پاسخ سنتگرایان به هانتینگتون / ویلیام چیتیک
به گزارش «مبلغ» - هانتینگتون قبل از اینکه مقاله «برخورد تمدنها» چاپ بشود، آن را به یک استاد معروف دانشگاه هاروارد به نام تو امینگ(Tu Weiming) نشان داد. تو امینگ تخصصش در آیین کنفسیوسی است و شاید بزرگترین کنفسیوسشناس در امریکا و چین باشد. تو امینگ هم به کنفرانس بینالمللی هاوایی که دکتر نصر آنجا حضور داشت، رفته بود و آن مقاله را برده بود و به دکتر نصر گفت: «باید کاری بکنیم و به یک صورتی جوابی به بحثهای هانتینگتون بدهیم.» با هم نشستند و گفتند، بعضی از دانشمندان چینی و برخی از دانشمندان مسلمان که متخصص اسلام هستند، بنشینند و درباره روابط بین تمدن چین و اسلام، بهخصوص از لحاظ فلسفی تحقیق کنند و بعد هم جوابی به هانتینگتون بدهند. فکر میکنم سال ۱۹۹۴ بود که تو امینگ در دانشگاه هاروارد جلسهای تشکیل داد. پنج نفر از دانشمندان چینی و پنج نفر از متخصصان اسلام گرد آمدند، دکتر نصر و تو امینگ هم جلسه را اداره میکردند و اساس کار بر عهده این دو نفر بود، البته من و همسرم خانم ساچیکو موراتا را، که خودش شرقی است و سالهاست در دانشگاه درسهای فلسفه چین را تدریس میکند و با فلسفه اسلامی هم آشناست، دعوت کردند. سپس جلسهای تشکیل دادیم و یکی از آثار آن کنفرانسی بزرگ درباره «روابط اسلام و آیین کنفسیوس» در مالزی بود که سال بعد (۱۹۹۵) تشکیل شد.
از جمله سخنرانان اصلی آن، معاون نخستوزیر مالزی، انور ابراهیم بود که سخنرانی خوبی کرد. صد دانشمند حضور داشتند، من در روز دوم و در حضور پانصد نفر سخنرانی کردم. در پی آن جلسه، یکی از دانشمندان اهل سنگاپور که تخصصش درباره کنفسیوس بود، گزارشی درباره یک مسلمان چینی به نام «وان دای» داد و از کتاب او که به زبان چینی و درباره اسلام بود، سخن گفت. این کتاب در سال ۱۶۴۲م چاپ شده و ما هیچ کدام خبری از این فرد نداشتیم و نمی دانستیم اصلا چنین کتابی وجود دارد که در آن اسلام به زبان چینی بیان شده باشد. گزارش بسیار جالبی بود و واقعاً مفاهیم جالبی در بر داشت و خودش میگفت میان اسلام و آیین کنفسیوس شباهتهایی وجود دارد. ما نیز علاقهمند شدیم.
همسرم آن سال در دانشگاه هاروارد بود. وقتی به امریکا برگشتیم، فوراً به مرکز ینشین رفتیم؛ یعنی مرکز چینشناسی دانشگاه هاروارد که تو امینگ رئیسش بود، شاید هم دو سه سال بعد ریاستش را برعهده گرفت. کتابها را دیدیم و متوجه شدیم دو سه کتاب دیگر هم از وان دایو دارد، به اضافه مسلمانان دیگری که چیزهایی به زبان چینی در این باره نوشته بودند. تحقیق و ترجمه کتاب با همکاری تو امینگ آغاز شد. از نظر تو امینگ مهمترین اثر این کارها برای چین این بود که یکباره مسلمانان چینی حیثیتی پیدا کردند، چون این مطالب در اخبار انعکاس داشت. طی سه سال آن کتاب را ترجمه و پاکنویس کردیم و بعد که دیدیم خوب از آب درنیامده و قابل فهم نیست، دوباره از اول شروع کردیم و سه سال دیگر کار کردیم و الان زیر چاپ است. یک کتاب ۷۰۰ صفحهای است به اسم «تعلیمات حکیمانۀ لو شی» (Liu Zhi) با زیرتیتر «تفکر اسلامی به زبان کنفسیوس».
این کتاب از لحاظ گفتگو بین دو فرهنگ و دو تمدن، بسیار جالب و فلسفی است. اسلام در زبان چینی بدون به کارگیری یک کلمه عربی در آن، خیلی خوب بیان شده است. تصور کنید اگر میخواستید به زبان فارسی و بدون استفاده از کلمات عربی درباره اسلام بگویید، چه میشد! اصلاً نمیشد. هر چه درباره اسلام به زبان فارسی است، از عربی است؛ اما در این کتاب به زبان چینی، اسلام به یک بیان شیرین گفته شده و کتاب حکمت نیز هست. اگر هانتینگتون آن مطالب را منتشر نکرده بود، ما هیچ وقت این کار را شروع نمیکردیم و این از نظر من نتیجه مثبتی است.
نگاه هانتینگتون کاملاً سیاسی است. دید او فرهنگی نیست و چیزی از معارف و الهیات نمیفهمید. او از چشمانداز علوم سیاسی سخن میگفت. هانتینگتون پیش از همه متوجه شد و فهمید که فرهنگ مهم است، آنهم با تعریف جامعهشناسان امروزی که اصلا از خدا و معرفت بیخبرند. هانتینگتون این نکت را درک کرد که اساس فرهنگ اسلام و چین مشترک است؛ اما غافل بود که فرهنگ خودش هم در آن ریشه دارد، منتها اکنون دنیای غرب، دنیای پس از مسیحیت است. عدهای از مسیحیها میخواهند سنت خودشان را بشناسند و به آن برگردند. طرز تفکر آنها بسیار به مسلمانان نزدیک است.
هراس هانتینگتون بهجا بود؛ بدین معنی که متوجه شد تمدن غربی که در امور سکولار و پسادین و بر پایه رد هر چه ریشه الهی دارد بنا شده، کاملا از لحاظ ریشه و اصالتا با اسلام و چین تناقض دارد؛ ولی فراموش کرده با تمدن غرب هم اصالتاً تناقض دارد! او موضوع را بسیار ساده گرفت، چون دیدگاهش سیاسی بود و میخواست بگوید در دنیا، قدرتها و ابرقدرتها ممکن است چه کسانی باشند. چین با آن جمعیت و آن پیشرفت صنعتی میتواند برای غرب خطرناک باشد و ممکن است آنها با مسلمانان یکی بشوند و معلوم نیست بر سر غرب چه میآید. کتاب بعدی هانتینگتون درباره این بود که امریکا دارد اصالت خودش را از دست میدهد. می خواست بگوید تمدن غرب به معنی جدید تنها تمدن است و تمدن را در تکنولوژی و حقوق بشر میبیند، نتیجه حقوق بشر را هم که روز به روز میبینید!
روز به روز مساله وطنپرستی و فرهنگپرستی به معنای بسیار بد و خطرناکش زیاد میشود. راه حل این است که مردم متوجه شوند آشتی بین انسانها، از راه آشتی با خدا ممکن است. اگر آن را برقرار نکنیم، هیچ گاه نمیتوانیم با هم آشتی کنیم. کار ما این است که آگاه کنیم این جهتگیریها اساساً مستلزم تمدن جدید و مساوی با دولتسازی است. دولت (state) مفهومی جدید و مربوط به پس از رنسانس است و در شرق اصلاً سابقهای ندارد. پس از جنگ جهانی دوم و در قرن بیستم است که وطنپرستی به آن معنی که «دولت ما برحق است»، شکل میگیرد. یکی از ایرادهای ساچیکو موراتا این است که غربیها از گفتگوی تمدنها صحبت میکنند ولی اگر دقت کنیم، میگویند ما تمدن هستیم! این طبق تعریف ما اصلا تمدن نیست و بیتمدنی است. چون اصول تمدن را رد کردهاند. همۀ تمدنهای دیگر ریشه در وحی و معارف الهی دارند و همه منشأ یکسانی دارند. و این که انسانیت چیزی است که از آسمان نازل شده و وظیفه انسانها اتصال دوباره به آسمان است و این حرف تمام ادیان است؛ ولی تمدن غرب این را بهکلی رد میکند و به عبارتی یک تمدن مندرآوردی است، یعنی هر چه انجام میدهد، عین تمدن محسوب میکند!
منبع خبر: خبر آنلاین
اخبار مرتبط: پاسخ سنتگرایان به هانتینگتون / ویلیام چیتیک
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران