سریال خواهران و برادران قسمت ۲۲۳
عاکف مینیبوس شنگول را میخرد
عاکف به کتلتفروشی شنگول میرود. شنگول دلیل خوشحالی عاکف را از او میپرسد. عاکف میگوید پول زیادی به او رسیده است به خاطر همین سر کیف است. شنگول میگوید کاش پولی هم به من برسد تا مینیبوس را نفروشم. عاکف 100 هزار لیر نقد به او میدهد و میگوید من صاحب مینی بوس و تو مدیرش هستی. شنگول هم خوشحال میشود و تشکر میکند. عاکف با خودش میگوید امیدوارم خاله سوگی از این که دارم به فقرا کمک میکنم راضی باشد. در همین لحظه عاکف متوجه میشود حسابش بلوکه شده و بعد با بانک تماس میگیرد. به او میگویند حسابش به علت بدهی بلوکه شده. عاکف که کمی حالش به هم ریخته است به شنگول میگوید چرا به بعضیها کتلت رایگان میدهد؟ شنگول میگوید بعضیها دانشجو و فقیرند، پول ندارند. عاکف هم نگران اوضاعش است.
سوسن و عمر با هم آشتی میکنند
سوسن به عمر میگوید متوجه شده این مدت به خاطر از دست دادن مادر بزرگش ناراحت بوده است به همین خاطر نمیدانسته چطور به او نزدیک شود. عمر میگوید تو پشت سر آسیه حرف زده بودی و این من را ناراحت کرده بود. سوسن میگوید اما تو نمیپرسی چرا از دست آسیه عصبانی بودم و اهمیتی نمیدهی. عمر میگوید اره اهمیتی نمیدهم چون هیچ توجیه منطقیای ندارد که پشت سر خواهر من حرف بزنی. الان هم قهر نیستم فقط از کاری که کردی و طرز فکرت راجع به این موضوع خوشم نیامد. بعد هردو با هم سر کلاس رفتند.
افرا برای خودش و سرپ قهوه گرفته است. بعد سرپ میگوید چرا شکر نیاوردهای و با او سرد برخورد میکند. افرا میرود که شکر بیاورد و اوگولجان کنارش میرود و به او هشدار میدهد که این پسر میخواهد با احساساتت بازی کند. افرا میگوید تو به این که او صاحب مدرسه است حسادت میکنی. اوگولجان جای خالی سرپ را به او نشان میدهد. سرپ رفته است. افرا هم میرود لیوانها را بر میدارد و به دنبال سرپ میگردد.
عاکف در خانه نشسته و به این فکر میکند که باید نباهت را دوباره راضی کند که سر کار برگردد.
شنگول میخواسته کلاسهای آمادگی برای زایمان را برود اما باید با همسرش برود که چون همسری ندارد مجبور است تنها برود. حلمیه میگوید با اورهان برو! اما اورهان هنوز با شنگول قهر است. حلیمه به شنگول میگوید ممکن است غذایش بسوزد و سریع به خانهاش میرود. حلمیه به اورهان قضیهی کلاس شنگول را میگوید و اورهان هم قبول میکند.
برک و آیبیکه برای قرار شب برنامه ریزی میکنند و تصمیم میگیرند وقتی که مادر برک خانه نیست در پارکینگ خانهی برک شام بخورند.
سوسن از دوروک و آسیه عذرخواهی میکند
سوسن از دوروک و آسیه عذرخواهی میکند و میگوید به رابطهی آنها کمی حسودی کرده بود و قصد بدی از زدن آن حرفها نداشت، همینطور قول میدهد که این کار تکرار نشود. دوروک و آسیه عذرخواهیش را میپذیرند. عمر هم او را میبخشد و هردو تصمیم میگیرند برای شناخت بیشتر همدیگر در رابطه وقت بگذارند.
شنگول در کلاس تنها نشسته که اورهان از راه میرسد. شنگول هم اشک میریزد و به ادامهی تمرینات میرسند.
سوسن و عمر با هم درباره علایق و جزئیات زندگی صحبت میکنند و تفاهمهایی پیدا میکنند و به هم ابراز میکنند که چقد همدیگر را دوست دارند.
یاسمین کنار پدرش مینشیند که با خود خلوت کرده و به ساز قانون گوش میدهد. یاسمین از او میپرسد به چه گوش میدهد احمد شروع میکند و از خاطرات و روزهایی که با مادرش خوب بوده است میگوید. یاسمین هم عکسهایی که عمر به او داده بود را به پدرش نشان میدهد. وقتی شوال میآید و احمد عکسها را به او نشان میدهد و بعد میرود که آنها را در آلبوم بگذارد. یاسمین با دیدن مادرش چهرهاش در هم میرود. شوال به او میگوید اینقدر من را مقصر ندان من همه این کارها را کردم تا شما زندگی خوبی داشته باشید، تو یک بار به او زنگ نزدی حالش را بپرسی و از همه این پولها و سفرها لذت بردی، حالا من بد شدم؟ این بازی را کش نده.
لیلا به تولگا درباره پول خبر میدهد و میگوید پولی که قبلا به یکی از دوستانش قرض داده بود به دستش رسیده و حالا میتوانند خانه بگیرند. تولگا هم خوشحال میشود و از خوش یمن بودن انشایی که معلم بهشان سپرده بود (5 سال آینده خودتان را کجا میبیند) میگوید.
مهمانی تعیین جنسیت بچهی شنگول
اوگولجان به آیبیکه میگوید برک دوباره دیوانه نمیشود؟ آیبیکه میگوید به نظر میآید خوب شده باشد. اوگولجان هم از او حمایت میکند و میگوید خوشحالم که حالت خوب است. بعد کنار شنگول میروند و اوگولجان میگوید جنسیت بچه را فهمیده است و آیبیکه هم پیشنهاد میکند جشن تعیین جنسیت برای بچه بگیرند. شنگول هم قبول میکند.
عاکف به کارش برمیگردد
نباهت با دوروک تماس میگیرد که این وقت شب کجاست؟ دوروک میگوید منتظر آسیه است که از کار برگردد. نباهت میگوید مگر تو رانندهاش هستی؟ دوروک میگوید راننده نه دوستپسرش هستم. نباهت میگوید من برای چک کردن یک ایمیل از لپ تاپ تو استفاده میکنم چون لپ تاپ خودم در کلوب جا مانده است. دوروک هم میگوید مشکلی نیست. نباهت روی میز دوروک عکسش با آسیه را میبیند بعد متوجه برگهی انشای دوروک میشود و آن را میخواند. دوروک در هر سطر دربارهی زندگی با آسیه رویا پردازی کرده است و نباهت از این عصبانی است که چرا پسرش به تحصیل در خارج از کشور فکر نمیکند. حتی عکس خودش و آسیه روی زمینهی لپ تاپ بود. نباهت از وضعیتش عصبانی میشود و لپ تاپ را میبندد.
یاسمین متوجه کیف سوگی میشود
یاسمین کیف مادر بزرگش را دید و به یاد وقتی افتاد که مادرش آن را در دست داشت. از مادرش پرسید چند روز مادربزرگش را آنجا نگه داشته است مادرش میگوید سه روز اما اگر کارهای اداری بیشتر طول میکشید، بیشتر هم او را نگه میداشت.
نباهت با خودش فکر میکند که آسیه پسرش را به باتلاق میکشاند. زنگ در میخورد و نباهت کاغذهایی را میبیند که او را به جهتی هدایت میکنند. عاکف را میبیند که برایش شیرینی و گل آورده است. بازهم خودش را در دل نباهت جا میکند.
برک از آیبیکه حمایت میکند
برک و آیبیکه در پارکینگ مشغول رقصیدن هستند که ناگهان در پارکینگ باز میشود و آیلا میآید. میگوید این دختر باز اینجا چه کار دارد؟ بس نبود یک بار پسرم را اینقدر ناراحت کردی؟ آیبیکه میگوید اما پسرتان هم من را ناراحت کرده بود. برک سعی میکند از آیبیکه حمایت کند و هرو از آنجا میروند.
عاکف و نباهت در خانهی نباهت نشسته اند. نباهت میگوید با این کار میخواهی به کارت برگردی؟ عاکف میگوید نه، چه فکری راجع به من کردی… البته که خیلی دلم برای آنجا تنگ شده. بعد هم شروع به مظلوم نمایی میکند و نباهت هم میپذیرد که با احمد صحبت کند و او را برگرداند. بعد عاکف میپرسد پسرمان کجاست. نباهت میگوید مثل یک راننده منتظر آسیه است. بعد هم از نگرانیاش دربارهی آیندهی دوروک با آسیه میگوید. عاکف هم او را تایید میکند و به خانهاش برمیگردد.
سر میز صبحانه باز هم یاسمین غذا نمیخورد و احمد از این موضوع ابراز نگرانی میکند. بعد سرپ میآید و پیشنهاد جشن تولد برای مادرش را میدهد. یاسمین عصبانی میشود که با این که هنوز چهلم مادربزرگ نگذشته به فکر جشن هستید؟ شوال میگوید به هر حال زندگی میگذرد. یاسمین میگوید تو قلب نداری مامان و آنجا را ترک میکند. احمد هم حرف یاسمین را تایید میکند و میگوید بهتر است جشن کوچکی بگیریم. شوال میگوید نه! چیزی که من میخواهم میشود، یاسمین هم اگر عذادار مادر بزرگی است که قبلا به او اهمیتی نمیداد برود در اتاقش بماند. یاسمین میرود و از سلط زباله کیف مادر بزرگش را در میآورد.
بچهها خانه را برای جشن تعیین جنسیت تزئین کردهاند. اورهان هم که گونول را در جریان گذاشته بود، به جشن آمده است. گونول از پشت پنجرهی خانهی شنگول آنها را نگاه میکند. یک سبد هم با خودش آورده که اگر کسی متوجه آنها شد بگوید برای خرید آمده است.
یاسمین جلوی در انبار ایستاده و از پدرش میخواهد از انباری پمپ را بیاورد چون خودش میترسد آنجا موشی باشد. احمد میرود و کیف مادرش را آنجا میبیند و از یاسمین میپرسد این کیف مال کسیت؟ یاسمین میگوید نمیدانم شاید باید بازش کنیم. در همین لحظه شوال میرسد و میگوید این کیف من است. آن را میگیرد و به احمد میگوید خودش به یاسمین کمک میکند. احمد میرود و شوال که متوجه هدف یاسمین شده، او را حسابی کتک میزند و میگوید کاش تو هم مثل مادربزرگت میمردی و او را به زمین میاندازد.
در جشن تعیین جنسیت، آیبیکه و اوگولجان لباسهای بادی میپوشند و اعلام میکنند اگر اوگولجان ببرد بچه پسر و اگر آیبیکه ببرد، بچه دختر است. بعد از چندین دقیقه بازی، اوگولجان اعلام میکند که بچه پسر است. اورهان هم بلند میشود و دست میزند. شنگول هم به او میگوید آرزویت برآورده شد همیشه دوست داشتی یه پسر دیگه داشته باشیم. اورهان هم اشک میریزد و میگوید مهم سلامت بچه است. آیبیکه و اوگولجان هم آرزو میکنند کاش آنها جدا نمیشدند، کاش حداقل دوباره به هم برسند.
یاسمین خودش را به خطر میاندازد
یاسمین خاطراتش با مادربزرگش و عمر را مرور میکند و قصد نابود کردن خودش را دارد. یاسمین با عمر تماس میگیرد و به او میگوید شاید تو یه زندگی دیگه میتونستیم خواهر و برادر خوبی باشیم، عمر تو پسر خوبی هستی اما منم دختر بدی نیستم، اینو فراموش نکن، باشه؟ عمر متوجه صدای غیر طبیعی یاسمین میشود. یاسمین میگوید من دیگه نمیخوام زندگی کنم، کاش فرصت بیشتری داشتم که بشناسمت و بیهوش میشود. عمر سریعا به خانهشان میرود.
نباهت به دنبال آسیه میدود و از او میخواهد دقایقی با او صحبت کند. نباهت به او میگوید تو داری پسر منو به مسیر اشتباهی میبری، پسر من دو سال پیش که با تو آشنا نشده بود آرزویش این بود که بتواند دور دنیا برود و در بهترین دانشگاهها درس بخواند. اما حالا میخواهد با تو چهارتا بچه داشته باشد و مثل یک درویش زندگی کند. این برازندهی پسرم نیست. تو هم موفق باشی. آسیه به شدت غمگین میشود و گریه میکند.
عمر به در خانهی احمد میرود و سراغ یاسمین را میگیرد. شوال میگوید یاسمین حالش خوب است. عمر میگوید لطفا چک کنید تماس گرفت با من صداش خوب نبود. همگی به سمت اتاق یاسمین میروند. در اتاقش قفل است. عمر در را به سختی باز میکند. یاسمین دارو خورده و بیهوش است او را به بیمارستان میبرند.
پدر تولگا قلک بچهها را پیدا کرده و آنها را تحقیر میکند که با این پول میخواهید زندگی جدید داشته باشید؟ فکر میکنید آدم شدهاید؟ تولگا میگوید بله میخواهیم یک زندگی شاد بدون تو داشته باشیم. پدر قللکشان را به زمین پرت میکند و از این به بعد اجازهی مدرسه یا بیرون رفتن به بچههایش نمیدهد. تولگا لیلا را بغل میکند و میگوید همین امشب از این خانه میرویم و دیگر بر نمیگردیم.
دکتر میگوید خوشبختانه در زمان کوتاهی رسیدهاند و اعضای داخلی یاسمین آسیبی ندیدهاند چون معدهاش سریعا شستشو داده شده است. عمر به یاسمین لبخند میزند و میرود. احمد او را صدا میکند و میگوید عمر اگر تو نبودی شاید دخترم… ممنونم. او را در آغوش میگیرد و میگوید پسرم، ممنونم پسرم. شوال و سرپ به آنها خیره میشوند. سرپ عصبی میشود.
مرتبط
منبع خبر: پندار
اخبار مرتبط: سریال خواهران و برادران قسمت ۲۲۳
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران