«خس خس» نفس‌هایی که شهادت می‌دهند

«خس خس» نفس‌هایی که شهادت می‌دهند
ایسنا
مراد درویشی نفر وسط

از طرف بیمارستان بوعلی تهران با خانواده من تماس گرفته و گفته بودند که دو پای من قطع شده و چشمانم دیگر نمی‌بینند و وضعیت خوبی ندارم. پدر خانمم و همسرم با هواپیما به تهران آمدند و به بیمارستان مراجعه کردند. روی تخت دراز کشیده بودم و متوجه شدم یک نفر دنبال پاهایم می‌گردد. او پس از این که پاهای مرا لمس کرد گفت: «خدا را شکر که پاها سرجایش است.»

به گزارش ایسنا، حقوق بشر دوستانه در مورد قواعد حاکم بر جنگ و از قدیمی‌ترین گرایشات حقوق بین‌المللی است. حقوق بین‌الملل ریشه در جنگ میان کشورها دارد و به دلیل تنظیم قاعده و قوانین جنگ بین دولت‌ها دارد. از مهم‌ترین قواعد حاکم بر جنگ می‌توان به کنوانسیون‌های ۱۸۹۹ و ۱۹۰۷ لاهه، کنوانسیون‌های چهارگانه ژنو ۱۹۴۹ و دو پروتکل اضافه شده به آن در سال ۱۹۷۷ اشاره کرد. در تمامی این کنوانسیون‌ها و معاهدات بر ممنوعیت استفاده از سلاح‌های شیمیایی تاکید شده است.

مراد درویشی یکی از قربانیان سلاح‌های شیمیایی است. او به همراه دو دوست دیگرش در موزه صلح تهران در گفت‌وگوی اختصاصی برای ایسنا روایت می‌کند:من جانباز ۷۰ درصد شیمیایی هستم. دهم شهریورماه ۱۳۳۸ در روستای «بردیان» از توابع ارومیه به دنیا آمدم. زمانی که جنگ تحمیلی عراق علیه ایران آغاز شد من به عنوان پرستار در بیمارستان رازی شهرستان مرند مشغول کار بودم. نکته قابل توجه این است که آن زمان تازه نامزد کرده بودم.

به ما اعلام شد که در جبهه به نیرو نیاز دارند. به هر ترتیبی بود رضایت نامزدم را گرفتم. او در ابتدا گریه می‌کرد و راضی به حضورم نبود. در نهایت به عنوان پرستار در جبهه حضور یافتم تا هر کاری که از دستم برمی‌آید برای میهن و همرزمانم انجام بدهم. پیش از آن نیز در دوره سربازی یک مرتبه جانباز شده بودم. از طرف لشکر ۳۱ عاشورا در یگان امداد و درمان سازماندهی شدم. ابتدا به دزفول رفتم و پس از آن به آبادان رفتم و راهی نخلستان شدیم. دو بار از طرف بسیج به جبهه اعزام شدم. 

بیست و چهارم بهمن ماه ۱۳۶۴، طی عملیات «والفجر۸» (فتح فاو) در کنار اروندرود مورد اصابت بمب‌های شیمیایی دشمن قرار گرفتم. در آن عملیات، پرستار اورژانس شهید باکری بودم. اورژانس درکنار اروندرود مستقر بود که هواپیماهای دشمن آمدند و منطقه را بمب‌باران شیمیایی کردند. در اورژانس نشسته بودیم. یکی از همکاران چند برگ وصیت‌نامه آورد و گفت که بهتر است وصیت‌نامه خودتان را بنویسید چرا که از صدام ملعون بعید نیست که بیمارستان را شیمیایی بزند. من هم خیلی کوتاه نوشتم: «همسر مهربانم اگرچه تازه نامزد کرده‌ایم من را ببخشید اگر شما را ندیدم.» دو سه ساعتی طول نکشید که بمباران هوایی آغاز شد.

بعد از بمباران به ما گفتند که سریع به سمت حمام‌های سرپایی بروید و دوش بگیرید تا آثار شیمیایی اعصاب و روان پاک شود. هنوز لباس خود را در نیاورده بودیم که دسته‌های چندتایی هواپیمای دشمن هجوم آوردند و با گاز شیمیایی خردل منطقه را آلوده کردند. مرکز (ش. م. ر) برای مقابله با شیمیایی اصلاً فرصت اقدام نداشت. آماده دوش گرفتن بودم که پس از آن چیزی متوجه نشدم و تنها افتادن روی زمین را به یاد دارم. اینکه به کجا منتقل شده مرا به خاطر ندارم.

وقتی که به هوش آمدم کسی به ما گفت که برادر آستینت را بالا بزن سرم بزنیم. هرکاری کردم چشم نمی‌دید و صدایم درنمی‌آمد. آنها به من گفتند که شما شیمیایی شدید. نگران نباشید خوب خواهید شد. چند ساعتی در آنجا بودم و پس از آن ما را با هواپیما به تهران منتقل کردند. از آنجا به استادیوم ۱۰۰ هزار نفری آزادی منتقل شدیم. در آنجا دراز کشیدیم.پرونده پزشکی‌ام را از دستم رها نمی‌کردم. عوارض شیمیایی شدت یافت. متوجه شدم که نفسم بالا نمی‌آید و دچار سوزش شدید در بدنم هستم.انگار هزاران سوزن در چشم فرو می‌کردند.

چندی بعد از طرف بیمارستان بوعلی تهران با خانواده من تماس گرفتند آنها گفته بودند که دوتا پای من قطع شده و چشمانم دیگر نمی‌بیند و وضعیت خوبی ندارم. پدر خانمم و همسرم با هواپیما به تهران آمدند و به بیمارستان مراجعه کردند. روی تخت دراز کشیده بودم و متوجه شدم یک نفر دنبال پاهایم می‌گردد. او پس از این که پاهای مرا لمس کرد گفت: «خدا را شکر که پاها سرجایش است.» پدر خانم به آسانی گریه نمی‌کرد، اما زمانی که وضعیت من را دید برای من آنچنان اشکی ریخت که همسرم تعجب کرده بود.

پس از گذراندن چند ساعت در حالی که با ایما و اشاره صحبت می‌کردم. من و همسرم تنها شدیم.با همان حال به دشواری به او فهماندم که ما تازه نامزد هستیم و این وضعیت تا آخر عمر همراه من است. اگر می‌خواهی برو و پاسوز من نشو، اما همسرم گفت من شغلم پرستاری است و تا آخر عمر از تو پرستاری خواهم کرد. قرار نیست که انسان‌ها فقط در شرایط خوب کنار هم باشند. تا آخرین نفس به پای تو می‌نشینم. این درحالی بود که سر تا پایم سوخته بود. چند پرستار آمدند و ما را که در آن وضعیت دیدند سر به سرمان گذاشتند.هر یک ساعت من را حمام می‌بردند و بدنم را می‌شستند تا تاول‌ها از بین برود. پس از ۶ ماه صدایم آرام‌آرام بازگشت.

بعد از جانبازی تصمیم گرفتم که در «رشته پرستاری» ادامه تحصیل دهم. بنابراین سال ۱۳۶۹ وارد دانشکده پرستاری دانشگاه علوم پزشکی تبریز شدم و سال ۱۳۷۳ از آن دانشکده فارغ‌التحصیل شدم. روند درمانی من خوشبختانه تا دو سه سال اخیر بسیار بهتر بود. گرانی‌های اخیراً برای‌مان مشکلاتی را در تهیه دارو رقم زده است.  


سردشت اولین شهر قربانی شیمیایی در جهان است. مردم سردشت قربانی دیوانگی‌های صدام شدند و در این حوزه مسئولان نظام بین‌المللی باید پاسخگو باشند که در آن زمان صدام را محاکمه نکردند. یکی از اهداف حمله شیمیایی به شهرهای مرزی این بود که روحیه رزمندگان از بین برود. قصد دشمن عبور از مرزها بود تا مردم نیز جلوی آنها را نگیرند. این در حالی است که هیچگاه ایران از سلاح نامتعارف جنگی استفاده نکرد، اما مجامع بین‌المللی علی‌رغم این که ژست مدافع حقوق بشری خود مانع جنایت ضد بشری صدام نشدند.

انتهای پیام

منبع خبر: ایسنا

اخبار مرتبط: «خس خس» نفس‌هایی که شهادت می‌دهند