موسیقی عامه‌پسند و سربازی اجباری/ علیرضا گودرزی

    خانه  > slide, سایر گروهها  >  موسیقی عامه‌پسند و سربازی اجباری/ علیرضا گودرزی

  •  خبر اختصاصی
  •  تاریخ : ۱۴۰۲/۰۴/۲۱
  •  دسته : slide,سایر گروهها
  •   لینک کوتاه :
  •  کد خبر : 020421518
چاپ خبر

موسیقی عامه‌پسند و سربازی اجباری/ علیرضا گودرزی

ماهنامه خط صلح – هر بار از سربازی اجباری می‌شنوم، صدای شهرام آذر، همان سندی خودمان، در گوشم می‌پیچد: «یغلوی به دست تو صف واسه ساچمه‌پلو…». چند سالی است که هشتگ از سربازی بگو در شبکه‌های اجتماعی دیده می‌شود. اما ترانه‌ی سندی نه در سال‌های اخیر و با شبکه‌های اجتماعی مدرن، که سال ۱۳۷۶ و روی نوار کاست دست‌به‌دست می‌شد. آن سال‌ها خبری از این همه فعال حقوق بشری و رسانه‌های رنگارنگ و جنگ‌های تبلیغاتی بر سر روایت‌ها نبود. نوار بود که روی آن می‌شد موسیقی سنتی مجاز، آهنگ‌های قبل از انقلاب، نوحه و مداحی، آهنگ خارجی، تک‌وتوک پاپ نوپای بعد از انقلاب یا ترانه‌هایی که به اسم لس‌آنجلسی می‌شناسیم، شنید. آن سال‌ها، صدای سندی انگار پژواک رنج نسل‌هایی بود که حتی نُه سال بعد از پایان جنگ باید به سربازی می‌رفتند و عمرشان را هدر می‌دادند.

در این مطلب، سربازی نقطه‌ی تمرکز من نیست. می‌خواهم از سندی بنویسم. گروهی که با تنها مدیومی که در اختیار داشت، به امر اجتماعی می‌پرداخت. موسیقی آن سال‌ها را که مرور کنیم، یا از عشق می‌شنویم (از این لحاظ فرقی بین موسیقی سنتی و لس‌آنجلسی نیست)، یا از اشعار عارفانه‌ی قدمایی و جدید. امر اجتماعی انگار دغدغه‌ی جدی موسیقی ما نبود. حقوق بشر هم تحفه‌ای مهجور بود در دست معدود نویسندگان و روشنفکران. تا آزادی نسبی فضای مطبوعات در سال ۱۳۷۶ و در پی انتخاب سیدمحمد خاتمی به‌عنوان رئیس جمهور (از قضا همان سالی که ترانه‌ی سربازی سندی منتشر شد)، اینتلیجنتسیای ایرانی هم خیلی کاری به حقوق بشر نداشت.

سندی لس‌آنجلسی می‌خواند و در عین حال لس‌آنجلسی نمی‌خواند. فرم کارهای او را می‌شد در «آهنگ‌های خارجی» شنید، درونمایه‌ی آن به جامعه‌ی ایران نظر داشت، بندری هم می‌زدند! ترکیب عجیب کارهای سندی می‌توانست برایش شکست تجاری باشد. کسانی که برای شنیدن آثار سندی پول می‌پرداختند، همان کسانی نبودند که جامعه‌ای که سندی از آن می‌گفت را در همان زمان تجربه می‌کردند. برای مهاجران ایرانی که به اروپا یا آمریکا رفته بودند، صیغه، بیکاری، اعتیاد، خشونت خانگی، سربازی یا مسائلی از این دست، آن‌طور که سندی مطرح می‌کرد، مسئله نبود؛ هرچند آن را در کانتکست جامعه‌ی ایرانی به‌خوبی می‌شناختند. جوانی که می‌توانست صدای خود را از حنجره‌ی سندی بشنود، نمی‌توانست در اقتصاد هنر سندی نقشی داشته باشد. تنها کاری که از دستش برمی‌آمد این بود که نوار سندی را روی کاست ای‌اف آبی‌رنگ سونی کپی کند و چند دقیقه‌ای بیان نوعاً شادی از روزگار نسبتاً تلخ خودش را بشنود.

امر اجتماعی در دو آلبوم اول سندی هم هست. اما مضامین حقوق بشری از آلبوم سوم، «دینگ دنگ» (۱۳۷۳) با وضوح مطرح می‌شود. ترانه‌ی «بی‌تقصیر» که راجع به اعتیاد است، فضایی ترسیم می‌کند شبیه فیلم «گوزن‌ها». خواننده از سرگذشت خودش به‌عنوان قربانی جامعه می‌گوید که او را به سوی اعتیاد هل داده است. سردرگمی و بی‌هدفی و ارزش‌های در حال گذار جامعه، او را به سوی نوعی نیهیلیسم پیش برده که دیگر «بعد از ده سال بیرون [زندان] هم براش غریبه». اوج بیمارگونگی ذهن راوی در بند ترجیع (Chorus) نمایش داده می‌شود؛ سوپی از جمله‌های یک کانتکست اجتماعی، فاقد انسجام، اما بسیار شیوا در بیان آن‌چه راوی می‌خواهد به ما بفهماند: «ما یه عمره لاشخوریم، تنمون ضایع شده، چند سر نون خور داریم، هیچ جا رامون نمیدن، ببخشید جناب سروان، سرکار جون بچه‌ات، یارو ملاقاتی نداشت، جون هرچی مرده، هشتا بخیه خوردم، لوتی پیدا نمی‌شه، سنت شب جمعه، جنسا رو آب کرده، خدا بیامرز رفتگون، توی کلونتری خوابیده، دسته‌اش کار زنجونه، نه جا داری نه خونه».

ترانه‌ی دیگر همین آلبوم، بیکاری را هدف می‌گیرد؛ حق بر کار را یادآوری می‌کند و بیکاری را مقدمه‌ی دیگر مشکلات می‌داند. علاوه بر خودِ کار، شایستگی کار را هم مطرح می‌کند؛ امری که بعدها توسط سازمان بین‌المللی کار از اجزای نظام حقوق بشری کار شناخته شد. سندی طعنه می‌زند که: «می‌خوای پولدار شی نمی‌دونی چه کنی میری مواد قاچاق می‌زنی، عرق تو خونه درست می‌کنی انقد می‌خوری تا بالا بزنی، با دوستات جمع می‌شی همه توی خونه، بساط منقل به پا می‌کنی، فیلم‌های ممنوع نگاه می‌کنی، میگی شت! تو بیکاری».

جمع‌الاضداد این آلبوم اما ترانه‌ای است با عنوان «صیغه». ریتم تند، ملودی شاد، طنز کلامی، مضمونی دلخراش: پدری از راه می‌رسد و زن صیغه‌ای‌اش را به خانواده‌اش معرفی می‌کند. راوی، پسر خانواده است که شهرام آذر به جای او می‌خواند. خشونت موج می‌زند، بوی عرق و خون و کبودی و صدای عربده و جیغ را می‌توان از پس ضرباهنگ شاد و ملودی زیبا شنید. وقتی بیست و چند سال بعد، در آستانه‌ی میانسالی این ترانه را گوش می‌کنم، حس می‌کنم شاید خاطراتی است که مردی از کودکی‌اش برای روانکاوش باز می‌گوید. مالیخولیا و تروما، شاید سازوکارهای دفاع روانی کاری کرده‌اند که خاطراتی چنین تلخ را این‌قدر شاد و طنازانه نقل کند. مادری که در خانه مانده و مستأصل است «ملاقه و کفگیر» تنها سلاح‌های او است برای دفاع از خودش، فرزندانش و حریمی که باید دیگر با «شمسی خانم» تازه‌وارد تقسیمش کند. در دقیقه‌ی دوم، روایت را دوباره و با تفاوت‌هایی می‌گوید. این بار بچه‌ها با صدای بلند می‌گویند که مادرشان باید بماند و سپس پدرشان با کمربند می‌آید. بچه‌ها به حیاط پناه می‌برند و مادر، چادربه‌کمربسته، با جارو به‌سراغ شمسی می‌آید. بچه‌ها از مامان می‌خواهند که بابا را هل دهد. بچه‌ها خشونت را دیده‌اند و بازتولید می‌کنند. نمی‌دانیم انتهای داستان چیست؟ اما ملودی معروف «عروسی» می‌گوید که احتمالاً شمسی خانم در خانه ماندنی شده است. شمسی خانم که در روایت کودکانه‌ی دشمن است، انگار خودش هیچ فاعلیتی در ماجرا ندارد و خودش قربانی دیگری است؛ زن بی‌پناه دیگری مثل مادر قصه. این روایت تمام می‌شود، اما سندی روایت‌های دیگری دارد.

آلبوم بعدی سندی به نام «کبری» که در سال ۱۳۷۵ منتشر شد، ترانه‌ای داشت که چندان طنازانه نبود، عصبانی بود و آرزو می‌کرد: «بشکنه اون دستایی، که بچه‌ها رو کتک می‌زنن». روزگار سخت کودکانی را تصویر می‌کرد که در مدرسه یا خانه کتک می‌خورند. نکته‌ی جالب این ترانه، اشاره به آزادی بیان و اظهار نظر کودکان است که شاید در جامعه‌ی ما هنوز هم چندان شناخته‌شده نباشد؛ هرچند در ماده‌ی ۱۵ کنوانسیون حقوق کودک (۱۹۸۹) صراحتاً به آن اشاره شده است. خود رهایی کودکان از آزار فیزیکی نیز در ماده‌ی ۱۹ همین کنوانسیون مندرج است. در مورد خشونت فیزیکی علیه کودکان، سندیِ خشمگین دیگر طنز ندارد. فقط یک آرزو را تکرار می‌کند: «دستشان بشکند».

آلبوم بعدی، موسوم به «خواننده‌ی تاپ» که در سال ۱۳۷۶ راهی بازار شد، همان‌جایی است که متن حاضر از آن شروع شد: نابرابری در فرصت‌های آموزش عالی و روایت‌هایی از ماه‌ها اتلاف عمر به‌عنوان سرباز اجباری. باز لحن طنزآمیز و همراهی آن با آمیزه‌ای از موسیقی راک و عربی به کمک سندی می‌آید تا اثری خلق کند که بعد از بیست و چهار سال هنوز تازه است. برای من که سربازی نرفته‌ام و فقط خاطراتی را از سربازی‌رفته‌ها شنیده‌ام، دژبان‌های گردن‌کلفت، پوتین‌های سنگین و پالتوهای نظامی، از جلو نظام، تنبیه، کلاغ‌پر، مستراح‌شوری و محرومیت از مرخصی استحقاقی، همیشه بخشی از تصور من بوده است. خودش هم می‌گوید که گویا خاطراتی که «اصغری» نامی تعریف کرده، در پادگان زنده می‌شود. رنجی که از آغاز دوران سربازگیری اجباری رفته را روایت می‌کند و «کار اجباری» را، «بیگاری» را در خلال آن نشان می‌دهد.

اما یکی از مهم‌ترین آثار سندی از حیث پرداختن به موضوعات حقوق بشری، در همین آلبوم است: «مردسالاری». با همان شوخ‌طبعی، به نظم مردسالارانه‌ی جامعه حمله می‌کند و اصطلاحات عامیانه را به‌شکلی همساز با سیاق به کار می‌گیرد: «اگه حرف زیاد بزنی بهت می‌گم هررری، برو خونه بابات اونجا بمون تا موهات مثل دندونات سفید شه!» نابرابری زن و مرد در خانه و جامعه را نمایش می‌دهد و به‌نحوی مبالغه می‌کند که شاید حتی مخالفش را هم بتواند رام کند. کارهای زن در خانه و بیرون از خانه باید به نفع مرد تمام شود و کار زن، خانه‌داری و بچه‌داری و شوهرداری است. حتی یک جا می‌گوید که «حق زن هم مال مردهاست!» شاید چنین صداهایی را امروز از خرده‌فرهنگ‌های تندرو بشنویم، اما نباید امسال را با بیست و شش سال پیش مقایسه کرد. آن زمان حرکت‌ها و خیزش‌های برابری‌طلبانه جنسیتی نه در ایران و نه در جهان، به این گستردگی نبود و هنوز سال‌ها زمان نیاز بود تا جامعه به پله‌ای برسد که در شهریور ۱۴۰۱ روی آن ایستاده بود. معدود فعالان حقوق زنان در آن سال‌ها صدایی نداشتند و وضع موجود آن روزها در جامعه عرف و هنجار به‌شمار می‌آمد.

«بابا» عنوان آهنگی بود که در آلبوم «رقص جوونا» و در سال ۱۳۷۸ وارد بازار شد. راوی باز هم کودکی است که از پدرش گلایه می‌کند. پدر، دائم‌الخمری است که «پر از درد و خشونت» است، گذشته‌ی سختی داشته و آن را بر سر همسر و فرزندش تلافی کرده است. راوی هنوز نیاز به پدر را حس می‌کند و از پدر می‌خواهد که خشونت را متوقف کند و به حمایت از او و مادرش بپردازد. فضای سیاه ترانه، بسیار هماهنگ با ملودی و ریتم، اثرگذارتر و پخته‌تر از کارهای پیشین است.

پیش‌تر اشاره شد که کارهای سندی عموماً تم اجتماعی دارند. این چند نمونه فقط شماری از آثار این گروه بود که مشخصاً به مسائل حقوق بشری می‌پرداخت. در سایر کارهای سندی اشاره به مشکل مسکن، متلک (آزارهای کلامی خیابانی)، ازدواج‌های بدون شناخت از همسر آینده، خرافات، مزاحمت تلفنی و مانند این‌ها فراوان است. حتی در ترانه‌ی مشهور «اهوازی (امشو شو شه)» که شاید بتوان آن را سمبل آهنگ‌های بندری دانست، ارجاع به فرهنگ بومی مردم خوزستان درونمایه‌ی اصلی کار است؛ بر خلاف بسیاری از ترانه‌ها در این سبک که صرفاً ریتم بندری دارد و از عشقی دم دستی به فردی از اهالی ندانم‌شهری به نام جنوب حکایت می‌کند.

اگر امروز در جایی ایستاده‌ایم که دغدغه‌های حقوق بشری بخشی از زندگی لااقل گستره‌ی وسیعی از افراد جامعه‌ی ما شده، خود را (دستکم تا حدی) بر اساس حقوق و تکالیفمان در جامعه می‌شناسیم؛ نه هنجارهای تحمیلی، دخترانمان هر روز سنگرهای جدیدی را در خیابان می‌گیرند و ما هم بی‌لکنت‌تر می‌نویسیم، یقیناً عوامل بی‌شماری دارد. هدف از این متن، یادآوری این نکته بود که هنرمندانی در این سال‌ها تلاش کرده‌اند و برای ساخت دیوار، در اندازه‌ی بضاعتشان آجری ساخته‌اند. فارغ از اختلافاتی که با آقای شهرام آذر دارم، با همین اندک شناخت از روی صفحه‌ی فیسبوک ایشان، می‌خواهم از ایفای نقششان تشکر کنم.

مطالب مرتـبط

    • صد و چهل‌ و ششمین شماره از ماهنامه‌ی خط صلح منتشر شد
    • مردی در تهران همسر خود را به آتش کشید
    • صدوچهل‌وپنجمین شماره از ماهنامه‌ی خط صلح منتشر شد
    • یک سرباز در گچساران خودکشی کرد
    • صدوچهل‌وچهارمین شماره از ماهنامه‌ی خط صلح منتشر شد

برچسب ها: از سربازی بگو خدمت سربازی خط صلح خط صلح 146 خواننده تاپ دینگ دنگ رقص جوونا ساچمه پلو سربازی سربازی اجباری سندی شهرام آذر صیغه علیرضا گودرزی کبری ماهنامه خط صلح موسیقی پاپ موسیقی لس آنجلسی

بدون نظر

نظر بگذارید

منبع خبر: هرانا

اخبار مرتبط: موسیقی عامه‌پسند و سربازی اجباری/ علیرضا گودرزی