موکب «الویه» در ری/وقتی «محمدطاها»به مهمونی۱۰کیلومتری غدیر نرسید

موکب «الویه» در ری/وقتی «محمدطاها»به مهمونی۱۰کیلومتری غدیر نرسید
خبرگزاری مهر

خبرگزاری مهر، گروه استان‌ها؛ مریم فولادزاده: به مهمونی ده کیلومتری نرسیده است؛ اما بساط میزبانی‌اش را در ماشین ریخته و آمده سمت قبله تهران؛ به نزدیک‌ترین نقطه اتصال به حرم، درست نزدیک در ورودی. اسمش را هم گذاشته موکب سیار «الویه».

درب صندوق عقب پژو مشکی ۴۰۵ که بالا می‌رود، بوی خیارشور بیرون می‌زند و پشت‌بندش بوی الویه، می‌گوید: «هرچه فکر کردم که نذری چه بیاورم، چیزی به ذهنم نرسید. محمدطاها، پسر بزرگم گفت: «حاج آقا صلواتی می‌گوید روز غدیر از هرچیزی که خودتان دوست دارید به مردم بدهید، چی بهتر از الویه!» همین شد که از دیشب شروع کردیم به پختن مرغ و سیب زمینی و تخم‌مرغ برای روز اطعام الطعام».

چند دختربچه با لباس‌های ترکمن قرمز، می‌دوند. نزدیک ماشین که می‌شوند، محمدطاها با صدای بلند می‌گوید: «صبر کنید». دختربچه‌ها پایشان را از روی گاز برمی‌دارند و ترمز می‌کنند. بعد هم با چشم‌های پر از سوال نگاه‌ش می‌کنند. نیم باگت‌های الویه که در دست هرکدامشان می‌نشیند، یک رد سریع خنده می‌آید. یکی‌شان داد می‌زند: «آخ جان! الویه».

خیلی از زائرهای نشسته در خیابان منتهی به حرم، مسافرند. زیرانداز و فلاسک آب و چای و چندتا بالش و پتوی مسافرتی، شبشان را صبح می‌کند. نه از پیک‌نیک خبری هست و نه غذای حاضری. روی بعضی از زیراندازها یک چیز مشترک هست: یکبار مصرف‌های پلو؛ از همان ۱۴ هزار پرس غذای متبرکی که در ضلع شرقی حرم، به مناسبت عید ولایت داده‌اند.

صدای بوق پشت بوق بلند می‌شود

«ظرفیت پارکینگ تکمیل شده، دور بزنید» این را مردی می‌گوید که سر در پارکینگ ایستاده. ماشین‌ها کیپ شده‌اند و تمام جای پارک‌ها اشغال. آن‌هایی که با خانواده‌اند می‌ایستند. در ماشین‌ها باز می‌شود و مسافرها که خانم‌های مسن و بچه‌های قد و نیم قد هستند، پیاده می‌شوند. راننده‌ها می‌روند دنبال جای پارک‌. پیرمرد اتو کشیده‌ای از ماشین پیاده می‌شود. ویلچر را بیرون می‌آورد. در ماشین را باز می‌کند و می‌گوید: «نگران نشوی، الان برمی‌گردم». پیرزن روی ویلچر جا خوش می‌کند و خیره می‌شود به گنبد.

حرم غرق نور است. چراغانی‌ها خبر از یک مناسبت بزرگ می‌دهند؛ مناسبتی که وزیر کشور را هم در روز ۱۸ ذی‌الحجه راهی حرم کرده است. «وزیر کشور را امروز دیدی؟ از بغلش رد شدم!» این را مرد سی و چند ساله‌ای که بچه بغلش است، به دوستش می‌گوید.

صدای مولودی‌خوانی از مأذنه‌ها بلند است. زنی دستش را جلو می‌آورد و با دوستش مصافحه می‌کند: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوِلاَیَهِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْأَئِمَّهِ عَلَیْهِمُ السَّلاَمُ» و چشم‌هایش برق می‌زند.

تبلیغات محیطی برای عید غدیر، در شهر ری جانانه است. از پرچم‌های مکتوب «علی ولی الله» گرفته تا رنگ‌آمیزی المان‌های شهری.

در طول مسیر که می‌آمدیم، به جز آذین‌بندی‌های جذاب، مشارکت مردمی برای بزرگداشت عید غدیر، چشم‌گیر بود. جلوی خانه‌ها یا در موکب‌های دو سه متری، بساط شربت خنک زعفران، پرتقال و آبلیمو و آب هندوانه و شیرینی گل‌محمدی و … به راه بود. بعضی‌ها هم نذرشان را می‌آوردند برای موکب‌ها که توزیع کنند؛ از آش گرفته تا لقمه‌های نان و پنیر.

هدف مشترک، شادی مشترکی آورده بود؛ بزرگداشت غدیر و تفاخر به شیعه امیرالمؤمنین بودن و در ذیل رستگاران قرار گرفتن. همان‌طور که رسول اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) فرمودند: «قسم به او که جان من در دست اوست، این (علی) و شیعیان او رستگاران روز قیامت هستند.»

جمعیت به صف می‌شوند. در کمتر از دو دقیقه سبد خالی می‌شود

از نزدیک سقاخانه حرم در ضلع شرقی صدای مولودی می‌آید. جمعیت جلوی سقاخانه زیاد است. سر در آن نوشته است: «سقاخانه حضرت زینب (س)». در سمت چپ آن به پدر بانو سلام داده‌اند: «السلام علیک یا علی‌بن‌ابیطالب» و در سمت راست به مادر بانو: «السلام علیک یا فاطمة الزهرا»

اسامی چهارده معصوم هم به صورت مجزا، در صدر سقاخانه قرار گرفته؛ با پرچم‌های سبز کوچکی که هراز گاهی با نسیم ملایمی که می‌آید، تکان می‌خورند. چای شیرین در لیوان‌های یک بار مصرف می‌دهند. مشتری‌هایش هم از همه رده‌های سنی هستند؛ از کودکان پنج ساله تا افراد ۹۰ ساله!

محمدطاها با یک سبد سبز می‌رسد. سبد تا خرخره پر از ساندویچ است.

به جوان بیست ساله‌ای که توی سقاخانه ایستاده می‌گوید: «نذر سلامتی امام زمان (عج) در روز غدیر است؛ توزیع می‌کنید؟»

جمعیت به صف می‌شوند. در کمتر از دو دقیقه سبد خالی می‌شود.

می‌خواهم اسم من را هم در ثواب اطعام غدیر، بنویسند

هنوز سبد را برنداشته، خانمی با مانتوی آبی می‌رسد؛ با یک پلاستیک بزرگ پر از لقمه. می‌گوید: «می‌خواهم اسم من را هم در ثواب اطعام غدیر، بنویسند.»

یاد این جمله از امام رئوف علی‌بن موسی‌الرضا (ع) می‌افتم: «هرکس در روز غدیر به مؤمنی غذا بدهد، مانند کسی است که به تمام انبیا و صدیقین غذا داده باشد.»

همه به تکاپو افتاده‌اند تا سهمی از این عید داشته باشند. هرکس به فراخور وسعش.

لقمه‌ها پر از مرغ و ذرت است. مرد پنجاه ساله‌ای با یک گونی بزرگ بازیافتی روی کول، نفس تازه می‌کند و می‌ایستد به تماشای صف. خانم مانتو آبی دو تا لقمه از پلاستیک کوچک‌تری که در دستش است، سمتش می‌گیرد؛ انگار گرسنگی‌اش را فهمیده است.

بیشتر از هر چیز، شاد کردن مؤمن در این روز را همه می‌دانند. بخش پررنگ‌تر آن هم اطعام است؛ با شکلات و شیرینی، میوه و ساندویچ و لقمه و غذا.

بچه‌ها عیدی

سادات هم دست به نقد هستند. مرد مسنی با موهای جوگندمی، نزدیک سقاخانه می‌شود. شال سبز دور گردنش حکایت از سید بودنش دارد.

یک دسته دو هزار تومانی شق و رق را از جیب کتش درمی‌آورد و می‌گوید: «بچه‌ها عیدی».

بچه‌ها دورش را می‌گیرند و به سرعت پول‌ها ته می‌کشند. آن‌هایی که بی‌نصیب مانده‌اند، با بسته‌های شکلات راهی می‌شوند؛ با خنده‌ای که روی صورتشان دویده است.

هنوز صدای بوق ماشین می‌آید. انگار جمعیت به دریا وصل هستند که هرچه می‌آیند و می‌روند، تمام نمی‌شوند.

در روز عید ولایت به زیارت نواده صاحب این روز آمده‌اند تا مسیر حرکتشان به سمت آخرت را درست‌تر تنظیم کنند؛ چون در کنار فردی که امام هادی (ع) براساس مصالح خاصی چون تجلیل مقام او و درست کردن پایگاهی برای شیعیان امیرالمومنین در کنار مزارش برابری زیارتشان با زیارت امام حسین (ع) را فرموده‌اند، راه را از بیراهه بهتر می‌توان پیدا کرد.

مگر می‌شود خط اتصالی از غدیر تا ظهور پیدا نکرد

دست‌هایی که به شبکه مزار گره می‌خورد، پر از خواسته است؛ از خواسته‌های مادی تا معنوی. پیرزنی با واکر گوشه‌ای کنار ضریح ایستاده. قطره‌های بلوری اشک تند تند از روی صورتش می‌چکند:

«خدایا شکرت که ما را شیعه مولا قرار دادی، خدایا نوشیدن آب از دست ساقی کوثر را قسمت ما کن…خدایا همه شیعیان جهان را به حق امیرالمؤمنین در پناه خودت نگه دار.» یک دفعه همه آمین می‌گویند، انگار همه گوش شده‌اند تا دعاهای پیرزن را آمین بگویند.

خانمی که عبایش بلندتر از قدش است، رو به ضریح می‌ایستد. کمی چشم‌هایش را می‌چرخاند و بعد با صدای بلند می‌گوید:

«خانم‌ها دعای فرج یادتان نرود. بعد شروع می‌کند به زمزمه: اللهم کن الولیک الحجة بن الحسن»

راستی چه تقارن زیبایی است که عید ولایت در روز جمعه افتاده است. روزی که متعلق به کسی است که خاتَمَ الْأَئِمَةِ است. اگر جدشان شروع کننده امامت در روز غدیر بودند، اوست که امامت را با حکومت جهانی‌اش به پایان می‌رساند. اصلاً مگر می‌شود خط اتصالی از غدیر تا ظهور پیدا نکرد؟

آخرین لقمه از موکب سیار الویه قسمت شماست

گوشی را باز می‌کنم و می‌روم سمت این فراز خطبه غدیر:

«اَلَا اِنَّ خَاتَمَ الاَئِمَهِ مِنِّا القَائِمُ المَهدِی» «آگاه باشید که القائم المهدی از ماست.»

جمعیت کنار ضریح زیاد می‌شود و زمزمه‌ها آمیخته. آن‌هایی که دعای فرجشان تمام شده، می‌روند سمت درب خروجی.

بیرون از حرم نسیم ملایمی می‌وزد. رو به گنبد ایستاده‌ام که دستی جلویم دراز می‌شود:

«آخرین لقمه از موکب سیار الویه قسمت شماست.»

محمدطاها این را می‌گوید و با لبخند دور می‌شود

منبع خبر: خبرگزاری مهر

اخبار مرتبط: موکب «الویه» در ری/وقتی «محمدطاها»به مهمونی۱۰کیلومتری غدیر نرسید