بهائیت، یک سازمان تمام آمریکایی ست
این کتاب که یکی از مفصلترین و جامعترین پژوهشها درباره بهائیت، شکلگیری و تداوم آن در ایران و جهان است، با استفاده از منابع و اسناد مختلف نگاشته شده است و نویسنده سعی کرده، همه منابع حتی اسناد ساواک و نوشتههای بهائیان برای پیروان خود را هم در تحقیق خود مورد توجه قرار دهد.
نویسنده، دکتر حمیدرضا اسماعیلی، پژوهشگر تاریخ و علوم سیاسی و نگارنده چند کتاب و مقاله در این حوزه است.
او معتقد است بهائیت به معنای درست و دقیق کلمه یک سازمان سیاسی است و باید در این بافتار، آن را دید و ارزیابی کرد، ضمن اینکه این سازمان، ریشه آمریکایی و اسرائیلی دارد و تأکید بیش از حد بر ریشه انگلیسی آن، آدرس غلط دادن است.
دکتر اسماعیلی مهمان گروه فرهنگی جامجم بود تا درباره این کتاب و نتیجه پژوهشهای طولانی مدتش در این حوزه بگوید. در آستانه نمایشگاه کتاب تهران، کتاب سازمان سیاسی بهائیت که مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ناشر آن است، میتواند پیشنهاد خوبی برای دوستداران تاریخ و مباحث مرتبط با آن باشد.
بسیاری از کتابهایی که در سالهای اخیر در حوزه تاریخ و با رویکردی افشاگرانه منتشر شده است، اغلب از نظر بیطرفی محقق و روششناسی علمی دچار ایرادات جدی هستند و برخی محققان برای اینکه به نتیجه مورد نظر خود دست یابند، برخی اسناد را نادیده گرفتهاند، درصورتی که شما در کتاب نهتنها همه اسناد موجود را مورد توجه قراردادهاید، خیلی از اسناد مورد استفاده شما از منابعی است که خود بهائیان منتشر کردهاند. به نظر شما ایراد اصلی در کارهای علمی در این حوزه چیست؟
ما در علوم انسانی به دو علم خیلی نیازمندیم به عبارت دیگر علوم انسانی زاییده دو پدر و مادر هستند، یکی تاریخ و دیگری فلسفه. به هر میزانی که ما از این علوم مادر دور میشویم، در علوم انسانی دچار ضعف میشویم. نقطه قوت بزرگترین دانشوران تاریخ چه در کشور خودمان و چه در کشورهای دیگر، تسلط بر تاریخ و فلسفه بوده است. گرچه گاهی معرفتشناسی را از فلسفه جدا میکنند، ولی به هرحال معرفتشناسی هم جزو زیرشاخههای فلسفه محسوب میشود. اگر پژوهشگری در حوزه علوم انسانی، روششناسی و معرفتشناسی را که از فلسفه علم زاییده میشوند، نداند؛ وقتی با یک پدیده تاریخی مواجه میشود، در شناخت آن پدیده نمیتواند درست عمل کند. وقتی ما معرفتشناسی و فلسفه علم میدانیم و به تبع آنها، روششناسی میدانیم؛ آن وقت میدانیم چگونه با پدیدها چه پدیدههای تاریخی یا روز، مواجه شویم تا به شناخت دقیقتری از آن پدیده برسیم.
اگر ما در حوزه پژوهش تاریخ با مشکلاتی روبهرو هستیم دلیلش این است که در ایران فلسفه علم، روششناسی و معرفتشناسی جدی گرفته نمیشود. کسی که میخواهد در حوزههای دیگر پژوهش کند باید فلسفه علم و معرفتشناسی بداند، یک انسان برای زندگی خودش هم یک فرد موفق باشد باید معرفشناسی بداند، چرا که معرفتشناسی کمک میکند ما چگونه سراغشان موضوعاتی برویم که در زندگی با آنها مواجه میشویم. این برای یک فرد معمولی صادق است، چه برسد برای یک پژوهشگر. خیلی از دانشگاهیان ما حتی مدارک عالی میگیرند اما هنوز مکاتب را نمیشناسند، نمیدانند خودشان با خودشان چند چندند و باید چه شیوهای را انتخاب کنند. شاید قبل از اینکه از سال 77 که وارد دانشگاه شوم تا سالهای 91 و 92 به صورت مستمر در این حوزه مطالعه داشتهام و از حدود سال 83 هم مطالعات در حوزه تاریخ را شروع کردهام و کمکم مطالعات تاریخی بر مطالعات فلسفی و معرفتشناسی چربید. علتش همین بود. مثلا در علم مدیریت کسی میخواهد نظریه بدهد، این نظریه از کجا میآید؟ صاحب نظریه رفته است 10 یا 20 سازمان را بررسی کرده است و براساس فرضیه و مشاهده و روندی که در تأیید و اثبات عمل میکنیم، عمل کرده و به نظریهای رسیده است. هرچقدر دامنه این مشاهدات بیشتر میشود، این نظریه دقیقتر میشود و آن فرد هرچقدر بیشتر از معرفتشناسی و فلسفه علم اطلاع داشته باشد، بهتر میتواند نظریه خود را بپرورد. حالا یک وقتی است که سازمانی که مورد مطالعه قرار گرفته، وجود دارد اما همه سازمانها که در حال حاضر وجود ندارند، بلکه به یک پدیده تاریخی تبدیل شدهاند، این نظریهپرداز از آن هم استفاده میکند. موضوعی که یک جامعهشناس تحقیق میکند، در حال حاضر موجود است پس از راههایی مثل پرسشنامه اطلاعات جمع میکند، ولی یک زمانی هم از دیتاهای تاریخی یک جامعه استفاده میکند تا نظریه اجتماعی خودش را بر روی آنها بنا کند. فردی که صاحب نظریه است و در کل جهان شناخته شده، نمیتواند از فلسفه و تاریخ بیبهره باشد. لذا تأکید من این است که وقتی من بهعنوان یک محقق تاریخ کار میکنم و باید اسناد را بررسی کنم، نمیتوانم تاریخ و جامعهشناسی معرفت ندانم. اینها به همان میزان که نمیدانی، در کارت تأثیر میگذارند.
کتاب سازمان سیاسی بهائیت را من بعد از بیست و اندی سال فعالیت در حوزه پژوهش نوشتم و اگر جایی نقطه قوتی دارد بهدلیل تجربیات سالیان پیشتر من در پژوهش است.
من یک گزارهای میگویم اگر اشتباه است، آن را تصحیح کنید و اگر درست است، دربارهاش توضیح بدهید. مسأله اصلی شما در این کتاب این است که تلقی بهائیت بهعنوان یک فرقه دینی نادرست است و باید اصلا تلقی خودمان را از بهائیت عوض کنیم.
بله درست است.
این ایده برای شما از کجا به وجود آمد؟
به سؤال اولتان یک توضیحی اضافه کنم. ما در کار پژوهشی بهخصوص در موضوعاتی مانند این موضوع که چالشبرانگیز هم هست، بهدنبال کار کلامی یا پاسخ دادن به یک موضوع نیستیم. یک مبلغ یا متکلم دینی کارش این است، ولی کار مورخ این نیست که اگر یک جریان مذهبی یا سیاسی نادرست میشناسد، به شبهات آنها پاسخ دهد و کار ترویجی تبلیغی کند. تاریخ یک ساحت علمیدارد و علم در پی فهمیدن و فهماندن است. در کتاب سازمان سیاسی بهائیت به دنبال این بودهایم که به مخاطب درباره این موضوع، فهم بدهیم. اما در پاسخ به ادامه سوالتان باید بگویم مادر مورد پدیده بهائیت خطاهای شناختی بسیاری داریم. یکی از این خطاها، تأکید بر فرقه بودن آن است. یک خطای دیگر تأکید بر نفوذ انگلیس بر این فرقه است. من دراین کتاب درباره هردو موضوع کار کردهام. فصل دوم به فعالیت جریانهای آمریکایی بهائیت اختصاص دارد، چرا که من معتقدم سازمان سیاسی بهائیت یک سازمان ماهیتا و تماما آمریکایی است، شعبههایش در کشورهای دیگر است. حتی همان شعبه انگلیس که در اوایل قرن بیستم راهاندازی میشود، توسط آمریکاییها راهاندازی شد. محافل آمریکایی تمام شعبههای دیگر بهائیت را راهاندازی کردند و اطلاعات دراین زمینه بهوفور وجود دارد و حتی خود بهائیها این را میگویند اما مورخان ما دائم درباره انگلیس صحبت میکنند و عکس عبدالبها را در کنار پرچم انگلیس درحالی که دارد نشانی دریافت میکند، نماد این وابستگی میدانند. بله ارتباط با انگلیس وجود داشته است، ولی اصالت نداشت؛ آنچه اصالت داشته است ارتباط با جریانها و کانونهای قدرت آمریکایی بوده است.
یکی از خطاهای شناختی درباره بهائیت سازمان سیاسی بودن آن است. آنها خودشان را یک آیین و دین معرفی میکنند. در ایران و کشورهای اسلامی که ماهیت سیاسی بهائیت را میشناسند، از واژه فرقه استفاده میکنند که از دین درستتر است اما مفهومی که میتواند حق مطلب را ادا کند، سازمان است. ما در کتاب سازمان بودن و سیاسی بودن بهائیت را توضیح دادهایم. بهائیت دارای یک نظم اداری کاملا روشن است. آنها کتابهای متعددی با عنوان نظم اداری نوشتهاند و هر فرد بهایی موظف است این کتابها را بخواند و در رفتار سازمانی و اجتماعی خود رعایت کند. یعنی از دوران طفولیت یکی از آموزههایی که بهائیان میآموزند، همین نظم اداری است. در شورای رهبری و رهبران بهائیت هم تصریح شده که ما یک سازمان هستیم و به آن افتخار هم میکنند. همین الان در سخنرانی اعضای بیتالعدل که شورای رهبری بهائیان هستند، میگویند که ما یک سازمان هستیم. ممکن است بگویند سازمان دینی یا مذهبی هستیم اما چرا ما به آنها سازمان سیاسی میگوییم؟ یک سازمان، وقتی سازمان سیاسی است که به دنبال رسیدن به حکومت یا افزایش قدرت سیاسی خود باشد. قدرت لزوما قدرت سیاسی نیست، میتواند اجتماعی، اقتصادی، ایدئولوژیک، قدرت بسیجکنندگی اجتماعی، رسانه و ... باشد. حد اعلای تلاش یک سازمان سیاسی، بهدستگرفتن قدرت سیاسی است. اینجا این سؤال مطرح میشود که آیا بهاییها بهدنبال بهدستگرفتن حکومت هستند؟ میگوییم بله. میگویند در کجا؟ میگوییم در رؤیای ایدئولوژیک خود بهدنبال رسیدن به حکومت جهانی هستند اما بهصورت ملموستر میگویند در کشورهایی که جای پای بیشتری داریم مانند ایران میتوانیم این کار را انجام دهیم و قدرت را به دست بگیریم. امیرعباس هویدا، نخستوزیر وقت به مدت 13 سال بهایی بود و در ارتش، سازمانها و ادارات مختلف بهاییها ردههای بالا مسئولیت داشتند. پس بهائیت در این دوران بخش مهمی از حکومت را به دست گرفته بود؛ آنهم بهصورت اتفاقی روی نداده است. آنها بهصورت هدفمند و با حمایت از یکدیگر به قدرت نفوذ کرده و از کانونهای قدرت جهانی هم در این مسیر کمک گرفته بودند. همان زمان به همین هم اکتفا نکردند و اعلام کردند بهدنبال دستیابی به حکومتی هستیم که اسما و رسما بهایی باشد. منتها همان زمان هم مشکلاتی داشتند. مشکلاتشان چه بود؟ یکی این بود که حتی حکومت پهلوی با وجود فشاری که از طرف دولتهای آمریکا و اسرائیل برای بهرسمیتشناختن بهائیت به حکومت وارد میشد، از ترس مراجع و جریانهای مذهبی جرأت این کار را نداشت. یکی از بزرگترین مطالبات سازمان بهائیت بهخصوص همزمان با جشنهای 2500ساله این بود که باید به رسمیت شناخته شود. با وقوع انقلاب اسلامی ضربه بزرگی به روند سیاسی آنها وارد شد، ولی نقطه به نقطه بیاییم خط حرکت بهائیان برای رسیدن به حکومت را ترسیم کنیم، میبینیم از همان حدود سال 1300 شمسی تا امروز قدمهایشان را به سمت جلو برداشتهاند. این هدف از ابتدا در بین بهائیان مطرح بوده و حتی در محافل داخلی آنان اعلام هم شده است. در تبلیغ رسانهای البته میگفتهاند ما بهدنبال این هستیم که اخلاق الهی را گسترش دهیم! نکته دومی که آنها به آن نیاز داشتهاند این بوده است برای رسیدن به حکومت، عده و عُده خود را افزایش دهند یعنی با نفوذ در توده اجتماعی، اکثریتی را بهدستآورند. لذا سازمان بهائیت اولا بهدنبال کسب قدرت است، ثانیا برای این کار، اقدامات برنامهریزیشده کرده، ثالثا برای رسیدن به این هدف جلو هم رفته است که با وقوع انقلاب اسلامی ضربهای خورده و نتوانسته است با سرعتی که داشته، به جلو برود. نکتهای هم در این میان هست و آن اینکه مانند اغلب سازمانهای سیاسی، هدف اصلی این سازمان سیاسی هم در فضای عمومی رسانهای اعلام نمیشود، یعنی در پوشش دیگری فعالیت میکنند کمااینکه سازمان سیاسی بهائیت هم صد و چند سال است در پوشش یک دین به فعالیت مشغول است.
ما در حوزه جامعهشناسی سیاسی به سازمانهای دینی هم که بهدنبال کسب قدرت هستند، سازمان سیاسی میگوییم. فرق سازمانهای سیاسی با احزاب این است که احزاب رسما اعلام میکنند ما بهدنبال دستیافتن به قدرتیم. میخواهیم در انتخاباتها شرکت کنیم، کنگره داریم، شورای مرکزیمان این افراد هستند، دبیرکلمان فلان فرد است، منابع مالیمان اینها هستند. با افتخار میگوید رشد جامعه به داشتن احزاب است و ما هم یک حزبیم اما سازمانهای سیاسی هدفشان را در پوششهای دیگر مخفی میکنند.
در این که ترس اصلی از مراجع و مردم مسلمان دلیل اصلی به رسمیت شناخته شدن بهائیت در زمان پهلوی بود شکی نیست اما ما در کتاب به اسناد بسیاری از گزارشهای ساواک برمیخوریم که ملاحظات جدی امنیتی درباره نفوذ و قدرت گرفتن بهائیان داشتهاند. فکر میکنید اینکه سرانجام رژیم پهلوی بهائیت را به رسمیت نشناخت، چقدر بهدلیل این هراسهای امنیتی بوده است؟
قبل ازاینکه درباره مأموران امنیتی صحبت کنیم، خود شاه و رجال درجه یک هم مورد سؤال هستند. محمدرضا پهلوی وقتی میدید یک فردی برای کسب قدرت جلو میرود و ممکن است در آینده برای او، خانواده و نسلش ایجاد دردسر کند. اگر به شکل دیگری نمیتوانست حتما او را حذف فیزیکی میکرد. نمونههایش هم زیادند که بعضا نسبتهای نزدیک هم با شاه داشتهاند. کینهاش از مصدق به این دلیل بود که در یک دوره، در رقابت با مصدق عرصه را واگذار کرده بود و این نگرانی را داشت که مصدق و جبهه ملی ممکن است روزی برایش دردسر شوند و برای همین سعی میکرد تا جای ممکن سرکوبشان کند. تازه این موارد، فرد بودهاند، یک سازمان سیاسی نبودهاند. سؤال اساسی این است که آیا محمدرضا پهلوی که از فرد میترسید، در مورد سازمان سیاسی بهائیت چه رویکردی داشت؟ آیا شاه فقط اینها را بهعنوان یکسری آدمهای عقیدتی میدید؟ چنین نیست چراکه حتی در گزارشهای ساواک حتی از افرادی مانند نصیری میبینیم که میگویند بهائیت یک حزب است. نصیری، رئیس ساواک که خودش در دامان بهاییها رشد کرده و دوران کودکیاش را در یک خانواده بهایی گذرانده است و ارتباطاتی با آنها دارد میگوید من که میدانم شما حزب هستید. یا اینکه در سال 34 علی سهیلی که در یک دوره نخستوزیر هم شد، سفیر ایران در لندن بود. او چند گزارش به وزارتخارجه کشور نوشت. مطالبی که سهیلی علیه بهائیت نوشته است، من ندیدهام دولتمردان جمهوری اسلامی اینگونه بنویسند. نسبت به بهائیان بسیار دقیق است و ماهیت آنها را هم بهخوبی میشناسد. خوب است این گزارشها را بخوانیم و ببینیم علی سهیلی که در جمهوری اسلامی فرد خوشنامی هم محسوب نمیشود و انگلیسی تلقی میشود، درباره بهائیت چه نوشته است. در دیگر رجال سیاسی پهلوی هم این نگاه که بهائیت یک حزب است وجود داشته پس محمدرضا پهلوی هم با این مفهوم بیگانه نبود اما چرا به آنها اجازه داد قدرت پیدا کنند؟ بخشی از آن به نظر من به این دلیل بود که کانونهای قدرت آمریکایی، اسرائیلی، یهودی بهشدت از بهائیان حمایت میکردند.
زمانی در اتفاقات سال 34 شاه پیامی به آیتا... بروجردی که میداندار مبارزه با بهائیان بود فرستاد و در آن نوشت که من هم اگر بخواهم با اینها برخورد کنم، نمیتوانم. او که شاه بود و از او بالاتر در ایران نبود، چرا او هم نمیتوانست؟ چون آن کانونهای قدرت پشت اینها بودند. همین الان ما که جمهوری اسلامی هستیم، تحت عنوان حقوقبشر تحت فشار هستیم، پهلوی که جای خود دارد. نکته دیگر این است که بهائیان آموزهای به پیروان خود دارند که میگوید خود را همیشه مطیع حکومت نشان دهید. مثلا عبدالکریم ایادی که حسین فردوست میگفت شاه اصلی کشور او بود و حدود صدتا شغل داشت که میخواست آنها را به 200 تا برساند، در چاکرم نوکرم گفتن به شاه کم نمیگذاشت و خود را مطیع محض شاه نشان میداد. به همین واسطه توانسته بود خیلی از بهاییها را وارد سیستم کند. فرهنگ اطاعتپذیری آمیخته شده با چند عنصر دیگر ازجمله حمایت کانونهای قدرت جهانی، حساسیتهای شاه را نسبت به بهائیان کمتر کرده بود ولی این به معنی آن نبود که اصلا نگران آنها نباشد.
مأموران شاه و امنیتی ساواک را هم به چند دسته میتوانیم تقسیمبندی کنیم. ساواک حدود 35 تأسیس میشود، سال 36 شروع به کار میکند و تا حدود سال 40 هنوز ساواکی که میشناسیم نیست. در حال تجربهاندوزی در ساختار امنیتی جدید حکومت پهلوی است. رئیس هم کسی است به اسم تیمور بختیار که خودش دنبال قدرت بوده و با افرادی مانند نصیری متفاوت است.
و حذف هم شد.
بله. خود ساواک ترورش کرد. در 20 سال عمر ساواک، ساواک از یک جنس نبود و پیوسته در حال پوستاندازی بود. در ابتدا بین افرادی که جذب شده بودند، مسلمان بیشتر بود اما بهتدریج گرایشهای اسلامی و مذهبی در بینشان کمتر شد. در گزارشهای خود ساواک داریم که برای توصیف بهاییت از اصطلاح «فرقه ضاله» استفاده شده است اما در گزارش دیگری از ادبیات گزارش متوجه میشویم که خود منبع نسبت به بهاییت سمپات داشته است، مثلا برای بهاءا... از واژه حضرت استفاده میکند. لذا مأموران ساواک یکدست نبودهاند ولی از این مهمتر این است که فردی که در رأس آن معاونت قرار دارد، فردی مانند پرویز ثابتی است که گزارشها بهدست او میرسد. گزارش تولید میشود اما اینکه در نهایت سیاستگذاری چه باشد، آن را یک منبع یا افسر پاییندست ساواک تعیین نمیکند. به او گفتهاند تو رصدت را بیشتر کن ولی اینکه از این رصد قرار است چه استفادهای بشود، خبر ندارد.
بهاییان در تبلیغات امروزی خود میگویند حکومت پهلوی هم نسبت به ما ظلم کرده است چرا که نسبت به ما هم تعقیب و مراقبت انجام دادهاند. ما را رصد میکردهاند و این نشان میدهد که خودمان هم سوژه ساواک بودهایم. البته سازمانهای دینی دیگر هم سوژه ساواک بودند. اصولا ساواک هرجایی که احساس میکرد قدرتی وجود دارد، روی آن کار میکرد اما نکته این است که آیا سوژه بودن بهاییت در مورد ساواک این بود که میخواستند به بهاییت ضربه بزنند؟ اتفاقا ساواک یک چتر حمایتی برای بهاییت بود چرا که مخالفان و جریانهای روبهروی بهاییت را میشناخت و فردی مثل پرویز ثابتی که از تأثیرگذارترین افراد در ساواک بود، خودش روی این موضوع نظارت داشت.
و در این چتر حمایتی چقدر ساواک از مذهبیهایی مانند انجمن حجیته استفاده کرده بود؟ چون اسنادی در کتاب هست که نشان میدهد انجمن حجتیه بازیچهای در دست ساواک برای برخی صحنهگردانیها بود که در نهایت به نفع بهاییان ختم میشد.
خیلی از اعضای انجمن حجتیه ازجمله خود مرحوم حلبی دغدغه داشتند که وارد این عرصه بشوند. مرحوم حلبی تشکیلاتی را سازماندهی کرد و موضوع اصلی آن را را ایجاد اشراف و برخورد با موضوع مهم بهاییت قرار داد اما نقدی که به آقای حلبی و شخصیتهای اصلی انجمن وارد است اینکه آنها میگفتند ما میخواهیم با فرقه بهاییت مبارزه کنیم اما این مبارزه ذیل مدیریت ساواک بود. هم اسناد این را نشان میدهد و هم اینکه حکومت پهلوی هر سازمانی را که در دهه 40 و 50 فعالیت داشت، رصد میکرد و اگر کوچکترین زاویه و ناهماهنگی با حکومت در کار آنها میدید، حتما آنها را متوقف میکرد. اینکه انجمن در این دو دهه میتوانست فعالیت کند، ناشی از هماهنگی با ساواک بود. در گزارشهای بهجا مانده، شرح دیدارهای رؤسای این جریان با ساواک موجود است. در مدیریت رفتار صفر تا صد رفتار یک نفر در طول شبانهروز که به او گفته نمیشود، اجازه میدهیم او رفتار خودش را انجام دهد اما جایی که احساس میکنیم رفتار او برخورد جدی با اهداف ما خواهد داشت، آن رفتار را اصلاح میکنیم. اینکه میگوییم فلان فرد جاسوس است، تصور این است که از صبح تا شب همه زندگی این فرد مثل یک ماشین برنامهریزی شده است؛ در صورتیکه چنین نیست و آن فرد فقط قرار است در جایی یک کاری بکند. قرار نیست که انجمن حجتیه همه کارهایشان برنامهریزی شده باشد، آنها کار خود را میکردهاند اما در یک موقعیت خاص، رفتار آنها هدایت یا ایدئولوژی انجمن دستکاری میشده است. نقد ما هم اتفاقا همانجاست. مقایسه رفتار انجمن با رفتار امام خمینی (ره) در برابر بهاییت در این زمینه مهم است. موضوع اهمیت مبارزه با بهاییت در سال 40 که امام مبارزه را آغاز کرد، در صحبتهای امام بود ولی چند تفاوت داشت. امام اولا موضوع بهاییت را مستقل از یهود نمیدید. میگفت ثابت پاسال و دیگران، یهود مخفیهایی هستند که لباس بهاییت پوشیدهاند یعنی بهاییت را ذیل یک کانون قدرت بزرگتر و بهعنوان عمال آنها میدید و حتی واژه عمال را دقیقا خاص و برای بهاییان بهکار میبرد. میگفت عمال آمریکا، عمال اسرائیل، عمال یهود، این عمال یعنی بهاییها. اما در رفتارهای انجمن میبینید که هیچ صحبتی درباره یهود نیست؟ مگر میشود بهاییت را از کانونهای یهودی جدا کرد. وقتی تمام سران بهاییت در مدیریت و اقتصاد، همگی تبار یهودی دارند. هیچکدام تبار شیعی یا مثلا مسیحی ندارند. اینها برکشیده به قول یهودیها، نژاد برتر هستند که در ادیان مختلف نفوذ کردهاند و نفوذشان در بهاییت خیلی بیشتر از همهجاست و خیلی ملموستر هم هست. حبیب لوی میگفت چند هزار یهودی، بهایی شدهاند. در یک زمان بسیار کم هم این اتفاق افتاده است. نکته دیگر این است که انجمن و دیگران، همیشه میگفتند ریشه بهاییت انگلیسی است، درصورتیکه این همه منابع وجود دارد که اساسا بهاییت یک سازمان سیاسی آمریکایی است. چرا این همه منابع را نادیده میگیرند ولی دو سه منبع مربوط به ارتباط بهاییان با انگلیس را مطرح میکنند؟ چند 100 مدیر بهایی، آمریکایی هستند. مثلا خانمی در ابتدای دهه 1930 رفته به آمریکای لاتین و 60 سال در کشورهای این منطقه زندگی کرده است. زندگینامه وی را که میخوانید، میبینید از طرف مادر و پدر، سرمایهدار بوده است. دختر جوانی از طبقه بالای جامعه آمریکا و در رفاه کامل زندگی میکند، با چه انگیزهای حدود 100 سال قبل به آمریکای لاتین رفته است؟ از این موارد بسیار زیاد است و اغلب هم خانم بودهاند. چرا اینها را کسی کار نکرده است؟ امام در همان سالهای 40 و 41، از اصطلاح حزب آمریکایی و حزب اسرائیلی استفاده میکند. نکتهای وجود دارد. آنجایی که امام در اوایل نهضت فریاد میزد علمای اسلام، اسلام از دست رفت، منظورش دقیقا همین بود که کانونهای قدرت جهانی در حال برنامهریزی و در ایران هم مشغول کار کردن در موضوع تشیع هستند تا آن را از بین ببرند. به خود شاه میگوید، آقای شاه اگر تو بیایی اینور به تو کاری نداریم، اگر به سمت ما بیایی دلیلی ندارد بترسی، چرا که در قدرتت میمانی. اصلا مخاطب امام در آغاز نهضت، شاه نیست بلکه دارد این شبکه را میبینید. میگوید جریان آمریکایی و یهودی دارد تلاشهایی میکند و عمال آنها بهاییان هستند. با این عمال باید مقابله کرد اما در دل پدیده کلانتر یعنی کانونهای قدرت جهانی. از وقتی امام(ره) تبعید میشود و دوران دوم مبارزه امام آغاز میشود، دیگر سیاست فرق میکند. میبینیم امام که ظاهرا موضوع بهاییت، موضوع اصلیاش نیست، شناختش از بهاییت از جریان انجمن حجتیه بیشتر است.
نقد سوم و آخرم هم این است که اگر قرار است شما درباره پدیدهای که فرع است و اصل نیست، کار کنید، این سؤال پیش میآید که چرا با جریان اصلی مبارزه نکردید؟ ممکن است پاسخ این باشد که فهم این موضوع وجود نداشته یا اینکه قدرت چنین مبارزهای را نداشتهاند. هنوز من متوجه نشدهام که انجمن حجتیه چرا در زمان حکومت پهلوی مبارزهای با این رژیم نکرده است؟ البته اینکه میگویم متوجه نشدهام باید این را هم اضافه کنم که وقتی روی اندیشه سیاسی مرحوم حلبی کار میکردم، متوجه شدم ایدئولوژی سیاسی او نوعی محافظهکاری سیاسی بوده و با استقرار حکومت وقت مشکلی نداشته است. چیزهای دیگری هم به انجمن نسبت داده شده است که تفکرشان این بوده که ظلم بیشتر شود تا امام زمان ظهور کند، من چنین چیزی ندیدهام ولی اندیشه سیاسی مرحوم حلبی را اندیشه انقلابی و اصلاحگرانه ندیدم.
وقتی با ریشه مبارزه نمیکنی و مشغول شاخ و برگ میشوی، تازه ذیل نظارت همان حکومت، مشخص است نتیجه خاصی بهدست نخواهد آمد. نتیجه مبارزهشان این میشد که با توده بهایی درگیر میشدند یا مشغول بحثهای عقیدتی و کلامی میشدند، در حالیکه بهاییت دینی نیست که بخواهد کلامی داشته باشد، بههیچ چیزی بهعنوان یک گزاره ثابت و لایتغیر اعتقادی ندارد. اینجا بد نیست به دور تسلسل بهاییت اشاره کنم، با وجود اینکه وسط بحث هم هست اما جالب است. آنها چهار رهبر دارند، یکی خود حسینعلی نوری است که به عنوان بهاءا... و پیامبر بهاییت شناخته میشود، دومی فرزندش عبدالبهاست که جایگاهش از پدرش هم بالاتر است. شما در خانه تمام بهاییان یا انجمنها و محافلشان عکس بهاا... را نمیبینید بلکه همه جا عکس عبدالبها هست. رهبر سوم شوقی است و رهبر چهارم شورای رهبری بیتالعدل که طبق آموزههای بهاییت، این شورا دقیقا همان نقشی را دارد که بهاا... دارد یعنی میتواند تقنین بکند و شارع است. بیت العدل چگونه شکل میگیرد؟ خودشان میگویند انتخابی است و توده بهائیان آنها را انتخاب میکنند البته انتخاباتشان، واقعی نیست و قانون آهنین الیگارشی همچنان حاکم است و عده خاصی همیشه در رأس هستند. فرض کنیم انتخابات هم واقعی باشد، معنیاش این است که یک نهاد زمینی انتخاب شده که شورایی تشکیل شود و مصوبات این شورا برابر مصوبات بهاا... است که خودشان میگویند به او امر میشده و پیامبر است! یعنی این روند زمینی بر آن روند آسمانی میچربد. اصلا فقه ثابتی ندارند که بخواهیم با آنها بحث کلامی کنیم، چیزی که ثابت است، منافع سازمان بهائیت است.
در ادیان اتفاقی که میافتد حتی در ادیانی که ما بهعنوان ادیان الهی قبولشان نداریم، این است که پیامبری ظهور میکند یا کسی ادعای پیامبری میکند، به واسطه کاریزمایی که دارد، گروهی را جذب خود میکند، بعد در نسلهای پس از آن، میان جانشینان و نزدیکانش اختلافاتی به وجود میآید اما در مورد بهائیت این اتفاق از نطفه و از زمان ادعای علی محمد باب میافتد. باز در جریان پیروز، اختلاف به وجود میآید و از همان اول مشخص است که ما با یک جنگ قدرت تمام عیار رو به رو هستیم، این تناقض را چگونه برای طرفدارانشان توجیه کردهاند؟
اخیرا جملهای در فضای مجازی دیدم که اصلا حرف آخر را زده بود. مضمون آن این بود که فرض کنیم نقدهای شما به بهائیت بهعنوان یک پدیده زمینی درست باشد ولی این به همه ادیان تعمیم پیدا میکند. وقتی نمیتوانند دفاع کنند به اینجا میرسند وقتی کسی روند تاریخی و اسناد را بررسی کند، عدم قداست را در تمام این افراد میتوان دید، آنها برای اینکه این مسأله را توجیه کنند، میگویند پیامبران ادیان ابراهیمیهم چنین بودهاند، آنها هم قداست و معصومیت نداشتهاند فقط به این دلیل که اطلاعات بیشتری از رهبران بهایی داریم، در مورد آنها این نظر را میدهید. نسل امروز در تمام جهان با نسل 100سال قبل فرق کرده است، در دوران فوران اطلاعات و افزایش آگاهیها، شاید یکی از دلایل اینکه در جامعه جهانی، رفتارهای دینی کمرنگ تر شده باشد این است که آنقدر اطلاعات زیاد شده که دیگر گزارهها در ذهن افراد نمیماند بلکه مانند نهر آبی وارد میشوند و بدون تهنشین شدن خارج میشوند. این مسأله برای همه جامعه جهانی اتفاق افتاده است و برای بهائیان که از همان اول تفکر سکولاریستی داشتهاند، به طریق اولی روی داده است اما آنچه پیوندشان را با این سازمان حفظ کرده است؛ همان هویت سازمانی است. نسل امروز بهائیان میکوشد خود را با مناسک و مراسم التیام دهد اما تفکرشان نسبت به دین، مفهومی نیست که یک مسیحی یا مسلمان از دین دارد.
به نظر شما پروژه جهانی کردن این سازمان و طرفدار پیدا کردن در اقصی نقاط جهان شکست خورده است یا نه؟
فکر میکنم سؤال اصلی همین است. نکته بسیار مهمی که مغفول مانده و یکی از خطاهای شناختی ما درباره بهائیت است، پدیده حکومت واحد جهانی و سیاستهای مرتبط با آن است که کانونهای اصلی قدرت از قرن 19 به دنبال آن بودهاند. اینجا باید نظر را به پارلمان جهانی ادیان در 1893 برگردانم که در شیکاگو برگزار شد. در حقیقت از اینجاست که پیوند میان جریان جهانی قدرت و بهائیت برقرار میشود، جریانی که پشت آن فراماسونری، تئوسوفیستها و مسیونرهای مذهبی هستند. نکته مهم این است که باید فراتر از بهائیت به ماجرا توجه کنیم. در حقیقت در این برهه زمانی کسانی که بهدنبال حکومت واحد جهانیاند بهدنبال سیاستگذاریهایی برای تحقق آن هستند. یکی از مؤلفههای آن، زبان واحد است که در آن زمان، زبان اسپرانتو برای زبان واحد جهانی انتخاب شد. یک مؤلفه دیگر، دین واحد جهانی است. سپتامبر 1893 مصادف با چهارصدمین سالگرد وارد شدن کریستف کلمب به آمریکای شمالی، همایشی برای نشان دادن دستاوردهای آمریکا برگزار شد و پشت آن کانونهای قدرتی بودند که بعد از پشت سر گذاشتن جنگهای داخلی آمریکا به دنبال تعمیم تجربه خودشان به سطح جهان بودند. یعنی دیدند حدود 50 کشور کنار هم جمع شدند و آمریکا را تشکیل دادند، این تجربه قابل تعمیم بود. چند کار باید برای آن انجام میشد. مشکلات شناسایی و زمینه سازیها باید آغاز میشد، چندین هزار نفر از تجار جهان را به این همایش بزرگ و تاریخی دعوت کردند. در دل آن همایش بزرگ، همایشی برگزار شد که به «پارلمان جهانی ادیان» معروف شد که از همان روز 11 سپتامبر کلید خورد و کمتر از20 روز ادامه داشت.
جالب است که روز 11 سپتامبر هم بوده است!
دقیقا چون روزی که کریستف کلمب به آمریکا رسید، روز 11سپتامبر بود و ماجرای 2001 هم به همین دلیل، آن تاریخ برایش انتخاب شد. در این مدت، جلسات محفلی برای سیاستگذاری ادیان در سطح جهان شد. بهائیت ذیل این جریان تعریف میشود. در همان زمان بودیسم جدید را معرفی کردند. قرار شد درباره ادیان سیاستگذاری شود و دستکاری در آنها در دستور کار قرار گرفت. شما میتوانید دین جدید ایجاد کنید، میتوانید اصلاح ژنتیک هم بکنید. اگر مسلمانی، مسیحی نمیشود ایراد ندارد، اسلامش را به انگارههایی که خودمان میخواهیم تغییر میدهیم یا اینکه فرقه جدیدی که وابسته به خودمان است در جامعه رواج میدهیم. در آنجا فردی به نام هنری جساب که مسیونر صهیون مسیحی است و 53 سال در منطقه شام فعالیت کرد و یکی از نخستین نظریه پردازان صهیون مسیحی است و با بهائیان آشنا بود، نامه و گزارش از وضعیت آنان در منطقه عکا برای همایش میفرستد و کشیش دیگری آن را قرائت میکند. برای نخستین بار کانونهای قدرت و رسانهها شروع میکنند به صحبت درباره بهائیت. این فرد که بیشتر صهیونیست است تا مسیحی، چون خیلی از پروتستانها بیشتر صهیونیست هستند تا مسیحی، چراکه آن اصلاح ژنتیکی که از آن صحبت کردیم قبلا در مسیحیت تست شده بود. به هرحال همین هنری جساب بعدها در مقالهای مینویسد هیأتهای تبشیری ما مسیحیها نمیتوانند در جوامع اسلامی کار چندانی کنند،زیرا مسلمانان میگویند چون که صد آمد نود هم پیش ماست. شما میگویید عیسی مسیح؟ ما خودمان بیشتر و بهتر به حضرت مسیح(ع) اعتقاد و علاقه داریم اما معتقدیم بعد از او پیامبری هم وجود داشته است. به گفته وی هیأتهای تبشیری نه در جوامع سنی و نه در جوامع شیعی، موفقیتی به دست نیاوردند. تأکید او این بود که سرمایهگذاری روی بهائیت جواب میدهد، چراکه بهائیت به عقیده وی، یک آس جدید رو کرده است وچون از جامعه خود مسلمانان آمده است و میگوید من هم پیامبر شما را قبول دارم، آنقدر حساسیت برانگیز نیست. البته این توضیحات از من است، او اینقدر شرح نمیدهد. آن همایش سال 1893 بسیار مهم است. در آن سال در هند حکومت اسلامی مستقر بود، همین جریان، بودیسم را با روایت غربی در هند گسترش و تقابل جامعه بودایی و مسلمان را در آنجا افزایش دادند تا با تضعیف حکومت اسلامی و از بین بردن آن، بودیسم خودشان نه بودیسم هزارههای قبل را جایگزین کردند و اتفاقا برای مقابله با جریانهای دیگر مذهبی همان بودیسم را در غرب هم تبلیغ میکنند. اینچنین است که هند اسلامی به مرور زمان از پیکره جهان اسلام جدا میشود. همان کار را با برگه بهائیت در ایران انجام دادند. در آن همایش عبدالبها نتوانست حضور پیدا کند و به نمایندگی از بهائیت فردی به نام خیرا... شرکت کرد. در آنجا کلیسای وحدت، جریانهای پروتستانی از جنس هنری جساب، محافل یهودی شیکاگو و مخصوصا تئوسوفیستها همه جریانهایی که حکومت جهانی واحد را پیگیری میکردند، حضور داشتند. یکی از مهمترین پیشنهادهای پارلمان جهانی ادیان که اغلب مسیحیان پروتستان بودند، این بود که مسیحیت را در جهان گسترش دهند، منتها این پیشنهاد برای همه جهان عملی نبود. لذا چند کار را پیگیری کردند، اول اینکه تا جایی که میشود، هیأتهای تبشیری مسیحیت مخصوصا پروتستانیسم را گسترش دهند، دوم اینکه آموزههای واحدی را گسترش دهند که تضاد میان ادیان دیگر از جمله اسلام با مسیحیت کمتر شود و آموزههای خودشان را در قالب ادیان دیگر پرورش دهند، سوم اینکه فرقههای دیگری را که همسو هستند، در جوامع دیگر گسترش دهند. در آنجا تصمیم گیری شده و همه این تصمیمها اجرا هم شده است.
بعد از انقلاب اسلامی که هسته نفوذ در حکومت از بین رفته و امیدی به اینکه زمانی دین رسمی شود، ندارند؛ رویکرد بیتالعدل و سیاستگذاران بهایی نسبت به ایران چگونه است؟
متناسب با شرایط قدمبرداشتن، یکی از ویژگیهای بهائیهاست. دوباره تأکید میکنم که بهائیت را مستقل نبینیم. سازمان بهائیت حتی رهبران آمریکایی، یهودی آن ذیل جریان سیاست واحد جهانی تعریف میشوند. بهائیت ایران هم تابعی از بهائیت آمریکا و اسرائیل است. مرکز بهائیت در حیفا در فلسطین اشغالی است اما خیلی از کانونهای قدرت که در اواخر قرن نوزدهم در آمریکا شکل گرفتند، هنوز جای پای خود را در آمریکا حفظ کردهاند. دو پایگاه اصلی بهائیت در آمریکا و فلسطین اشغالی است. تصمیمات در آنجا گرفته میشود، نه در ایران. محفلی که در ایران هست، مجری آن سیاستهاست و نهایتا از وضعیت و محل گزارش میدهد. حکمرانی واحد جهان که متوقف نشده اما به تعویق افتاده است، چرا که بعد از جنگ جهانی اول، جامعه ملل را ساختند ولی جامعه ملل به انتظارات پاسخگو نبود ولی هدفش این بود که به عنوان نهادی مدیریت جهانی را انجام دهد. آن را هم فراماسونها و کسانی ایجاد کردند که به دنبال حکومت واحد جهانی بودند. جنگ جهانی دوم که شروع شد و نازیسم گسترش پیدا کرد، باز آن یکدستی رخ نداد و سازمان ملل تأسیس شد. شکاف بلوک بین شرق و غرب و جنگ سرد چنان شدید شد که جریان حکومت جهانی نتوانست ایدههای خود را پیش ببرد و تا زمان فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و بلوک شرق، این ایدهها به تعویق افتاد. نظریههای نظم نوین جهانی که معادلش را بهائیان به عنوان نظم بدیع جهانی میگویند، بعد از فروپاشی شوروی مطرح شد. دومین همایش جهانی ادیان در سال 1993 و صد سال بعد از اجلاس اول برگزار شد. خیلی هم سرعت گرفت و نشستهای بعدی در زمانهای کوتاهتر برگزار شد و قرار است هفتمین یا هشتمین اجلاس در سال جاری باز هم در شیکاگو برگزار شود. این روند متوقف نشده و کانونهای اصلی قدرت که حامیان بهائیت هستند، این ایده را پیش میبرند. بهائیت در چهار دهه بعد از انقلاب هم جلو رفته و وضعیت آن با دهه 60 قابل مقایسه نیست. بهائیان همیشه نقشههای چند ساله داشتهاند؛ گاهی چهار ساله، گاهی شش ساله، گاهی پنج ساله یا 9 ساله یا 10 ساله، از سال 1996 یک برنامه چهار ساله گذاشتند و بعد از آن چهار برنامه پنجساله برای احیای تشکیلات بهائیت در ایران برنامهریزی کردهاند. در حوزههای مختلفی مانند سازمانهای مردمنهاد، حوزههای اقتصادی و صنعتی، حوزه استارتآپی، حوزه رسانه و فرهنگ، حتی نفوذ در حکومت برنامهریزی کردهاند. برای مثال کسانی که بیگدیتاهای برخی سایتهای معروف فعال در حوزه علمی را جمعآوری میکنند، بهائیان هستند. اتفاقاً چون استادانشان آمریکاییها هستند، شیوههای مدیریت را آموختهاند و در حال اجرای آنها هستند و از نظر مالی هم مشکل ندارند. الگوها، ایدهها، سرمایه اولیه و کمک آنها را دارند و با گسترش جامعه مدنی که از دهه 70 شاهدش بودیم، قدرتشان افزایش پیدا کرده است. فرض کنیم به میزانی از قدرت حکومتت کاسته میشود، به همان میزان آن طرف یعنی جامعه مدنی فربه میشود. در این شرایط ممکن است بگوییم ما NGO راه میاندازیم که فلان وزارتخانه هم متأثر از ما باشد حتی بعضاً مدیران را هم ما تأمین کنیم. این اتفاقات افتاده است لذا بهائیت متوقف نشده و فعالیتهایش جلو رفته است. یکی از سازمانهایی که به دنبال فروپاشی است، همین بهائیت بوده و برای همین است که شنیدیم مسؤولان بارها گفتهاند در اتفاقات 1401 در میان دستگیرشدگان نیروهای بهائیان هم بودند و شدیداً فعالیت میکردند. بخصوص اینکه بهائیان صد و چند سال است مدعیاند بحث حقوق زنان را پیگیری میکنیم و چون جنبش 1401 هم یکی از مسائلش حقوق زنان بود، به صورت جدی فعالیت داشتند.
منبع خبر: جام جم
اخبار مرتبط: بهائیت، یک سازمان تمام آمریکایی ست
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران