آدمهای مچالهشده در چرخدندهی زمان
در یونان باستان واژهی اگون به معنای کشمکش و جدال است؛ پیکاری که پیکرهی تمام تراژدیها را قدرت میبخشد. از این رو کشمکش در روایت، ابزاری برای به کارگیری قدرت است. آنچه از ارزیابی رمانها و داستانهای پساکلاسیک برمیآید، آن است که مهمترین کشمکش در داستان مدرن امروز، شاید کشمکش با خود است که بسیاری از روایتهای آشنا و ناآشنای زمان ما را شکل داده است.
مینا در آتش مجموعهی هشت داستان کوتاه از حمید نامجوست که در فضایی کلاسیک و واقعگرایانه رخ میدهد و اغلب دربردارندهی روایتهایی آشنا از تاریخ است. روایت رخدادهایی که آدمهای حاضر در چارچوب زمان و مکانِ ایرانِ پس از انقلاب را خُرد و مچاله کردهاست. این یک پرترهی هرچند شلوغ از آدمهاییست که در چرخدندهی انقلاب و جنگ موجودیتشان له شده است.
در این مجموعه داستان که در انتشارات روناک در هلند به چاپ رسیده است، دغدغههای نویسندهیی مطرح میشود که پیشتر در جایی گفته است:
«دو اتفاق مهم زندگی من یکی وقوع انقلاب در ایران در اولین سالهای جوانیام بود و تجربههای بیواسطه از سالهای پرآشوب دوران انقلاب و سپس جنگ. تجربههایی که پس از نزدیک به چهلسال همچنان ذهن آدمی را درگیر پرسشهایی ابدی اما بیپاسخ میکنند. اتفاق دوم که شروع آن به سالها قبل از اتفاق اول بازمیگردد آشنایی با ادبیات است. سحر شدن با جادوی کلمات و قدم زدن در باغهای خیال. لذتِ خواندن، لذت زادن و زیستن مکرر در دنیاهای دیگر است. لذتی که اکنون به نوعی مناسک آیینی تبدیل شده است.»
داستانهای کوتاه این مجموعه در دنیای رئال رخ میدهند و نویسنده تنها روایتکنندهی این رخدادهاست. در همان حال اما میان شخصیتها کشمکشی کمرنگ با خود و با جهان دیده میشود. چنانکه گویی نامجو ترجیح داده است داستانهایی با روایتی سرراست و بدون دستانداز ارائه کند.
خردهداستان در لباس داستان
داستان اول مجموعه (دفینه) که به نظر میآید قویترین داستان این مجموعه به لحاظ ساختار روایت باشد، فضایی را ترسیم میکند که در آن یک پیمانکار ساختمان به چند راز در فضای پیرامونیاش پی میبرد؛ راز اول، پیرزنی پس از مرگ فرزندش در گورستان مسکن دارد و شب و روز چون نگهبانی تیزبین گویی از مردگان خفته در گور مراقبت میکند. راز دوم، بعضی از کارگران در کنار فعالیت در کارگاه، سودای یافتن گنج در سر دارند و هنگامی که این دو راز در یک نقطه گشوده میشوند، داستان به پایان میرسد. کارگران هنگام کندن زمین در نزدیکی اقامتگاه پیرزن، ناخوسته او را میکشند و به جای گنج به استخوانهایی میرسند که بازمانده ازگوری دستهجمعیست. جایی برای به خاک سپردن اعدامیها.
این داستان چارچوبی دراماتیک دارد و از عناصر ساختاری به شیوهیی درست بهره گرفته و به رغم پرگویی نویسنده ( توضیح و ارائهی اطلاعاتی که عملا به درد مخاطب نمیخورد) روایتیست که شکل و ظاهری کاملا داستانی دارد. اما در داستان دوم (عقوبت) که نویسنده زندگی یک ارتشی بازنشسته بهنام حسنآقا را روایت میکند، نویسنده از ساختار امروزین داستان کوتاه فاصله میگیرد و برای مخاطب حکایت تعریف میکند. زمان در این داستان به لحاظ نوع روایت به سرعت باد میگذرد؛ پسر حسن آقا، مهران که از زن اول اوست پس از طلاق حسن آقا از شهین خانم، خیلی زود بزرگ میشود، به کاروان انقلاب اسلامی میپیوند، در مسجد دوست و رفیق پیدا میکند و سپس به جبهه میرود و قطع نخاع میشود. داستان بدون در نظر گرفتن روابط علی و معلولی پیش میرود و به سرانجام میرسد تا حسنآقا عقوبت آرزوی خودش را با چشم ببیند. ماجرا از این قرار است که پس از ازدواج دوم، حسنآقا درمییابد اسپرمهایی ناتوان دارد و به طور حتم مهران پسر او نیست برای همین آرزو میکند پسرش نیست و نابود شود چون حرامزاده است. اما در سطرهای پایانی داستان شباهت چهرهی فعلی مهران با عکس خودش بر یکی از کارنامههای تحصیلیاش او را از آرزوی ناگفتهاش و تلاش برای به جبهه فرستادن مهران سخت پشیمان میکند.
اگر نویسنده در دام پرگویی نمیافتاد شاید این داستان نیز با ساختاری متفاوت میتوانست داستانی قابل قبول، هرچند با مضمونی بازیافتی داشته باشد.
در اینگونه داستانها که زمینه برای کشمکشهای درونی شخصیتها به طور طبیعی فراهم است، نویسنده میتواند بخش قابلتوجهی از بار درام را بر دوش همین جدلها استوار کند. میتواند داستان و تمام کلیتش را در عصر پاییزی یک قهوهخانهی جنوبشهری یا در کنج یک خیاطی در هم رفته در نخ و پارچه و در فاصلهی دوختن دمپای یک شلوار بیان کند. اما حمید نامجو تصمیمگرفته این داستان را چون خلاصهی یک رمان به مخاطبش ارائه دهد؛ مطول و پایانناپذیر.
پرترهی زنی در آتش
داستان «مینا در آتش» از این ساختار مورد اشاره برخوردار است. زنی را در ساحت داستان میبینیم که از شدت افسردگی نای بیدار شدن ندارد. اما به دلیل قطع کردن قرصهای افسردگیاش در خود میبیند که از خانه بیرون برود و از داروخانه داروهایی را تهیه کند. مینا یک روانپزشک است که در جریان پاکسازی اول انقلاب و به دلیل حرفو مقاومتش در برابر اجباری شدن حجاب از بیمارستان اخراج و پروانهی مطبش هم باطل شده است. حالا در دام افسردگی افتاده و خانه نشین شده است. شوهرش مسعود اما بچهها را به خانهی مادربزرگ فرستاده تا مینا در تنهایی راحتتر درمان شود. مینا یکبار با قرص اقدام به خودکشی کرده و نجات یافته اما به محض بیرون آمدن از خانه با دیدن مغازهی رنگ فروشی به یکباره تصمیم میگیرد تینر بردارد و خودش را به آتش بکشد.
این داستان که سرانجامی تلخ دارد جزو همان داستانهاییست که از ساختاری دراممند برخوردار است. خوب روایت شده و قابلیت پرداخت بیشتر هم دارد. اما کاشت اولیهی عناصر منطقی در آن کفاف برداشت خلقالساعه بودنِ تصمیم مینا برای خودسوزی را نمیدهد. آن هم زمانی که شوهرش مسعود توانسته از معاون وزیر برای او فرصتی دوباره بگیرد.
این داستان آدمهاییست که در سطوح بالاییِ جامعهی طبقاتی زندگی میکردند و با وقوع انقلاب موقعیت شغلی و فکریشان به شدت مورد حمله واقع شد تا برچسب طاغوتی بودن آنها را به مرز خودسوزی برساند. مضمون داستان مینا در آتش، کاملا باورپذیر و حتا شایع است و مابهازای امروزین نیز دارد و از این لحاظ میتواند داستانی هوشمندانه قلمداد شود. اما در عین حال همان آفت داستان «عقوبت»، آن را نیز تهدید میکند.
انقلاب گرسنگان
داستان خاطرات «شبی باشکوه» در نقطهی مقابل مینا در آتش با اینکه در زمان حال رخ میدهد و روایت آدمهای گرسنه وشورششان بر حاکمیت است باز هم به ورطهی پرگویی افتاده. مخاطب ناچار است تمام انرژیاش را صرف به خاطر سپردن شخصیتها کند. در حالیکه این ویژگی رمان است که خواننده را با کوچکترین زوایای شخصیت روبهرو میکند تا توجیهی برای کنشها و واکنشهای غریزی و متفکرانهی او داشته باشد. به نظر میرسد نویسندگان در داستان کوتاه امروزین تمام وِزگیهای شخصیت خود را میدانند وبر رفتارهای او اشراف کامل دارند اما تمام این اطلاعات را روی کاغذ نمیآورند چون قالب داستان کوتاه قالبی برای خواندن و به نتیجه رسیدن در یک نشست کوتاه است. تمام جزییات پایین آوردن موتور وکاربراتور یک بنز ۲۲۰ به درد مخاطب نمیخورد. شکل گرفتن انقلاب گرسنگان مهم است و منطق برندهی آن.
«نقاشی در کلنوس» هم به عنوان یک داستان پراطناب از خود ردی پررنگ میگذارد. اینکه یک پسر از طریق گفتوگو با یکی از دوستان پدرش به رازهایی از زندگی او پی ببرد، مضمون جالبیست؛ به ویژه وقتی میفهمیم پدر هنرمند است و برای گریز از بار سنگین گذشته به نقاشی پناه آورده است. این داستان برای مخاطبی که داستان وعدهگاه شیربلفور از ژیلپرو را خوانده باشد، داستانیست با رگههایی آشنا اما کمی متفاوت چون در آن داستان مخاطب قرار نیست زیر وروی زندگی راوی را دربیاورد تا در ادامهاش به یک راز پی ببرد. راوی تنها از یک سفر توریستی حرف میزند و دیداری تصادفی میان یک شکنجهگر و کسی که آسیب دیده از اوست با پایانی شگفتانگیز و میخکوب کننده.
صحنهی پایانیِ داستان «یکروز بخصوص» هم کمی تا قسمتی مخاطب را یاد داستان لاتاری از شرلی جکسون میاندازد. در این داستان هم کشمش با خود، میان دو شخصیت ناصر و مسعود که اولی مسئول پذیرش هتل و دومی کارمند یک شرکت است که به ماموریت رفته، میتوانست نوع روایت را دگرگون کند. اما اصرار نویسنده به دادن اطلاعات غیر مفید گاهی مخاطب را از داستان وشخصیتها دور میکند. ضمن آنکه اشتباه تکنیک در نظرگاه نیز ممکن است مخاطب را در تشخیص کاراکترها به اشتباه بیندازد. نویسنده در این نوع داستان نیازی به تقسیم کردن تمرکز میان دو شخصیت ندارد.
در پایان این داستان زنی به اتهام زنا بردار آویخته میشود و درست در همان لحظه ناصر به مسعود به هم میسد تا بگوید که قرار نیست دوستش را لو بدهد واین یک سوءتفاهم بوده.
مخاطب حرف راوی موثق را همواره در داستان میپذیرد بنابراین برای آنکه شخصیتها هم به روشنگری دست یابند دو چیز مورد نیاز است. اولی درام ودومی کشمکش است.
حمید نامجو داستان را میشناسد اما در عینحال از دادن اطلاعات به مخاطب نیز لذت میبرد. در حالیکه بخشی از داستان اطلاعاتی است که در پسزمینه نهفته میشود ومخاطب از طریق سفیدخوانی به آن دست پیدا میکند. کشمکشی که فرآیند نهایی شکل گرفتن داستان است؛ کشمکش مخاطب با داستان و ورز دادن ذهنش برای کشف. فرآیندی که خیلی زود برای او لذت را به ارمغان میآورد.
منبع خبر: رادیو زمانه
اخبار مرتبط: آدمهای مچالهشده در چرخدندهی زمان
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران