رویارویی با فرهنگ‌ها: تصاحب یا تخیل؟

رویارویی با فرهنگ‌ها: تصاحب یا تخیل؟
رادیو زمانه
ادنا اوبراین

ادنا اوبراین (۱۵ دسامبر ۱۹۳۰) از مهم‌ترین نویسندگان معاصر ایرلند است. آثار او اغلب پیرامون  احساسات درونی زنان و مشکلات آنها در ارتباط با مردان و در جامعه اتفاق می‌افتد. نخستین رمان او «دختران روستایی» مشکلات زنان در دوران سرکوب حرکت های استقلال‌خواهانه ایرلند بعد از جنگ جهانی دوم را مضمون قرار می‌دهد. او که در حال حاضر در لندن زندگی می‌کند در هشتاد و نه سالگی برای تحقیق درباره ربودن دختران دانش‌آموز در نیجریه به دست بوکوحرام به آن کشور سفر کرد. حاصل سفر نویسنده به نیجریه رمان «دختر» است.
این رمان از منظر مریم روایت می‌شود. او که مانند همکلاسی‌هایش توسط جنگجویان بوکوحرام از مدرسه‌اش در نیجریه به مکان نامعلومی ربوده شده، با دوستش بوکی موفق به فرار می‌شود. ادنا اوبراین در این اثر با «همدلی عمیق» (ریچارد فورد) گزارشی از راه طولانی بازگشت به زندگی یک قربانی خشونت به دست می‌دهد. در این اثر زشتی جنگ در مقابل زیبایی طبیعت و شقاوت در برابر شفقت قرار می‌گیرد و در آن میان نویسنده در تلاش است حیثیت را به یک زن آسیب‌دیده باز‌گرداند. برخی از منتقدان بر آن‌اند که اوبراین این اثر را با تکیه بر تجربیات‌ شخصی‌اش در سال‌های بعد از جنگ جهانی دوم در ایرلند نوشته است. اما آیا واقعاً تجربه یک دختر نیجریه‌ای با تجربه یک زن ایرلندی قابل مقایسه است؟
این پرسش بحث تصاحب فرهنگی را مطرح کرده است و این مقاله گوشه‌هایی از این بحث درازدامن را آشکار می‌کند.
از اوبراین به عنوان کاندیدای جایزه نوبل ادبیات نام برده شده است.    

زمانی دختر بودم، اما دیگر نیستم. بو می‌دهم. سراپایم خونی است و خون خشکیده، سرپوشم هم چاک چاک. جنگلی را دیدم که به زور از آن گذشتیم، آن شب هولناک که من و دوستانم را از مدرسه دزدیدند.

رمان جدید ادنا اوبراین به نام «دختر» با این سطرها شروع می‌شود. اوبراین می‌گوید ایدۀ نوشتن رمانی نه فقط با موضوع دختری نیجریه‌ای بلکه از زبان دختر نیجریه‌ای دزدیده شده به دست بوکوحرام با خواندن مقاله‌ای جرقه خورد:

مقاله از زن جوانی می‌گفت که نوزاد به بغل از منطقۀ کوهستانی گوزا در شمال‌شرقی نیجریه، محل اختفای گروه تروریستی بوکوحرام، از جنگل سامبیسا گذشته بود. می‌گفت مادر و بچه از گرسنگی رو به موت بودند و حتی اسم خودشان را به یاد نمی‌آوردند.

در آوریل ۲۰۱۴، در شهر چیبوک نیجریه، ۲۷۶ دانش‌آموز دختر ۱۶ تا ۱۸ سالۀ عمدتاً مسیحی به دست گروه تروریستی اسلامی بوکوحرام از دبیرستان دولتی دخترانه ربوده شدند. قبل از این حمله، مدرسه به مدت چهار هفته به دلیل وخامت شرایط امنیتی تعطیل شده بود اما دختران برای شرکت در امتحان نهایی فیزیک در مدرسه بودند. پنجاه‌وهفت نفر از دخترها بلافاصله از کامیون‌ها پریدند و گریختند و تعدادی دیگر توسط نیروهای مسلح نیجریه نجات یافتند. با وجود امید به آزادی بقیۀ ۲۱۹ دختر، تصور می‌شود برخی از آنان مرده باشند. بنا بر گزارش عفو بین‌الملل در آوریل ۲۰۲۳، هنوز ۹۸ نفر از این دختران در اسارت بوکوحرام هستند.

آیا نویسنده‌ای ایرلندی می‌تواند دهشت اسارت، تحقیر، تجاوز گروهی، حاملگی ناخواسته را که دختر نیجریه‌ای اسیر در درست بوکوحرام از سر گذرانده دراماتیزه کند؟ اوبراین می‌گوید:

نمی‌توانم بگویم داستان را از دیدگاه یک دختر نیجریه‌ای نوشتم، بلکه از دید تمام آن دخترهای جوان [اسیر] نوشتم، احساسات و صداهای آنها را قاطی احساس و صدای خودم کردم تا به آنها جان بدهم. به کمک همذات‌پنداری دشوار با سرنوشت تراژیک دخترها بود که این کتاب را نوشتم.

رمان «دختر» نوشته ادنا اوبراین

وجه مشخصۀ آثار ادنا اوبراین ایرلندی متولد ۱۹۳۰ نویسندۀ رمان، داستان‌کوتاه و فیلمنامه، بازنمایی زنان و صراحت لهجۀ جنسی است. از همین جا می‌توان حدس زد که همچون اسلافش جویس و اوکانر، برخی از کارهایش در ایرلند ممنوع شد.

اولین رمان مشهور اوبراین، دخترهای دهاتی، اولین جلد از سه‌گانۀ دخترهای دهاتی بود. دو شخصیت اصلی رمان، کیت و بابا، دو دختر ایرلندی‌اند که خانه و صومعه را به دنبال هیجان و فرصت‌های رمانتیک دوبلین ترک می‌کنند. زندگی این دختران در جلدهای بعدی، دخترهای تنها (۱۹۶۲) و دخترهای متأهل سعادتمند (۱۹۶۴) دنبال می‌شود. دخترها هر دو در لندن ساکن شده‌اند و از خواب‌وخیال ازدواج و به طور کلی مردان درآمده‌اند.

اوبراین بعد از ۶۰ سال نویسندگی، در سال ۲۰۱۹ رمان «دختر» را منتشر کرد. دختر با الهام از زندگی دختربچه‌هایی نوشته شد که بوکوحرام از مدرسه دزدیده بود. او در هشتادوچهارسالگی چندین بار به نیجریه سفر کرد تا با ده‌ها زنی ملاقات کند که از عهدۀ فرار از دست تروریست‌ها برآمده بودند. بعد از ملاقات با این زنان و همچنین سازمان‌ها و انجمن‌های حامی آنان، پزشکان، درمانگران بود که دست به قلم شد.

علاوه بر استثمار فرهنگی، برخی داستان‌های بومی ارزش معنوی نزد قبیله یا فرهنگی دارند که در صورت روایت از زبان غیرخودی به این می‌ماند که کتاب‌های مقدس را بدون درک آنها بازنویسی کرده باشیم. اکثریت سفیدپوست از منظری فرادستْ فرهنگ اقلیت تحت سلطه را برای خودی‌های آن فرهنگ توضیح می‌دهند.

بوکوحرام مریم را همراه دیگر دانش‌آموزان از مدرسه می‌دزدد. دخترها را به اردوگاهی در عمق جنگل می‌برند، جایی که زنان دیگری هم به بردگی ارتش مجاهدان اسلامی درآمده‌اند. مجاهدان کودکان را می‌دزدند و شست‌وشوی مغزی می‌دهند و وارد دارودستۀ خود می‌کنند. این گروه در اصل فرزندانی از زنان برده به دنیا می‌آورند تا این کودکان دستورات گروه جهادی را انجام دهند. مریم روزها تا پای مرگ کار می‌کند و شب‌ها مورد تجاوز آئینی قرار می‌گیرد، با این هدف که سربازها روحیه بگیرند و ارادۀ زن‌ها در هم بشکند. در نهایت هم او را به سربازی شوهر می‌دهند که ساکن اردوگاه است و مریم را حامله می‌کند. بعد از اینکه مریم فرزند دخترش را به دنیا می‌آورد، با دختر دیگری می‌گریزد و به اعماق جنگل می‌رود تا از دست کسانی که اسیرش کرده‌اند بگریزد. مریم با فرزندش آواره می‌شود. خطراتی را پشت سر می‌گذارد و به شکل معجزه‌آسایی نجات پیدا می‌کند، اما هنوز هم باید با انگی مواجه شود که دختران گریخته از دست بوکوحرام می‌خورند.

اگر به این چکیده صحنه‌ای از سنگسار زن سردستۀ بوکوحرام را اضافه کنیم:

سنگ‌ها شتابان می‌آمدند و بیرحمانه بر صورتی می‌ریختند که زمانی افسانه‌ای‌ترین صورت در این منطقۀ محصور بود.

Ad placeholder

تصاحب فرهنگی

اولین سؤالی که به ذهن خواننده می‌رسد این است که زن سفیدپوست ایرلندی چگونه می‌تواند داستان دختر سیاه‌پوست نیجریه‌ای اسیر در دست بوکوحرام را روایت کند؟ آیا این داستان مصداق تصاحب فرهنگی است؟ بنا بر تعریف بریتانیکا:

تصاحب فرهنگی زمانی اتفاق می‌افتد که اعضای گروه اکثریت عناصر فرهنگی گروه اقلیت را به صورتی استثمارگرانه، موهن یا کلیشه‌ای از آن خود کنند. هرچند، برای درک پیامدهای تصاحب فرهنگی ابتدا باید تعریف کارآمدی از خود فرهنگ داشته باشیم.

خوانندگان اوبراین نیز ابراز تمایل می‌کنند که یکی از آن دختران اسیر که موفق شده از چنگ بوکوحرام بگریزد، اسارت و رنجش را روایت می‌کرد. به نظر برخی دیگر از همین خوانندگان سفیدپوست این دختران که هنوز از ترومای این اسارت بهبود نیافته‌اند، شاید تا سال‌ها قادر به روایت داستان خود نباشند. بگذریم از اینکه دغدغۀ اصلی این دختران که اغلب با فرزندی بازگشته‌اند، نه روایت اسارت بلکه سیر کردن شکم خود و فرزندان‌شان است، در جامعه‌ای که انگ مادام‌العمر این اسارت ناخواسته به آنان و فرزندشان چسبیده است.

همان‌طور که بریتانیکا در تعریف خود از تصاحب فرهنگی اشاره می‌کند، برای درک کامل این ایده باید فرهنگ را فهمید و تعریف کرد. انستیتوی سلطنتی فلسفه در سال ۲۰۱۷ این موضوع را به مناظره گذاشته است: ناشایستی تصاحب فرهنگی. مناظره با سخنرانی جیمز یانگ شروع می‌شود و یانگ ابتدا به سراغ تعریف تصاحب فرهنگی می‌رود:

تصاحب فرهنگی در حوزۀ نویسندگی یعنی نویسنده چیزی را از فرهنگی بگیرد که به آن فرهنگ تعلق ندارد.

او دو نوع تصاحب داستان و تصاحب فرهنگ را شرح می‌دهد، با تأکید بر اینکه هرگاه نویسنده به فرهنگی تعلق نداشته باشد، تصاحب فرهنگی روی می‌دهد. سپس روی «تصاحب صدا» انگشت می‌گذارد و آن را چنین تعریف می‌کند: «تصاحب صدا یعنی تصاحب فرهنگی با روایت داستانی به زبان اول‌شخص.» (مانند دختر اوبراین؟)

فرهنگ شسته‌رفته و مرزبندی شده نیست، بلکه از اجزای مختلف تشکیل شده است. مهاجران دقیقاً به کدام فرهنگ «تعلق» دارند؟ بلوز، سنت موسیقایی شیکاگو، موسیقی آفریقایی-آمریکایی، سرودهای مذهبی بردگان بوده است. پس با عبور از مرزها، چه کسی تصمیم می‌گیرد چه کسی به کدام فرهنگ تعلق دارد؟

از نظر یانگ، تصاحب فرهنگی دو ایراد عمده دارد: اول اینکه تصاحب فرهنگی ممکن است حقی را نقض کند و دوم اینکه از نظر اخلاقی توهین‌آمیز باشد. یانگ توضیح می‌دهد که در برخی فرهنگ‌ها (برخلاف فرهنگ غربی) داستان‌ها در مالکیت دائم فرهنگ بومی هستند؛ هرچند داستان‌های فرهنگ غربی در قلمروی عمومی تلقی می‌شوند، چون داستان‌های سنتی در فرهنگ غربی شامل کپی‌رایت نمی‌شوند (چون نویسندۀ مشخصی ندارند). سپس یانگ گویا از منظری پسااستعماری این شعار را سر می‌دهد: «اول زمین‌ها را می‌گیرند، بعد نوبت داستان‌ها می‌شود.» یانگ در پایان این مصاحبه دست روی بهره‌مندی مالی غیرخودی‌های فرهنگ(های بومی) از داستان‌های بومیان می‌گذارد و این کار را دزدی می‌نامد. علاوه بر استثمار فرهنگی، از نظر یانگ برخی داستان‌های بومی ارزش معنوی نزد قبیله یا فرهنگی دارند که در صورت روایت از زبان غیرخودی به این می‌ماند که کتاب‌های مقدس را بدون درک آنها بازنویسی کرده باشیم. نکتۀ جذابی که یانگ در تصاحب فرهنگی به شکلی مضاعف توهین‌آمیز می‌داند و آن را whitesplaining می‌نامد این است که اکثریت سفیدپوست از منظری فرادستْ فرهنگ اقلیت تحت سلطه را برای خودی‌های آن فرهنگ توضیح بدهند.

در ادامۀ این مناظره، سارا چرچوِل به‌نوعی در پاسخ جیمز یانگ سخنرانی خود را این طور شروع می‌کند:

اول از همه مایلم روز شکرگزاری را تبریک بگویم. همان‌طور که می‌دانیم جشن شکرگزاری به مناسبت ورود اروپاییان به‌ظاهر برای تأمین خوراک بومیان است. این کار خوبی ما را نمی‌رساند؟ قبل از اینکه ما [اروپایی‌ها] به آمریکا بیاییم، دست‌کم براساس تصور قرن نوزدهمی که ما داریم، نسل اول بومیان نمی‌توانستند غذای خودشان را تأمین کنند، اما بعد سفیدها آمدند و همه چیز را برای بومی‌ها حل کردند و بعد از اینکه به آنها بوقلمون دادند، هدایای بعدی عبارت بود از تصاحب زمین، نقض معاهدات، مهاجرت اجباری، قطحی، قلع‌وقمح، بیماریهای واگیر، اعتیاد و نسل‌کشی. ما هر سال این رویدادها را جشن می‌گیریم. لباس وحشی‌ها را تن بچه‌ها می‌کنیم و یادشان می‌دهیم استعمارگران اروپایی چقدر با جمعیت‌های بومی مهربان و از آنان سپاسگزار بودند.

Ad placeholder

سارا در ادامه از اینکه تصاویر بومیان مورد التفات سفیدپوست‌ها را در سخنرانی خود روی صفحه نمایش می‌دهد، به شکلی طعنه‌آمیز نسبت تصاحب فرهنگی به خود می‌دهد و می‌گوید این کارش بسیار توهین‌آمیز و از سر بی‌ملاحظگی است!» سپس سارا به مفهوم «فرهنگ» در گزارۀ ناشایستی تصاحب فرهنگی بازمی‌گردد. او می‌پرسد معنای تعلق به یک فرهنگ چیست؟ جشن سپاسگزاری که صراحتاً توهین به بومیان است، اکنون جزئی از فرهنگ آمریکاییان اروپایی‌تبار است. نکتۀ مدنظر سارا این است که فرهنگ شسته‌رفته و مرزبندی شده نیست، بلکه از اجزای مختلف تشکیل شده است. مهاجران دقیقاً به کدام فرهنگ «تعلق» دارند؟ بلوز، سنت موسیقایی شیکاگو، موسیقی آفریقایی-آمریکایی، سرودهای مذهبی بردگان بوده است. پس با عبور از مرزها، چه کسی تصمیم می‌گیرد چه کسی به کدام فرهنگ تعلق دارد؟ آیا باید از لحاظ ژنتیکی به نژاد مختلطی تعلق داشته باشیم که بتوانیم خودمان را متعلق به فرهنگی بدانیم؟ از نظر سارا چنین رویکردی جبرگرایی بیولوژیکی است. اما جبرگرایی فرهنگی نیز راه‌حل مسألۀ تصاحب فرهنگی نیست. آیا سیاه‌پوست‌ها فقط باید سیاه‌پوست‌ها را بخوانند؟ سفیدپوست‌ها فقط باید دربارۀ سفیدپوست‌ها بنویسند؟ حتی اگر بتوانیم مرز تعلق هر نویسنده به یک فرهنگ را پلیس‌وار تعیین کنیم، نمی‌توانیم تعیین کنیم چه کسی مالک داستانی فرهنگی است، حتی اگر از عهدۀ این کار برآییم، شایسته نیست این کار را بکنیم. چون عبور از مرزهای فرهنگی خوب است و به این راحتی‌ها نمی‌شود بین تصاحب و عبور از مرزها تمایز قائل شد. منطق آزادی بیان حکم می‌کند با حرفی که کسی به زبان آورده مخالفت کنیم (اگر مخالفت‌کردنی باشد) نه اینکه مانع سخن گفتن کسی شویم. اجازه بدهیم [نویسنده‌ها] حرف‌شان را بزنند و بعد ببینیم خوب حرف‌ زده‌اند یا نه، بگذاریم از مرزها عبور کنند و ببنیم کارشان خوب است یا نه. سارا در پایان سخنرانی خود از «رسوایی» جان کوتزی مثالی می‌آورد:

 در لحظه‌ای حیاتی از رمان، قهرمان داستان مطلع می‌شود که دخترش مورد تجاوز قرار گرفته است. در این لحظه متوجه می‌شود این خبر به او گفته شده اما او آن را درک نکرده است چون آنجا نبوده. لوسی اشتباه کرده که این موضوع را به او گفته. اما لوسی شمّ خوبی دارد. پدرش درک می‌کند، می‌تواند درک کند، اگر تمرکز کند، اگر با تمام وجود متوجه این موقعیت شود. سؤال این است: آیا پدر لوسی این مایه را دارد که زن باشد؟ مسأله مهم این است. مسأله این نیست که آیا پدر می‌تواند تخیل کند که متجاوز باشد. سؤال این است که آیا می‌تواند خیال کند کسی جز خودش باشد؟ فرهنگ تجاوز فرهنگی واقعی است که تجربۀ زن با مرد از این فرهنگ تفاوت زیادی دارد. و این دقیقاً سؤالی است که من مایلم مرد از خودش دربارۀ فرهنگ تجاوز بپرسد: آیا این مایه را در خود می‌بیند که زن مورد تجاوز قرار گرفته باشد؟ مایلم مردان بیشتری خود را زن خیال کنند، مایلم دگرجنس‌گراها بیشتر خود را کوئیر ببینند، سفیدپوست‌های بیشتری خودشان را رنگین‌پوست تخیل کنند، مسیحیان بیشتری خود را مسلمان تخیل کنند، عبور بیشتر از مرزها می‌خواهم، می‌خواهم پل‌های تخیلی بیشتری ساخته شود. وقتی خود را جای دیگری زن یا مرد می‌گذاریم پا در راه برپایی عدالت اجتماعی گذاشته‌ایم. اکنون روزگار دیوار ساختن نیست، روزگار پل ساختن است.

از نظر چارلز تیلور نویسنده‌ای ایرلندی که به سراغ موضوع بوکوحرام می‌رود، اگر پیوندهای ذهنی را برقرار می‌کند که نشانۀ همدلی و تخیل رمان‌نویس‌ است، زنانی را تصور می‌کند که دهه‌ها در رختشویخانه‌های مگدلن ایرلند مورد سوء استفادۀ جسمی و روانی قرار می‌گرفتند، یا مورد خانم ایکس را در سال ۱۹۹۲ که محاکم ایرلندی تلاش کردند جلوی مسافرت این قربانی ۱۴ سالۀ تجاوز از ایرلند به انگلستان به قصد سقط جنین را بگیرند (این مورد نیز الهام‌بخش رمان سال ۱۹۹۷ اوبراین با نام پایین‌دست رودخانه شد). در تمام این موارد، بنیادگرایان یا ذهنیت‌هایی نزدیک به بنیادگرایی تلاش کرده‌اند نه فقط حق انتخاب زنان بلکه آزادی جسمانی آنان را تحت کنترل درآورند. در جواب کسانی که می‌گویند غلو است که عرف کلیسای کاتولیک ایرلند (یا دادگاه‌های ایرلندی که دستور کلیسا را انجام می‌دهند) را در ردیف عرف تروریسم اسلامی قرار دهیم، ۱۵۵ جسد ناشناس مکشوف در سال ۱۹۹۳ در زمین‌های صومعۀ خواهران بانوی ما دوبلین حرف دیگری می‌زنند.

حال برعهدۀ تک‌تک خوانندگان اوبراین است که صدای مریم نیجریه‌ای را از گلوی ادنا بشنوند یا با انگ تصاحب فرهنگی صورت مسألۀ ۹۸ دختری را از یاد ببرند که هنوز در دست بوکوحرام اسیرند.

منبع خبر: رادیو زمانه

اخبار مرتبط: رویارویی با فرهنگ‌ها: تصاحب یا تخیل؟