یک ذهن زیبا

آنچه می‌خوانید خاطره‌ای است خواندنی به نقل از حمید داوود‌آبادی، یکی از نویسندگان حوزه دفاع مقدس که از برخورد جالب پروفسور سمیعی با یک جانباز نابینا روایت می‌کند:
رضا از بچه‌محل‌های قدیمی ما، سال۶۷ اواخر جنگ، در حالی که خدمت سربازی را در ارتش جمهوری اسلامی ایران می‌گذراند، چشمانش مورد اصابت ترکش قرار گرفت و نابینا شد. ۲۰،۱۰ سال است که ازدواج کرده. خدا همسر و فرزندش را براش نگه داره. چون می‌دونم شاکی می‌شه، اسم و رسمش رو نمی‌نویسم. حوصله قاط‌‌‌زدنش رو ندارم. چند سال پیش، خانمش دچار درد و مشکل عجیبی شد. وقتی به بیمارستان مراجعه کرد، جواب معاینات و آزمایش پزشکان خیلی بد بود. یک تومور بدخیم در سر همسر رضا جا خوش کرده بود. موقعیت اون قدر وخیم بود که ظاهرا از دکتر‌های ایرانی کاری برنمی‌اومد. به پیشنهاد یکی از دکترها، مدارک رو برای پروفسور مجید سمیعی که خارج از ایران بود، ایمیل کردند. در کنار مدارک پزشکی، آقای دکتر توضیحی هم از وضعیت خانوادگی بیمار و این که شوهر وی جانباز نابیناست، نوشت. پروفسور سمیعی که ظاهرا در طول سال فقط چند روزی به ایران می‌آید، پذیرفت که همسر رضا را عمل کند. مدتی بعد، پروفسور سمیعی به تهران آمد و همسر رضا را بردند نزد او. پس از معاینات اولیه، برای عمل و برداشتن تومور وقت تعیین کرد. آن طور که می‌گفتند، احتمال داشت عمل موفق نباشد. روز عمل، رضا که تحمل چنین مساله‌ای را نداشت، همراه خانمش به بیمارستان نرفت. کادر پزشکی و اتاق عمل آماده شدند. بیمار را که به اتاق عمل آوردند، پروفسور سمیعی مکثی کرد. از کادر پزشکی سراغ همسر بیمار یعنی آقا رضا را گرفت که به ایشان توضیح دادند به دلیل این که احتمال خطر برای همسرش هست، تحمل نداشته و نیامده است. پروفسور سمیعی در اقدامی عجیب گفت: «تا همسر او نیاید، من عمل را شروع نمی‌کنم.» بالاجبار با رضا تماس گرفتند که با آژانس خودش را به بیمارستان رساند. وقتی رضا وارد بیمارستان شد، پروفسور سمیعی جلو رفت و پس از روبوسی با او گفت: «من فقط خواستم تو را ببینم تا بهت بگم کاری که تو و امثال تو برای کشور انجام دادید، از کار‌های من خیلی باارزش‌تر و بزرگ‌تره.» و همسر رضا را بدون اخذ ریالی عمل کرد که به لطف خدا و معجزه علم و عمل پروفسور سمیعی خوب شد و همچنان در کنار خانواده خوش می‌گذراند. ‏

منبع خبر: جام جم

اخبار مرتبط: یک ذهن زیبا