زندگی در یک نظام تمامیتخواه
ولادیمیر نیکالایویچ واینوویچ،
ولادیمیر نیکالایویچ واینوویچ، داستاننویس و طنز پرداز روس بود که در سال ۱۹۳۲ در شهر دوشنبه از مادری یهودی و پدری روس با تبار صرب زاده شد. واینوویچ در سال ۱۹۸۰ بهدلیل نگاه انتقادیاش نسبت به حکومت شوروی از کشور اخراج شد اما در سال ۱۹۹۰ با بازگرداندن شهروندی اتحادیه جماهیر شوروی به او توسط میخائیل گورباچف به مسکو بازگشت. او تا پایان عمر از منتقدان سرسخت حکومت روسیه تحت زمامداری ولادیمیر پوتین باقی ماند. مهمترین اثر او «زندگی و ماجراجوییهای نامعمول سرباز ایوان چونکین»، در دوران جنگ جهانی دوم روایت میشود و پوچیهای روزمره رژیم توتالیتر را به سخره میگیرد. از جمله آثار ترجمه شده او به فارسی، میتوان به «کلاه پوستی» و «شوروی ضد شوروی» اشاره کرد که با ترجمه بیژن اشتری توسط نشر ثالث منتشر شدهاست. ولادیمیر واینوویچ در ۲۷ ژوئیه ۲۰۱۸ در پی حمله قلبی در سن ۸۵ سالگی در مسکو درگذشت.
طبعاً آنچه که واینویچ و نویسندگانی مانند او میگویند در فاصله بین ۱۹۳۰ تا ۱۹۷۰ در مورد جماهیر شوروی و مسأله انسان شوروی” یا “sovok” و ادبیاتی که مبتنی بر آموزههای استالین قرار بود «واقعگرایانه و سوسیالیستی» (رئالیسم سوسیالیستی) باشد صدق میکند. با اینحال همچنان با برخی کشورهای تمامیتخواه از جمله جمهوری اسلامی ایران هم تا حدی انطباق دارد. برای مثال نویسنده در فرازی از این کتاب مینویسد: در چنین نظامهایی «هر کسی به خودش اجازه میدهد که در ادبیات دخالت کند، نویسندگان را ارشاد کند و کتابهایشان را حک و اصلاح یا حتی ممنوع کند. و جالب اینجاست که این آدمها میتوانند هیچ تخصصی درباره ادبیات نداشته باشند.»
شاید اتفاقا به دلیل این همپوشانیهاست که آنچه را که نویسندگان ایرانی نمیتوانند یا نمیخواهند به زبان بیاورند، مترجمان از طریق ترجمه چنین کتابهایی بیان میکنند. توفیق این آثار را میتوان از این طریق هم توضیح داد.
شوروی ضد شوروی نوشتهی ولادیمیر واینوویچ، پیش از آنکه یک کتاب طنزآمیز دربارهی شوروی و زندگی کاملا رایگان ولی اشتراکی در اتحاد جماهیر باشد، حقایقی طنزآمیز است که از دید یک نویسندهی تبعیدی بیان شده است؛ طنزی تلخ و سیاه.
ما در یک بشکه متولد میشویم، زندگی میکنیم و سرانجام میمیریم. ما نمیدانیم در خارج از مرزهای بشکه چه میگذرد و اصلا نمیتوانیم به خاطر بیاوریم که چهطوری و چگونه سر از این بشکه درآوردهایم. ما فارغ از اینکه پسزمینههایمان چهقدر متفاوت است، پس از سالها زندگی در این بشکه، جملگی به نقطهنظر مشترکی دربارهی دنیا رسیدهایم: دنیا بشکهیی شکل است.
شاید این کلمات گویای دید نویسنده از شرایط حکمفرما بر جامعهیی بسته باشد؛ دنیایی بسیار محدود که شهروندانش را دور از زیستِ جهانی نگه داشته است. اخباری که به مردم میرسد، قدیمی، دروغ و فضای بیرون از بشکه ترسناک، مبهم و خطرناک توصیف میشود. آنچه برای شهروندان به تصویر کشیده شده، به شدت تکراری و خاکستریست. بر خلاف آدمها که یا قدیساند یا ابلیس. از دید نویسندهی تبعیدی، تمام آنهایی که در بشکه زندگی میکنند سطح هوشی بسیار پایینی دارند یا بسیار عافیتطلباند. آنها به هیچوجه اهل ماجراجویی و کشف دنیاهای تازهتر نیستند. از دید ولادیمیر واینوویچ : « باهوشترین آدمهای این دنیا بو بردهاند که به احتمال بسیار زیاد، دنیاهای دیگری هم وجود دارد و حتی چه بسا انبوهی از بشکههای مشابه دیگر وجود داشته باشد؛ بشکههایی که در آنها زندگی و حیات شکل نسبتا متفاوتی دارد. آزادیخواهترین ساکنان دنیای بشکهایِ ما میکوشند که از آن بگریزند. آنها از کنارههای زنگارگرفتهی بشکه بالا میروند، از پشت سقوط میکنند و دوباره بالا میروند.»
هر چند گاه نویسندگان معدودی پدیدار میشوند که میتوان صدای آنها را برید، میتوان به گوشهای انداختشان تا بپوسند، یا حتی میتوان کُشتشان، اما نمیتوان بر آنها حکم راند، زیرا حکمناپذیرند. و اینها همان نویسندگانیاند که کتابهایی را خلق میکنند که نابودنشدنیاند.
سرنوشتِ سماجت
به باور واینوویچ که خود زادهی یک خانوادهی یهودی- صرب در اتحاد جماهیر شورویست، آدمهایی که خواهان آگاهی هستند، دو سرنوشت دارند: «سمجترین آنها یا زندگیهایشان را از دست میدهند یا به لبهی بشکه میرسند و ناگهان یک دنیای جدیدِ تاکنون دیدهنشده و بسیار رنگارنگ در برابرشان پدیدار میشود: علفها، گلها، ماهیها، پرندگان، پروانهها و سنجاقکها. آنجا آبهای زلال، زمینهای سفت و هوای تازه دارد و هر مخلوقی، به بهترین شکلی که میتواند، در سه ساحت اصلی آن حرکت میکند: برخی پرواز میکنند، برخی شنا میکنند و برخی میخزند.»
ولادیمیر واینوویچ، نویسندهی شوروی ضد شوروی و کلاه پوستی برای رفیق یفیم سمیونوویچ راخلین، زادهی ۲۶ سپتامبر ۱۹۳۲ در شهر دوشنبه و درگذشتهی ۲۷ ژوئیه ۲۰۱۸ است. او تحصیلات خود را در مسکو آغاز و تلاش کرد تا وارد موسسهی ادبی ماکسیم گورکی شود اما نتوانست و به دپارتمان تاریخ در موسسهی آموزشی مسکو رفت. واینوویچ مدتی را در قزاقستان گذراند و پس از بازگشت به مسکو، کار بر روی رمان اولش را آغاز کرد. او در سال ۱۹۸۰ از کشور تبعید شد و شهروندی شوروی را از دست داد و حدود یک دهه در آلمان زندگی کرد. اما پس از آن میخاییل گورباچف از او رفع اتهام کرد و به کشورش بازگشت.
از دید او که حیات را در بیرون از بشکه دیده و تجربه کرده بود، زندگی در یک نظام توتالیتر از آدمها رباتهایی سخنگو ساخته است که همیشه گرسنه و چشمشان به دستهای دهندهی دولت است. آنها در آپارتمانهای یکشکل، راهپلههای تنگ، آسانسورهای کوچک و خانههای بیبالکن زندگی میکنند. سرشان به کار خودشان است و اصولا اهل فکر کردن و کار مفید انجام دادن نیستند. حالا باید برایشان توضیح داد که بیرون از این بشکه حیات انسان مستلزم تلاش بسیار است: «اما هر کسی باید خودش غذای خودش را به دست آورد و هر کسی باید خودش مواظب خودش باشد تا له نشود، تا نیش نخورد یا بلعیده نشود. وای خدای من، معلوم هست اینجا چه خبر است؟! لطفا هر چه سریعتر ما را به بشکهی خودمان برگردان!»
هزاران رمان کیلویی وجود دارد که از تک تکشان میتوان برای تراز کردن یک میز کج استفاده کرد یا با چیدنشان روی هم میتوان برجی شبیه برجبابل درست کرد تا یادمانی باشد بر یک ادبیات مردهزاد، اما هیچ پرچمی را نمیتوان با استفاده از کتابهای نوشته شده توسط نویسندگان حاشیه درست کرد. تعداد این کتابها حتی آنقدر نیست که بتوان با آنها یک قفسه کتابخانه را پر کرد، اما این آثار بیشتر از عمر خالقشان و بیشتر از جمله کسانی که میخواستند نابودشان کنند عمرکردهاند.
نجاتنیافتگان
شوروی ضد شوروی شامل نوشتههاییست شبیه به داستان کوتاه که گاه حدیث نفس نویسندهاست و گاه حاوی خاطراتش و گاه دربردارندهی آنچه از زندگی اشتراکی به یادآورده. این کتاب در بخش اول شمایی کلی از زندگی در شوروی را به مخاطب ارائه میکند و توضیح میدهد که در اتحاد جماهیر شوری آموزش رایگان، بهداشت رایگان، مسکن رایگان و زندگی در آپارتمانهای اشتراکی، رایگان است. همچنانکه اکنون در کشورهای استقلال یافته، همچنان رگههایی از این نوع زندگی دیده میشود. او همچنین دربارهی غم خرید نان در صفهایی طولانی حرف میزند و دربارهی فسادها و ناکارآمدی بوروکراسی حاکم بر شوروی و…
در بخش دوم او از نویسندگان شوروی سخن به میان میآورد و برخوردی که حکومت کمونیستی با آنها کرده. مثلا از بوریس پاسترناک نام میبرد و میخاییل بولگاکف. از آنا آخماتوووا میگوید و از اوسیپ ماندلشتام:
هر چند گاه نویسندگان معدودی پدیدار میشوند که میتوان صدای آنها را برید، میتوان به گوشهای انداختشان تا بپوسند، یا حتی میتوان کُشتشان، اما نمیتوان بر آنها حکم راند، زیرا حکمناپذیرند. و اینها همان نویسندگانیاند که کتابهایی را خلق میکنند که نابودنشدنیاند. نویسندگان میمیرند، همچنان که سرکوبگرانشان، و حکومتها ظهور میکنند و سقوط، اما کتابهای خوب همواره باقی میمانند.
او همچنین از سرنوشت سهگانهی واسیلی گروسمان سخن به میان میآورد وبرخورد با کتاب او «پیکار با سرنوشت».
ما به همهی حقیقت نیاز نداریم، بلکه فقط به بخشهای مفید آن نیاز داریم. به این ترتیب، دو حقیقت وجود دارد؛ یکی حقیقت واقعی و دیگری حقیقت غیرواقعی. در شوروی هر کسی به خودش اجازه میدهد که در ادبیات دخالت کند، نویسندگان را ارشاد کند و کتابهایشان را حک و اصلاح یا حتی ممنوع کند. و جالب اینجاست که این آدمها میتوانند هیچ تخصصی درباره ادبیات نداشته باشند.
از نگاه واینوویچ نگاه استبدادی در شوروی باعث شده است نویسندگان یا در کنار حاکمان مستبد باشند ودربارهی خدماتشان بنویسند یا مغضوب شوند و اسیر سرنوشتهای تلخ.
هر کسی به خودش اجازه میدهد که در ادبیات دخالت کند، نویسندگان را ارشاد کند و کتابهایشان را حک و اصلاح یا حتی ممنوع کند. و جالب اینجاست که این آدمها میتوانند هیچ تخصصی درباره ادبیات نداشته باشند.
چند کیلو رمان
اما نگاه این نویسندهی روسی بیشتر به سمت انتقاد از نویسندگانیست که اندیشهشان را به حاکمیت فروختهاند. از دید او آنها نویسندگانی کیلویی هستند که نوشتههایشان به درد ترویج نمیخورد. برای همین است که حرفهایش را به زبانی دیگر تکرار میکند. ظاهرا او دل خوشی از نویسندگانی که در کشور ماندهاند و «عمله اکرهی ظلمه» شدهاند ندارد:
هزاران رمان کیلویی وجود دارد که از تک تکشان میتوان برای تراز کردن یک میز کج استفاده کرد یا با چیدنشان روی هم میتوان برجی شبیه برجبابل درست کرد تا یادمانی باشد بر یک ادبیات مردهزاد، اما هیچ پرچمی را نمیتوان با استفاده از کتابهای نوشته شده توسط نویسندگان حاشیه درست کرد. تعداد این کتابها حتی آنقدر نیست که بتوان با آنها یک قفسه کتابخانه را پر کرد، اما این آثار بیشتر از عمر خالقشان و بیشتر از جمله کسانی که میخواستند نابودشان کنند عمرکردهاند. این کتابها را نمیتوان به گلوله بست در زیر آب خفه کرد، با صدور بیانیهای از بالا نابود کرد یا با سکوت بی جانشان کرد.
وقتی در سال ۱۹۵۳ استالین درگذشت تا ۱۱ سال همهچیز در سیطرهی خروشچف بود. او برای استالینزدایی از ارکان حکومت کمونیستی تلاش بسیار و جنایات استالین را محکوم کرد. اما برژنف ، دولتمرد بعدی، به محض رسیدن به کرسی نخستوزیری آزادیهایی راه که نخستوزیر پیشین داده بود، از مردم گرفت و استالین زدایی را متوقف کرد. بخش سوم کتاب واینوویچ از پوچی زندگی در شوروی میگوید همچنان که در شاهکارش «زندگی و ماجراجوییهای نامعمول سرباز ایوان چونکین» پوچیهای روزمرهی رژیم توتالیتر را به سخره میگیرد:
در مورد ما شورویها، هر چیزی مبنای علمی دارد. به محض اینکه فلان محصول غذایی در فروشگاهها نایاب میشود، سروکلهی انواع دکترهایی که دقیقاً متخصص همان مادهی غذاییاند، پیدا میشود. آنها مقالههای علمی مفصلی در اثبات مُضر بودن غذایی که شما نمیتوانید آن را به دست آورید، مینویسند و در انواع برنامههای رادیویی و تلویزیونی دربارهی مضرات این محصول غذایی سخن میگویند.
این تصویری آشنا برای خوانندهی ایرانیست که موقعیتهای مشابهش را بارها در کشور خود دیدهاست.
واینوویچ معتقد است خود مردم شرایط را برای این نگاه استبدادی فراهم آوردهاند. آنها هستند که به خرافات، نظام سلطه، گسترش ترس و فقر چراغ سبز نشان دادهاند:
وحشت عمومی را تنها زمانی میتوان بر کل جامعه مستولی کرد که شور و شوق عمومی برای این کار موجود باشد. موقعی که ایدئولوژی جوان است و هنوز برق و جلای خود را از دست نداده، بهترین زمان برای این کار است.
شوروی بر ضد شوروی از چند ویژگی دیگر هم به جز طنز تلخ وسیاه برخوردار است؛ ترجمهی روان بیژن اشتری و کوتاه نویسی نویسنده. طوریکه خواننده میتواند هرجای کتاب را بدون توجه به توالی و چینش یادداشتها مطالعه کند. این کتاب را نشر ثالث روانهی بازار نشر کرده است.
منبع خبر: رادیو زمانه
اخبار مرتبط: زندگی در یک نظام تمامیتخواه
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران