تنها حاج احمد نبود که آرزوی جنگ با اسرائیل را داشت

تنها حاج احمد نبود که آرزوی جنگ با اسرائیل را داشت
خبرگزاری مهر

خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ و ادب: علی نور آبادی روزنامه‌نگار و پژوهشگر مجموعه‌مقاله‌ای با عنوان «حاج‌احمد چگونه جاویدالاثر شد؟» نوشته که در آستانه سالروز ربایش و شهادت احمد متوسلیان برای انتشار در اختیار مهر قرار گرفت.

بخش اول این یادداشت سه شنبه ۱۳ تیرماه با عنوان «حاج‌احمد گفت تکلیف ما واضح است برای عملیات آماده شوید!» منتشر شد که در آن به حضور شهید احمد متوسلیان در عملیات الی بیت المقدس، توطئه پیچیده اسرائیلی‌ها و جلسه مشورتی سران قوا تشکیل بحث‌های اولیه درباره حمله به اسرائیل و نحوه کمک به فلسطینی‌ها و لبنانی‌ها و استرجاع امام خمینی (ره) پرداخته شد.

اما در بخش دوم سرفصل‌هایی از جمله «چه نیروهایی به سوریه رفتند؟»، «قوای محمد رسول الله»، و «سوری ها اهل جنگ نبودند» به تصمیم شورای عالی دفاع، برای ارسال کمک‌های ایران در روزهای ۲۱ و ۲۲ خرداد به سوریه و تب مبارزه با اسرائیل می‌پردازد. همچنین ماجرای ملاقات خصوصی شهید متوسلیان با رئیس شورای عالی دفاع و مأموریت ویژه سپاه پاسداران و اعزام وی برای جنگ با صهیونیست‌ها در ادامه این یادداشت بررسی شده است.

در پایان این قسمت از یادداشت نیز به حضور فرمانده جوان در لبنان و خط مقدم جبهه لبنان و درگیری با صهیونیست‌ها اشاره شده است.

مشروح قسمت دوم این مجموعه را در ادامه می‌خوانیم؛

۴- چه نیروهایی به سوریه رفتند؟

در هر صورت بعد از تصمیم شورای عالی دفاع، هواپیمای کمک‌های ایران در روزهای ۲۱ و ۲۲ خرداد به سوریه ارسال شد. هاشمی باز هم نوع کمک‌ها را مشخص نکرده است اما احتمالاً منظورش اعزام نیرو هم هست چون دقیقاً در همین روزها نیروهای اعزامی ایران با هواپیماهای ارتش به سوریه رفتند. هاشمی احتمالاً به خاطر برخی ملاحظات به صورت کلی نوشته است: «امروز یک هواپیما کمک‌های ما را به سوریه منتقل کرد.» شنبه ۲۲ خرداد عبدالسلام جلود نخست وزیر لیبی در رأس هیئتی وارد تهران شد و در فرودگاه بار دیگر تاکید کرد که سقوط صدام بر حل مشکل فلسطین اولویت دارد و این پیامی برای ایران بود که که اول باید مشکل جنگ با عراق را نهایی کند و بعد به لبنان برود. این اظهار نظر از آن نظر مهم است که لیبی عضو شورای جبهه پایداری عرب و قرار بود به همراه ایران نیرو به لبنان بفرستد.

تب مبارزه با اسرائیل در مسئولان ما به حدی بالا بود که بدون توجه به هشدارها و احتیاط‌های امام و بدون در نظر گرفتن اعلام آتش بس و واقعیت‌های صحنه، تصمیم به اعزام نیرو به سوریه گرفته شد. مسئولان ما خیال کردند که اسرائیل به دام افتاده است و بهترین موقع برای پایان دادن به عمر صهیونیسم است. آنها حتی یک لحظه هم فکر نکردند که ممکن است خودشان در دامی که ماهرانه چیده شده است، بیفتند. به هر حال بعد از جلسات ۱۷ و ۲۰ خرداد شورای عالی دفاع و ارائه گزارش هیئت اعزامی به سوریه، مسئولان تصمیم گرفتند نیرو به سوریه بفرستند. این تصمیم در حالی گرفته شد که مسئولان و بویژه نظامی‌ها نه به مفهوم عمیق داستان کوتاهی را که امام برای شأن تعریف کرده بود، توجه کردند و نه به شروطی که به صورت کوتاه و مختصر بیان کرد. امام تاکید می‌کند «با احتیاط عمل کنید» و «اگر کشور خارجی وارد عمل شود {احتمالاً منظور امام دیگر کشورهای اسلامی است} می‌توانید عمل کنید.» از همه مهم‌تر اینکه امام از وضع عملیات جنوب می پرسد که این نگرانی بیشتر امام برای عملیات جنوب را می‌رساند. دو کشور درگیر جنگ، اعلام آتش بس کردند، ترکیه هم اجازه استفاده از مسیر هوایی این کشور را نداده و تنها با عبور یک هواپیمای حامل کمک در هر روز موافقت کرده بود. با همه این واقعیت‌ها مسئولان ما باز هم تصمیم گرفتند و نیرو به سوریه اعزام کردند. وقتی دو طرف اعلام آتش بس کردند ما کجا می‌رویم و برای چه جنگی نیرو اعزام می‌کنیم؟

تب مبارزه با اسرائیل در مسئولان ما به حدی بالا بود که بدون توجه به هشدارها و احتیاط‌های امام و بدون در نظر گرفتن اعلام آتش بس و واقعیت‌های صحنه، تصمیم به اعزام نیرو به سوریه گرفته شد

همزمان با اعزام هیئت به سوریه به یک تیپ از سپاه و یک تیپ از ارتش نیز آماده باش داده شد؛ تیپ ۲۷ محمد رسول الله و ۵۸ تکاور ذوالفقار. تیپ ۵۸ تکاور ذوالفقار که بهترین تیپ ارتش و تیپ ۲۷ که بهترین تیپ سپاه هستند برای اعزام به سوریه انتخاب شدند. هر دو تیپ در دو عملیات فتح المبین و الی بیت المقدس جنگیده و بهترین عملکرد را داشتند. محسن رضایی درباره دلایل انتخاب تیپ ۲۷ گفته است:

«قبل از اعزام هر نیرویی، اول خودمان به سوریه رفتیم. منطقه را از نزدیک دیدیم… و بعد به این نتیجه رسیدیم که بهترین تیپی که می‌شود اعزام کرد، تیپ ۲۷ محمد رسول الله است؛ هم به دلیل رزمندگی بچه‌های این تیپ که در دو عملیات فتح المبین و الی بیت المقدس دیده بودیم. هم اینکه این بچه‌ها توی پایتخت زندگی می‌کردند و با مسائل سیاسی اعم از سیاست داخلی و خارجی بیشتر آشنا بودند. ما باید در آنجا هم به دمشق می‌رفتیم و هم به بیروت و این برای ما خیلی مهم بود که نیروهایی که به آنجا وارد می‌شوند باید از لحاظ مسائل سیاسی، اطلاعات بیشتری داشته باشند، معارف بیشتری داشته باشند و بعد از لحاظ رزمندگی هم بتوانند انجا خوب بجنگند. در ثانی اینها باید توانایی کارهای چریکی را هم داشته باشند و بتوانند کارهای نامنظم انجام بدهند. تیپ ۲۷ هر سه این ویژگی یعنی رزمندگی، سطح بالای آگاهی سیاسی و آشنایی با جنگ‌های چریکی را داشت. چرا؟ چون اولاً حاج احمد و حاج همت توی کردستان جنگیده بودند. هم جنگ چریکی را در غرب دیده بودند و هم با دشمن در جبهه‌های جنوب به شیوه کلاسیک جنگیده بودند.» (همپای صاعقه، ص ۷۷۱-۲)

فرمانده گردان‌ها و نیروهای تیپ ۲۷ در جنوب در حال شناسایی مناطق عملیاتی بعدی در اطراف کانال پرورش ماهی بودند که نامه حاج احمد به دست شأن رسید. حاج احمد در آن نامه تاکید کرده بود که ظرف ۲۴ ساعت همه وسایل و تجهیزات را جمع کنند و به پادگان امام حسین نتهران بیایند. همه شناسایی‌ها و فعالیت‌ها در جنوب تعطیل می‌شود. صبح جمعه ۲۰ خرداد حدود هزار نفر در زمین صبحگاه پادگان امام حسین صف کشیده بودند؛ حدود ۸۰۰ نفر از تیپ ۲۷ و ۲۰۰ نفر هم از تکاوران تیپ ۵۸. توصیف سیعد قاسمی مسئول واحد اطلاعات و عملیات تیپ ۲۷ از شور و حال خاص و حماسی آن مراسم:

«در مقابل ما و روی جایگاه، علاوه بر حاج احمد و حاج همت، تیمسار ظهیرنژاد و تعدادی از فرماندهان ارتش هم حضور داشتند. صحابی که دیگر گمان نکنم احدی بتواند مثل و مانند آنها را در یک جا گردآوری کند. حاج احمد در این جمع این رزمندگان، سخنرانی هیجان انگیزی ایراد کرد: برادران این راه، راهی بی بازگشت است. کسی که با ما می‌آید باید تا آخر خط همراه ما باشد. اگر در آنجا عملیاتی انجام بدهیم ممکن است حتی جنازه هیچیک از شهدای ما به ایران برنگردد. تنها دالان هوایی تهران به دمشق از فراز ترکیه می‌گذرد و این کشور به علت عضویت در پیمان ناتو و روابط گرمی که با اسرائیلی‌ها دارد، به محض اطلاع از حضور قوای جمهوری اسلامی در دمشق قطعاً این تنها دالان هوایی را هم به روی هواپیماهای ترابری ما خواهد بست. شاید ما اولین و آخرین مجموعه رزمندگانی باشیم که به سوریه خواهیم رفت. بنابراین برادرانی با ما بیایند که تا آخر پای کار خواهند بود.

حاج احمد با حرف‌هایش آب پاکی را روی دست همه ریخت. جواب سخنان او را بچه‌ها با وصیت نامه‌هایی که از جیب بلوز فرم شأن بیرون کشیدند و به سویش گرفتند، دادند. همه اشک شوق می‌ریختند. پادگان از فریادهای یاحسین بچه‌های سپاهی و ارتشی به لرزه درآمده بود. حتی به چشم‌های احمد، همت و تیمسار ظهیرنژاد هم اشک نشسته بود. بعد از وداع با نیروها قرار شد که فردای آن روز، حاج احمد خود به همراه اولین هواپیمای حامل تعدادی از نیروهای اعزامی راهی سوریه شود.» (همپای صاعقه، ص ۷۷۶)

حاج احمد رسم و سنت نیکویی داشت که بعد از هر عملیات وقتی به تهران می‌آمد به دیدار خانواده شهدا می‌رفت. در آن روزها هم حاج احمد با تعدادی از بچه‌ها با مینی بوس به اصفهان رفت. بچه‌ها ابتدا از مجروحان عملیات بیت المقدس عیادت کردند و بعد هم به دیدار خانواده شهید حسین قجه ای فرمانده گردان سلمان در عملیات الی بیت المقدس در زرین شهر رفتند. مقاومت جانانه او و گردان سلمان در مرحله دوم عملیات بیت المقدس بود که مانع شکست شد. مقاومت او بود که جلو پاتک سنگین عراق را گرفت و مانع تصرف جاده اهواز- خرمشهر بدست آنها شد. بعد از بازگشت از اصفهان، محسن رضایی او را به ملاقات خصوصی رئیس شورای عالی دفاع برد. ۲۰ یا ۲۱ خراد حاج احمد به ملاقات خصوصی آقای خامنه ای می‌رود تا مأموریت ویژه اش را به او ابلاغ کند. محسن رضایی که به همراه حاج احمد در این ملاقات حضور داشته به رئیس شورای عالی دفاع می‌گوید: ایشان کاملاً آمده قبول این مأموریت است منتهی مایل است از زبان شما بشنود که باید این کار را انجام بدهد. آقای خامنه ای به حاج احمد گفت: «شما انتخاب شده‌اید تا به عنوان نماینده نظام جمهوری اسلامی ایران به آنجا بروید.» حاج احمد از این انتخاب خیلی تحت تأثیر قرار گرفت و پاسخ داد: «یعنی خداوند ما را انتخاب کرده که برویم و با اسرائیلی‌ها بجنگیم؟» آقای خامنه ای گفت: «بله، شما نماینده نظام هستید. بروید آنجا و جلوی اسرائیلی‌ها را سد کنید…» (همپای صاعقه، ص ۷۷۳)

حاج احمد پیش از آنکه بحث حمله اسرائیل و اعزام نیرو مطرح شده باشد، آرزوی آزادی کربلا و مکه و قدس را داشت. تنها حاج احمد نبود که آرزوی جنگ با اسرائیل را داشت. حاکم بودن روحیه انقلابی و ضد صهیونیستی در آن روزها موجب شده بود تا آرزوی بسیاری از ایرانی‌ها فراهم شدن شرایطی برای نابودی اسرائیل باشد

حاج احمد پیش از آنکه بحث حمله اسرائیل و اعزام نیرو مطرح شده باشد، آرزوی آزادی کربلا و مکه و قدس را داشت. او در مصاحبه‌ای بعد از آزادی خرمشهر (۱۰ خرداد) گفته بود: «… موقعی که نجف مان را آزاد کرده باشیم. موقعی که مدینه را، مکه را و قدس عزیز را رها کرده باشیم. چرا که این اماکن نمودار سه چهره اند. کربلای ما و نجف ما در دست کافرین، مدینه و مکه ما در دست منافقین و قدس عزیر در دست ظالمین، یعنی سه چهره‌ای که ما با آنها در جنگیم.» (متوسلیان هستم، ص ۳۳۰)

تنها حاج احمد نبود که آرزوی جنگ با اسرائیل را داشت. حاکم بودن روحیه انقلابی و ضد صهیونیستی در آن روزها موجب شده بود تا آرزوی بسیاری از ایرانی‌ها فراهم شدن شرایطی برای نابودی اسرائیل باشد. باید در فضای سال ۶۱ و بویژه بعد از فتح خرمشهر قرار گرفت تا این جملات را فهمید و مثل حاج احمد تحت تأثیر قرار گرفت. در آن سال‌ها جنگ با اسرائیل آرزوی نه تنها رزمندگان که بسیاری از مسئولان و مردم بود؛ بویژه که ما صدام را بیرون کرده و خرمشهر را آزاد کرده بودیم. همه در اوج غرور و اعتماد به نفس بودند. احساسات ضد اسرائیلی در آن سال‌ها به حدی قوی بود که از ابتدا جنگ با عراق را مقدمه آزادی قدس می‌دانستیم برای همین دو تا از بزرگترین عملیات‌های ما و حتی عملیات آزادی خرمشهر به نام قدس بود؛ «طریق القدس» و «الی بیت المقدس». یعنی آزادی خرمشهر و بصره مقدمه است و داریم به سوی آزادی قدس می‌رویم. با اعتماد به نفسی که با آزادی خرمشهر بدست آورده بودیم و اسرائیل هم به لبنان حمله کرده بود، بهترین فرصت برای ما بود تا به آروزی جنگ با اسرائیل برسیم و برخلاف اعراب که فقط حرف می‌زدند و کاری نمی‌کردند، ما در عمل خودمان را ثابت کنیم. فتح خرمشهر چنان اعتماد به نفسی به ما بخشیده بود که آزادی قدس را نه تنها ممکن بلکه راحت می‌پنداشتیم. شیرینی آزادی خرمشهر را چشیده بودیم و می‌خواستیم شیرینی جنگ آزادی قدس را هم بچشیم؛ و البته شیرینی آزادی قدس بسیار بیشتر و دلچسب تر بود. سردار محمد باقری (برادر شهید حسن باقری) به خوبی به این احساسات اشاره و تصورات ذهنی رزمندگان و فرماندهان را از جنگ با اسرائیل بیان می‌کند:

«الزاما این‌طور نیست که بگوییم تمهیدات دشمنان انقلاب اسلامی ما را به جبهه مدیترانه کشاند. بلکه ما به لحاظ احساساتی که داشتیم خیلی علاقه داشتیم که در آن صحنه بجنگیم و به نظرما امکان جنگ هم وجود داشت. در این رابطه با احمد متوسلیان و عده‌ای از بچه‌ها بررسی کردیم و معلوم شد که صعوبت و دشواری جنگ با عراقی‌ها خیلی بیشتر از صعوبت جنگ با اسرائیلی هاست. شیرینی جنگ با آنها بیشتر از جنگ با اینهاست. یعنی اگر ما در آنجا از تمام جهات وارد جنگ می‌شدیم، به راحتی می‌توانستیم در مراحل اولیه تاکتیکی، پیروزی‌های بزرگی بدست بیاوریم. البته دنیا هم ساکت نمی‌نشست و حوادث بزرگ‌تری اتفاق می‌افتاد. برداشت اولیه ما از رفتن به آنجا این بود که طی مدت زمان کوتاهی با اقداماتی سریع می‌توانیم پیرروزی های بزرگی بدست آوریم و به ایران برگردیم. یعنی یک گوشمالی به اسرائیلی‌ها بدهیم و برگردیم، واقعاً هم این کار شدنی بود. در لبنان چند روزی با حاج احمد متوسلیان منطقه جبل الشیخ و اطراف بیروت را شناسایی کردیم و به این نتیجه رسیدیم که با بکارگیری ۱۰ - ۱۲ گردان نیرو و یک سری کارهای دیگر شاید بتوانیم ۳ هزار اسرائیلی اسیر بگیریم. چرا که اسرائیلی‌ها ناشیانه ترین جنگ را کرده بودند و در منطقه گسترش بسیار نامناسبی داشتند. طوری که به راحتی می‌شد به آنها زد.» (ضربت متقابل، گلعلی بابایی، ص ۷۹-۸۰)

به گفته سعید قاسمی وقتی نامه حاج احمد به نیروهای تیپ ۲۷ در جنوب رسید که سریع همه چیز را جمع کنند و به تهران بیایند، باید برای جنگ با اسرائیل به سوریه برویم همه خوشحال بودند: «واقعا توی پوست خودمان نمی گنجیدیم. جنگ ما یک پله خودش را بالاتر کشیده بود و جهاد ما وارد فاز جهانی شده بود.» (همپای صاعقه، گلعلی بابایی، ص ۷۷۵)

حسن درویش فرمانده تیپ ۳۷ بعثت یکی دیگر از فرماندهان در جلسات عید نوروز ۶۲ که بعد از شکست‌های تلخ رمضان، والفجر مقدماتی و والفجر ۱ برای بررسی این شکست‌ها برگزار شد، به حس و حال فرماندهان بعد از فتح خرمشهر اشاره می‌کند و می‌گوید فرماندهان بعد از خرمشهر، دیگر جنگ در ایران را کوچک و حقیر می‌دانستند: «…میل همه به این بود که بروند آنجا بجنگند چون دیگر احساس می‌کردند که در ایران نمی‌شود جنگید. باید رفت آنجا مبارزه کرد. آنجا می‌شود به خط انبیا رسید. من جدا خودم این را احساس می‌کردم. می‌گفتم ایران دیگر نمی‌شود جنگید باید رفت آنجا دنبال راه امام حسین (ع) را گرفت و آنجا جنگید و این احساس در ما بیدار شده بود… باز خداوند کمک کرد و دوباره هدایت شدیم. مسئله ایمان، ضعیف بعد نظامی و پس از آن مسئله سیاسی، این سه علت به نظر من علل اساسی هستند که برای ما ناکامی را بوجود آوردند و ما را این طور به عقب کشاندند و همه بر اساس این بود که خودمان هم کم کاری کردیم و غرور ما را گرفت.» (مسائل استراتژیک جنگ تا پایان ۶۱، ص ۱۷۱)

همه می‌خواستند به لبنان بروند و سریع‌تر قدس را آزاد کنند. در این میان اما کسانی مثل حسن باقری دچار این جو احساساتی و غرور فتح نشد و به سوریه نرفت. باقری هم اگر می‌خواست به راحتی می‌توانست همراه بقیه به سوریه برود. جالب‌تر اینکه باقری تیر ۵۹ به عنوان خبرنگار روزنامه جمهوری اسلامی دو هفته به لبنان رفته بود. در این زمان لبنان درگیر جنگ‌های داخلی بود. حاصل این سفر باقری ۵ گزارش مفصل از اوضاع این کشور بود که در روزنامه منتشر شد. برای همین اگر بنا بر رفتن به لبنان بود باقری از همه اولی بود. اما باقری بی اعتنا به آنچه در تهران و سوریه می‌گذشت، هر روز مشغول جلسه گذاشتن و با فرماندهان و مسئولان یگان‌های دیگر در جنوب بود که قرار بود در عملیات بعدی شرکت کنند. حسن به شدت نگران تجزیه نیروها بود. معتقد بود تا به حال همه توان مان را در جنگ با ارتش صدام گذاشتیم، فکرها یک جا بود و با توکل به خدا پیروز شدیم. حسن ناراحت بود و چند بار تذکر داده بود اما همه در تب جنگ با اسرائیل می‌سوختند. او می‌گفت:

«الان فکر خیلی از فرماندهان روی قضیه جنوب لبنان است. لبنان مهم است اما عراق را نباید فراموش کنیم. اینجا را یکسره کنیم بعد به فکر لبنان و سوریه باشیم. واقعاً می‌توانیم در دو جبهه بجنگیم؟ اگر همه بروند اینجا را چکار کنیم؟ … سطحی نگری ایران به این قضیه، مسئله اعزام نیروهای ایرانی بود. به خصوص با ویژگی‌هایی که در تیپ حضرت رسول و فرمانده آن بود. بطور کلی حالات و جوی ایجاد کرد که مدتی دو دلی و تردید در ادامه عملیات در سطح کلی بوجود آورد. در سطح جزئی یعنی در سطح خود ما ایجاد نکرد. ما هیچ شکی نداشتیم که راهی به جز ادامه عملیات نداریم. حتی وقتی برادرمان محسن و سرهنگ شیرازی با هواپیما رفتند مدام بدنبال این بودیم که آیا هواپیمای شأن به زمین نشسته یا نه؟ این نکته برای ما بود که چگونه اسرائیل اجازه می‌دهد ایران از فضای یک کشور پیمان ناتو استفاده کند و به جنگ یکی از حامیان و طرفداران این پیمان برود؟ چطور ترکیه اجزاه می‌دهد از فضای کشورش استفاده کنیم، به لبنان و سوریه برویم و با اسرائیل بجنگیم؟ و خط تدارکاتی، لجستیکی و پرسنلی باقی بماند؟ (ملاقات در فکه، سعید علامیان، ص ۲۵۴)
حسن باقری چنانکه در مواقع مختلف جنگ نشان داده، نماد وجه خردمندانه دفاع مقدس ماست. تا ۹ بهمن ۶۱ و چند روز قبل از عملیات والفجر مقدماتی که به شهادت رسید، نام حسن باقری مساوی بود با خردمندی، برنامه ریزی، تدبیر، تلاش و سخت گیری. برای همین است که با طمانینه و یقین می‌گوید: «ما هیچ شکی نداشتیم که راهی به جز ادامه عملیات نداریم.»

۵ _ «قوای محمد رسول الله» در سوریه

بعد از ملاقات خصوصی حاج احمد با رئیس شورای عالی دفاع و شنیدن بی واسطه مأموریت ویژه خود از زبان او همه چیز برای رفتن آماده بود. حاج احمد به ستاد مرکزی سپاه در خیابان پاسداران رفت تا حکم اعزام رسمی اش را دریافت کند. او را تنها و فقط برای ابلاغ ماموریتش خواسته بودند. در آنجا رحیم صفوی معاون عملیات کل سپاه به طور شفاهی ماموریتش را به او ابلاغ کرد. احمد بعد از دریافت حکمش هم گفته بود: «این آرزوی من بود که به جنگ با صهیونیست‌ها بروم.» (تاریخ شفاهی رحیم صفوی، جد ۲، ص ۳۳)

امام در ملاقات به محسن رضایی و صیاد شیرازی گفته بودند: «اگر کشور خارجی نیرو وارد عمل شود می‌توانید عمل کنید و در آنجا با احتیاط عمل کنید.» اما هیچ کشوری نیرو به لبنان اعزام نکرده بود. حتی لیبی و الجزایر هم که عضو جبهه پایداری عرب بودند و قرار بود در این جنگ، ایران را همراهی و کمک کنند، هیچ نیرویی نفرستادند. البته وقتی لیبی موافق حضور ما در لبنان نبود و حتی تذکر هم داده بود چطور انتظار داریم که نیرو به لبنان بفرستد. هاشمی بعد دو هفته به صورت گلایه آمیز گفت که ما انتظار داشتیم با اعزام نیروی ما دولت‌های اسلامی هم سر غیرت بیایند و نیرو بفرستند اما انگار غیرتی در کار نبود: «… یک مقدار نیرو با توجه به نداشتن راه و نداشتن امکانات فوراً در آنجا حاضر کردیم و فکر کردیم که این درسی است که به دنیای غرب و اسلام می‌دهیم. کشوری که ۲۰ ماه است در جنگ می‌باشد این طور حسابی در جبهه حاضر می‌شود و توقع داشتیم که با حضور ما بقیه دولت‌های اسلامی هم سر غیرت بیایند و آنجا حضور پیدا کنند و اگر مثل ما عمل کردند، یعنی همان مقدار که ما نیرو فرستادیم از سایر کشورهای اسلامی هم می‌آمد و آنجا عملاً دهها کشور مسلمان رو در روی آمریکا و اسرائیل قرار می‌گرفت، مشکل بود برای شأن که اهداف شأن را عملی کنند. ما کار خودمان را کردیم.» (شورای عالی دفاع به روایت مطبوعات، منصور کمالی، ص ۱۹۰)

هر چند که این گلایه هاشمی و طرح مسئله «بی غیرتی» دولت‌های اسلامی بعد از روشن شدن ماهیت توطئه اسرائیل بیان می‌شد و در ابتدا مسئولان ما اصلاً در این فکرها نبودند اما لااقل ثابت کرد که دولت‌های اسلامی سست‌تر و بی غیرت تر از این حرف‌ها هستند. اگر آنها «غیرتی» داشتند که اسرائیل در قلب جهان اسلام، لانه نمی‌کرد. البته از دولتها که بگذریم همیشه غیور مردانی پیدا می‌شوند. چنانکه تنها چند رزمنده از لیبی و الجزایر به صورت داوطلب و شخصی با گروه اول نیروهای ایرانی به سوریه رفتند.

به نظر می‌رسد علاوه بر احساسات ضد اسرائیلی شدید حاکم بر فضای آن روزها دلیل دیگر این شتابزدگی و عجله برای اعزام نیرو به لبنان، قول‌های متعددی بود که رئیس جمهور در پیام خود به رئیس جمهور سوریه و همچنین دیگر مسئولان ایران در این باره داده و علنی اعلام کرده بودند. رئیس جمهور در نامه‌اش به حافظ اسد وعده داده بود: «جمهوری اسلامی ایران با وجود اینکه در جنگ است اعلام می‌کند که در حد توان، قوای خویش را وقف دفع حملات رژیم اشغالگر قدس به جنوب لبنان خواهد کرد.» این مسئله وقتی تقویت می‌شود که بدانیم اعزام نیروی نظامی ایران عملاً بعد از اعلام و پذیرش آتش بس از سوی دو طرف است. وقتی نخستین گروه از نیروهای ما به همراه حاج احمد غروب ۲۱ خرداد وارد فرودگاه دمشق شدند، قبل از آن آتش بس اعلام شده بود.

هر چند که این گلایه هاشمی و طرح مسئله «بی غیرتی» دولت‌های اسلامی بعد از روشن شدن ماهیت توطئه اسرائیل بیان می‌شد و در ابتدا مسئولان ما اصلاً در این فکرها نبودند اما لااقل ثابت کرد که دولت‌های اسلامی سست‌تر و بی غیرت تر از این حرف‌ها هستند. اگر آنها «غیرتی» داشتند که اسرائیل در قلب جهان اسلام، لانه نمی‌کرد. البته از دولتها که بگذریم همیشه غیور مردانی پیدا می‌شوند. چنانکه تنها چند رزمنده از لیبی و الجزایر به صورت داوطلب و شخصی با گروه اول نیروهای ایرانی به سوریه رفتند

اعزام نیروها در سه نوبت انجام شد. در مرحله اول حاج احمد به همراه تعدادی از نیروها رفتند تا به عنوان جلودار در دمشق مقدمات را برای آمدن دیگر نیروها آماده کنند. در مرحله دوم هم تعداد دیگری رفتند. اما تعداد بیشتر نیروها (حدود ۵۰۰ نفر) در مرحله سوم و به سرپرستی شهید همت به سوریه رفتند. حاج احمد به محض ورود نیروها به سوریه، اسم «قوای محمد رسول الله» را برای آنها انتخاب کرد. اما اعزام نیروها بدون اطلاع و اجازه امام و تنها بر اساس تصمیم شورای عالی دفاع بود. به گفته محسن رفیق دوست، بعد از اینکه گروه دوم رفته بود امام از اعزام نیرو به سوریه مطلع شد. (تاریخ تحلیلی جنگ، حسین علایی، ج ۱، ص ۵۵۳/ نشریه شاهد یاران، شماره ۸۱، تیر ۱۳۹۱، ص ۲۵)

به هر حال نخستین گروه نیروها با یک فروند هواپیمای جمبوجت ۷۴۷ نیروی هوایی ارتش عازم سوریه شدند. هواپیما غروب (ساعت ۷ به وقت دمشق) ۲۱ خرداد در فرودگاه دمشق به زمین نشست. هواپیما از نوع باری بود. صندلی‌های آن را باز کرده و بچه‌ها با کلاه آهنی و تفنگ کف هواپیما نشسته بودند. حجت الاسلام محتشمی پور سفیر ایران در سوریه، رفعت اسد برادر و معاون رئیس جمهور و چند تن از فرماندهان ارتش سوریه برای استقبال از نیروهای ایرانی به فرودگاه آمده بودند. داخل هواپیما سفیر ایران به بچه‌ها خوشامدگویی کرد و بعد حاج احمد خیلی کوتاه صحبت کرد و گفت: «… امام عزیزمان فرموده‌اند باید که اسرائیل از صحنه جهان زدوده شود شما مردان بزرگ باید این حرف امام مان را جامه عمل بپوشانید (تکبیر بچه‌ها) برادرها، در حال حاضر دشمن، وسیع‌ترین تهاجم خودش را علیه سرزمین اسلامی لبنان شروع کرده و بر همه مسلمانان آزاده جهان واجب است که به فریاد مردم مظلوم لبنان برسند. ما نیز برای ادای همین تکلیف و تحقق بخشیدن به فرمایش امام عزیز بود که به اینجا آمدیم. ما به اینجا آمده‌ایم تا پاسخ صهیونیست‌ها را در پای کوه صیهون بدهیم.» (همپای صاعقه، ص ۷۷۶ - ۷۷۷)

نیروها از هواپیما پیاده و سوار اتوبوس‌ها و کامیون‌ها شدند. تا بچه‌ها سوار شوند و کاروان حرکت کند حوالی نیمه شب شده بود. احمد بچه‌ها را به زینبیه برد. «بچه های ایرانی از ماشین‌ها پیاده نشدند بلکه ریختند پایین. دوان دوان و شتابان خود را به حرم رساندند و خود را به سمت ضریح پرتاب می‌کردند. گریه و ضجه و ناله بود که فضا را تکان می‌داد.» این توضیف یکی از نیروهای آن کاروان است. زیارت حرم حضرت زینب (س) برای رزمندگان مانند یک لیوان آب بود برای کسی که روزها و بلکه سال‌ها تشنگی و عطش کشیده باشد. مگر آنها برای آزادی کربلا و نجف و زینبیه نمی‌جنگیدند و آرزوی شأن زیارت کربلا نبود. حالا بعد از سال‌ها به حرم رسیده بودند. بعد از زیارت، دعا و نماز، در برگشت، مردم متوجه حضور غریبه‌هایی در شهر و حرم شدند. اینها کی اند با لباس نظامی و در اینجا چه می‌خواهند؟ وقتی فهمیدند رزمندگان ایرانی هستند و برای جنگ با اسرائیل آمدند، بغض‌ها ترکید و فریادها از سینه‌ها آزاد شد. شعارهای مردم سوریه و رزمندگان ایرانی یک صدا شد: «الموت لاسرائیل / الموت لامریکا / یا ایها المسلمین اتحدوا اتحدوا / خمینی، سیر، سیر؛ نحن جنودک لتحریر (خمینی به پیش به پیش، ما سربازان تو هستیم برای آزادی) / بالدم بالروح نحمیک یا جنود (با خون و با جان مان، حمایت تان می‌کنیم ای سربازان) / بالدم بالروح نحمیک یا خمینی. (همپای صاعقه، ص ۷۷۸)

کاروان، بالاخره به سختی از لا به لای جمعیت اطراف حرم راه باز کرد و حرکت کرد. در مسیر حرکت کاروان در خیابان‌های دمشق، وقتی مردم متوجه عبور کاروان می‌شدند پنجره‌ها را باز و با سوت و کف و شعار برای بچه‌ها ابراز احساسات می‌کردند. کاروان به زبدانی رسید. اما زبدانی کجاست؟ زبدانی پادگان متروکه‌ای بود بیرون دمشق و در نزدیکی مرز لبنان. نیروهای ایرانی آنقدر برای آمدن عجله داشتند که هنوز پادگان آماده نشده، هواپیمای نخستین گروه در فرودگاه به زمین نشسته بود. شاید هم سوری‌ها چون آمدن نیروهای ایرانی را جدی نگرفته بودند، کاری هم نکرده بودند. «زبدانی»، زباله دانی بود نه پادگان. زبدانی به هر چیزی شبیه بود بجز پادگان نظامی. بچه‌ها به آن «مرغداری» می‌گفتند. پادگانی بی در و پیکر که بیشتر به حلبی آباد شباهت داشت. جای بسیار بدی بود و هیچ امکاناتی نداشت. نه سرویس بهداشتی داشت و نه امکانات اولیه زندگی. حمام و جای نظافت نداشت. وسیله‌ای هم برای آب گرم کردن نبود. بچه‌ها ظرهای روغن را خالی و داخل آنها آب گرم می‌کردند برای حمام. آوردن بچه‌ها به این خرابه توهین به آنها بود. وضع زبدانی مثل زندان بود و در آنجا به بچه‌ها خیلی سخت گذشت. اکثر اوقات غذا قابل خوردن نبود. از اینها که بگذریم، آنها اصلاً مراعات آداب مهمان نوازی را هم نکرده بودند. حتی از پذیرایی نیروها هم مضایقه می‌کردند. نبودن امکاناتی مثل مواد خوراکی با خرید غذاهای کنسرو شده که از مغاز های شهر تأمین می‌شد، قابل جبران بود اما نداشتن حمام و توالت و حتی آب آشامیدنی سالم در داخل پادگان را نمی‌شد کاری کرد. آنها برای جنگ با اسرائیل آمده بودند و باید این وضع را تحمل می‌کردند. (همپای صاعقه، ص ۷۸۲/ از ری تا شام، خاطرات احمد غلامی، علی مژده‌ی، ص ۳۱۰) احمد و همت از این وضع خیلی ناراحت بودند. احمد با رفعت اسد برادر و معاون رئیس جمهور سوریه صحبت کرد که کمی رسیدگی کنند. همت هم سراغ مسئولان سوری رفت و به آنها گفت: «آخر شما چه جور مسلمان‌هایی هستید که در پادگان خودتان حمام و دستشویی ندارید.» البته که این گفتن‌ها و اعتراض‌ها تأثیر زیادی در بهرتر شدن وضع پادگان نداشت.

همت پس از ناکامی عملیات رمضان و در شهریور ۶۱ به یک قلم از این «گل غنیمت‌های بیت المقدس» که به سوریه برده شد و هیچ وقت برنگشت، اشاره می‌کند: «… بعد از فتح خرمشهر، ۱۳۰ قبضه تفنگ دوربین دار و تیربار روسی غنیمتی به سوریه رفت، ۶۰۰ قبضه آر پی جی ما به سوریه رفت. به خدا قسم زبان من مو در آورد که بتوانیم آن تیربارها را به ایران برگردانیم اما نتوانستیم

بین گروه اول و سوم فاصله زیادی نبود.گروه سوم به سرپرستی همت به سوریه رفت. گروه سوم، حدود ۵۰۰ نفر بودند که با هواپیمای کارگو (باری) به سوریه رفتند. سعید قاسمی که همراه گروه سوم به سوریه رفته است، حال و هوای بچه‌های این گروه را این گونه توصیف می‌کند: «درهای هواپیما را به زور بستند. توی آن دالان داخل هواپیما این ۵۰۰ نفر داشتند از سر و کول هم بالا می‌رفتند. ما با حاجی یک گوشه‌ای نشسته بودیم. حاجی چفیه سفیدی به گردن داشت و یک دست لباس خاکی بسیجی پوشیده بود. پاچه شلوارش را گتر کرده و به جای پوتین هم از این کتانی‌های چینی سفید به پا داشت… در فرودگاه، حاج احمد اولین کسی بود که وارد شد و به استقبال بچه‌ها آمد. ما ابتدا یک گزارش مختصری به حاج احمد دادیم مبنی بر اینکه چه تعداد از بچه‌ها را آورده‌ایم و چقدر تجهیزات به همراه داریم. به حاجی گفتم: من از بین تجهیزاتی که توی عملیات بیت المدس از ارتش عراق غنیمت گرفتیم، گل آن را سوا کرده‌ام و آورده‌ام. حاج احمد گفت: البته مسئولان در تهران به ما قول داده‌اند که اگر راه هوایی بسته نباشد، کمک می‌کنند که ما بتوانیم تجهیزات بیشتر را به دمشق بیاوریم… بعد هم با بلندگوی دستی چند دقیقه‌ای برای بچه‌ها صحبت کرد.

همت پس از ناکامی عملیات رمضان و در شهریور ۶۱ به یک قلم از این «گل غنیمت‌های بیت المقدس» که به سوریه برده شد و هیچ وقت برنگشت، اشاره می‌کند: «… بعد از فتح خرمشهر، ۱۳۰ قبضه تفنگ دوربین دار و تیربار روسی غنیمتی به سوریه رفت، ۶۰۰ قبضه آر پی جی ما به سوریه رفت. به خدا قسم زبان من مو در آورد که بتوانیم آن تیربارها را به ایران برگردانیم اما نتوانستیم.» (کوهستان آتش، ص ۲۵۳ - ۲۵۴)

حاج احمد باز هم بچه‌ها را ابتدا برای زیارت به حرم حضرت زینب (س) برد. مردم در مسیر حرکت کاروان، برخی تعجب می‌کردند و برخی شعار می‌دادند. بچه‌های پیشانی بندهای سبز رنگی بسته بودند که روی آن نام عملیات فتح خرمشهر نوشته شده است؛ «الی بیت المقدس» (به سوی قدس). مردم با دیدن این عبارت، اشک شوق می‌ریختند. این عبارت کوتاه، هدف و آروزی ما و آنها را بیان می‌کرد. (همپای صاعقه، ص ۷۸۰ - ۷۸۱)

۶- سوری‌ها اهل جنگ نبودند

همت پس از ناکامی عملیات رمضان و در شهریور ۶۱ به یک قلم از این «گل غنیمت‌های بیت المقدس» که به سوریه برده شد و هیچ وقت برنگشت، اشاره می‌کند: «… بعد از فتح خرمشهر، ۱۳۰ قبضه تفنگ دوربین دار و تیربار روسی غنیمتی به سوریه رفت، ۶۰۰ قبضه آر پی جی ما به سوریه رفت. به خدا قسم زبان من مو در آورد که بتوانیم آن تیربارها را به ایران برگردانیم اما نتوانستیم.

اما حاج احمد برای جنگ آمده و جدی بود. به محض استقرار نیروها در پادگان، مسئولان واحدهای ستادی و گردان‌ها را تعیین کرد. رئیس شورای عالی دفاع بر شناسایی مواضع نیروهای اشغالگر اسرائیل تاکید کرده بود. برای همین احمد قبل از هر کاری تیم‌های اطلاعاتی را تشکیل داد تا برای شناسایی مواضع ارتش اسرائیل بروند. چند خط در قنیطره و دره بقاع مشخص شد. نیروها روزها را به آموزش‌های عقیدتی و نظامی می‌گذراندند و تیم‌های اطلاعاتی هم به شناسایی می‌رفتند. حاج احمد در طول یک هفته، آرام و قرار نداشت؛ یا با تیم‌ها به شناسایی می‌رفت و یا با مسئولان سوری جلسه می‌گذاشت تا مقدمات شروع عملیات را علیه اسرائیل آماده کند. زمان زیادی لازم نبود و تنها دو سه برخورد با سوری‌ها کافی بود تا بچه‌ها و بویژه حاج احمد به ماهیت آنها پی ببرند.

همت پس از ناکامی عملیات رمضان و در شهریور ۶۱ به یک قلم از این «گل غنیمت‌های بیت المقدس» که به سوریه برده شد و هیچ وقت برنگشت، اشاره می‌کند: «… بعد از فتح خرمشهر، ۱۳۰ قبضه تفنگ دوربین دار و تیربار روسی غنیمتی به سوریه رفت، ۶۰۰ قبضه آر پی جی ما به سوریه رفت. به خدا قسم زبان من مو در آورد که بتوانیم آن تیربارها را به ایران برگردانیم اما نتوانستیم

غلامعلی رشید از مسئول اطلاعات و عملیات قرارگاه کربلا که همراه هیئت سیاسی و نظامی به سوریه رفته بود در جلسه فرماندهان قرارگاه‌ها و لشکرها در جنوب گزارشی از آخرین وضع نیروها و تجهیزات ارتش اسرائیل داد و گفت: «… فرماندهان سوری روحیه نداشتند و سربازان شأن ادای غربی‌ها را درمی آورند… وقتی رفتیم دمشق به محل ضیافت رفتیم که بسیار تشریفاتی بود و کسی را ندیدیم نماز بخواند. مردم دمشق بسیار بی بند و بار و لختی بودند و اگر یک توپ بزنند همه فرار می‌کنند.» (باقری، همان، ص ۳۸۰) این وضع مردم و شهر دمشق. اما سری هم به جبهه بزنیم. همزمان با حمله به لبنان، اسرائیل بخشی از جولان سوریه را هم اشغال کرد. روزی چند نفر از بچه‌ها به همراه حاج احمد به جولان که خط مقدم جبهه دو طرف بود رفتند. در یک طرف اسرائیلی‌ها بودند و طرف دیگر سوریها که در چادر و سنگرشان مبل و وسایل راحتی دیگر داشتند. حاج احمد به طرف مقابل اشاره کرد و به رابط سوری گفت: آنها کی اند؟ او جواب داد: عدو. عدو. حاج احمد تا کلمه «دشمن» را شنید به طرف دوشکا رفت که شلیک کند. رابط سوری با دستپاچگی و التماس گفت: لا. لا. الان آتش بس است. اگر شما شلیک کنید آنها به ما حمله می‌کنند. حاج احمد گفت: «دشمن را راحت رها کردید، معلوم است که زن و بچه شما را می کشند. نباید به آنها امان داد.» (در هاله‌ای از غبار، گلعلی بابایی، ص ۱۶۷)

همچنین بار دیگر حاج احمد، همت، دستواره، قریب و چراغی به همراه معاون وزیر دفاع سوریه و چند افسر دیگر سوری به سمت لبنان رفتند. در بین راه بچه‌ها برای نماز ایستادند. اما آنها نماز نخواندند، قدم زدند تا نماز بچه‌ها تمام شد. در جلسه‌ای هم که با هم داشتند آنها از روی نقشه، مسیری را نشان دادند و گفتند: اگر اسرائیلی‌ها بمباران کردند و خواستید فرار کنید، اینجا نزدیک ترین مسیر به دمشق است. حاج احمد شاکی شد، نگاه تحقیرآمیزی به افسران سوری کرد و گفت: «ما آمدیم بجنگیم شما راه فرار را نشان می‌دهید. همین کارها را کردید که اسرائیلی‌ها پررو شدند.» (شاهد یاران، شماره ۸۱، ص ۶۱)

حاج احمد چند جلسه با مسئولان سیاسی و نظامی سوری برگزار کرد تا درباره نحوه بکارگیری نیروهای ایرانی و به عبارتی عملیات آینده را علیه اسرائیل تصمیم گیری کنند اما این جلسات حاصلی نداشت. او همچنین دو یا سه جلسه نیز با رفعت اسد برادر و معاون رئیس جمهور سوریه داشت. او کانال ارتباطی نیروهای ایرانی با مسئولان و مقامات سوری و همه کاره ارتش سوریه بود. از این جلسه‌ها هم چیزی درنیامد. سوری‌ها همچنین وعده داده بودند که از نظر تدارکاتی و تجهیزاتی کمک کنند اما هیچ کمکی نکردند. حسن باقری در یادداشت ۲۵ خرداد خود از قول محسن رضایی نوشته است: «سوریه قبول کرده بود که تعدادی نفربر و تانک و خودرو و مهمات در اختیار نیروها به استعداد یک لشکر قرار دهند ولی صبح محسن تلفن کرده بود که هنوز چیزی نداده‌اند و باید همه چیز را خودمان از ایران ببریم.» (یادداشت‌ها، حسن باقری، ص ۳۸۰)

همت در دو خاطره تلخ به کمک نکردن سوریها اشاره کرده است. در خاطره اول به جلسه خود و حاج احمد با ژنرال طلاس وزیر دفاع سوریه اشاره دارد: «… وقتی که ما با حاج احمد به سوریه رفتیم قرار شد ضمن هماهنگی با فرماندهان ارتش سوریه در منطقه کوهستانی بقاع عملیاتی علیه واحدهای زرهی ارتش اسرائیل انجام بدهیم… در جلسه، ما به کمک مترجم شروع کردیم به خواندن فهرست برآورد مهمات برای ژنرال مصطفی طلاس وزیر دفاع سوریه. رسیدیم به آن بندی که مربوط می‌شد به مقدار مهمات آرپی جی ۷ مورد نیازمان. وقتی گفتیم برای این عملیات به ۵ هزار موشک آرپی جی ۷ نیاز داریم ژنرال طلاس چنان یکه خورد که متحیر و با صدای بلند به حاج احمد گفت: چی؟ آیا شما دارید مرا مسخره می‌کنید؟ حاج احمد گفت: نه آقا جان این چه حرفی است؟ در جنگ با اسرائیل جنایتکار ما شما را دوست و همرزم و محترم می‌دانیم. طلاس کمی آرام شد و گفت: پس مقصودتان از طرح این درخواست تمسخرآمیز چه بود؟ … برادر احمد، گویا شما وضع جنگ در اینجا را با وضع جنگ تان با صدام قیاس کرده‌اید. باور کن الان اگر تمام زاغه های مهمات ارتش سوریه را زیر و رو کنیم در آنجا ۵ هزار موشک آر پی جی پیدا نمی‌شود.» (شراره‌های خورشید، گلعلی بابایی، ص ۱۸۳)

حاج احمد که از سوریها ناامید شده بود تلاش کرد با لبنانی‌ها ارتباط برقرار کند. او توانست به ابتکار خودش دو جلسه هم با شخصیت‌های سیاسی و مذهبی لبنانی برگزار کند. حاج احمد در این دیدارها بر وحدت و اتحاد همه افراد و گروه‌ها در مقابله با دشمن اشغالگر تاکید می‌کرد

همت همچنین بعد از ناکامی مرحله سوم عملیات رمضان (۱ مرداد ۶۱) در جلسه‌ای که با نیروهای گردان حبیب دارد می‌گوید: «شب بیست و یکم خرداد، وقتی وارد سوریه شدیم. مردم از ما انتظار داشتند وارد عمل بشویم. ما هم یک گردان نیرو را آماده کردیم تا با آنها علیه ارتش اسرائیل در دره بقاع وارد عملیات بشویم. وقتی این گردان برای وارد شدن به عملیات آماده کردیم، این خیلی درد است؛ حتی یک دستگاه آمبولانس نداشتیم. نیروهای ما در آنجا به استعداد سه گردان بودند و تنها خودرویی که به ما داده شد، یک دستگاه پژو ۵۰۴ سورای بود. که آن هم تحویل من و حاج احمدبود، همین! آمبولانس نداشتیم. خودرو نداشتیم. حتی مهمات هم نداشتیم دولت سوریه هم به ما فشار می‌آورد. حاج احمد و من در جواب شأن گفتیم: ما بچه‌های مان را می‌فرستیم روی کوه‌های شما تا سنگ بردارند و از آن بالا توی سر اسرائیلی‌ها بکوبند. بچه‌های ما این شهامت را دارند. اگر از این می‌ترسید که بچه‌های ما روحیه عملیات ندارند، بروید از صنف نجارهای بازارتان سوال کنید ما به نجارهای دمشق سفارش تهیه هزار عدد تابوت را داده بودیم. دستور داده بودیم هزار تابوت آماده کنند و آنها را هم آماده کردند. به تعداد کل نیروهای مان تابوت آماده کردیم. گفتیم: شما بروید از نجارهای خودتان سوال کنید. ما به تعداد نیروهای خودمان تابوت آماده کرده‌ایم برای شهدای مان. ما را از جنگ نترسانید! به ما نگویید که شما هم مثل ارتش عراق که در جنگ ۱۹۷۳ به سوریه آمد و کار نکرد، فقط آمده‌اید شعار جنگیدن بدهید. نه، ما آماده‌ایم بجنگیم، منتهی مهمات ما از ایران نرسیده، آمبولانس نداریم که زخمی‌های خودمان را به عقب تخلیه کنیم. شما چه دارید؟ بعد دیدیم سوریها در چارت سازمانی ارتش خودشان این طور پیش بینی کرده بودند که در صورت درگیری با ارتش اسرائیل هر گردان شأن شانزده کشته می‌داد و سی نفر زخمی، بعد به همین اندازه برای شأن امبولانس فراهم می‌کردند. بگذریم که اصلاً اهل جنگ نیستند. خب، حالا ما آنجا در سوریه، آن بدبختی‌ها را به خاطر نداشتنن یک آمبولانس می‌کشیدیم.» (به روایت همت، جلد ۱، ص ۳۱۵ - ۳۱۶)

حاج احمد که از سوریها ناامید شده بود تلاش کرد با لبنانی‌ها ارتباط برقرار کند. او توانست به ابتکار خودش دو جلسه هم با شخصیت‌های سیاسی و مذهبی لبنانی برگزار کند. در این جلسات شخصیت‌هایی مانند سیدعباس موسوی (رئیس وقت حوزه علمیه بعلبک)، شیخ صبحی طفیلی (اولین دبیر کل حزب الله لبنان) و سیدحسین موسوی معروف به ابوهشام (که از جنبش امل انشعاب کرده و جنبش امل اسلامی لبنان را راه انداخته بود) حضور داشتند. حاج احمد در این دیدارها بر وحدت و اتحاد همه افراد و گروه‌ها در مقابله با دشمن اشغالگر تاکید می‌کرد. البته هدف اصلی احمد از این دیدارها آشنایی بیشتر با واقعیت‌های لبنان و شناخت سران و گروه‌های سیاسی و مذهبی و نظامی این کشور بود. آشنایی با این واقعیت‌ها از جمله اهداف آمدن به سوریه بود چون قبل از آمدن به سوریه کسی اطلاعاتی از تحولات سیاسی و نظامی سوریه و لبنان به حاج احمد نداده بود.

بعد از همین جلسات بی فایده و برخوردهای نامهربانانه بود که حاج احمد خیلی زود پی برد که سوریها پای کار نمی آیند و اهل جنگ نیستند. حاج احمد بعد از جلسه دوم به منصور کوچک محسنی مسئول واحد طرح و عملیات قوای محمد رسول الله گفت: «ما رودست خوردیم و آوردن این نیروها به سوریه اشتباه بود… برادر منصور، این آدم‌هایی که به عنوان مسئولان نظامی سوریه آمدند و با ما جلسه گذاشتند فکر نمی‌کنم کوچک‌ترین دغدغه‌ای برای جنگ با اسرائیل داشته باشند. اصلاً اهل این حرف‌ها نیستند ما هم که در اینجا عقبه‌ای نداریم تا بتوانیم حرکتی انجام دهیم. پی باید قبول کنیم که آمدن ما به سوریه اشتباه بوده است.» (در هاله‌ای از غبار، ص ۶۸) نیروهایی که به سوریه رفته بودند، اعزام اولی و تازه کار نبودند تا آموزش آنها یک ماه یا ۴۵ روز طول بکشد. آنها تکاوران ارتش بودند. آنها تجربه جنگ‌های سخت کردستان را داشتند آنها تقریباً دو سال در جنوب جنگیده بودند. آنها در دو یا سه عملیات بزرگ مثل فتح المبین و بیت المقدس شرکت کرده بودند. بلاتکلیفی و بی برنامگی در «زباله دانی زبدانی» بچه‌ها را کلافه کرده بود. آنها بسیجی‌های میدان جنگ بودند نه مرغ‌هایی که در «مرغداری زبدانی» آب و دان بخورند و چاق شوند. کم کم کاسه صبر بچه‌ها لبریز شد و اعتراض بالا گرفت. به حاج احمد فشار آوردند که «حاجی چرا ما در سوریه زمین گیر شدیم؟»، «کی وارد عمل می‌شویم و چکار می‌خواهیم بکنیم؟» حاج احمد هم از این وضع ناراحت بود. بالاخره طاقت نیاورد و به رفعت اسد اعتراض کرد و گفت: «ما برای مهمانی به سوریه نیامده‌ایم. شما بهتر می‌دانید که هنوز تکلیف جنگ ما با صدام یکسره نشده. اگر حاضر شده‌ایم به اینجا بیاییم، برای این بود که ثابت کنیم اگر محور جهاد، اسلام باشد، بچه‌های ۱۵ - ۱۶ ساله مسلمان سوری هم می‌توانند مثل شیر به ارتفاعات جولان کشور شما حمله ببرند، گوش سرباز اسرائیلی را بگیرند و او را با خفت بیاورند در خیابان‌های دمشق بچرخانند، مثل همان کاری که بسیجی‌های نوجوان ما در فتح المبین و بیت المقدس، با کماندوهای بعثی صدام کردند… تعارف بس است. تکلیف ما را مشخص کنید. اگر به هر علت قرار است جضور ما در سوریه صرفاً در حد وجه المصالحه و برگ برنده‌ای در مذاکرات سیاسی شما باشد ما اهل آن نیستیم.» (در هاله‌ای از غبار، ص ۱۷۷)

بدین گونه آروزی مبارزه با اسرائیل خیلی زود بر باد رفت. نیروهای ایرانی فهمیدند که سوریها هیچ قصدی برای جنگ ندارند و اهلش نیستند. آنها با آوردن بهانه‌های مختلف وقت کشی می‌کردند و بیشتر پی آن بودند که از حضور نیروهای ایرانی در مرزهای لبنان، به عنوان اهرم فشار و برگ برنده در مذاکرات خود با اسرائیلی هها یا دیگران استفاده کنند. سوریها نه مرد جنگ و نه حتی ادای آن را درمی آوردند. آنها نیروهای ایرانی را وجه الصالحه اهداف خود کردند.

بدین گونه بود که همت و رفیق دوست ۲۶ خرداد به تهران آمدند و گزارشی از وضع نیروها و صحنه جنگ لبنان و عملکرد سوریها به آقای هاشمی رئیس مجلس دادند. مأموریت را رئیس جمهور داده بود اما کارهای اجرایی را هاشمی انجام می‌داد. رفیق دوست هم گفته است که فرمانده ما هاشمی بود و ما از او دستور می‌گرفتیم.(شاهد یاران، شماره ۸۱، تیر ۹۱، ص ۲۵) مسئولان نیروهای ایرانی وقتی فهمیدند قرار نیست سوریها کمکی بکنند مجبور شدند که همه چیز را از اینجا ببرند و خودشان هزینه کنند. محسن رفیق دوست ۲۹ خرداد نامه‌ای به بانک مرکزی نوشت که مبلغ ۵۰۰ هزار دلار برای تدارک نیروهای اعزامی به سوریه به منظور مبارزه با صهیونیسم به برادرش مرتضی پرداخت شود. (برای تاریخ می گویم، جلد ۱، ص ۲۱۸)

از سوی دیگر یک هفته از ورود نیروهای ایرانی به سوریه گذشته بود. حاج احمد هم که مطمئن شده بود که سوریها کاری نمی‌کنند و قرار هم نیست کاری کنند. حاج احمد وقتی دید از نظر نظامی کاری نمی‌تواند بکند به فکر افتاد کاری فرهنگی و اجتماعی بکند که لااقل بی فایده نباشد. جمعه ۲۸ خرداد نیروها را با نظم و انضباط به مراسم نماز جمعه در مسجد جامع اموی دمشق برد. بچه‌ها نماز را به همراه مردم خواندند و از آنجا به زیارت مقام رأس الحسین رفتند. رژه منظم و مصمم بچه‌ها از بازار الحمیدیه (بازار اصلی دمشق) ابهت و شکوه خاصی داشت. مردم در دو طرف بازار ایستاده بودند. برخی بغض داشتند. برخی گریه می‌کردند. عکس امام را پخش می‌کردند. برخی شعار می‌دادند: «خیبر خیبر یا صهیون / جیش محمد قادمون»، «یا لبنان یا لبنان / هذا جنود القرآن». نه تنها بازاری‌های سوق الحمیدیه بلکه مردم سوریه و عرب تا کنون چنین نیروهای مصمم و با ابهتی ندیده بودند. حاج احمد هم مانند بچه‌ها کنار مقام رأس الحسین ایستاده و اشک می‌ریخت. بچه‌هایی که سال‌ها حاج اح

منبع خبر: خبرگزاری مهر

اخبار مرتبط: تنها حاج احمد نبود که آرزوی جنگ با اسرائیل را داشت