آخرین لحظات نجات یک خلبان به روایت یک همرزم

آخرین لحظات نجات یک خلبان به روایت یک همرزم
خبرگزاری دانشجو

 به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، سرهنگ خلبان سید حبیب‌الله ملکوتی‌خواه از پیشکسوتان هوانیروز روایت می‌کند:قتی تیم آتش از یکی از عملیات‌ها برگشت یکی از خلبانان در حالی که با انگشتش علامت پیروزی و موفقیت را نشان می‌داد رو به سایر خلبانان که در محل بریف (کنترل ترافیک) موقت نشسته بودند گفت: «آخه این درسته که دکتر چمران با موتور سیکلت برود توی خط و محل تانک‌های عراقی را پیدا کند و به ما بگوید و بعد ما برویم آن‌ها را بزنیم؟» یکی دیگر از خلبانان گفت: «پس چکار باید بکنیم، در حالی که عراقی‌ها تانک‌ها را زیر زمین مخفی کرده‌اند و همه منطقه هویزه، دب حردان را زیر آتش دارند؟»

همان خلبان گفت: «یک طرح جدید! ما می‌توانیم در بالای سر دشمن پرواز کنیم و تانک‌های دشمن را در حال تیراندازی شناسایی و مورد هجوم قرار بدهیم.» این طرح را همه خلبانان قبول کردند در پرواز‌های بعدی یک فروند بالگرد به بالای سر دشمن می‌رفت و دشمن را وادار به عکس العمل می‌کرد و بالگرد‌های بعدی محل اختفای تانک‌ها را شناسایی و آن‌ها را هدف قرار می‌دادند.

این عملیات چندین بار در آن منطقه عملیاتی هویزه انجام شد و لرزه براندام دشمن افتاد، ولی دشمن نیز بیکار ننشسته بود و سعی می‌کرد که عملیات هوانیروز را متوقف کند و به همین خاطر وقتی بالگرد‌ها در منطقه ظاهر می‌شدند بلافاصله با تمام توان به پدافند می‌پرداخت و از آسمان و زمین گلوله می‌بارید. حالا هواپیما‌های دشمن نیز نقش خودشان را ایفا می‌کردند.

دشمن برای آنکه حرکت هوانیروز را متوقف کند تعدادی از افراد خود را که موشک قابل حمل بانفر (سام) را حمل می‌کردند در منطقه پراکنده کرد و در نتیجه یکی از بالگرد‌های کبرا به خلبانی جناب اسماعیل صحتی و بازیانفر هدف همان موشک‌ها قرار گرفت. با توجه به اینکه در آن عملیات بالگرد‌ها به ابتکار هوانیروزی‌ها در کنار هم پرواز نداشتند و به طور متفرق و جداگانه عمل می‌کردند ما که بالگرد رسکیو (امداد) بودیم فقط با خبر شدیم که یکی از کبرا‌ها هدف دشمن قرار گرفت. ما از جای آن دقیقاً خبر نداشتیم، ولی حدود میدان عملیاتش را می‌دانستیم و به طرف آن به پرواز در آمدیم.

آن روز‌ها ما قرار داشتیم در صورتی که بالگردی هدف قرار گرفت، خلبانان آن فلایت ژاکت (جلیقه نجات) خود را وارونه بپوشند، چون آستر تویی آن قرمز رنگ و خیلی زود قابل شناسایی بود.

ما رفتیم و رفتیم تا به یک شی قرمز رنگ رسیدیم وقتی به آن نزدیک شدیم متوجه شدیم که ایشان جناب اسماعیل صحتی هستند و از جناب بازیانفر خبری نیست. با توجه به اینکه صحتی آسیبی ندیده بود و ما باید بازیانفر را پیدا می‌کردیم. به پیشنهاد یکی از دوستان صحتی از «اسکید» یکی از کبرا‌ها که نزدیک به ما بود آویزان شد و با همان بالگرد از منطقه تخلیه شد؛ و ما به دنبال بازیانفر رفتیم. دشمن با دیدن ما شدیدا منطقه را زیر آتش گرفته بود و همه «کالیبر ۵۰»‌های خود را به طرف ما نشانه رفته بود. با این حال ما برای نجات خلبان خودمان رفته بودیم و باید او را پیدا می‌کردیم. بالاخره در نقطه‌ای علائم قرمز رنگی دیدیم و وقتی نزدیک شدیم متوجه شدیم که جناب بازیانفر هستند. کمی دورتر یک دستگاه جیپ عراقی برای دستگیری خلبان بالگرد آمده بود. ما زودتر او را سوار کردیم و در حالی که دشمن مسیر ما را شدیداً زیر آتش داشت از زمین بلند شدیم. وقتی از منطقه کمی دور شدیم نگاهی به کابین انداختم و متوجه شدم که جناب فرجی جا مانده است. مجبور بودیم قبل از رسیدن عراقی‌ها دور زده و فرجی را نجات بدهیم. همین کار را کردیم و قبل از رسیدن جیپ عراقی که به خیال خود منطقه را ترک کرده بودیم و او درحال بازگشت بود خود را به آن نقطه رسانده و فرجی را سوار کردیم.

جیپ عراقی با دیدن ما دوباره دور زد و به آن نقطه آمد. نگاهی به فرجی انداختم و از او پرسیدم چطور شد جا ماندی؟ او در جواب گفت: «در حالی که می‌خواستم آمپول به بازیانفر بزنم عقب عقب رفته و از در مقابل به زمین افتادم و شما متوجه نشدید و مرا جا گذاشتید؟ گفتم: «حالا شانس آوردی که قبل از جیپ عراقی به تو رسیدیم. او در حالی که هنوز آمپول را در دست داشت گفت: «آن وقت مجبور بودم این آمپول را به عراقی‌ها بزنم» و همگی خندیدیم.

منبع خبر: خبرگزاری دانشجو

اخبار مرتبط: آخرین لحظات نجات یک خلبان به روایت یک همرزم