نوستالژی، ابوالفضل محققی - Gooya News

نسیمی دل‌پذیر از دامنه‌های سبلان بر می خیزد، دامن کشان عبور می کند از میان گلهای سفید "کومش دره"- دره نقره‌ای - در می آمیزد با عطر میلیون‌ها گل و هزاران کندوی عسل. باجوشش چشمه‌ساران، وزوز زنبور های طلائی که از گلی بر می خیزند وبر گل دیگری می نشینند.

بلبلان مست وشیدا شده از عطر وگل ،آوازی دیگر گونه می خوانند.هنگامه ای بر پاست !نسیم را توان گذشتن نیست .درنگی می کند بر افق پیشرو، آنجا که سیاه چادر های بافته شده از پشم در آرامش کوهستان غنوده اندمی نگرد.

گوش به به لالایی مادران می سپارد. به نوای سوزناک نی‌ای که از دور دست بگوش می رسد. به صدای بازی کودکان، به صدای دف‌فرش بافان که می خوانند،برای هر رنگ، هر رج و هر نقش گره می زنند و می آفرینند فرش نگارستان را.

دامن می گشاید. تمامی این زیبائی شگفت انگیز طبیعت رادرون دامن حریر خود می نهد.می چرخد، آرام بر درگاه خانه‌ای فرود می آید.آنجا که دخترکی کوچک با عروسک های دست ساز در حال بازیست.

دامن حریر خود را که انباشته از عطر گلها ،نوای بلبلان و لالائی مادران است بدور پیکر کوچک دخترک می پیچد.لرزشی دلپذیر که درتمامی جان دخترک می چرخد بر مغر استخوانش می نشیند.لرزشی چنان رویائی که هرگز از وجودش خارج نمی شود.

دخترک در خلسه ای شیرین فرو می رود؛ پرنده ای کوچک که نسیم از دامنه های سبلان برایش به ارمغان آورده در گلو گاهش می نشیند و شروع بخواندن می کند.پرنده کوچکی که تا آخرین لحظه حیات نشسته بر حنجره او خواند و از فراق گفت.
نامش "ربابه " بود."ربابه مراداوا"

با حسی عجیب به سرزمین مادری ،به خانه ای که در آن پای بر هستی نهاده بود.باصدائی بی‌همتا. همراه قلبی دردمند و جوشان چون چشمه‌های جوشان سبلان.

زاده نخستین روز بهارسال هزار سیصد ونه. در یک خانواده‌ای فرهنگی، خانواده" اشراقی‌"ها.

پدرش میرزا خلیل موسیقی را می شناخت و با آن الفتی داشت. تولد کودک در نخستین روز بهار همراه با نفس باد صبا،جشن نوروزی برای او پیغام سروش داشت.

منبع خبر: گویا

اخبار مرتبط: نوستالژی، ابوالفضل محققی - Gooya News