«رهبری: بدن بدون اندام»

برگرفته از تریبون زمانه *  

مطالب این بخش برگرفته از «تریبون زمانه» هستند. تریبون زمانه، آنچنان که در پیشانی آن آمده است، تریبونی است در اختیار شهروندان. همگان می‌توانند با رعایت اصول دموکراتیک درج شده در آیین‌نامه تریبون آثار خود را در آن انتشار دهند. زمانه مسئولیتی در قبال محتوای این مطلب ندارد.

پس از تجربه‌ی چند ماه از جنبش «زن، زندگی، آزادی» که ضرورتا در وهله اول خود را سلطه اندام‌وارگی اسلامی بر بدن زن بیرون کشیده بود و قدرت درونی خود علیه این اندام وارگی قرار داد. حال خطری وجود دارد که جنبش را باز ترجمه و از طریق اندام‌وار‌های دیگر تعریف کند و تحت انقیاد دیگری بکشاند. نمونه‌ای که در انقلاب پنجاه و هفت از جنگ چریکی و اجرا سیاست در خیابان توسط «مردم» به اندام‌وارگی اسلام سیاسی بدل شد و افرادی که نفهتگی انقلاب را به جریان انداخته بودند به سوی تیرباران هدایت شدند و کثرت انقلاب توسط اندام‌وارگی اسلامی جایش را مرکز‌گرایی و سرکوب انقلاب در حاشیه داد. نمونه‌ی سرکوب کردستان، ترکمن صحرا و خیزش زنان در ۱۷ اسفند می‌تواند گویای مساله سرکوب مرکز‌گرایانه اندام‌وار اسلامی علیه اقلیت‌های انقلابی باشد.

در وضعیت کنونی که اندام‌وارگی اسلامی به نفع کثرت جمعی نقد شده، اندام وارگی‌های دیگری خود را به بدن بدون اندام این جنبش می‌چسباند و اصرار به بازتعریف آن می‌کند. نمونه‌‌های مسیح علی‌نژاد، رضا پهلوی و افرادی که در پارلمان‌‌ها در رفت و آمد هستند تشکیل دهنده این اندام‌واره‌های سلطه‌‌اند، که از طریق سلبریتی‌ها و قدرت نمود جهان نمایش به قدرت این اندام‌واره می‌افزایند، که سعی در سرقت تام و تمام انقلاب در ایران دارند.

ما در این‌جا چون خطراتی را مشاهده کرده‌ایم که توسط قدرت جهان نمایش  انقلاب و جنبش «زن، زندگی، آزادی» بازتعریف کرده است؛ این‌گونه با « بدن بدون اندام» سعی در مشخص کردن سویه‌ی ضداندام‌وار جنبش «زن، زندگی، آزادی» داریم و سعی در ترجمه کردن «بدن بدون اندام» به وضعیت انقلابی ایران داریم.

۱

جنبش «زن،زندگی،آزادی» برخلاف خیزش‌های شهری قبل از خودش توانست پیوند دقیق منطقه‌ای و جهانی پیدا کند، به بیانی دیگر توانست خشم شهری را به جنبشی بدل کند تا خطوط اشتراک نفهتگی‌های سیاسی و انقلابی قبلی با آن پیوند بخورد، آشوب و خشمی را در نظر آورید همچون خشم مردم پس از گرانی بنزین، نابهنگام پس از این خشم انرژی سیاسی از انبوه مردم آزاد می‌شود و از این طریق تولید سوژه‌‌های سیاسی صورت می‌گیرد و امکانی برای بیان تهی‌دستان در وضعیت عام شهری به وجود می‌آید. دو سال بعد به واسطه بی‌آبی در خوزستان قیامی را شاهد هستیم، این قیام از طریق چه اجزایی به اجرا در می‌آید، روستا‌ها و شهر‌های خوزستان پر می‌شود از فریاد‌ها و آوا‌های اقلیمی که زبان اقلیت زبان مرکز را در خود فرو می‌کند، می‌توان عزاداری‌های به شیوه مرسوم جنوبی و به صدا درآوردن دهل و اجزای یزله را از اجزا این اجرا اقلیتی سیاست دانست. اگر خیزش آبان نود و هشت خروش تهی‌دستان بود. قیام برای آب به دست‌گیری سیاست توسط اقلیت‌ها بود. یک سال بعد به واسطه فروریزی متروپل قیام دیگری را در روستا و شهر‌های خوزستان شاهد بودیم که به همان‌صورت مویه‌های دست جمعی و اجرایی از درون خود فرهنگ عرب‌ها و اقلیت‌های جنوبی را به دنبال داشت.

پس از گذشت چند‌ ماه «قیام ژینا» توانست خیزش‌ها قبلی را در خود ادغام کند و‌آشوب‌های گذشته را در استمرار زمانی خود به اندیشه جمعی و حسی‌ات‌های متکثر برای تغییر وضعیت استحاله بخشید. سرهمبندی از کثرت که در اندام‌ها وحدت نمی‌یابند، بلکه در اجزا بدن بدون اندام که هر یک ماشین تولید میل و سیاست است سازمان می‌یابد. این‌گونه است که جنبش‌ و خیزش‌های گذشته در ایران به گونه‌ای بسیط باید در نظر گرفته شود و همراه با «تا»خوردگی از بیرون به درون نظاره شود و آن‌ها همچون کثرتی در نظر آورد که هر یک خطوطی جدید را تشکیل می‌‌دهند، که به فرم وحدت‌گرا تقلیل نیابند و به دور از هر نوع غایتی در حرکت باشد. به همین صورت ما جنبش «زن، زندگی، آزادی» را به دور از هرگونه تقدم و تاخر و به دور از غایت خاص در نظر می‌گیریم و آن را در میانه حرکت می‌یابیم. تکه‌های پازلی که در هم پیوند می‌خورند بدون آن که به غایت خاص برسند و «بودن» خود را استحکام بخشند. نیرو‌ها در میانه خطوط متکثر «شدن» را تجربه می‌کنند که همان در میانه بودن است. در میانه‌های ساقه‌های زیرزمینی که انبوهی از مطالبه و میل را دنبال می‌کنند،چنان چه خود دلوز می‌گوید:«ما هرگونه کثرتی را که به وسیله‌ی سابقه‌های سطحی زیرزمینی به همان شیوه که ریزوم را شکل و گسترش می‌دهد، به کثرت‌های دیگر مرتبط می‌سازد، سطح می‌نامیم»

در ادامه ما نیرو‌هایی که در جغرافیاهای متفاوت فضای جدیدی را خلق کرده‌اند، همچون کوردستان، خوزستان و…سطوحی از کثرت سیاسی در ایران می‌خوانیم که سطوح‌ دیگر را باز معنا می‌بخشند و در ساخت «بدن بدون اندام» سیاسی جریان را شدت می‌دهند. 

اگر مساله خیزش‌های نابهنگام را با کثرتی از مطالبات و میل‌ها به واسطه اراده‌ی نیرو‌ها در نظر گیریم، پیش از گذشته نیل به دموکراسی مطلق و خودآیینی انبوهه برجسته می‌شود، منشا این را نبرد بر سر بازپس گیری اراده خویش در تولید و پرداخت مشترک می‌توانیم قرار دهیم که به واسطه نمایندگان و قلمرو‌های مولار قدرت از انبوهه سلب شده است. در این پایین مثال‌هایی از گفتار‌های دولت‌های مستمر جمهوری اسلامی را می‌بینیم که چگونه قلمرو‌های سیاست خرد و‌مشترک را برای خود کرده است و با چنین وصفی به سمت نقد فیگور‌های نمایش جهانی می‌رویم تا با نقد آن‌ها، «بدن بدون اندام» را به عنوان سیاست مشترک قرار دهیم.

در واقع قدرت به واسطه گفتار‌های مختلف از اصلاحات تا گفتار‌هایی اساسا اسلامی مردم متکثر را از سیاست طرد کرده است؛ برای مثال اصلاحات از طریق یک گفتار توخالی مردم را در ظرفی همگن فرض کرده و آن‌هایی را که برگزیده در جنبش خود راه داده و امتیاز‌های خود را صرف آنان کرده است. کافی‌ست تا به رانت‌های اقتصادی و فرهنگی دوران اصلاحات نگاه کنیم تا متوجه خطاب رهبر یا رئیس جمهور اصلاحات به مردم برگزیده خود شویم. در بیان کلی‌تر رهبری در اصلاحات، مردمی منفعل را برگزید تا سیاست متکثر و رادیکال را در انبوه مردم خنثی کند. در طرف دیگر این اصلاحات ما را با واژه‌سازی‌های اسلامی و سیاست‌زدایی از طریق آن رو‌به‌رو می‌کند. یعنی یک فرد متعالی با اتکا بر الهیات اسلامی انبوه مردم را به انقیاد درمی‌آورد و سیاست را از آن‌ها می‌گیرد. به واژگان توجه کنید واژه‌ای مانند مستضعف نمونه‌ای از این انقیاد است. با این واژه سیاست را از فرودستان سلب می‌کند و خودآیینی سیاسی آن‌ها را به الهایت خنثی و فضیلت شمردن فقر و منفعل شدن آن طبقه استحاله می‌بخشد. اگر به سوژه‌ی انقلابی مارکس، «پرولتاریا»، رجوع کنیم و توان اعتصاب و ایجاد شورا و در نهایت خودگردانی آنان توسط خویش را مد نظر قرار دهیم، می‌بینیم واژه‌هایی از این دست چگونه این توان و امکان را به فقر فاضل فرومی‌کاهند یا بر بیان دیگر فضای سیاست کارگر و تهی‌دست را امکان محسوس شدن و خودگردانی برایش است تبدیل به کلبی‌مسلکی دینی می‌کند.

حال این دو را گفتاری از قدرت برساخته قلمداد می‌کنیم و چند خیرش نام برده را توان و امکانی برای خودآیینی سیاسی-اجتماعی به شمار می‌آوریم، پس می‌بینیم که این‌ها رئالیسم سیاسی و درونماندگار که به دست خود به وجود می‌آید را  دوباره به جریان می‌اندازند و این‌ها در‌ وهله اول نقد اقتدار به دست خرد‌ترین امکان‌های اجتماع و به بیان بلانشو تاکید مردم بر بی‌قدرت بودنش است؛ یعنی با بی‌قدرتی یا با قدرتی برسازنده بر صحنه اجرا می‌رود و علیه اقتدار و رهبری از بالا می‌ایستد. البته این چند خیزش و دو گفتار برساخته را به گونه‌ای در مقابل هم قرار داده‌ایم که نقد اقتدار و بازپس‌گیری خودگردانی مردم به دست خویش در صحنه و به گونه‌ای مرئی و محسوس مطرح کرد، ‌وگرنه بالقوه‌گی‌های این خیرش‌های گسترده را می‌توانیم در به گونه‌ای خرد دنبال کنیم که تجلی گسترده‌اش در این‌ها مشاهده می‌شود.

توانش و بالقوه‌گی نقد اقتدار را در مقاومت متکثر قبل از قیام ژینا مشاهده می‌کنیم. زمانی که نیرو‌هایی متفاوت در کندویی مشترک گردهم می‌آیند تا خطوط مبارزه‌ی سیاسی را در زمانه سیاست‌زدایی به دست راست افراطی ایجاد کنند. در اینجا ما دقیقا نقد اقتدار و دال اعظم را می‌بینیم. مردمی که از اقتدار کنده می‌شوند و بدنی بدون اندام را برای این گردهم‌آیی تشکیل می‌دهند. گویی ما نمی‌توانیم و نباید جنبش را بدون رهبر تصور کنیم و با این تصور به دام یک خیال باطل فرو می‌رویم. اتفاقا رهبری وجود دارد، اما این رهبری بدون سر و بدون اندام است. همیشه می‌گویند که سر تعیین کننده استراتژی‌ست و باقی اعضا، تاکتیک‌ها را جلو می‌برند. آیا برای میل‌هایی متکثر می‌شود سری تعیین کرد که همه را تحت یک دلالت اعظم جای دهد؟

آری اما دوباره زیر یوغ سلطه و اقتدار جدید گیر افتاده‌ایم. پس آن‌چه مهم است از بین بردن وابستگی اندام رهبری، وارونه کردنش و پیش بردن رهبری‌های متکثر توسط میل‌های انبوه مردم است. در جنبشی که تماما نقدش به سوی اقتدارگرایی‌ست ما نمی‌توانیم چهره‌های مجازی برساخته را متصور شویم، بلکه باید آن نفی کرد تا نیروی ایجابی خود انبوهه انقلاب را به پیش برد، در اینجا هم توانش رهبر‌ وجود دارد، هم نهاد‌هایی متفاوت، اما آن‌ها را باید منعطف به دست خود انبوهه ساخت تا رهبری تحت عنوان بدن بدون اندام قرار گیرد و اقتدار، سلطه و رهبری مولار به نقد کشیده شود؛ به بیان دیگر «زن، زندگی، آزادی» بدن بدون اندامی‌ست که به هیچ نهاد سلسه‌مراتبی و شاخه شاخه فروکاسته و بازتعریف نمی‌شود، نهاد‌ها و تشکل‌ها باید خود را از طریق نفهتگی این بدن شکل دهند و سلسله‌مراتب خود را بر حسب اشتداد، نقاط تکین، خطوط اشتراک-تفاوت این جنبش شکل دهند.

۲ 

رهبری زیر استبداد و امنیتی‌سازی حاکم، نمی‌تواند به طور جدی در اجتماع حضور پیدا کند، مصاحبه کند، سخنرانی کند و…با این حال جنبش خود هر نوع رهبر کاریزماتیک را پس می‌زند، به جبه‌های داخلی، حزب و پارلمان‌های خارجی بدبین است. جامعه به دنبال امکانی برای سیلان و فوران میل به آزادی خویش است؛ پس رهبری مولار امکان خود را از دست می‌دهد. حال در این بین افرادی خودخواسته خود را رهبر می‌دانند که تنها مشروعیتشان از رسانه‌ها و پوشالی‌ترین نوع واکنش‌ها است. خلاف دور باطل چهره‌های رسانه‌ای، رهبری در این روز‌ها به مانند نهفتگی مقاومت انقلابی نه چهره دارد، نه مشروعیتش را از جایگاه رسانه‌ای می‌گیرد، رهبری بدن بدون اندامی‌ست که «درمیانه» خود را از درون جنبش شکل‌یابی کرده است؛ رهبری نه دیگر چهره‌ای کاریزماتیک که مشروعیتش را از رفراندوم و بخشی از مردم گرفته بلکه رهبر در این جنبش‌های نوین تکه تکه شده و با بیانگری متکثر است. نمایندگی که به جای همگان حرف بزند به کنار می‌رود و نیرو‌ها قسمی از توانش دموکراسی در خود جریان جنبش را به وجود می‌آورد یا به بیان دیگر دموکراسی که در حال ساخته شدن با شتاب و به گونه‌ای آن طور که ذکر می‌شود بدون محدودیت است؛ بدون حدود «بودن» با اتکا بر بدن بدون اندام پردازش می‌شود. اگر حدودی بخواهد تعیین شود و شدت نیرو‌ها توسط رهبری، برای مثال همان رهبر اصلاحات تعیین شود پس حدودی برای شتاب‌ها تعیین می‌شود و از این طریق ذره ذره سیاست خردی که از دی ۹۶ در حال به وجود آمدن بوده است؛ از دوباره به یوغ و قفس سلطه در می‌آیند یا بدن بدون اندام به اندام‌وارگی در خدمت سلطه استحاله پیدا می‌کند. در واقع نهفتگی جنبش با ایجاد میلی به خودآیینی افراد در نسبت با زندگی خود است. دیگر نمایندگان نیستند که اراده‌ی مشترک را تصاحب و حقی را برای نیرو‌ها تعیین می‌کنند. بلکه خود نیرو‌ها باید اراده‌ی مشترکی را برسازند برای به دست آوردن ثروت بی‌شماری که خود به گونه‌ای اشتراکی آن را تولید کرده‌اند. به بیان دیگر خیزش نابهنگامی که می‌تواند امکان خودآیینی نیرو‌ها و اراده‌اش را بسازد، می‌تواند به واسطه رهبری مولار از دوباره تصاحب شود.

اما با این همه، ما نیاز به سازماندهی داریم اما به گونه‌ای که انقلاب رادیکال به مطالبات اجتماعی و شکست انقلاب بدل نشود، بلکه سازماندهی از درون خود سرهمبندی کثرت نیرو‌های جنبش به وجود آید. همانگونه که در قبل ذکر شد مردم در خیزش‌های انقلابی قبل از جنبش « زن،زندگی،آزادی» بالقوه‌گی این بدن سیاسی را تجربه و فراهم کرده بودند و در خود خواستار سازماندهی افقی بودند، اما این بالقوه‌گی و توانش در جنبشی که استمرار زمانی دارد این را به اجرا درآورده است؛ آن‌چه اینجا مشاهده می‌کنیم، تمرین‌هایی از رهبری مشترک و متکثر است. پس  در اینجا آن‌چه نقد رهبری است نباید خود را جایگزین امتناع از سازماندهی کند تا این نفهتگی‌ها به باد هوا رود بلکه فعلیت رهایی را با تاکید بر خود سازماندهی انبوهه و انقلاب اقلیتی آن باید به رهبری گره زد. کثرتی که توسط دولت یا نظمی خاص وحدت نمی‌یابد، بلکه همچون کوچ‌گری از سطح به سطح دیگر می‌رود و در عین کثرت از درون انبوهه سازمان می‌یابد که همان رهبری: بدن بدون اندام است.

در نتیجه مردم بار دیگر عاملیت و فاعلیت سیاسی خود را پس می‌گیرند تا از گزند و فرصت طلبی‌ها تکرار شده دوری گزینند تا بذر سیاست رهایی را در جای دیگر یعنی در خود و تکثر میل‌ها و مطالبات بکارند.

عاملیت خیرش و جنبش با فاعلیت افراد است؛ نه آن طور که جبه محور مقاومت و راست افراطی به واسطه‌‌ی رسانه‌هایش می‌خواهد تا این عاملیت را از روی اقلیت‌ها و افراد بر‌دارد و بر حسب یک فرمول انتزاعی کلیتی همگن را متصور شوند و سیاست اندام‌‌واره را علیه نقد رهبری استوار کند. تک رهبری و تشکیلات سلسله‌مراتبی از درون این همگن‌سازی به وجود آمده است و با سرکوب میل متکثر انبوه مردم ناهمگن شروع به فعالیت می‌کند. اما مسئله اینجاست که در نقد رهبری ما نباید میل خود به سازماندهی را فراموش کرده و فرمول‌های انتزاعی را جایگزین کنیم، بلکه نقد رهبری بورکراتیک و سلسله‌مراتبی مستلزم ایجاد بالقوه‌گی از خودسازماندهی و خروج و خودآیینی‌ است. یعنی نسبت به توانش خود جنبش و با تاکید بر فعلیت رهایی، ما با از بین بردن سلسله‌مراتب و خروج از ضوابط آن، سازماندهی افقی را شروع می‌کنیم و در جریان این سازماندهی امکان به وجود آمدن هر‌گونه سر، وحدت انتزاعی، دال اعظم و به گونه‌ای  که بیان به جای همگان باشد را از ببریم و از طرفی امکان یک بیانگری برای میل‌هایی ناهمگن را به وجود آوریم.

تمام این‌ها بر عاملیت افراد در موقعیت‌‌های متفاوت وابسته است. یعنی تاکید بر سیاسی شدن فرد و به بیان درآمدنش، مشخص و متعین کردن وضعیت خویش و مقاومت در برابر سلسله‌مراتب و حکمران‌پذیر شدن است. نقد تک رهبری واحد در عین حال باید با نقد و ویران کردن حزب پیشگام، نهادهای غیرمنعطف و تصمیم‌گیرنده چند نفر برای همه و چهره‌‌سازی‌ باشد. اگر دوباره به دام این‌گونه سلطه‌های راست‌گرا و اندام‌وار مولار بیفتیم، جنبشی مشترک را به مثابه سلطه‌‌ای جدید بر باد داده‌ایم و دوباره به درون سلسله‌مراتبی جدید با آرایشی متفاوت گیر افتاده‌‌ایم. حال آن‌چه در جریان احزاب و فرصت‌طلبی آن‌ها دیده می‌شود، خیانت به نیرو‌های در حبس و خدمت به استبداد داخلی‌ است، که اجرا کننده آن‌ رسانه‌های راست‌گرای خارجی و سلبریتی‌ها، این کودتاچیان اسطوره شده‌ی عصر امروز هستند. آنان که نشخوار تخیل جمعی برای فضای جدید و به دست آوردن زمان را دارند. هدفشان کاملا بلعیدن جاودانگی کنونی، همان آفرینش جمعی‌ست آن هم با نرمال‌سازی استبداد و حذف تفکر تاریخی با از بین بردن رئالیسم سیاسی یعنی حذف اقلیت‌ها و طبقات، خواست‌های متفاوت و ستم مضاعف بر کارگران که به دنبال آن، بدیل به وجود آمده توسط سیاست جمعی را محو کنند. به گونه‌ای دوباره سلطه‌ای مولار را رقم بزنند. در اینجا چند مثال کلیدی برای بازگو کردن این فرم از بازتولید سلطه و محو کردن توانش برای هستی جدید را به کار می‌بریم تا متوجه آرایش شبکه‌‌ای این سرکوب جدید توسط اشخاص خاص شویم.

در فضای استبداد و حبس نیرو‌های داخلی، سلبریتی‌ها و افرادی که در زیر نظام‌های سلطه خارجی دست‌اندکار هستند، داعیه‌ی رهبری مردم ایران را دارند، اما این تنها خدمت به پروژه‌ی سرکوب میل و ائتلاف انبوهه است که جریان مبارزه را به کالایی در راستای مد روز تبدیل می‌کنند. از این طریق ایران به صورتی کامل در اندام جریان مسلط جهانی قرار داده می‌شود که اکثر تلاش، جای دادن جمجمه‌ای برای اندام‌وار جدید است. در این بین مسئله ما پس زدن هر گونه رهبری مولار در بالقوه‌گی جنبش، نه از سر فقدان بلکه از انتخاب سیاست درون ماندگار به جای تعالی‌سا‌زی در جهت ایجاد و تولید دیگرگونی انبوهه است. در این راستا جالب توجه است که هر گونه چهره شاخص در صدد حذف شدن و به زیر کشیده شدن است؛ پس هر‌ آن کس که پیش از این احتمال چهره‌مندی‌اش می‌رفت باید در سرهمبندی افقی شریک شود، اگر جز این باشد جنبش باید نفی‌اش کند. به بیان دیگر خطوط افقی جنبش نباید اجازه دهند که اندام‌وارگی جریان راست یا فرد و قدرتی بخواهد قیم یا نماینده همگن کننده انبوهه باشد. باید از این بین که شیاطین سلطه جدید نهفتگی جنبش را تهدید می‌کنند، باید به گذشته‌ای نگاه کنیم که انبوهه سیاست درون ماندگار را جایگزین تعالی کرده و این نفهتگی انقلابی مشترک را تبدیل به اندام‌وارگی سلطه جدید کرده‌اند.

کافی‌ست نگاهی به چگونگی کنش انبوهه مردم در جریان انقلاب پنجاه و هفت بیندازیم، همان انبوه مردمی که سیاست مشترکی را به وجود آورده‌اند و سلطنت را برانداخته‌‌اند، به دام سلطه اندام‌وار دیگری می‌افتند. در واقع آن‌چه بالقوه در جامعه ایران به دست آمده بود که اولین حضور انبوه مردم در سیاست درونماندگار را رقم می‌زد و تشکیل دهنده بدن بدون اندام می‌توانست باشد، در ادامه مسیر به واسطه اندام‌وارگی تشیع و ولایت‌گرایی سرکوب شد. مردمی که مفهوم ملت را پس زده و حضور خود را در صحنه سیاست در حال تعین بخشی به خودشان می دیدند توسط سرکوب به سان اندام واره‌هایی ادراک خود را از آنچه در انتظارشان بود از دست می‌دهند، در واقع پس از شاه «ولی» برای خود تعیین می‌کند، به جای آن که خود بر خودشان متکی باشند و تعین زیست خود را بر عهده گیرند، اندام‌واره تشیع برایش تمامیت اجزا زیستی را زیر و رو و ارگانیسمی از نو برایش ایجاد کرده است. اما آن‌چه می‌تواند سنگینی این اشتباه تاریخی را از دوشمان بردارد و ما را به نگاهی آری‌گویانه و ایجابی سوق دهد، نگاهی به اجزای سیاست درونماندگار در قبل و پس از سال‌های انقلاب است. باید پیکان نقد را به سمت تمام قلمرو‌های سرکوب قرار داد. به همین جهت است که امروز باید به تمامی احزاب سیاسی بدگمان باشیم، که دلالت‌ سیاسی‌شان به ایدئلوگ خاص منجر می‌شود و تبلیغاتچی نهفتگی حزب خود هستند زیرا از پس تجربه و دانش تاریخی دیده‌ایم که چگونه دیگرگونی انبوهه را به نفع حزب خود بر باد داده‌اند.

اما این پس زدن رهبر و انتخاب درون ماندگاری به معنا فقدان رهبری نیست؛ بلکه انتخاب رهبری و سازماندهی‌ست که ما آن را با «بدن بدون اندام» بدین گونه ترجمه می‌کنیم: یک خروج از ارگانیسم، دو ایجاد نهاد‌ها برای خودآیینی، سه تولید سیاست درونماندگار و اشتراکی. در نهایت باید دگرگونی را مبتنی بر بی‌اندامی و انبوهه  دانست نه دیگرگونی یک «پادشاه» یا «رهبر». ما باید در مسیر ساخت بدن بدون اندام، طبق گفته‌ی باتای با قهقه تعالی را از بین ببریم.

۳

در فلسفه دلوز و گتاری بدن‌ها نه برحسب اندام‌وارگی، سوژگی و ارگانیزم‌هایشان بلکه از طریق پویایی و ایستایی، جنبش ، توانش‌ها و امیال به شکل کنش‌ها و کنش‌پذیری، تاثیرگذاری و تاثیرپذیری، در واقع بر حسب تعین درتنشی تعریف می‌شوند. این بدن قلمرو زدوده، فرارونده، قطعه قطعه با اندامی متعین توضیح داده نمی‌شود. بلکه این بدن بدون اندام اساسا زندگی درون ماندگاری علیه اندام‌وارگی و ارگانیزم است.

چنان‌چه آرتو می‌گوید:«وقتی او را به بدنی بدون اندام بدل کردید/آنگاه است که او را از همه‌ی واکنش‌های خودکاراش آزاد کرده/ و به رهایی حقیقی‌اش بازگردانیده‌اید».

این‌گونه زندگی در بدنی درون عمق به گونه‌ای درون ماندگار تجربه ‌می‌شود یا به‌سان انبوه مردمی که جبنشی درون ماندگار را به گونه‌ای قطعه قطعه شده سازماندهی می‌کنند، که به سوی آزادی نه اندام وارگی و انقیاد مولار میل دارد. اینگونه رهبر‌هایی متکثر به وجود می‌آید با چهره‌هایی که انقلاب و جنبش اجتماعی و مشترک را تحت انقیاد بیان خود تعریف نمی‌کنند. همان قطعه‌های میل، که توانش را سازمان می‌کند و در عمق و سطح، جنبش را معنادار ‌می‌کند. اگر بدنی خود را از زندان اندام‌وارگی و اخلاقیات برهاند، آن‌گاه بدل می‌شود به بدنی‌ که به آزادی میل پیدا کرده و اخلاق و کنشش درون ماندگاری متاثر از خود زندگی به دور از ارگانیزم وسلطه حاکم است.

حال اگر جنبش‌ها تحت انقیاد نام خاص یا اندام خاص در ‌آیند، فضا را باید زندانی از سلطه بر میل تصور کرد زیرا تمامی میل‌های متکثر زیر انقیاد یک میل همگن برگزیده تعریف می‌شوند و آن ارگانیسم مطلوب نیروهای سلطه و سرکوب سیاسی را تشکیل می‌دهند. به بیان دیگر نهاد‌های غیر منعطف، تک رهبری و حتی حزب‌های پیشگام و پارلمان‌ها، انبوهه مردم را تحت نام و فرمی خاص مطلوبشان در می‌آورند و سیاست خود را در ادامه تحت تفسیر خود رواج می‌دهند.

پس در نتیجه آن‌چه در پی می‌آید نفی رهبر نیست، بلکه تفسیر و نام‌گذاری آن به عنوان بدنی بدون اندام است. رهبر قطعه قطعه شده، خارج شده از ارگانیسم و در خدمت استراتژی انبوه مردم. این‌گونه ما می‌توانیم نقش رهبر را وارونه و بر اساس میل متکثر انبوهه و بر اساس رادیکالیسم سیاسی تعیین کنیم. در حزب پیشگام چهره‌ای شاخص وجود دارد برای آموزش توده‌ها و ارتقای سطح آگاهی آن‌ها پس به این صورت استراتژی به دست رهبر میفتد تا با ائتلاف توده‌ها تاکتیک‌ها را پیش ببرد، اما آن‌چه مد نظر ماست وارونه شدن آن توسط توانش میل متکثر است؛ یعنی استراتژی و برنامه بلند مدت که برحسب میل متکثر انبوهه تعیین شود و رهبر‌ها تاکتیک را قوام ببخشند، این‌گونه است که نقش رهبر محدود می‌شود و بدنی بدون سر و مرکب از میل و خواست سیاسی که به سوی دموکراسی مطلق سوق پیدا می‌کند ساخته می‌شود. با این مثال و پیروی از آن ما از هر‌گونه ارگانیسم برساخته توسط رسانه‌های راست‌گرا، اصلاح‌طلب و…فراروی می‌کنیم تا تولید مشترک و بدن تکین خود را بازشناسیم و تنها از از این بدن بدون اندام مشترک پیروی کنیم. اما این حرف نباید در سطح انتزاعی و کلی باقی بماند، بلکه باید به صورت جزئی بررسی شود، تا خودگردانی خویش را بازشناسیم و بدن قطعه‌وار میل‌ورز انبوه خلق را جایگزین حزب، پارلمان، ولایت و هرگونه سلطه مولار کنیم.

در بیش از صد روز جنبش، از اواخر شهریور تا دی ماه ما نظاره کردیم که چگونه رهبری مبارزه قطعه قطعه می‌شود، از سطح به سطحی دیگر می‌رود، اعماق را در می‌نوردد تا آن‌جا که فوران خود را نشان دهد. بسیاری از انقلاب‌ها چهره‌های شاخص دارد، انقلاب اکتبر-لنین، انقلاب کوبا-کاسترو و چگوآرا، انقلاب چین-مائو، اما آن‌چه در خیزش انقلابی «زن،زندگی،آزادی» پر رنگ است و رهبری را به بدنی بدون اندام می‌رساند، بی‌چهره بودن آن است. شاید تنها چهره‌هایش اقلیت‌هایی باشند که همچون شبح، بخشی از احساسات جنبش را قوام می‌بخشند. اما آن‌چه حائز اهمیت است به وجود آمده امکان خودگردانی مردم به دست خویش است؛ یعنی به‌گونه‌ای که آن‌ها از نیاز ضروری خویش آگاه هستند که مطالبه و انتظار چه چیزی را دارند و جز این راهی نیست. گروه‌های مقاومت خودآیین می‌شوند و به صورت چند نفره جنبش را می‌گردانند و حضور خود را در سطوح مختلف نشان می‌دهند. گروه‌هایی قطعه‌وار شده که به صورت افقی و مشترک جوهره‌ی انقلابی را قوام می‌بخشند، از طرف دیگر تاثیر همین ارتباط و تولید از طریق رسانه‌ها و پیوند دادن خود با دیگری سازماندهی افقی را نیرو می‌بخشد که اجازه سرکوب مداوم را می‌گیرد. این‌ها نه به صورت نابهنگام بلکه از دل مبارزه‌ای نسل به نسل بیرون می‌آیند، از خود زیست روزمره و امکان‌هایش استفاده می‌شود تا امکان خودگردانی سیاسی به وجود آید. پس قطعه وار شدن رهبر به معنای حذف آن نیست بلکه توجه به نقش و علیت آن است. رهبر در نظر پیش رو به شبکه‌های تودر‌تو، گیج‌کننده و افقی به مانند بدنی بدون اندام تبدیل می‌شود. بدنی که برهم‌ریخته شده تا ارگانیسمی که توان فوران میل‌هایش را از آن گرفته ویران کند و فضای آزادی را به وجود آورد تا در آن بتوان بدن‌ها را سازماندهی کرد یا به بیان دیگر خود بر خود سازمان دهد.

به این صورت ما نیازمند نهاد‌هایی هستیم تا بیانگر این قطعه‌وارگی‌ها باشد. اما این نهاد را همانند رهبری باید تابع میل انبوهه و اقلیت‌ها دانست. نهاد‌ها باید منعطف و متاثر از انبوهه باشند. حکمران انبوهه و استخراج کننده مبارزه و تولید مشترک نباشند، بلکه برعکس به این مبارزه و تولید مشترک نیرو ببخشند و در نهایت بیانگر آن باشند.

نهاد‌ها باید بر اساس توان، امکان و میل انبوهه به گونه‌ای متکثر و اشتراکی تشکیل شوند تا انرژی جنبش اجتماعی و بالقوه‌گی آن اتلاف نشود، بلکه توسط نهادها این توانش سیاسی-اجتماعی متکثر بتوانند بالفعل شوند. به دور از فهم سیاسی‌ است اگر ما تمام سطوح جنبش را تحت نابهنگام بودن آن تلقی کنیم و آن را به دور از سازماندهی بدانیم. اما از طرف دیگر باید بر این نکته پافشاری کرد که رقم زدن فعلیت رهایی جنبش توسط توانش مولکولی و رهبری قطعه‌وار شده و سرهبندی انبوهه ممکن می‌شود، این‌ها تماما نقد رهبری مولار و چهره‌مندی برساخته را می‌طلبد.

از طرفی چهره‌های برساخته و قدرت‌های متعالی و خارج از درون ماندگاری جنبش نفی می‌شود و از طرف دیگر باید به این سرهبندی بدن بدون اندام آری گفته شود. بدین شکل چنین تفکری مسبب پیدایش امکاناتی برای تحقق فعالیت رهایی ا‌ست. به بیان دیگر ساخته شدن درون ماندگار دموکراسی مطلق است. این فضا، فضای مناسب در جهت زیست و فعالیت بدن کارگر غیرمادی، بی‌ثبات‌کاران، اقلیت‌های قومی و مذهبی، زنان و کوییر‌ها، تشکل‌های صنفی و..است. سلسله مراتب سابق نباید بگذارد که تشکل‌ها یا طبقات و هویت‌های متعین هژمونی یابند و ایجاد سلسله‌مراتب دوباره را تشکیل دهند. این‌ها نیرو‌هایی از اجتماع مشترک هستند که اراده‌‌ی آن‌ها توسط قدرت به تصاحب در می‌آیند. این بدن، بدن اجتماعی انبوهه باید زیرزمینی جریان سیاسی اکنون ما را هدایت کند و «در میانه» و فرایند‌های تاریخی باشد.

لینک این مطلب در تریبون زمانه

منبع خبر: رادیو زمانه

اخبار مرتبط: «رهبری: بدن بدون اندام»