شاملو، مسأله سیاست و شعر سیاسی ــ اجتماعی
بیانیه کانون نویسندگان ایران
کانون نویسندگان ایران در بیستوسومین سالگرد درگذشت احمد شاملو، یاد شاعر بزرگ آزادی را گرامی داشت و اعلام کرد: «امسال نیز، با وجود راهبندان و بسیج نیروهای امنیتی و انتظامی در سالهای گذشته، در سالروز درگذشت این شاعر بلندآوازهی آزادی روز دوشنبه دوم مردادماه ۱۴۰۲ ساعت ۵ عصر در گورستان امامزاده طاهر کرج» مزار او را گلباران میکند.
در بیانیه کانون نویسندگان ایران آمده است:
«بیستوسه سال از درگذشت احمد شاملو (الف. بامداد) شاعر بزرگ آزادی میگذرد. شاملو شاعری آگاه و معترض، روشنفکری آزادیخواه و ناوابسته به قدرت، روزنامهنگاری شجاع، مترجم و فرهنگنویسی چیرهدست و از اعضای برجستهی کانون نویسندگان ایران بود که در سراسر حیات حرفهای خود هرگز از پیکار بیامان با سانسور، جهل و خفقان باز نایستاد.»
کانون نویسندگان ایران در ادامه این بیانیه نوشته است:
«حکومتهای مستبدِ پهلوی و جمهوری اسلامی همواره احمد شاملو را آماج بدترین اتهامها قرار دادهاند و با ساخت برنامههای تلویزیونی و انتشار متنهای فرمایشی در نشریات و مجلات زرد کوشیدهاند جایگاه شاعر را در اذهان عمومی خدشهدار کنند. اما این تلاشهای مذبوحانه ثمری نداشته و شعر احمد شاملو، بیآنکه هرگز “رسمی” و “درسی” شده باشد، در متن جامعه جریان یافته است تا رساترین فریاد آزادیخواهی مردمان بهجانآمده از تبعیض و ستم و بیعدالتی در کوی و برزن شود، چنانکه در جنبش آزادیخواهانهی نیمهی دوم سال گذشته شاهد بودیم: «قصه نیستم که بگویی/ نغمه نیستم که بخوانی/ صدا نیستم که بشنوی/ یا چیزی چنان که ببینی/ یا چیزی چنان که بدانی/ من درد مشترکم مرا فریاد کن.»
کانون نویسندگان ایران با اشاره به مقاومت مدنی زنان آزادیخواه ایرانی در برابر حجاب اجباری و با توجه به تضاد طبقانی در جامعه ایران نوشته است:
«اینروزها که اخبار مجازات زنان برای حق پوشش آزادانه و اعدامها و خودکشیها در فضای جامعه بیداد میکند؛ این روزها که تیرگیِ فقر “احتضار فضیلت است” و سفرههای مردم را از هم دریده است؛ این روزها که حاکمیت با سرکوبهای گستردهی فعالان حوزههای گوناگون در شهرها و اخراج و تعلیق و محرومیت از تحصیل در دانشگاهها بذر نومیدی در جامعه میپراکند، او را به یاد میآوریم:
احساس میکنم/ در بدترین دقایق این شامِ مرگزای/ چندین هزار چشمهی خورشید/ در دلم/ میجوشد از یقین؛
احساس میکنم/ در هر کنار و گوشهی این شورهزار یأس/ چندین هزار جنگل شاداب/ ناگهان/ میروید از زمین.»
درگیریهایی که شاملو از دیرباز با نظام سلطنت و قدرت حاکمه داشته است، در زایش و تشکل و تحول بخش چشمگیری از شعر و صور خیال او اثرگذار بوده است. از این رو درنگ و بررسی پیرامون شرایط وجودی شعر او از بررسی چگونگی برخورد وی با امر سیاست و مسائل پیوسته بدان نمیتواند بینیاز و برکنار بماند.
برای دریافت چگونگی برخورد شاملو با امر سیاست و مظاهر قدرت سیاسی سه چیز را میباید مد نظر قرار داد:
- گرایشها و فعالیتهای اعتراضآمیزی که شاملو را از دیر زمان با قدرت سیاسی و بازیگران آن درگیر ساخته است.
- نظرات و داوریهای شاملو دربارۀ سیاست و چگونگی اوضاع اجتماعی بدانگونه که در پاره ای از نوشته های پراکنده و گفتوگوهای او منعکس شده اند.
- شعرهای متعهد و دادخواهانۀ شاملو و رخدادها و عوامل زمینهسازی که سرایش آنها را سبب شده اند. در این گفتار، هریک از این موارد را به اختصار از نظر میگذرانیم.
پیش از هرچیز این نکته شایستۀ یادآوری است که شعر متعهد شاملو یک شعر صرفاً سیاسی (در معنای متداول و مبتذل کلمه) نیست، بلکه اساساً یک شعر سیاسی– اجتماعی است. به این معنا که این شعر، در سایه برخورداری از یک شیوۀ نگاه و نگرش پویا و اندیشه مستقل و مصلحت گریز، متمایل به موقعیت پریشان جامعه و وضعیت مردمان است، و خواستار تحقق یافتن یک زیستگاه انسانی تحولپذیر و شرافتمند، و برخوردار از شکوفایی خلاقیت و فرهنگ و اندیشه است. چنانچه بنا باشد اندیشه سیاسی و اجتماعی شاعر را کالبدشکافی کرده، و چگونگی جزءجزء آن را به اختصار بیان داریم، باید بگوییم که شاملو: از دید سیاسی پیرو یک نظام مردم سالار و وارسته از استبداد است؛ از دید اجتماعی خواهان یک جامعه انسانی بسامان و آبرومند، آزاد و پیشرفته، و رسته از ستمگری و نابرابری و تهیدستی است؛ و از نظر فرهنگی آرزومند یک فرهنگ و تفکر و بینش همگانی پویا و شکوفا، و تهی از تنگ اندیشی، انحصارطلبی، و ارتجاع و ایستایی است.
… میخواهم بگویم تا آنزمان که جهل هست، فقر نیز هست، و تا فقر برجاست جهالت نیز باقی است… اشاعه دانش و ارتقای فرهنگ برای آزادی بخشیدن به انسانها دستکم برای ما که علیرغم سوز دلمان از مصایب بهره کشی و ظلم جهانی، و علیرغم دوریمان از امکانات، هنوز میتواند امیدی باشد به فردایی (۱)
بخش بزرگی از اشعار شاملو دربرگیرنده درونمایهها و به نمایههای برجستۀ سیاسی و اجتماعی و نمایندۀ حساسیت چشمگیر او نسبت به امر سیاست در سطوح اجتماعی وگاه جهانی است. با این حال، خودﹺ شاملو از «سیاسی» دانستن چنین اشعاری سرباز میزند، و در عوض صفت «اجتماعی» را در مورد آنها راست تر و برازنده تر میداند. برخی از ناقدان شعر او نیز (نظیر عبدالعلی دستغیب) براین باورند که اشعار متعهد وی نه سیاسی، بلکه «فرهنگی» هستند. (۲) ولی با درنگی در شعرهای خرده گیر، استبدادستیز و دادخواهانه شاعر به آسانی میتوان دریافت که مرز میان «سیاسی» بودن و «اجتماعی» بودن و حتا «فرهنگی» بودن در این اشعار (همچنان که مرز میان سیاست و قدرت و جامعه) سخت شکننده است و حتا ناچیز مینماید.
شعر متعهد شاملو یک شعر صرفاً سیاسی (در معنای متداول و مبتذل کلمه) نیست، بلکه اساساً یک شعر سیاسی– اجتماعی است. باید بگوییم که شاملو: از دید سیاسی پیرو یک نظام مردم سالار و وارسته از استبداد است؛ از دید اجتماعی خواهان یک جامعه انسانی بسامان و آبرومند، آزاد و پیشرفته، و رسته از ستمگری و نابرابری و تهیدستی است؛ و از نظر فرهنگی آرزومند یک فرهنگ و تفکر و بینش همگانی پویا و شکوفا، و تهی از تنگ اندیشی، انحصارطلبی، و ارتجاع و ایستایی است.
در عباراتی هم که در بالا از شاعر بازگو کردیم میبینیم که او «جهل» و «فقر» و «بهره کشی» و «آزادی بخشیدن به انسانها» را یک جا بر زبان میآورد، و به گونه ضمنی وضعیت سیاست و جامعه، حال و روز مردمان، و فرهنگ اجتماعی آنان را به یکدیگر ربط میدهد. البته دو چیز میتواند توضیح دهنده «سیاسی» ندانستن شعر شاملو توسط خود او بوده باشد. یکی موضعگیری منفی همیشگی او در قبال امر سیاست چه در اشکال دولتی و رسمی و تشریفاتی، و چه در اشکال حزبی و محفلی و مسلکی است. این موضعگیری خواه ناخواه شیوه خاصی از برخورد شاعر را با امر سیاست موجب شده است. دو دیگر، متمرکزشدن تدریجی نگاه و اندیشه کلی او بر انسان و انسانیت است، و این موردی است که شعر متعهد او را در درازنای زمان از محدودۀ مردمی– اجتماعی و صرفاً بومی عبور میدهد، و هرچه بیشتر به پهنه جهانبینی و انسانیت اندیشی میپیوندد. به موجب این وسعتگرایی، هرگونه سیاست و سیاستگزاری در سطوح اجتماعی و کشوری و نیز جهانی که با ارزشها و آرمانهای بشری و شرافت و آزادگی انسان در تضاد و تعارض قرار گیرد از نظر شاعر مردود شمرده میشود.
افزون بر این، آن چنان که در زیر خواهیم دید، در شعرهای فراوانی از شاملو رخدادها و سرکوبهای سیاسی دوره پهلوی بازتاب برجسته یافته اند، و این چیزی است که این دسته از شعرهای او را خواه ناخواه نگران چگونگی امر سیاست در جامعه و چگونگی وضعیت جامعه در ارتباط با اشکال مستبدانۀ سیاستگزاری میگرداند. این سرکوبها اغلب در مورد کسان یا گروه هایی اعمال شده است که پیرامون فقر و تهیدستی و نابسامانی مردمان، غیاب آزادی، و سیطره خودکامگی و خفقان به پا خاسته بوده اند. به این لحاظ نیز، در شعر شاملو با بن مایه هایی روبه رو میشویم که آنها را جز به «بن مایه های سیاسی– اجتماعی» نمیتوان تعبیر کرد، مانند «ستمگری» و «ستمبری»، «نابرابری» و «سرکوبی»، «بردگی» و «بندگی» و غیره. این بن مایه ها از عناصر بارز و مسلط در شعر متعهد شاملویی است. پس شعر متعهد شاملو را هم میتوان «اجتماعی» دانست (چیزی که مورد نظر و خواست خود اوست)، و هم به اعتبار بازتاب رخدادهای سیاسی در آن، و یا بازتاب اندیشه سیاسی خود شاعر در آن، میتوان «سیاسی» به شمار آورد. ولی ما، با توجه به همگرایی و همجواری امر (یا مسألۀ) سیاست و جامعه در اشعار متعهد شاملو، و نیز به لحاظ درآمیختگی این دو در فضای ذهن و اندیشه او، صفت «سیاسی– اجتماعی» را در مورد شعر متعهد وی جامع تر و نزدیکتر به واقعیت تشخیص میدهیم و به کار میبریم.
به اعتبار زمینۀ مفهومی و بازبُردی، «سیاسی– اجتماعی» بودنﹺ شعر شاملو را در پرتو وجود یک تعهد انسانی– اجتماعی نزد او میتوان مد نظر قرار داد و دریافت. تعهدی است که رو به سوی خواستها و نیازهای واقعی مردم و آرمانهای آزادیخواهانه و برابری جویانه آنان میدارد. در غیر این صورت، بهتر آن خواهد بود که به هیچوجه صفت «سیاسی» به این شعر اطلاق نگردد. در این مورد کافی است که درونمایه های برجستهای از شعر شاملو را در نظر آوریم که متوجه «شهر» و «کوچه»، «بند» و «زندان»، و «مردم» و «خلق» و «دشمن» و غیره اند، و از وجود «ستمگری» و «ستمبری»، «بندگی» و «بردگی»، و «خون» و «قربانی» و «شکنجه» و «مرگ» دم میزنند. در برخی موارد حتا میتوان به ویژگی «سیاسی– انسانی» بودن شعر او اندیشید، و این به هنگامی است که او، در چشم اندازی گسترده تر، به آرمانها و ارزشهای والای انسانی میاندیشد، نظیر غرور و شرافت و انسانیت، بیپروایی و حقیقتستایی، سازشستیزی و وارستگی، و آزادگی و سرافرازی. ناگفته پیداست که تحقق آرمانها و ارزشهایی از اینگونه در یک محیط استبدادزده و خفقانآور، و تنسپرده به مصلحت جویی و رنگ و ریا، امکان پذیر نمیتواند باشد.
Ad placeholder
سیاسی اما نه حزبی؟
گفتیم که شاملو شعر متعهد خود را یک «شعر سیاسی» به حساب نمیآورد. ولی باید دانست که شاعر، از رهگذر این سیاست زدایی، در واقع برکناربودن شعر خود را از وابستگی های محفلی و حزبی (در اشکال مشکوک و مصلحت جویانه) اعلام میدارد. پاره ای از نظرات و داوری های خود او مؤید این نکته است. در گفت وشنودی که در ۱۳۷۱ میان او و فرج سرکوهی صورت گرفته است چنین میخوانیم:
من در مورد شعر کلمه سیاسی را به کار نمیبرم. کوششی را هم که میکنند تا شعر از آرمانگرایی منحرف شود میبینم… میتوانم بگویم آرمان هنر جز تعالی تبار انسان نیست، و آنان که خلاف این را تبلیغ میکنند بهتر است ابتدا ثابت کنند پشت شعار مضحکشان شیلهپیلهای پنهان نکردهاند. همین که سعی میکنند آرمان انسانی صورتی از جهت گیریهای سیاسی وانمود شود، به نظر من خبث طینتی را نشان میدهد. (۳)
بنا بر این نظر، «سیاسی» نبودنﹺ شعر نشانۀ دوری جستن آن از دیدگاههای مصلحتجو و تعصبآمیز مکتبی و محفلی و سوءنیت هایﹺ ناشی از آنها است؛ و «اجتماعی» بودنﹺ آن در این امر نهفته است که به خواستها و نیازها و به ویژه آرمانهای انسانی میپیوندد، آرمانهایی که در آیینه «هنر» نیز چهره مینمایند، و اینکه آنها را با سیاست بازی های مبتذل و آلوده به رنگ و ریا کاری نیست. شاملو در گفت و شنودی دیگر، آنگاه که نظر او را درباره «سیاسی» انگاشتن شعر «نازلی» (درباره وارتان ساخالانیان) جویا میشوند، از نو به تأیید سیاسی نبودنﹺ شعر خود (در معنایی که آمد) برمی خیزد:
اسمش را سیاست نگذاریم. برای اینکه سیاست آنقدر کثیف است که حتا اگر غبارش به دامن شعر بنشیند آن را آلوده میکند. اینها شعر سیاسی نیست، شعر اجتماعی است، و در ستایش انسان. چون سیاست در ذاتاش جز رذالت و پدرسوختگی و فریب و دروغ و چاخان و تبلیغات و این حرف ها چیزی نیست. (۴)
برای روشنگریﹺ بیشترﹺ اینکه چرا شاملو از سیاسی دانستن شعر متعهد و اجتماعی خود پرهیز دارد، و اینکه کاربست صفتﹺ «سیاسی» را در مورد آن مشکوک و نابه جا به حساب میآورد، میباید دو مورد مهم را در نظر داشت: یکی نظر منفی شاملو درباره کل امر سیاست (سیاست رسمی و تشریفاتی و مصلحتجویانه) در هر زمان و مکان است، زیرا به دیدۀ او محض سیاست با رسالت شعر و شاعری و وارستگی آن همجوشی و همنوایی ندارد. دو دیگر موضع گیری انتقادی او در برابر محافل حزبی انحصارجوی زمانۀ او مانند «حزب توده» است. درباره مورد نخست همین بس که به یک داوری شاملو درباره سیاست و سیاستگزاران نظر اندازیم، سیاستی که در برابر انسانیت و غرور و شرافت مردمی قرار میگیرد، و سیاستگزارانی که در اصل، و در نهایت، جز «مظاهر فریب و دروغ» بیش نیستند:
پیروی از سیاست یعنی پیروی از قانون جنگل، از قانون جهنم، از قانون شیطان. چه، اگر دو دشمن سیاسی به پاس منافع خویش در لحظاتی جامی به سلامت یکدیگر مینوشند، شاعران هرگز از وجود این نرمش آگاهی ندارند. جنگ اینان تا نفس آخر است. اسکندر در پایتخت ایران از مستی شراب و پیروزی عربده میکشید، و به بهانه جهاد یونانیان و انتقام آنان آتش به کاخهای تخت جمشید میافکند، حال آنکه یونانیان خود علیه او سر به طغیان افراشتند. سیاستمداران مظاهر فریب و دروغ اند. آنکه انسانیت را پیامی میآورد شاعر است. (۵)
در سطح زبان شاعرانه، شاید بهترین مصداق مصلحت ستیزیﹺ سیاسیﹺ شاملوی شاعر را در سرودۀ هجوآمیز «نبوغ» (در باغ آینه) بتوان یافت. در آیینه این شعر میبینیم که شاه پروس، «سلطان فردریک»، با پیشکش کردن زن خود «لوئیز» به مستبدی چون ناپلئون، و با چشم پوشیدن از ناموس و شرافت و آبرو و حیثیت، نومیدانه و مذبوحانه در تلاش است تا برای چند صباحی هم که شده است فروپاشی سلطنت و سروری خود را به تأخیر بیاندازد! و شاملو با تصویرکردن این صحنۀ مضحک و مفتضح بر آن است تا چیزی از بنیاد پوچ و پوشالی سیاستهای مصلحتجویانه را، و کنش و منش بس فرومایه و شرم آور مستبدان را، بازنمایاند.
برای میهن بیآب و خاک
خلق پروس
به خون کشیده شدند
ز خشم ناپلئون…
آنگه فرهدریک وطندوست
آراست چون عروس
در جامۀ زفاف
زنش را،
تا بازپس ستاند ازین رهگذر
مگر
وطنش را…
هنگام شب…
خاموش شد به حجله سلطان فرهدریک
شمعی و شهوتی.
وآن دم که آفتاب درخشید
برگورهای گمشدۀ راه و نیمراه…
خاک پروس را
شه فاتح
گشاده دست
بخشید همچو پیرهنی کهنه مرده ریگ
به سلطان فرهدریک،
زیرا که مام میهن خلق پروس بود
سرخیل خوشگلان اروپای عصر خویش! (۶)
مورد دومی که گویای انزجار شاملو از اشکال مشکوک سیاست است، و اینکه او را به «سیاسی» ندانستن شعرش وامی دارد، مربوط به موضعگیری او در برابر «حزب توده» میباشد، حزبی که دیرزمانی میکوشیده است تا اهل قلم و اندیشه و شعر را به سوی خود کشاند، تا مگر هرچه بهتر و مطمئن تر به مقاصد محفلی و مصلحتجویانه (و نیز گاه بیگانه پرستانه) خود جامه عمل بپوشاند. در اینباره، شاملو در گفتوگویی که در مرداد ۱۳۵۸ با او انجام گرفته است چنین میآورد:
… شعر من سیاسی نیست. آیا نشسته ام و شعر سیاسی سروده ام؟ باید بگویم به هیچوجه! چرا که اولاﹰً من علاقههای نداشته ام به اینکه شعر را وسیله ای قرار بدهم برای آنکه خودم را در جامعه جا کنم. کارخانه شعرسازی هم ندارم که از طریق دفتر بازاریابی تحقیق کنم ببینم مردم خواستار چه جور شعری هستند که جنس باب بازار صادر کنم… درحالی که شعر در این وطن سنتی است در نهایت عمیق و با ریشههایی در نهایت گستردگی… خیال میکنم این مشکل [سیاسی دانستن یا سیاسی خواستن شعر] زاییده همان تخم لقی باشد که بیست– سی سال پیش برای اولین بار جوجه تئوریسینهای حزب توده، که گاو را تنها از روی شاخش میتوانند از خر تمیز بدهند، تو دهن خلایق شکستند. آمدند و گفتند هنر باید «مردمی» باشد، و هنر را باید «توده ها» درک کنند. مطلب را از روی کتاب یادگرفتن و آیههای استالین مرحوم و آژان فرهنگی اش (آ. ژدانف) را کورکورانه قره قره کردن، گرفتاریاش همین چیزهاست… (۷)
در این ابراز نظر و داوری، مسأله سیاستزدگی شعر و بایستگی سیاستزدایی آن مطرح است، و در اینجا «سیاست» در معنای عام و مبتذل واژه، و نیز به اعتبار نیات به ظاهر مردمی ولی در واقع حزبی و تبلیغاتی، مورد توجه قرار میگیرد. مفهوم «اجتماعی بودن» شعر نیز مشخص میشود. به این معنا که شعر متعهد، در عین حال که از اجتماع و خواستها و نیازهای حاد و واقعی جدا نیست، میباید از زمان و مکان خود پیشی بگیرد، تا اینکه از افسونگری مصلحتجویی و ابتذال و «باب روز» در پناه بماند. پس شعر متعهد و پویا، درعین اینکه چیزی از نوع «هنر برای هنر» نیست، با «هنر مردمی» یا «هنر توده ای» نیز (به عنوان یک مورد از پیش طراحی شده و سیاست آلوده، و یا تابع «باب روز» و ابتذال گشته) بیگانه است. در پرتو این مصلحتگریزی است که شعر متعهد، همزمان با پایبند بودنش به آرمانهای واقعی مردم و جامعه، در چشم اندازی بس گسترده و دورنمایی انسانیت شمول منزل میکند.
میدانی
تو میدانی
که مرا
سر بازگفتن کدامین سخن است
از کدامین درد…
ماندن
آری
ماندن
و به تماشا نشستن
آری
به تماشا نشستن
دروغ را
که عمر
چه شاهانه میگذرد
به شهری که
ریا را
پنهان نمیکنند
و صداقت همشهریان
تنها
در همین است. (۸)
برای سنجش و دریافت بهترﹺ ویژگی سیاسی اجتماعی شعر متعهد شاملو چه بهتر که بر محتوای کیفی پارهای از اشعار او نظر اندازیم. در هوای تازه، درونمایۀ کلی شعرهای متعهد متمایل به وضعیت زیستگاه نابسامان انسانها است، و زبانِ حال این شعرها بیانگر پیوستگی شاعر به مردم (و نه به مدعیان مردمفریب) است. «امروز/ شعر/ حربه خلق است/ زیرا که شاعران/ خود شاخه ای زجنگل خلق اند…» (۹) بر پایه این پیوستگی به مردم است که شاعر، مثلاً در سروده «لعنت» (هوای تازه، ۱۳۳۶)، «خداوندان خوفانگیز شب پیمان ظلمت دوست» را مخاطب قرار میدهد، از «شکنجه گاه پنهانی» در «فردوس ظلم آیین» آنان دم میزند، و از آنان میخواهد تا «ظلمت آباد بهشت گند» شان را به روی او بازنگشایند. (۱۰) شعرهای هشداردهنده اینچنانی در هوای تازه پیشدرآمدی است بر سرودههای دیگری که از حسرت «آزادی» و خاموشی «سرود آزادی» دم میزنند، از «دیوار»های «فروریخته» و «غیاب انسانی» مینالند، و از «غیاب بزرگ» ی که همانا ناپیدایی انسان آزاد و وارسته و آزاده منِش در یک زیستگاه استبدادزده است. «ترانه بزرگترین آرزو» ی شاملو (دشنه در دیس، دیماه ۱۳۵۵) نمونه گویایی از اشعار همزمان متعهد و حسرتانگیز اوست. (۱۱)
از سوی دیگر، میدانیم که نگاه شاعر در موارد بسیار بر «شهر» (به عنوان الگوی زیستگاه اجتماعی، و مرکز تقل رویدادها و نابسامانی ها) متمرکز است. شهر و «کوچه» های آن معرکه ترس و وحشت و خون و فریاد، و جولانگاه «برهنگان» و گرسنگان و «روسپیان» است. حتا «باغ آینه» ی شاعر اغلب چیزی جز یک زیستگاه دشمن کیش و عصیان برانگیز نیست. «شهر» پریشان جایی است برای آمد و شدهای عبث، سرکوبیها و دژخیمی ها، و نیز برای بیتفاوتی ها و ازخودبیگانگیها و مسخ شدگی ها. با نظرافکندن بر این سیاهچال است که شاعر «شبانه» سرمی دهد، از «لوح گور» و از «شهر سرد» میگوید، و همچنان «مرثیه برای مردگان» میخواند. هم در چنین مهلکه ای است که او میبیند «پدران از گورستان» بازمی گردند، و اینکه:
خنده ها، چون قصیل خشکیده، خش خش مرگ آور دارند. سربازان مست در کوچه های بن بست عربده میکشند و قحبهای از قعر شب با صدای بیمارش آواز ماتمی می خواند…
نیز «کوچه» های شهر نمایشگاه بزهکاریها و دیگرکشیهای پیاپی است، با «سنگفرش» هایی آغشته به «خون» و فضایی سرشار از بوی «مرگ». «یاران ناشناخته» همانندِ «اختران سوخته» به خاک درمی افتند، «گرسنگان» و «برهنگان» و «زندانیان» از جای برنمی خیزند، زمین و زمان به «شبی بیستاره» میماند، و «خون» همچنان بر «سنگفرش» ها میلغزد. در این مهلکۀ هیچ و پوچ، شاعر، این «جغد سکوت لانه تاریک درد خویش»، عاصی میشود، از «درههای سکوت» و «سرگردانی» بیرون میجهد، «جام لبان سرد شهیدان کوچه را» در هم میشکند، و با دهان آنان فریاد برمی آورد:
یاران ناشناخته ام
چون اختران سوخته
چندان به خاک تیره فروریختند سرد
که گفتی
دیگر
زمین
همیشه
شبی بیستاره ماند…
فانوس برگرفته به معبر درآمدم
گشتم میان کوچه مردم
این بانگ با لبم شررافشان:
«– آهای!
از پشت شیشهها به خیابان نظر کنید! خون را به سنگفرش ببینید! این خون صبحگاه است گویی به سنگفرش کاین گونه میتپد دل خورشید در قطرههای آن…» (۱۲)
بایستۀ یادآوری است که «سنگفرش» شاملو با شعری از هوشنگ ابتهاج، با عنوان «بر سواد سنگفرش راه» (اسفند ۱۳۳۱)، همجوش و هم آواز است. ابتهاج در این شعر (که در واقع تصویری از استبداد سالهای ۱۳۳۰ و پس از آن را به دست میدهد) چونان شاملو در «سنگفرش» از فریاد «خشم سرکش» و «خروش خلق» سخن میگوید، و نیز از «جلاد» و «خون شهیدان» و «سنگفرش» خون آلود. تنها تفاوتی که میان این دو شعر دیده میشود این است که شعر شاملو ویژگی روایی و گزارشی دارد، و اینکه خطاب شاعر با مردم «کوچه» است، در صورتی که شعر ابتهاج به یک وضعیت حی و حاضر میپردازد، و روی سخن آن یکراست با «جلاد» زمانه است…:
میکشم فریاد/ای جلاد! ننگت باد! /… میدرخشد زیر برق چکمه های تو/ لکههای خون دامنگیر/… و به جا مانده ست از خون شهیدان/ بر سواد سنگفرش راه/ نقش یک فریاد.(۱۳)
یاد کاستیناپذیر وقایع خونینی که در سیاهچال شهر رخ میدهد تا سالها بعد در فضای ذهن و اندیشه شاملو پایدار میماند، با تأثرات برگرفته از دیگر رخدادهای زمانه درهم میآمیزد، و ازجمله در ترانه «صبح» (۱۳۵۸) به رستاخیز درمی آید.
… در مزار شهیدان هنوز خطیبان حرفهای در خوابند حفره معلق فریادها در هوا خالی است. و گلگون کفنان به خستگی در گور گُرده تعویض میکنند. (۱۴)
میبینیم که در اشعار بازگوشده در بالا وضعیت اسفبار محیط اجتماعی، سیطره و فرمانروایی بیگذشتﹺ استبداد، و سرنوشت خونین معترضین و مبارزین، آشکارا و جسورانه به تصویر درآمده است.
Ad placeholder
بازتاب سرکوبهای سیاسی در شعر شاملو
شمار فراوانی از سرودههای متعهد شاملو زیر تأثیر مستقیم رخدادهای سیاسی و اجتماعی، و همزمان به منظور افشا کردن استبداد و خفقان سروده شده است. از این میان، تعداد درخوری از آنها با نام و نشان معترضین اجتماعی و یا خاطره جانباختگان سیاسی همراه است. در زیر، برجسته ترین و بامعناترین این سرودهها را یادآور میشویم.
با نگاهی بر دیگر اشعار متعهد شاملو درمی یابیم که حساسیت و توجه او نسبت به سرکوبهای سیاسی و سرنوشت قربانیان استبداد تا سالهای پایانی زندگانیاش همچنان پایدار و کاستی ناپذیر باقی میماند. کافی است از یک «هجرانی» (پرداخت اسفند ۱۳۵۶) یاد شود که یکی از «ترانههای کوچک غربت» او در سالهای عزلت گزینی در انگلستان و آمریکا است. سرودی است تلخ که، همانند شمار دیگری از این «ترانه ها»، برخاسته از رنج جلای وطن است. با اینحال بخش پایانی این شعر خاطره تأسف بار «چیتگر» و «دیلمان» را از نو زنده میکند؛ «چیتگر» ی که میدان تیرباران برخی از مخالفان سیاسی در دوره پهلوی بوده است، و «دیلمان» ی که در گوشهای از آن واقعه بدفرجام «سیاهکل» رخ داده است.
… بگذار سرزمینم را زیر پای خود احساس کنم و صدای رپرپه طبلهای خون را در چیتگر و نعره ببرهای عاشق را در دیلمان… (۱۵)
نیز شعر «آن روز در این وادی» (در آستانه) که پرداخت ۱۳۷۲ است، و اینکه در آن «یاد زنده جاویدان مرتضی کیوان» از نو زنده شده است، نشانه دیگری از طول عمر خاطره قربانیان سیاسی در ذهن و سخن شاعر است.
… چراغش به پفی مرد و ظلمت به جانش درنشست اما چشم انداز جهان همچنان شناور ماند در روز جهان… (۱۶)
در کنار شعرهای یادشده در بالا، که به اشخاص خاص و مشخص پیوسته است، شعرهای فراوانی دیگری نیز میبینیم که، بدون آنکه به نام و خاطرهای معین و مشخص برگردند، همچنان از درونمایه سیاسی و اجتماعی برخوردارند. این شعرها در کل ترجمان پیامدهای یک نظام سرکوبگر و غیرانسانی و وجود فراگیر بیعدالتی و تهیدستی و خوارزیستی هستند. بیشترین بخش از جغرافیای شعر متعهد شاملو به این موارد اختصاص دارد. از آن جمله است: «شعری که زندگی است»، «لعنت» و «بودن» (در هوای تازه)، «نامه» (۱۳۳۳، در شکفتن در مه)، «بر سنگفرش» و «کیفر» (در باغ آینه)، «عقوبت» (در شکفتن در مه)، «چلچلی» (دیماه ۱۳۴۴، در ققنوس در باران)، «ترانه بزرگترین آرزو» و «از منظر» (دیماه ۱۳۵۵، در دشنه در دیس) و غیره. حتا آنگاه که شاعر از «عشق» و «اشتیاق» و «هجرانی» و «شبانه» (در معنای عاطفی کلمه) سخن میراند، و یا مشغله های فلسفی وار و دغدغههای وجودی و خصوصی خویشتن را بروز میدهد (از «ققنوس در باران» گرفته تا «در آستانه» و «حدیث بیقراری ماهان»)، همواره شاهد حضور چیزی از عنصر سیاسی و اجتماعی در شعر او هستیم. شماری از عاشقانه های او در دو دفتر آیدا در آینه و آیدا : درخت و خنجر و خاطره، یا دستکم بندها و عباراتی از آنها، مؤید این امر پایدار است.
Ad placeholder
فراترروی و وسعتگرایی
رویکرد شاملو به وضعیت جامعه و سیاست مانع از این نمیشود تا اینکه او از محدوده واقعیات خام و رخدادهای مقطعی درگذرد، و به یک انسانیت بزرگتر و جهانی بپیوندد. علت این فراترروی را در برخورد و ملاقاتی میتوان دید که میان دو گونه تعهد درمیگیرد، دو تعهدی که مکمل یکدیگرند:
- تعهد سیاسی– اجتماعی، که نگاه و اندیشه و رهیافت برونگرا و خرده گیر و پرخاشجوی شاعر را در مورد واقعیات زیستگاه بومی و خودی شامل میشود.
- تعهد اساساً شاعرانه که پیوسته به رسالت شعر و شاعری است، رسالتی که در عینِ متمایل بودن به زیستگاه مأنوس و آشنا و مردمان آن، مسیر فراترروی و وسعتگرایی در پیش میگیرد، و درنتیجه ذهنیت شاعرانه و مقوله سخنوری را به جهانبینی، بشریت اندیشی، و «انسانیت مطلق» (به گفتۀ خود شاعر) میپیوندد.
در هرحال، در شعر متعهد شاملو، چونان در شماری از سرودههای نیما و فروغ فرخزاد، میتوان از حضور یک جهانبینی انسانیتمدار» سخن گفت. این نگرش و بینش فراگیر، بنابر موقعیت و کارکرد جهانگستری که داراست، از زمان و مکان خود بس فراتر میرود. آثار این وسعت نگری را در جغرافیای شعر شاملو نخستین بار در اشعاری از قطعنامه (۱۳۲۰) و هوای تازه (۱۳۳۶) میتوان دید، و سپس در شمار فراوانی از سروده هایی که از زمان پرداخت باغ آینه (۱۳۳۹) به پس عرضه شده اند. «عقوبت» در شکفتن در مه نمونه آینهوار این شعرهای وسعتگرا و بشریت اندیش است:
… بردگان عالیجاه را دیده ام من در کاخهای بلند که قلادههای زرین به گردن داشته اند و آزاده مردم را در جامه های مرقع که سرودگویان پیاده به مقتل میرفته اند… (۱۷)
در شعر متعهد شاملو، چونان در شماری از سرودههای نیما و فروغ فرخزاد، میتوان از حضور یک جهانبینی انسانیتمدار» سخن گفت. این نگرش و بینش فراگیر، بنابر موقعیت و کارکرد جهانگستری که داراست، از زمان و مکان خود بس فراتر میرود.
در یک دید کلی تر، و به اعتبار عمومیت موضوعی، نخستین نشانه های فراترروی و وسعتگرایی را در اشعاری میبینیم که از رویدادهای سرزمینهای بیگانه دم میزنند. از آن جمله اند:
- «سرود بزرگ» در قطعنامه (تیرماه ۱۳۳۰، به بهانه یورش آمریکا به کره شمالی).
- «شعری که زندگی است»، در هوای تازه (منظومهای است که شاعر در آن، درعین موضعگیری در برابر نظمپردازان نرمش ناپذیری چون مهدی حمیدی، و ضمنِ یادآوری سرگذشت وارتان سالاخانیان و مرتضی کیوان، به رزمندگی شهامتمندانه «شنچو» ی کره ای نیز اشاره دارد) .
- «پیوند» در هوای تازه (به بهانه اعدام ۳۱ تن از سران حزب کمونیست یونان در آتن).
- «خفتگان»، در آیدا در آینه (اسفند ۱۳۴۱، به مناسبت بیستمین سال قیام گتوی شهر ورشو در لهستان).
بنابراین، چشمانداز انسانی و فراسرزمینی خاصی که با گذشت زمان در برابر شاعر گشوده میشود از چهارچوبه یک رخدادِ زمان و مکانبندی شده و متعلق به یک فرد یا گروه ویژه و مشخص میگریزد، و از ویژگی سیال و فراگیر برخوردار میشود. به این لحاظ، حتا آنگاه که شاعر به یک قربانی سیاسی خاص میاندیشد، تعهد انسانی و اجتماعی خود را به مقوله کلی «انسان» و «عشق» پیوند میزند، و این مقوله را به اعتبار یک نگرش و دریافت و برداشتِ وسعتمند به نمایش درمی آورد. سروده «چلچلی» در منظومه «سه سرود برای آفتاب» (دیماه ۱۳۴۴)، ازجمله اشعاری است که این فراترروی و جهانبینی و انسانیتمداریﹺ توأمان را نیک تعبیر و ترجمه میکند:
با اینهمه از یاد مبر که ما – من و تو – انسان را رعایت کردهایم (خود اگر شاهکار خدا بود یا نبود)، و عشق را رعایت کرده ایم… (۱۸)
بنابراین، اوجگیری احساس و نگاه و دید وسعتمند شاعر، و فراترروی او از محدوده واقعیت خام و بلاواسطه، زاده یک روحیه شاعرانه پایبند به رسالت شعر و شاعری است. رسالتی است که در پرتو یک خیال شاعرانۀ دورپرواز، و یک تعهد انسانی و اخلاقی توفنده، از تنگنای یک زمان و مکان خاص میگریزد، و سرانجام به آفاق گستردهای میپیوندد که متناسب با جایگاه بلند و شرافتمند انسان و انسانیت است. در گستره فرهنگ ایرانی، مولوی و حافظ در گذشته، یکی با جست وجوی انسانی دیگرگونه یا نایافتنی، و دیگری با درگذشتن از «تیره خاکدانِ» ابتذال و درانداختن «طرحی نو»، از جمله شاعران نمونه وارند که در مسیر چنین رسالتی گامهای استوار و بلند برداشته اند، و شاملوی شاعر از معدود سخنسرایان معاصر است که، به پیروی از نیما، و در پرتو تجربه اندوزی و اندیشه وری و جهانبینی، به بایستگی حضور چنین رسالتی در عرصه «شعر نو» پی برده است. و این چنین است که او حتا در سختترین دقایق عزلت، عزلتی که در هیأتِ «اتاقی که دریچهئیش نیست» تجسم مییابد، «از مهتابی به کوچه تاریک خم» میشود، و «به جای همه نومیدان» میگرید. (۱۹) شعرهای انسانیت اندیش شاملو نخست به «مردم» و «کوچه» و «خیابان»، و «برهنگان» و «گرسنگان» و «زندانیان» و «قربانیان» میپردازند، و سپس راهی آفاق بلند انسانی جهانی میشوند. سرمنزلی را هم که شاعر به هنگام پرداخت این سرودها متصور میشود اغلب (و البته نه همیشه) خوشبینانه و مژده بار است:
… اما اکنون بر چار راه زمان ایستاده ایم و آنجا که بادها را اندیشه فریبی در سر نیست به راهی که هر خروس بادنماتْ اشارت میدهد باور کن! کوچه ما تنگ نیست شادمانه باش! و شاهراهِ ما از منظر تمامی آزادی ها میگذرد!» (۲۰)
سیاست و طنز در شعر شاملو
در یک دید کلی، طنز را میتوان به عنوان یک واکنش گوشه کنایه آمیز و گاه تند و تیز دانست که نسبت به محدودیتهای جنسی و عاطفی، امر و نهی های برخاسته از ملاحظات فرهنگی و عقیدتی، روابط و مناسبات محافظهکارانه و مصلحتجویانه، و یا استبداد سیاسی و آشفتگی اجتماعی، شکل میگیرد و به بیان درمیافتد. این موارد ازجمله مهمترین عواملی است که از دیرباز در جوامع گوناگون، ازجمله در ایران، منشاء طنزپردازی بوده است. در پهنه فرهنگی– ادبی ایران زمین، سوزنی سمرقندی، عبید زاکانی، سعدی و حافظ در گذشته، ایرج میرزا، پروین اعتصامی، فروغ فرخزاد و شاملو در چند دهه اخیر، و عمران صلاحی در این اواخر، از ردۀ طنزپردازانی بوده اند که نامشان قرین بیپروایی و پرده دری و گوشه کنایهزنی شده است. در زمینه داستانهای طنزآمیز نیز نویسندگانی چون جمالزاده، صادق چوبک، و صادق هدایت نیک درخشیده اند. با نگاهی بر آثار اینان میتوان رابطه بسیار نزدیک میان محدودیتها و مسائل یادشده در بالا و زایش سخن طنزآمیز را به روشنی دید و دریافت.
در شعر شاملو، طنز همانند هجو اساسا زیر تأثیر وضعیت پریشان سیاسی و اجتماعی، و یا گرایشها و مناسبات مصلحتجویانه و عصیان برانگیز پارهای از «روشنفکران» و «اهل قلم»، شکل گرفته است. (۲۱) طنز شاملو به روی هم سه زمینه کلی را شامل میشود: شعر و شاعری به شیوه کهن، پارهای از باورها و افسانه های پیوسته به «فرهنگ عامه»، و اوضاع و احوال سیاسی و اجتماعی. از این میان، گریز زدن شاعر طنزپرداز به گذشته های دور، آن هم بویژه در زمینه گوشه کنایه زنی سیاسی– اجتماعی، اغلب بهانه ای را فراهم میآورد تا اینکه او دامنه بیدادگریها، ناراستیها، بداندیشیها و کج اندیشیهای مربوط به زمان حال را از بعد زمانی گستردهتر برخودار سازد، با حافظه تاریخی خواننده در تماس گذارد، و درنتیجه آنها را به گونه ای مؤثرتر و برجسته تر در برابر او به نمایش درآورد.
طنز شاملو گاه تا آن حد پرخاشجویانه، کوبنده، و رسواکننده است که آشکارا ابعاد هجو به خود میگیرد. از اینرو، به نظر ما، در شعر او نه از حضور طنز در معنای عام کلمه، که بیشتر ار حضور طنز هجوآمیز میتوان سخن گفت. این موردی است که طنز کوبنده فروغ فرخزاد را نیز (بخصوص از زمان پرداخت تولدی دیگر به بعد) شامل میشود (۲۲)، طنزی که شاملو بیشک خواننده آن بوده است. جنبه هجوآمیز طنز شاملو از آنجا ناشی میشود که شاعر ضمن گوشه کنایه زدن، و برشمردن و افشا کردن ماهیت مضحک موضوع یا مسأله مورد نظر خود (چیزی که اصولاﹰ خاص سخن طنزآمیز است)، به نکوهیدن و سرزنش کردن وگاه دشنام دادن نیز میپردازد (موردی که اساسا خاص هجو است)؛ و مهمتر اینکه گاهگاه تمایلات و نظرات خود را هم در طنز وارد میکند، و به داوری مینشیند. دلیل این طنز و هجوگوییﹺ توأمان را میتوان برخاسته از منش خاص شاعر دانست؛ منشی که دربرابر نابهنجاریهای سیاسی و اجتماعی سخت نرمش ناپذیر بوده، و اینکه گرایش به بذله گویی و تمایل به جدیت فکری را یکجا و همزمان در خود گرفته است. در اینجا، چهار مورد نمونهوار از طنز هجوآمیز شاملو را یادآور میشویم.
- نخستین نمونه درخور اعتنا، سروده «برای خون و ماتیک» (۱۳۲۹، در دفتر آهنها و احساس) است. در این طنز، شاملو نظم پردازان محافظه کار و شعر ناپویای آنان را به تمسخر و سرزنش میگیرد، و زبان به ناسزاگویی میگشاید.
- «حرف آخر» (در هوای تازه). در این شعر، شاعر با پرخاشجویی تام و تمام، و حتا بیرحمانه و غیرمؤدبانه، به حمیدی شاعر و شعر او میتازد.
- «با چشمها…» (۱۳۴۶، در مرثیه های خاک). شاملو این شعر طنزآمیز را، آنچنان که در بالا یادآور شدیم، در اعتراض به «حزب تراز نوین طبقه کارگر» میپردازد.
- «ضیافت» (بهار ۱۳۵۰، در دشنه در دیس). منظومه ای است نمایشنامه وار در توصیف دنیای آشفته و مسخره خودکامگان و چگونگی مناسبات مضحک و مفتضح حاکم بر این دنیا. شاملو در این شعر، با حضور دادن «ما»، و با قرار دادن «ما» در برابر دیگران (یا خودکامگان)، به افشاگری ستمگری و ستمبری همت میگمارد.
در این چهار شعر، که اندکی است از بسیار، مرز میان طنز و هجو سُست و ناچیز مینماید. افزون براین، طنز یا طنز هجوآمیز در بندهای فراوانی از دیگر سروده های شاملو حضور فعال دارد، و این امر اغلب به ایجاد یک فضای سیاسی– اجتماعی در این شعرها میانجامد. از میان شعرهای یادشده، شعر نمایشنامه وارِ «ضیافت»، بامعناترین و پرآوازه ترین نمونه طنز سیاسی– اجتماعی شاملو است. در اینجا میبینیم که شاعر چگونه «ضیافت» پوشالی و تشریفاتی خودکامگان سرمست و خودباخته را به باد ریشخند و خردهگیری میگیرد، و همزمان به چیستی و چرایی هستن و زیستن در زمانۀ آنان، و در زیر سلطه آنان، میاندیشد.
… میهمانان را غلامان زهر در جام میکنند. لبخندشان لاله و تزویر است. انعام را بهطلب دامن فراز کرده اند که مرگ بیدردسر تقدیم میکنند. مردگان را به رفها چیده اند زندگان را به یخدانها. گِرد برسفره سور ما در چهره های بیخون همکاسگان مینگریم: شگفتا ما کیانیم؟ – نه بر رف چیدگانیم کز مردگانیم نه از صندوقیانیم کز زندگانیم تنها درگاه خونین و فرش خونآلود شهادت میدهد که برهنه پای بر جادهای از شمشیر گذاشته ایم… (۲۳)
شعر «ضیافت»، در عین جدیت و متانتی که داراست، و درعینِ حضور یک «راوی» سرسخت و جدی (شاعر) درآن، شخصیت یک «دلقکِ» پرده در و افشاگر را نیز در خود دارد. این «دلقک» ی است که در میان «مدعیان» و «مداح»، «میهمانان» و «میزبان»، و «خطیب» و «ولگرد»، جا و مقام ویژه ای را به خود اختصاص داده است. هم اوست که در پوشش ریشخند و گوشه کنایه، از مابهتران را، این «سروران» و «خداوندان ظلمت شاد» و خواستاران «باغ فرشتگان» را، زیرکانه دست میاندازد. «دلقک» نخست دربارۀ بهشت گندآلود اینان طعنهزنان به داوری مینشیند:
باغ
بیتندیس فرشتگان
زیبایی ناتمامی است! (۲۴)
او در راستای این داوری، دلیل و شاهدی هم میآورد، منتها در قالب طنز و کنایه، و بویژه با تأکید و اصرار:
که باغ عفونت میراثی گران است!
باغ عفونت
باغ عفونت
باغ عفونت… (۲۵)
در این معرکه، «ولگرد»، که درواقع تهیدستی است وارسته از همه چیز، و اینکه وارستگی اش به آسانی به پرد ه دری و خرده گیری میکشاند، از حقارت ذاتی همه چیز و همه کس میگوید. «مداح» به نوبه خود از عشق عریان و اندام بیقرار زنان عاشق میآورد، و «راوی» از ترکتازی خداوندان زر و زور و تبهکاریشان سخن میراند، و «دلقک» همچنان «باغ عفونت» را به رخ باغ نشینان میکشد. و آنگاه که «مدعیان» میپرسند: «… آیا بهار را/ از بوی تلخ برگهای خشک/ که به گلخن میسوزد/ تبسمی به لب خواهد گذاشت؟»، دلقک با بیپروایی پاسخ میدهد:
نیشخندی
آری
گزمهها قدیسانند!
گزمهها قدیسانند! (۲۶)
سرانجام، به هنگامی که «مدعیان بانگ برمی آورند که «… حقیقت مطلق جهان، تاکنون/ بجز این دو چشم بداندیشِ خونچکان نیست/ این دو چشم خیره/ براین سر/ که از پس شیشه و سنگ/ دزدانه/ تو را میپاید»، دلقک حرف آخر خود را به ربان میآورد، و افشا میکند:
میدانم!
و به صداقت چشمان خویش اگر اعتقاد میداشتم
دیری از این پیش دانسته بودم
که آنچه در پاکی آسمان نقش بسته است
بجز تصویر دوردست من نیست. (۲۷)
که در این هنگام «خطیبِﹺ» مغرور ولی واقع بین و اندیشناک خود را میبازد، به فرجام ناخجسته «دلقک» میاندیشد، و ناگزیر زبان به امر و نهی میگشاید:
تو میباید خامُشی بگزینی
بجز دروغت اگر پیامی
نمیتواند بود،
اما اگرت مجال آن هست
که به آزادی
ناله ای کنی
فریادی درافکن
و جانت را به تمامی
پشتوانه پرتاب آن کند. (۲۸)
شعر طنز و هجوآمیز «ضیافت»، نمونه ای است بسیار گویا از درآمیختگی خردهگیری سیاسی و اجتماعی و درک و بینش فلسفی وار. در این شعر، هم گسترۀ خودکامگی و ستمگری خداوندان زر و زور به تصویر درآمده است، و هم فرومایگی منشی و تهیمغزی و اندکبینی آنان. درواقع دنیای پست و مضحکی که اینان و پاسداران و جیره خواران و ستایشگرانشان را دلخوش و سرمست نگاه داشته است، جز در زبان طنز، و جز با گوشه کنایه های هجوانگیز و رسواکننده، به بیان درنمی آید. از آنجا که موضوع بلاواسطه این طنز تبهکاران و چگونگی مناسبات میان آنان و زیردستان و ستمکشان است، شاعر ناگزیر به پرداختِ طنزِ صِرف بسنده نمیکند؛ بلکه عبارات طنزآمیز و هجوآمیز را در کنار همدیگر و یا در پیﹺ یکدیگر میآورد. او در سایه این همجوارگردانی، از یکسو به بیان انتقادی و تصاویر پرده درانه خود توانایی و اثرگذاری میبخشد و، از سوی دیگر، خواننده اش را از موقعیت سرگرم کننده و لذتبخش سخن طنزآمیز عبور میدهد، و به قلمرو حادثه بارﹺ واقعیت تلخ و تکان دهنده میرساند.
پانویسها:
۱. شاملو، برگرفته از مجابی، جواد، آینه بامداد، تهران، فصل سبز، ۱۳۸۰، ص ۱۳۴.
۲. عبدالعلی دستغیب اشعار متعهد شاملو را به این دلیل «فرهنگی» بهشمار میآورد که هم به استبداد و افکار خرافی میپردازند، و هم به مسایل اجتماعی و جهانی و روشنفکران غیرمسؤول. در اینباره بنگرید به دستغیب، عبدالعلی، نقد آثار احمد شاملو، تهران، نشر آروین، ۱۳۷۳، ص ۱۵۳.
۳. «گفتوگوی فرج سرکوهی با شاملو»، آدینه، مرداد ۱۳۷۱، شماره ۷۲، چاپ تازه در مجابی، جواد (به کوششﹺ –) ، شناختنامه احمد شاملو، تهران، نشر قطره، ۱۳۷۷، ص ۷۱۸.
۴. «گفتوگوی زمانه با احمد شاملو»، همان ص ۷۴۵.
۵. شاملو، برگرفته از پاشایی، ع. ، زندگی و شعر احمد شاملو، جلد ۲، ص ۶۷۷۶۷۸.
۶. شاملو، «نبوغ»، باغ آینه، مجموعه آثار، دفتر یکم، بخش اول، ص ۴۲۱۴۲۳.
۷. شاملو، برگرفته از پاشایی، ع. ، زندگی و شعر احمد شاملو، ص ۸۷۷۸۸۰.
۸. شاملو، «مجله کوچک»، ققنوس در باران، مجموعه آثار، دفتر یکم، بخش دوم، ص ۶۷۱ و ۶۷۳.
۹. شاملو، «شعری که زندگی است»، هوای تازه، همان، بخش اول، ص ۱۵۵.
۱۰. شاملو، «لعنت»، هوای تازه، همان، ص ۱۷۱.
۱۱. شاملو، » ترانه بزرگترین آرزو»، دشنه در دیس، همان، بخش دوم، ص ۸۴۴.
۱۲. شاملو، «بر سنگفرش»، باغ آینه، همان، دفتر یکم، بخش اول، ص ۳۵۱۳۵۲.
۱۳. بنگرید به ابتهاج، هوشنگ، «بر سواد سنگفرش راه»، در دفتر شبگیر، تهران، ۱۳۳۲، چاپ سوم، تهران، توس، ۱۳۷۰.
۱۴. شاملو، «صبح»، در ترانههای کوچک غربت. آمریکا، ۱۳۵۹، مجموعه آثار، دفتر یکم، بخش دوم، ص ۷۶۷.
۱۵. «هجرانی»، ترانههای کوچک غربت، مجموعه آثار، دفتر یکم، بخش دوم، ص ۸۵۵.
۱۶. «آن روز در این وادی»، در آستانه، مجموعه آثار، دفتر یکم، بخش دوم، ص ۱۰۱۳.
۱۷. «عقوبت»، شکفتن در مه، همان، ص ۷۴۳.
۱۸. شاملو، «سه سرود برای آفتاب»، سرود ۲ / «چلچلی»، در ققنوس در باران، ص ۲۹، مجموعه آثار، دفتر یکم، بخش دوم، ص ۶۵۴.
۱۹. شاملو، «چلچلی»، همان، ص ۶۵۶.
۲۰. شاملو، » از منظر» (دیماه ۱۳۵۵)، دشنه در دیس، مجموعه آثار، ص ۸۳۹.
۲۱. درباره گوشههایی از طنزهای شفاهی و نوشتاری شاملو بنگرید به مجابی، جواد، آینه بامداد، یاد شده، ص ۹ به بعد و ص ۱۵۲.
۲۲. بنگرید به فرخ زاد، فروغ، «ای مرز پرگهر»، دیوان اشعار، ص ۳۳۹ به بعد، . نیز بنگرید به «کسی که مثل هیچ کس نیست»، در ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد، دیوان اشعار، ص ۴۵۶۴۶۱.
۲۳. «ضیافت»، در: دشنه در دیس، مجموعه آثار، دفتر یکم، بخش دوم، ص ۸۰۱ –۸۰۲.
۲۴. همان، ص ۸۰۳.
۲۵. همان، ص ۸۲۱.
۲۶. همان، ص ۸۱۳.
۲۷. همان، ص ۸۱۴.
۲۸. همان، ص ۸۱۵.
منبع خبر: رادیو زمانه
اخبار مرتبط: شاملو، مسأله سیاست و شعر سیاسی ــ اجتماعی
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران