبط: ۳ کلاه گشاد اسرائیل بر سر شاه
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران