شهادت منتظرقائم و دروغ «بنی‌صدر»

امدوز ششم اردیبهشت چهل و سومین سالروز شهادت محمد منتظرقائم در صحرای طبس در سال ۱۳۵۹ است.

خط محرمانه دفتر رییس‌جمهور در کاخ سفید به صدا درآمد. منشی، تماس را به سرعت به اتاقِ رییس‌جمهور وصل کرد. مکالمه حدود ۲۰ دقیقه طول کشید. رییس‌جمهور بعد از قطع تماس با عصبیت خاصی از منشی خواست پاکت یادداشت را هر چه زودتر به ستاد کل ارتش بفرستد.

با زمین‌گیر شدن کماندو‌ها و تکاوران نیروی تازه تاسیس «دلتا» و فرار فضاحت‌بار تفنگداران سبزپوش، زبده و زبر دستِ ارتش آمریکا که تجربه اولین عملیات برون‌مرزی خود را در قالب عملیات پنجه عقاب پشت سر گذاشتند، خبر این عملیات ناتمام و تحقیرآمیز با دستور رییس‌جمهور و ابلاغ ستاد کل ارتش آمریکا در رادیو آمریکا پخش شد و مردم سراسر جهان از رسوایی بزرگ و شکست آمریکا درست ۱۵ ماه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و مرگ رژیم پهلوی در ایران مطلع شدند.

کارت عضویت منتظرقائم در کمیته انقلاب اسلامی یزد

خبر این بود: «آمریکا در عملیاتی در صحرای طبس جهت آزادی جان گروگان‌های اسیر در ایران با شکست روبه‌رو شد، اما اسناد سری و مهمی در درون هلی‌کوپتر‌ها به جای مانده است.»

نیم ساعت بعد از افشای این اطلاعات به کلی سری از رادیو آمریکا، به دستور سید ابوالحسن بنی‌صدر اولین رییس‌جمهور ایران بعد از سرنگونی رژیم طاغوت، دو فروند هواپیمای فانتوم اف ۴ هوانیروز ارتش وارد آسمان طبس شد و طی چند مرحله گلوله‌باران هلی‌کوپتر‌ها و هواپیما‌های زمین‌گیر شده آمریکا در طبس، اسناد سری و مهمی که در صورت نابود نشدن آن‌ها جزییات بیشتری از ریز نقشه عملیات پنجه عقاب افشا می‌شد، برای همیشه در آتش سوخت و از بین رفت.

در جریان این بمباران محمد منتظرقائم فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی یزد به همراه سه نفر از دیگر از اعضای سپاه یزد برای محافظت از تجهیزات نظامی، هلی‌کوپتر‌ها و هواپیما‌های زمین‌گیر شده آمریکا به منطقه رفتند که منتظرقائم به شهادت رسید و دو همراه از سه همراه او نیز زخمی شدند.

دوران دانشجویی منتظرقائم

مشروح ماجرا

نشر چشم و چراغ در کتاب ققنوس عشق توضیح مبسوطی درباره جنایت ته‌مانده‌های رژیم پهلوی در دفتر نخست‌وزیری و ستاد ارتش شاهنشاهی داده است که بازخوانی آن از یک سو موجب شناخته‌تر شدن ابعاد پنهان شخصیت شهید محمد منتظرقائم و از سوی دیگر موجب رسواتر شدن ضعف ارتش به ظاهر مجهز و مدرن آمریکا می‌شود.

خاطره اول

ماجرا از این قرار بود که: «ظهر جمعه پنجم اردیبهشت از ستاد مرکزی سپاه تهران با برادر شهید محمد منتظرقائم در یزد تماس گرفته و به ایشان گفته شد: «خبر رسیده چند فروند هلیکوپتر آمریکایی مردم را در کویر به گلوله می‌بندد و یک آمریکایی زخمی هم در بیمارستان یزد بستری است.» با رسیدن این خبر بلافاصله درباره بستری آمریکایی مجروح در بیمارستان‌های یزد تحقیق می‌شود که مشخص می‌شود این خبر تکذیب است.

ساعتی بعد، از دفتر آیت‌الله محمد صدوقی امام جمعه یزد با سپاه پاسداران تماس گرفته و خبر داد شد: «اینجا یک راننده تانکر است و ادعا دارد تانکر نفتش را آمریکایی‌ها در جاده طبس آتش زده‌اند.» اکیپی به فرماندهی محمد منتظرقائم به سرعت به منطقه اعزام شد تا از نزدیک به بررسی کم و کیف ماجرا بپردازد.

آخرین دستخط شهید حکایت داشت: «وضع منطقه حساس و حضور آمریکایی‌های مسلح و مهاجم بنا بر اخبار و گزارشات رسیده، قطعی است.»

منتظرقائم در جمع پاسداران سپاه یزد

گزارش یکی از برادران پاسدار یزدی که در تیم شهید محمد منتظرقائم حضور داشت به این شرح است: «وقتی قرار شد برویم، محمد گفت: «اول نمازمان را بخوانیم.» ما که نماز خواندیم و برگشتیم محمد هنوز در گوشه حیاط سپاه مشغول نماز بود. او نماز را همیشه خوب می‌خواند. اغلب، در جمع‌ها، او را به دلیل تقوایش، پیشن‌ماز می‌کردند. با این همه، این بار نمازش حال دیگری داشت. بعد از آنکه تمام شد یکی از برادر‌ها به شوخی گفت: «نماز جعفرطیار می‌خواندی؟» محمد با تبسم پاسخ داد: «به جنگ آمریکا می‌رویم. شاید هم نماز آخرمان باشد.»

در بین راه مثل همیشه شروع کرد به قرآن و حدیث خواندن و تفسیر کردن و توضیح دادن. سوره اصحاب فیل را برای‌مان شرح داد و داستان ابرهه را گفت و تاکید کرد که آمریکا قدرت پیروزی بر ما ندارد و در این باره بیشتر توضیح داد. برای جا انداختن منظورش از احادیث نیز استفاده کرد.

محمد علاوه بر آن که یک فرمانده نظامی‌خوب بود، یک معلم اخلاق و عقیده هم بود و با آن که در موقع لزوم از قاطعیت، خشم و جسوری فراوان برخوردار بود، اما در مواقع عادی از همه پاسداران متواضع‌تر و معمولی‌تر هم بود. از اینکه به او به چشم یک فرمانده نگاه کنیم ناراحت می‌شد. با اینکه می‌بایست بیشتر نقش فرماندهی، تصمیم‌گیری و طرح و نقشه را می‌داشت، ولی همواره خود پیش‌قدم بود به ویژه در مواقع خطرناک حتما خودش نخست اقدام می‌کرد.

از خودنمایی به شدت پرهیز داشت حتی زیر گزارشات یا اطلاعیه‌هایی که اصولا با نام فرمانده سپاه یزد اعلام یا ارسال می‌شود، از نوشتن نامش خودداری می‌کرد. هر کس وارد سپاه می‌شد امکان نداشت تا مدتی بفهمد محمد فرمانده است. بیشتر کار‌ها را خودش انجام می‌داد. اغلب شب‌ها نیز به خانه نمی‌رفت و حتی به جای ما هم پست می‌داد. غذا خیلی کم و ساده می‌خورد و بیشتر وقت‌ها روزه بود. روز قبل از شهادتش هم که پنج‌شنبه بود، روزه بود.

جاده خاکی طبس را با اینکه خراب و ناهموار است با سرعت بسیار زیاد طی کردیم. در راه از سرنشینان خودرویی که از آنجا گذشته بودند، سؤال کردیم، گفتند آمریکایی‌ها یک تانکر را آتش زده و مسافران یک دستگاه اتوبوس را گروگان گرفته و اموال‌شان را برده‌اند.

وقتی به چند کیلومتری منطقه فرود هواپیما‌ها و هلی‌کوپتر‌های آمریکایی در صحرا رسیدیم، حدود ۱۵ نفر از برادران کمیته طبس و عده‌ای از برادران ژاندارمری ارتش نیز در آنجا حضور داشتند. یکی از آن‌ها گفت: «منطقه مین‌گذاری شده و یک فانتوم به طرف ما تیراندازی کرده است».

صبح زود، چون از فانتوم خبری نبود به منطقه رفتیم و تعداد هشت جسد در آنجا یافتیم. افسر ژاندارمری برای اطمینان حکم مأموریت ما را که برای غرب کشور بود نگاه کرد و به ما گفت: «تا فردا در اینجا نگهبانی دهید» در مسیر رفتن یک ستوان به ما گفت: «چون فانتوم‌ها اینجا پرواز کرده‌اند، می‌روم بی‌سیم بزنم به نیروی هوایی تا بدانند نیروی خودی در منطقه است.»

عده‌ای از پاسداران فردوس و طبس نیز با ما تا ۱۰۰ متری هلیکوپتر‌ها آمدند، ولی جلوتر نیامدند، اما ما جلوتر رفتیم. در این موقع متوجه طوفانی که حدود سه کیلومتر با ما فاصله داشت و معلوم بود که به سوی ما می‌آید، شدیم. در این لحظه فانتوم مزبور در بالای سر ما ظاهر شد وقتی طوفان شروع شد، مأموران ژاندارمری منطقه را ترک کردند، ولی ما پنج نفر پاسدار یزدی و برادران کمیته طبس باقی ماندیم.

طوفان رسید و ما در میان طوفان حرکت کردیم تا اینکه به منطقه فرود هلی‌کوپتر‌ها رسیدیم. دو فروند هلی‌کوپتر در یک طرف جاده و چهار فروند در طرف دیگر جاده قرار داشت. یکی از هلی‌کوپتر‌ها در حال سوختن بود و یک هواپیمای چهار موتوره نیز در کنار آن می‌سوخت. ما در وسط جاده از اتومبیل پیاده شدیم و برای شناسایی به طرف آن‌ها حرکت کردیم.

محمد به دقت مراقب مین‌گذاری یا هر نوع تله انفجاری دیگر بود. به موتور‌ها و جیپ آمریکایی رسیدیم. محمد موتور‌ها را بررسی کرد و وقتی مطمئن شد که مواد منفجره به آن وصل نیست، رفتیم جلو و آن‌ها را روشن کردیم و با هم آوردیم کنار جاده، همچنین جیپ را.

محمد با تبسم همیشگیش گفت: «خب این هم پنج هلیکوپتری که در کردستان از دست دادیم، خدا رساند.» و خودش به سمت یکی از هلیکوپتر‌ها رفت. طوفانی که مدتی قبل آغاز شده بود کاملا برطرف شده بود و هوا صاف بود.

فرمانده ما خیلی با احتیاط داخل یکی از هلی‌کوپتر‌ها رفت. پشت سر او، من هم داخل هلی‌کوپتر شدم. یک کِلاسور محتوی چند ورقه درجه‌بندی شده در آنجا پیدا کردیم و، چون تخصصی نداشتیم سر جایش گذاشتیم تا برادران ارتشی بیایند و آن‌ها را مورد معاینه قرار دهند.

در داخل یکی از هلی‌کوپترها، یک دستگاه رادار روشن بود. فانتوم‌ها یک دور زدند و دوباره به طرف هلی‌کوپتر‌ها آمدند و به وسیله تیربار کالیبر ۵۰ یک رگبار به طرف هلی‌کوپتر‌ها بستند. این رگبار هم دقیقا به هلی‌کوپتری زدند که دستگاه رادار در آن روشن بود. در یک لحظه آن هلی‌کوپتر منفجر شد. من به فرمانده گفتم: «برادر محمد، بیا از اینجا برویم.»

محمد گفت: «فعلا وقت آن نرسیده، وقتی فانتوم‌ها دور شدند ما هم می‌رویم.» به محض اینکه صدای فانتوم‌ها کم شد ما به سرعت از هلی‌کوپتر‌ها دور شدیم و به هر صورت بود حدود ۲۰ متر دویدیم و بعد روی زمین دراز کشیدیم.... برادر عباس سامعی که راننده ما بود، به طرف من آمد و گفت: «من تیر خوردم او با سرعت به طرف جاده رفت، برادر رستگاری در حال دویدن بود که من داد زدم تیر خوردم، او در جواب گفت: «من هم زخمی‌شده ام.» و بعد روی زمین افتاد، چون از ناحیه پا زخمی‌شده بود.»

برادر عباس سامعی نیز که روی زمین دراز کشیده بود، بلند شد و مانند انسان‌های بی‌حال تلوتلو خورد و به زمین افتاد. من فکر کردم که از خستگی این طور شد. برادر رستگاری خودش را به طرف او کشاند و در کنارش دراز کشید. برادر منتظر قایم هم در طرف دیگر خوابیده بود.

رفت و برگشت فانتوم‌ها همچنان ادامه داشت و دو هلی‌کوپتر که در آن طرف جاده قرار داشتند هیچ کدام منفجر نشدند البته بعد از آنکه به طبس رسیدیم با کمال تعجب شنیدیم که فانتوم‌ها مجددا بازگشته و یکی از آن هلی‌کوپتر‌ها را منهدم کرده بودند. من داد زدم سوییچ ماشین کجاست؟

برادر رستگاری گفت: «عباس زخمی شده و بی‌هوش است.» برادر محمد منتظرقائم همچنان در آن طرف جاده دراز کشیده بود. من به طرف او رفتم. وقتی نزدیکش شدم، دیدم مچ دستش قطع شده و پشت سرش افتاده. فکر کردم مواد منفجره، دستش را قطع کرده. جلوتر رفتم و او را صدا زدم، جوابی نداد. چشمانش باز بود و چهره بسیار آرامی داشت، مانند آدمی‌که خواب است. زیر بدنش خون زیادی ریخته بود. دیگر دلم نیامد که به او دست بزنم.»

خاطره دوم

یکی دیگر از همراهان تیم محمد منتظرقائم که خود در صحنه حضور داشت و همراه او به داخل هلیکوپتر آمریکایی رفته بود نیز در خاطره‌ای تعریف کرد: «در هلیکوپتر اشیاء مختلفی پیدا کردیم از جمله یک کلاسور که چند ورقه درجه‌بندی شده همراه با لیستی از رمز بود... د. وقتی فانتوم‌ها آمدند و رفتند، برادر محمد و من از هلیکوپتر‌ها پایین آمدیم و به سرعت دور شدیم، اما فانتوم‌ها به سرعت دور زدند و برگشتند. ما روی زمین خوابیدیم و به حالت خیز درازکش پیش رفتیم. برادر عباس گفت: «من تیر خوردم. بعد بلند شد، ولی تلوتلو خورد و بر زمین افتاد. فرمانده منتظرقائم هم در طرف دیگر افتاده بود. رفت و برگشت فانتوم‌ها همچنان ادامه داشت.

به طرف محمد رفتم، دست چپش قطع شده و پشت سرش افتاده است. او را صدا زدم، ولی جوابی نشنیدم. چهره بسیار آرامی داشت. چشمانش تقریبا باز بود و لبانش مثل همیشه لبخند داشت. آنقدر آرام روی کتفش روی زمین افتاده بود که فکر کردم خواب است. زیر بغلش پر از خون بود، فهمیدم محمد شهید شده و به آرزویش رسیده است.

ما نتوانستیم پیکر به خون خفته او را با خود ببریم؛ لذا محمد همچنان بر روی ریگ‌های کویر که با خونش رنگین شده بود تا صبح با خدای خویش تنها ماند و صبح هم با اینکه از کانال‌های گوناگون قول هلیکوپتر و هواپیما برای آوردن جسد شهید به یزد را به ما دادند، اما این اتفاق نیفتاد. حتی مردم طبس هم که جمع شدند تا باشکوه تمام جسد شهید را تا فرودگاه یزد تشییع کنند و با وجودی که برادران سپاه یزد حکم انتقال شهید و زخمی‌های حادثه طبس را داشتند، اما باز بی‌نتیجه ماند تا سرانجام نزدیک غروب آفتاب با آمبولانسی که از یزد فرستاده شد، پیکر شهید و بنده را به یزد منتقل کردند. پیکر شهید محمد منتظرقائم صبح فردا با عظمت بی‌نظیری، تشییع شد.»

آیت‌الله صدوقی و آیت‌الله خامنه‌ای در تشییع جنازه منتظرقائم

ورود شورای انقلاب

شورای انقلاب اسلامی هیاتی سه نفره را برای بررسی جزییات این واقعه تلخ به یزد فرستاد. حجت‌الاسلام محمدرضا مهدوی‌کنی که آن زمان سرپرست وزارت کشور بود، در گزارشی از این تصمیم، گفت: «یکی از مسائلی که در شورای انقلاب مطرح شد، مربوط به بمباران هلیکوپتر‌های باقیمانده و شهادت فرمانده پاسداران یزد در جریان این بمباران و بعضی حوادث مرتبط با این واقعه بود که شورای انقلاب سه نفر از جمله حجت‌الاسلام هاشمی رفسنجانی، خامنه‌ای و دکتر چمران را مأمور بررسی و پی‌گیری این حادثه کرد تا ببینند ماجرای چیست و چرا توجه نکردند که فرمانده سپاه پاسداران یزد شهید و عده‌ای مجروح شدند و پاره‌ای حوادث دیگر که ذکر آن مصلحت نیست.»

در پی اعلام سرپرست وزارت کشور، آیت‌الله اکبر هاشمی رفسنجانی، آیت‌الله سید علی خامنه‌ای و دکتر مصطفی چمران عازم طبس شدند.

نمایندگان شورای انقلاب در حال بازدید از جنایت طبس

تقریبا همزمان با حجت‌السلام صادق خلخالی اولین حاکم شرع دادگاه‌های انقلاب اسلامی و فخرالدین حجازی نماینده مردم تهران در اولین دوره مجلس شورای اسلامی به همراه جهاد سازندگی یزد و دانشجویان یزدی دانشگاه‌های تهران با محکوم کردن حادثه بمباران هلیکوپتر‌ها و هواپیما‌های زمین‌گیر شده آمریکایی در صحرای طبس که به از دست رفتن مدارک ذی‌قیمتی شد، شهادت محمد منتظرقائم مشکوک توصیف شد و منتقدان تقاضای رسیدگی مقامات ارشد نظام از جمله بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران به موضوع شدند.

حجت‌الاسلام خلخالی در واکنش به سؤال خبرنگاری که خواستار محاکمه عاملان شهادت منتظرقائم بود، گفت: «کسانی که دستور می‌دهند هلیکوپتر‌ها را بمباران کنند برای پیشگیری از یک حمله غافلگیرانه بوده و البته موضوع تحت بررسی است.... ما از مقامات می‌خواهیم به مردم جواب بدهند و مردم را قانع کنند. با وجود اینکه ارتش، سپاه پاسداران، ژاندارمری و نیروی هوایی کاملا از منطقه محافظت می‌کردند مسئله حمله نظامی مجدد از طرف آمریکا مسئله کوچکی به‌نظر می‌رسد.»

دانشجویان یزدیِ دانشگاه تهران نیز در اطلاعیه‌ای درخواست کردند: «برادر مجاهد محمد منتظرقائم در رکاب بت‌شکن زمان امام خمینی و در رابطه با حمله نظامی احمقانه آمریکای جنایتکار که به لطف خدای تبارک و تعالی درهم شکسته شد، به شهادت رسید. ما این شهادت پر افتخار را به پیشگاه امام امت و ملت قهرمان ایران و همچنین خانواده محترم شهید تبریک می‌گوییم، ولی ما شهادت برادر مجاهدمان را در رابطه با یک توطئه علیه انقلاب اسلامی ایران می‌دانیم و از مقامات مسؤول خصوصا شخص رییس‌جمهور (بنی‌صدر) می‌خواهیم که چگونگی طراحی این توطئه را که منجر به شهادت این برادر رزمنده شد برای ملت رشید ایران و خانواده آن شهید روشن نمایند.»

خونسردی بنی‌صدر

بنی‌صدر که سه هفته سکوت کرده بود در مورخه پنج‌شنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۵۹ در مصاحبه‌ای تلویزیونی، گفت: «علت بمباران هلی‌کوپتر‌ها از بین بردن فرصت دوباره برای استفاده آمریکایی‌ها از این هلی‌کوپتر‌ها بود. این اتفاق یک توطئه نبود و جزییات آن در حال پی‌گیری است.»

بنی‌صدر طبق نظر محمدهادی شادمهر رییس وقت ستاد ارتش با شلیک به هلیکوپتر‌ها توسط دو فروند فانتوم اف ۴ موافقت کرد.

او در کتاب خاطراتش با عنوان درس تجربه نوشت: «سرلشگر شادمهر رییس ستاد ارتش به من تلفن زد و گفت: «اگر آمریکایی‌ها شبانه بیایند و این هلیکوپتر‌ها و هواپیما‌ها را [که در طبس جا گذاشته‌اند]ببرند، دیگر هیچ آبرویی برای ارتش باقی نمی‌ماند. اینجا [به داخل ایران]که آمدند، ندیدیم. حالا، اگر بیایند و ببرند خواهند گفت پس توی کشور هیچ کس به هیچ کس نیست.» من که نظامی نبودم، قاعدتا می‌باید سخن مسؤول نظامی را می‌پذیرفتم و آن پیشنهاد را پذیرفتم و گفتم همین کار را بکنید.

سرلشکر شادمهر مجوز خواست تا هواپیما‌های نیروی هوایی با تیربار ملخ هلیکوپتر‌ها را از کار بیندازند تا نتوانند پرواز کنند.»

آیت‌الله خامنه‌ای و دکتر مصطفی چمران در منطقه طبس

بهمن باقری فرمانده وقت نیروی هوایی نیز دو روز بعد از واقعه طبس در گفتگو با روزنامه کیهان که در تاریخ ۷ اردیبهشت ۱۳۵۹ به چاپ رسید، گفت: «از طرف ستاد ارتش جمهوری اسلامی ایران دستور داده شده بود که به هلیکوپتر‌های آمریکایی آسیب رسانده شود تا جایی که قادر به پرواز نباشند، اما متاسفانه در تیراندازی پرسنل نیروی هوایی و در اثر اصابت گلوله به قسمت‌های حساس هلی‌کوپتر‌ها نظیر باک بنزین و موتور دو فروند از هلی‌کوپتر‌ها دچار آتش‌سوزی می‌شوند و در نتیجه از بین می‌روند و در این جریان دو فروند از هلی‌کوپتر‌های دیگر چند سوراخ برمی‌دارند و یک فروند دیگر از هلیکوپتر‌ها سالم است و قابلیت پرواز دارد.

من جزو افرادی بودم که تیراندازی به هلی‌کوپتر‌ها را تایید نمی‌کردم.»

سه دهه بعد، عبدالله (شاپور) آذربرزین فرمانده موقت نیروی هوایی ارتش گپ و گفت خود با سرلشکر بهمن باقری فرمانده وقت نیروی هوایی ارتش را در کتاب خاطراتش به نام فرماندهی و نافرمانی اینگونه توضیح داد: «او به دنبال اطلاع از وجود چند هلیکوپتر آمریکایی بر روی زمین، به خلبانان دستور می‌دهد به طبس بروند تا اگر هلیکوپتر‌ها قصد پرواز داشتند جلوی این کار را بگیرند، اما پیش از رسیدن خلبان‌ها، نیرو‌های سپاهِ منطقه که بدون اطلاع نیروی هوایی ارتش در محل حضور داشتند، به تجهیزات داخل هلیکوپتر‌ها دست می‌زنند که باعث آزاد شدن قفل ملخ‌ها و حرکت ملخ هلیکوپتر‌ها می‌شود.

حجت‌الاسلام خلخالی در حال انتقال یکی از اجساد آمریکایی

به روایت سرلشکر باقری، وقتی خلبان‌ها می‌رسند و حرکت پره‌ها را می‌بینند، تصور می‌کنند هلیکوپتر‌ها قصد پرواز دارند و همین تصور را به مرکز مخابره می‌کنند و در نتیجه رییس‌جمهور وقت دستور شلیک به هلیکوپتر‌ها را می‌دهد.

یک خلبان سابق ایرانی که با افراد مرتبط با ماجرای طبس نزدیک بود در گفتگو با بنده – نگارنده - حرکت ملخ هلیکوپتر‌های آمریکایی را تایید می‌کند، ولی دلیل آن را نه آزاد شدن قفل آن‌ها از سوی نیرو‌های سپاه که به دلیل شدت باد در حال وزیدن در منطقه می‌دانست.»

منبع: ایسنا

باشگاه خبرنگاران جوان وب‌گردی مناسبتی

منبع خبر: باشگاه خبرنگاران

اخبار مرتبط: شهادت منتظرقائم و دروغ «بنی‌صدر»