«محمد بروجردی» ۴۰ سال برای‌مان زود بود!

«محمد بروجردی» ۴۰ سال برای‌مان زود بود!
خبرگزاری مهر

خبرگزاری مهر - گروه هنر- محمد صابری: حامد عنقا پس از چند سال تجربه تهیه‌کنندگی و فیلمنامه‌نویسی در تلویزیون و شبکه نمایش خانگی، با «غریب» تجربه‌ای را در سینما پشت‌سر گذاشته که خودش دردسرهای کارهای قبلی‌اش را در مقایسه با چالش‌های این تجربه جدید، چیزی شبیه زنگ تفریح توصیف می‌کند!

این گفتگو که اولین مصاحبه مشروح حامد عنقا درباره فیلم «غریب» محسوب می‌شود، در روزهایی انجام شد که فیلم با ورود به اکران آنلاین رکوردهایی امیدبخش را به نام خود ثبت و هم‌زمان با مجموع فروشی نزدیک به ۱۰ میلیارد تومان، از گیشه سینماها خداحافظی کرد.

پیش‌تر و در گفتگویی صریح با محمدحسین لطیفی روایت او را از تجربه مواجهه با شخصیت محمد بروجردی و ساخت فیلمی سینمایی درباره این شهید شاخص شنیدیم و ثبت کردیم اما نمی‌توان نقش حامد عنقا را در مقام ایده‌پرداز، نویسنده فیلمنامه و تهیه‌کننده این پروژه در خلق «غریب» نادیده بگیریم؛ نقشی که او در این گفتگو به تفصیل درباره ابعاد مختلف آن صحبت کرده است.

این گفتگو را در شرایطی می‌خوانید که در آستانه سالروز شهادت محمد بروجردی هستیم؛ فردا اول خردادماه مصادف با چهلمین سالگرد عروج این فرمانده فرمانده‌ساز دوران دفاع مقدس است که روایت‌های ناگفته بسیاری درباره او هنوز در لابه‌لای اسناد و خاطرات به جا مانده از آن سال‌ها مکتوم باقی مانده است.

آنچه در ادامه می‌خوانید حاصل گفتگو صریح و مشروح خبرگزاری مهر با حامد عنقا به‌عنوان فیلمنامه‌نویس و تهیه‌کننده فیلم سینمایی «غریب» است.

* درباره شکل‌گیری پروژه «غریب» و مطرح شدن ایده ساخت فیلمی درباره شهید محمد بروجردی، شنیده‌ایم. اما خود شما تعریف کنید چرا پروژه‌ای که ابتدا قرار بود در قالب سریال تولید شود، تبدیل به نسخه سینمایی شد و مهم‌تر از آن رابطه این پروژه با سازمان اوج چگونه بود؛ آیا سفارش از طرف آن‌ها مطرح شد یا این شما بودید که ایده و فیلمنامه‌ای داشتید و برای جذب حمایت سراغ این سازمان رفتید؟

بعد از «آقازاده» به‌رغم پیشنهادها، تصمیم داشتم مدتی کار نکنم، چه بسا دیگر اصلاً کار نکنم؛ آن سریال و ماجراهایش انرژی زیادی گرفت که شرحش بسیار است! ضمن اینکه نمی‌خواستم تحت‌تأثیر برخی پیشنهادها برای تکرار تجربه‌های مشابه «آقازاده» به‌واسطه توفیقی که شاید پیدا کرده بود، قرار بگیرم. نگران بودم به سری‌کاری بیفتم که در تمام سال‌ها از آن دوری کرده‌ام. حتی بارها صحبت ساخت سری دوم بیشتر سریال‌های تلویزیونی قبل ترم نیز، مطرح می‌شد که نپذیرفتم و آن را خطا می‌دانستم.

وقتی طراحی برای اثری یک فصلی است، احتمالاً ادامه ساخت آن بیش از آنکه فرهنگی باشد، بیزینس و تجارت است. برای کسی که هر چند وقت یک بار کار می‌سازد، حتماً بهتر است که در حد فهم خود تجربه‌های مختلف داشته باشد؛ تا اینکه در یک فضا و چند کاراکتر برای مدتی طولانی منجمد شود * چرا؟ اشکالی در دنباله‌سازی می‌بینید؟

به هیچ وجه. این مصداق برای بنده است. شرط دارد. مثلاً باید از روز اول بدانی می‌خواهی یک سریال را برای چند فصل طراحی کنی و باکت را همان ابتدا برای کل طول مسیر پُر کنی. فارغ از اینکه ممکن است در همان فصل اول به دلیل استقبال نکردن مخاطب، دیگر ساخت فصول بعدی معنایی نداشته باشد. وقتی طراحی برای اثری یک فصلی است، احتمالاً ادامه ساخت آن بیش از آنکه فرهنگی باشد، بیزینس و تجارت است. برای کسی که هر چند وقت یک بار کار می‌سازد، حتماً بهتر است که در حد فهم خود تجربه‌های مختلف داشته باشد؛ تا اینکه در یک فضا و چند کاراکتر برای مدتی طولانی منجمد شود.

* شما نگاه تجاری به ساخت سریال ندارید؟

کسی نیستم که بخواهم حکمی دهم. حتماً نگاه تجاری به سریال‌سازی می‌تواند وجه مثبت هم داشته باشد. به هر حال این یک جریان سرگرمی سازی بر اساس عرضه و تقاضا است؛ اما معتقدم این نگاه باید برآمده از توان و شناخت کامل هم باشد. این یک تخصص است تا کسی بتواند از طریق سریال‌سازی و فیلم‌سازی، یک بیزینس به معنای مثبت کلمه اداره کند. شاید من هم روزی بتوانم فهم این مدل را پیدا کنم؛ فعلاً نگاهم به موضوع این طور است و این از سر آن حرف‌های مربوط به تفاوت فرهنگ و تجارت نیست.

* برگردیم به ماجرای تصمیم‌تان برای دوری از فضای کار...

در همان مقطع هم از طرف رئیس سازمان اوج، هم از طرف پلتفرم‌ها و هم از طرف برخی مدیران تلویزیون پیشنهادهایی برای کار بود و گاه اصرارهایی.

* یعنی به استناد «آقازاده» سفارش‌های مشابه به شما می‌دادند؟

سفارش که نه، بیشتر پیشنهادهایی برای شکل‌گیری همکاری بود. رفقا دیگر خوب می‌دانند ذهن بنده، سفارش‌پذیر نیست و اینگونه نیستم که کسی بگوید فلان کار را درباره فلان موضوع بساز. موضوع باید در ذهن خودم شکل گرفته باشد؛ حالا درست یا غلط. در روزهای خانه‌نشینی به دلیل همه گیری کرونا و نیز بیماری مضاعف، مشغول نگارش داستانی به نام «رادیوسیتی» بودم. یک روز احسان محمدحسنی (رئیس سازمان اوج) برای احوال‌پرسی تماس گرفت و گفت حالا که خانه هستی، اگر چند کتاب بفرستم، می‌خوانی؟ کتاب‌ها را فرستاد که از میان آنها یکی درباره شهید محمد بروجردی بود و قبلاً نسخه‌ای از آن را خوانده بودم.

* کتاب معروف «محمد؛ مسیح کردستان»؟

همین کتاب بود اما نسخه‌ای متفاوت از آن چیزی که خوانده بودم. آن نسخه‌ای کم‌حجم بود و تفاوت‌هایی دارد با آنچه بعدها به‌صورت مفصل‌تر منتشر شد. در عین حال احساس شخصی‌ام نسبت به برخی افراد مانند احمد متوسلیان، محمود کاوه، ابراهیم همت، باکری‌ها، محمد بروجردی، حسین خرازی و امثالهم برایم شکل دیگری از روایت‌های مرسوم امروز دارد و اعتقادم این است که این طایفه در هیچ گروه و دسته‌ای قرار نمی‌گیرند.

انگار متعلق به دنیای دیگری هستند. در میان همین افراد، محمد بروجردی برایم جایگاه خاص‌تری داشته است. تصادف جذاب آن مربوط به داستان «رادیو سیتی» است که اشاره کردم در حال نوشتن آن بودم و مربوط به سال‌های ۵۶ تا ۵۸ و وقایعی که از تهران سال ۵۶ شروع می‌شد تا روزگار بازگشت شهید چمران به ایران بعد از اتفاقات مربوط به مفقود شدن امام موسی صدر در لیبی و… می‌شد. در یکی از بخش‌های قصه، شخصیت اصلی که قصد خروج پنهانی از مرز دارد تا خود را به لبنان برساند، یک شب را در خانه‌ای اقامت می‌کرد که کسانی مانند محسن آرمین و محمد بروجردی و… از اعضای گروه «صف»، در آن مستقر بودند و در داستان ماجراهایی داشته‌اند.

کتاب‌هایی که احسان محمدحسنی فرستاد، زمانی به دستم رسید که چند روز پیش‌تر از آن، کاراکتر داستان را به خانه‌ای برده بودم که محمد بروجردی در آن رفت و آمد داشت. این اتفاق برایم جالب بود و همین تصادف باعث شد نسخه جدید «محمد؛ مسیح کردستان» را هم بخوانم. با تمام احترامی که برای این کتاب و زحمت آقای محمودزاده قایلم، درباره وجوه ادبی‌اش حرف‌هایی دارم و به همین دلیل این کتاب نتوانست جرقه لازم را در ذهنم به وجود بیاورد. چند روز بعد، احسان محمدحسنی بازهم برای احوالپرسی تماس گرفت و شرح مستوفایی از تلاش‌هایی داد که پیش از این برای ساخت فیلم بروجردی بوده، و اینکه دنبال فرصتی برای ساخت یک فیلم درباره محمد بروجردی است. اما من همچنان نمی‌دانستم باید چه کنم. صحبت از پروژه‌های ناکام قبلی برای پرداختن به محمد بروجردی شد که فیلمنامه‌نویس و تهیه کننده‌های شناخته‌شده ای تلاش کرده بودند ولی به نتیجه نرسیده بودند.

گفت بالاخره حساسیت‌ها زیاد است و خیلی‌ها روی بروجردی نظر دارند. در همین گفت وگوها بود که پیشنهاد دیدار و آشنایی با آقای محمودزاده نویسنده کتاب «محمد؛ مسیح کردستان» مطرح شد. در این دیدار هر چند اختلاف‌نظرهایی ابتدایی با هم داشتیم، اما منجر به شکل‌گیری یک رفاقت شد. چند دوست دیگر هم به جمع ما اضافه شدند. در احوال شخصی آن روزهای محمد بروجردی ویژگی‌هایی بود که بلاتشبیه، با حس و حال شخصی خودم در آن ایام و چیزهایی که بر من گذشته بود، شباهت و نزدیکی داشت. البته از این عبارت برداشت نشود که قصد مقایسه موقعیت خود با شرایط شهید بروجردی را دارم. مطلقاً قابل مقایسه نیست.

جمله‌ای از بزرگی خواندم که گفته بود اینکه «او کی به دنیا آمد، چه خورد و چه پوشید و کی از دنیا رفت» مهم نیست؛ مهم این است که چه تأثیری داشت و چه شمایلی از خود باقی گذاشته. همان جا پشت میز کارم، روی تکه کاغذی نوشتم: «شمایل محمد بروجردی». براساس همین کلیدواژه شروع کردم یک متن ۱۴۰ صفحه‌ای رمان‌گونه نوشتم تاکنون تجربه‌اش را داشته‌اید که پس از دوره‌ای به جهت حسی، نسبت به شخصیت فیلم‌ها و رمان‌های عاشقانه احساس نزدیکی و همذات پنداری کنید؟ من هم چنین حسی نسبت به موقعیت شهید بروجردی پیدا کرده بودم و باز تاکید می‌کنم از این حرف سوءبرداشت نشود. بهرحال این احساس نسبت به محمد بروجردی، با آنچه در جلسه‌ها درباره‌اش صحبت می‌کردیم، ارتباطی نداشت. مشغول خواندن دیگر آثار و اسناد شدم و پیرو همین تصمیم گرفتیم سریالی متفاوت بسازیم که بر پایه تصویرهای واقعی باشد؛ البته نه از جنس داکیودرام. به دنبال یک تجربه استودیویی بودیم که در قالب آن همه تصویرها واقعی باشد و کاراکترهای اصلی داستان را به فضا و تصاویر واقعی آن زمان ببریم. مهدی مطهر برای این طرح خیلی زحمت کشید و وامدارش هستم.

* ایده ساخت این سریال به مرحله اجرایی رسید؟

بله؛ وارد پیش‌تولید به معنای طراحی کلی و پیش بینی اجرایی شده بودیم. اواسط پیش‌تولید شبی نشسته بودم که با خودم گفتم، نه نشد! صرفاً ممکن بود یک تجربه فنی جذاب باشد ولی جان حرف بروجردی را بیان نمی‌کند.

* از چه نظر نشد؟

این ماجرا مثل حکایت یک کاسه ماست و دریا بود که اگر دوغ شود، چه می‌شود! آن پروژه هم به لحاظ فنی، انتظاری که داشتیم، برآورده نمی‌کرد و از طرف دیگر احساس می‌کردم روایت خطی داستان زندگی محمد بروجردی از بچگی تا شهادت را هر کسی می‌تواند بسازد و من نمی‌توانم چیزی به آن اضافه کنم. همان شب حوالی سحر به احسان محمدحسنی پیام دادم که بی‌خیال شویم! البته پیش‌تولید بی هزینه‌ای هم برای آن کار داشتیم. احسان پذیرفت اما گفت بیا بازهم درباره‌اش حرف بزنیم که گفتم نه!

گفتم اگر روزی تماس گرفتم و خواستم قراری بگذاریم، یعنی اتفاقی که می‌خواستم افتاده است. چند وقت بعد جمله‌ای از بزرگی خواندم که گفته بود اینکه «او کی به دنیا آمد، چه خورد و چه پوشید و کی از دنیا رفت» مهم نیست؛ مهم این است که چه تأثیری داشت و چه شمایلی از خود باقی گذاشته. همان جا پشت میز کارم، روی تکه کاغذی نوشتم: «شمایل محمد بروجردی». براساس همین کلیدواژه شروع کردم یک متن ۱۴۰ صفحه‌ای رمان‌گونه نوشتم و نامش را گذاشتم «صبحگاه خونی میدان» که وام گرفته از شعر حسین منزوی است.

* ۱۴۰ صفحه را در همان شب نوشتید؟

چند شب طول کشید. این متن ربطی به کتاب‌هایی نداشت که درباره محمد بروجردی خوانده بودم. از همکاران پژوهش هم خواستم هر جایی از متن که با اسناد تاریخی هم‌خوانی ندارد، علامت بگذارند تا به ورطه تخیل نیفتاده باشم. در یک دیدار نوروزی ماجرای متن را برای احسان محمدحسنی تعریف کردم و گفتم می‌خواهم با اقتباس از همین متن، فیلمنامه‌ای سینمایی بنویسم. به همین دلیل هم فیلمنامه «غریب» را وام‌دار و اقتباس از کتاب خاصی نمی‌توان دانست؛ بلکه ته نشین شده همه کتاب‌ها، اسناد و گزارش‌ها در ذهن من است. یک شرط هم گذاشتم. گفتم اگر بابک حمیدیان قبول کرد این نقش را بازی کند، وارد کار می‌شوم وگرنه بماند برای وقت مناسب.

* یعنی هنوز فیلمنامه‌ای ننوشته بودید؟

نه. همان کتابچه را داشتیم که حتی آن را ندادم که بخواند. نمی‌خواستم توقعی ایجاد شود؛ گفتم اول باید با بابک حمیدیان صحبت کنم، اگر پذیرفت وارد کار می‌شویم. چند روز بعد، موضوع را با بابک مطرح کردم؛ بلافاصله پذیرفت و دست داد. حتی گفتم طول می‌کشد فیلمنامه را بنویسم. اما گفت هر زمان شرایط تولید فراهم باشد، من هستم.

بابک حمیدیان در نقش شهید محمد برجردی در نمایی از «غریب»

منبع خبر: خبرگزاری مهر

اخبار مرتبط: «محمد بروجردی» ۴۰ سال برای‌مان زود بود!