اگر امروز بمیرم، خوشحال خواهم مرد - Gooya News
مهدی موسوی شاعر و فعال مدنی در گفتگو با روزنامه اسرائیلی «هاآرتص»: بخشی از روح من برای همیشه در زندان مُرد
*منبع: روزنامه هاآرتص
*نویسنده: ایتای ماشیاخ
*ترجمه و تنظیم از کیهان لندن
روزنامه «هاآرتص» در گفتگوی مفصلی که با مهدی موسوی شاعر و فعال مدنی منتشر کرده، موضوع دستگیری و شکنجه و زندگی در تبعید و حسرت گذشته را از زبان او نقل میکند. ایتای ماشیاخ که این گفتگو را در رفت و آمد چند روزه با موسوی تنظیم کرده است مینویسد که مصاحبهاش به ماجرای یک فعال مدنی و شاعری که به جرم توهین به مقدسات رژیم جمهورى اسلامى به ٩ سال زندان و ٩٩ ضربه شلاق محکوم شد و از وطن خود به نروژ گریخت میپردازد. این گفتگو در سفری که موسوی در بهار امسال به مناسبت ترجمه اشعارش به زبان عبری به اسرائیل داشته انجام شده است.
«یک روز آنها مرا به طرز وحشتناکی شکنجه کردند. روی زمین انداختند و لگدم زدند. متوقف نشدند تا به سلول انفرادی منتقلم کردند، روی زمین افتادم و نتوانستم بخوابم. تمام بدنم درد میکرد. وقتی نمیتوانید در سلول بخوابید، با خودتان صحبت میکنید. نه خودکار، نه تخت، نه توالت، هیچ چیز وجود ندارد. تنها چیزی که داری خودت هستی. از خودم پرسیدم اگر امروز بمیری چه اتفاقی میافتد؟»
مهدی موسوی در یک فلافلفروشی در خیابان بوگراشوف تل آویو نشسته است. در تهران، حدود دو دهه پیش، مخاطبان پای شعرخوانی او مینشستند. در نمایشگاههای کتاب، صفهای طولانی از افرادی تشکیل میشد که میخواستند او یکی از کتابهای شعرش را برایشان امضا کند.
حالا تقریباً یک دهه است که موسوی ۴۶ ساله در تبعید زندگی میکند، گویی در جزیرهای بیابانی، دنیایی که فقط یک نفر جمعیت دارد. این دنیایی است که تماماً از بازی با کلمات به زبان فارسی، ابیات عاشقانه درباره میادین و اماکن عمومی در تهران و خطاطىهاى زیبا، قطعهای از سرزمین نقرهاى ایران در قلب یک شهر سرد نروژی شکل گرفته است. رفتار ملایم و مؤدبانه او با داستانهای خشونت و درد پایدار و مداوم وی در تضاد است.
👈مطالب بیشتر در کیهان لندن
او میگوید: «تمام عمرم را نگاه کردم و جواب دادم، کافیست. اگر امروز بمیرم، خوشحال خواهم مرد. من هر چیزی را که میخواستم تجربه کنم، تجربه کردهام.»
گاهی به نظر میرسد چیزی در چشمان این شاعر خاموش شده است. او در یکی از چندین گفتگوی ما، پس از اینکه ماه گذشته برای اولین بار به اسرائیل آمد، به من گفت: «فکر میکنم آنها مرا در زندان کشتند. بخشی از روح من در زندان مرد، برای همیشه.»
اما بعد شروع به صحبت از کارگاههای شعر و شاگردانش میکند و بدن تنومندش- کبود شده از شکنجه و آزارهای دیگر، هنوز از ترس و فرار، از حسرت- به بدن بیخیال پسری شهرستانی بدل میشود؛ کرج، شهری خارج از تهران که در آنجا از ۱۱ سالگی شروع به سرودن شعر کرد.
من در سه روز پر مشغله، مهدى موسوی را همراهی کردم، در حالی که او در یک کنفرانس دانشگاهی شرکت کرد، به گشت و گذار پرداخت، با شاعران محلی دیدار داشت و با خوانندگان در هفته کتاب عبری گفتگو نمود.
او از حباب ادبیات و شعری سخن گفت که زمانی در ایران در این حباب سکونت داشت و از خشونتی که آن را در هم شکست و وى را به تبعید انداخت. او با ستایشگران محلی- برخی در تبعید خودشان- ملاقات کرد و در هر فرصتی کتابی را باز میکرد و اشعاری را با صدای رعد میخواند. ممکن است یک پرسش کاوشگر در ذهن کسی که چند روز متوالی روایتهای این مرد را میشنود طنینانداز شود: اگر چیزی پیدا کردهاید که زندگی شما را پر میکند، تا کجا برای آن پیش خواهید رفت؟
جمعیت اندکی در سالنی در دانشگاه حیفا گرد آمدهاند که بیشتر آنها فارسیزبان هستند. یکی از آنها، پروفسور ایوان کوزلوفسکی گولان است که سرپرستی برنامه کارشناسی ارشد دانشگاه در رشته فرهنگ و مطالعات فیلم را بر عهده دارد و میزبان این نشست بود.
او توضیح میدهد که شعر در ایران از جایگاه استثنایی و ویژهای برخوردار است. وى میگوید: گاهی اوقات میبینیم که مردم در کافهها ایستادهاند و شعر میخوانند و مى افزاید: «سفیر سابق بریتانیا در ایران به من گفت که یکبار در جاده کنار گروهی از رانندههای کامیون ایستاده بوده که به نظر میرسید در حال نوعی مشاعره و رقابت بر سر این بودند که چه کسی میتواند بیشترین شعر را به خاطر آورد بحث مىکردهاند. این فرهنگ این کشور است. فرهنگ بالا یا فرهنگ پایین وجود ندارد، همه آن را به اشتراک میگذارند.»
یک زبانزد رایج به کنایه میگوید که در بین هر ١٠ ایرانی، ١١ شاعر وجود دارد! مردم میگویند تقریباً در هر گفتگویی که به فارسی انجام میشود، احتمالاً در مقطعی شعری نیز نقل میشود. بسیاری از ابیات به عنوان زبانزد معروف شدهاند و مزار بسیاری شاعران مشهور به زیارتگاه تبدیل شده است.
مهدی موسوی میخندد و مى گوید: «معروف است که در ایران سه میلیون نفر شعر میگویند. در خانواده من شش نفر هستند و شعرهایشان را هم منتشر کردهاند.» او توضیح میدهد که حتی اگر ایرانیها همیشه از سبک ادبی بالایی استفاده نکنند، جاذبه طبیعی به ساختار شعری دارند. حتی وقتی ١٠ هزار هوادار در ورزشگاه آزادی (آریامهر) به داور فحش میدهند و از الفاظ رکیک استفاده میکنند، این کار را هم با وزن و قافیه انجام میدهند.
موسوی در ٢٠ سالگی با انتشار اولین کتاب موفق خود وارد دنیای شعر شد. او میگوید: «این به خاطر من نبود، نسل من بود که خون تازهای به شعر ایران تزریق کرد. پیش از ما، مردم در مورد عشق قدیمی به زبان باستانی مینوشتند. من در مورد یک مثلث عاشقانه در یک مهمانی نوشتم.»
یکبار موسوی از شکنجهگرش پرسید: «من علیه نظام فعال نیستم و یک فرد مستقل هستم، چرا مرا شکنجه میکنید؟» او پاسخ داد: «در ایران یا با ما هستید یا علیه ما. راه سومی وجود ندارد!»
موسوى به موازات حرفه خود به عنوان داروساز با مدرک دکترا از دانشگاه مشهد، شروع به انتشار شعر، برگزاری جشنوارهها و سردبیری یک مجله ادبی کرد تا اینکه انتشار آن توسط مسئولان رژیم در سال ١٣٨٧ ممنوع شد. وى در اواخر دهه ١٩٩٠ برای برگزاری یک کارگاه نویسندگی اجازه خواست، اما وقتی پس از شش ماه مجوزی دریافت نشد، آن را به عنوان یک پروژه زیرزمینی راهاندازی کرد.
او با خنده میگوید: سی سال پیش پدرم به من گفت: «وارد دنیای ادبیات نشو، چون در نهایت دستگیر میشوى و پولی هم نخواهى داشت.». حق با او بود! من چیزی نداشتم، اما خوشحال بودم، چون در کنار شاگردانم بودم. من با ادبیات زندگی کردم.
کارگاههایی که او مدیریت میکرد رایگان بود و از استقبال ویژهای برخوردار میشد و از صبح تا ساعات عصر ادامه داشت. شرکتکنندگان دبیرستانی و یا دانشجو بودند. او میگوید که برخی از آنها به نویسندگان مشهور تبدیل شدند و بعضى امروز در زندان هستند. چند سالی در این جلسات شرکت کردند، از جمله فاطمه اختصاری که او نیز دستگیر و محاکمه شد و بعد با موسوی از ایران گریخت.
منبع خبر: گویا
اخبار مرتبط: اگر امروز بمیرم، خوشحال خواهم مرد - Gooya News
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران